۱۸ بهمن ۱۳۹۱
س: لطفا به نکات عمده ای که از نظر شما در اظهارات آقای ثابتی درکتاب در دامگه حادثه به اشتباه بیان شده اشاره نمایید.
ج: البته من نمی توانم اظهار نظر کلی در این مورد داشته باشم، اما به بخش هایی که مربوط به آقای “فروهر” و حزب ملت ایران باشد با توجه به اینکه ۶۰ سال از نزدیک در جریان مبارزات آقای “فروهر” بودم اشاره می کنم و امیدوارم در چاپ های بعدی به این نکات توجه شده و اصلاح شود.
س: شما این بخش ها را مشخص کرده اید، بنا براین به ترتیب آنها را بررسی می کنیم. موضوع نخست به واقعه بهمن ماه سال ۱۳۴۰ برمی گردد و درگیری در دانشگاه.
ج: بله، در تاریخ ۱ بهمن ۱۳۴۱ شدیدترین حمله توسط کماندوهای ارتش به دانشگاه تهران صورت گرفت و دانشجویان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند که قابل مقایسه با دیگر حملات نبود. به نحوی که یکی از دانشجویان زمین شناسی به نام آقای “رحیمی” که پسر آقای “رحیمی” نگهبان بیمارستان نجمیه بود بر اثر ضربه باتوم به سرش بینایی اش را از دست داد و برای معالجه دکتر های متخصص داخل کشور نتوانستند کاری انجام دهند و توصیه شد که ایشان به خارج برده شوند. و خانم دکتر هما دارابی از اعضای حزب ملت ایران برای گرفتن پاسپورت آقای رحیمی تلاش بسیار نمود و پس از مدتی موفق به گرفتن پاسپورت شدند که او به آلمان فرستاده شد. که البته معالجات دیرهنگام موثر واقع نشد و وی در آلمان ماندگار و در آنجا به تحصیلاتش ادامه داد و گویا استاد اقتصاد یکی از دانشگاهای آلمان هم می شود. به هرصورت پس از این حادثه تعدادی از اعضای جبهه ملی از جمله کترصدیقی، دکتربختیار، دکترسنجابی، هوشنگ کردستانی و دکترخنجی به همراه عده ای زیادی از دانشجویان دستگیر می شوند. و آقای “ثابتی” می گوید که در این ماجرا آقای “فروهر” نیز بازداشت می شود که درست نیست. من و آقای “فروهر” به ملاقات این دوستان زندانی می رفتیم.
س: موضوع بحث انگیز “اسماعیل رائین” نیز در این کتاب مورد توجه قرار گرفته، توضیحاتی در این زمینه بفرمایید.
ج: اگر اشتباه نکنم در سال ۱۳۳۶ پس از اینکه آقای “اسماعیل رائین” کتاب “فراماسونی” را چاپ کرد، بازداشت شد. در اظهارات آقای “ثابتی” آمده که “داریوش فروهر” از “اسماعیل رائین” می خواهد که او را به آمریکایی ها نزدیک کند. من نمی دانم ایشان بر چه اساسی چنین ادعایی کرده است؟ این ادعا از اساس کذب است. یا در جایی می گوید: “خود ما اطلاعاتی به اسماعیل رائین دادیم تا این کتاب را چاپ کند.” جهت اطلاع باید بگویم در نوروز ۱۳۳۳ که آقای “فروهر” در بازداشت بود، من به ملاقات ایشان رفته بودم. آنجا اولین بار بود که من “اسماعیل رایین” را می دیدم. ایشان در همان روز به آقای “فروهر” گفت: “داریوش من دست به کاری زده ام که اگر منتشر شود من را خواهند کشت.” معلوم شد منظور همین کتاب “فراماسونری” بوده. البته او دست به تحقیق گسترده ای در این مورد زد. یک دوستی و آشنایی قدیمی هم حتی قبل از زندان با آقای “فروهر” داشت. در جایی از کتاب “ثابتی” هم ادعا شده که “اسماعیل رائین” مامور ساواک بوده. که البته بنده چنین احتمالی را نمی دهم و رد هم نمی کنم اما اگر چنین بود ایشان از شرایط بهتری برخوردار بود. من با “اسماعیل رائین” تا روزهای آخر عمرش هم در ارتباط بودم. او کتاب هایش را به من هدیه می داد ودر سال ۵۷ پس از بازگشت از آمریکا در هتل شاه عباس تهران اقامت داشت و من گاهی به ملاقاتش می رفتم. از دست مدیر انتشارات امیرکبیر ناراحت بود که بدون اجازه او فراماسونری را چاپ کرده. زمانی هم که در مشاجره با “جعفری” مدیر امیرکبیر حالش بهم خورد به ما خبر دادند و یکی از دوستان پزشک ما، خودش را به او می رساند. که البته کار از کار گذشته بود.
س: در مورد حزب ملت ایران و بازداشتها نیز آقای “ثابتی” به نکاتی اشاره داشته، واقعیت این مساله به چه صورتی بوده؟
ج: ایشان در رابطه با لوایح ۶ گانه و مسائل سال ۱۳۴۱ می گوید که ما با جبهه ملی و حزب ملت ایران کاری نداشتیم و آنها کار خودشان را می کردند، چنین چیزی نیست. ایشان می داند که آقای “فروهر” ۱۴-۱۳ سال در زندان بود و همینطور بقیه اعضای حزب ملت ایران از جمله خود من هم به زندان رفتیم و در جایی از اصطلاح دار و دسته “فروهر” یاد می کند. یادآور می شوم که حزب ملت ایران یکی از منسجم تریم و تشکیلاتی ترین احزاب زمان خود بودو ما دار و دسته نبودیم. ما حزب بودیم. ما به دنبال یک آرمان میهنی بودیم و برای خودمان ایدئولوژی مشخص و واحدی داشتیم و به ایران فکر می کردیم و از سال ۱۳۳۰ در چارچوب یک حزب سیاسی شناسنامه دار فعالیت می کردیم و با استبداد حاکم در حال مبارزه بودیم. اینهایی که در زندان بودند پس چه کسانی بودند؟ خود من با توجه به بازداشتهای متوالی در سالهای مختلف تا زمان نخست وزیری دکتر “بختیار” ممنوع الخروج بودم.
در اینجا لازم است اشاره ای به بازداشتهای اعضای شورای مرکزی جبهه ملی در سال ۱۳۴۱ کنم که آقای “ثابتی” می گوید “الهیار صالح” بازداشت نشد و فقط چند نفر بازداشت شدند. درسال ۱۳۴۱ جبهه ملی تصمیم گرفت یک گردهمایی برگزار کند و در آن نقطه نظرات خود را در زمینه لوایح شش گانه برای مردم بیان کند. نامه ای از طرف هیئت اجرایی جبهه ملی در این رابطه برای شهربانی نوشته شد تا آنها از این گردهمایی مطلع شده و کار برقراری نظم را به عهده بگیرند. من نامه را به نزد رئیس پلیس وقت تهران سرهنگ “وثیق” که انسان محترمی بود بردم و یک ساعت نیز با وی صحبت کردم. البته وی گفت که چنین اجازه ای نخواهند داد. من نیز در پاسخ گفتم: “اگر اجازه ندهند ما این گردهمایی را به یک تظاهرات عمومی تبدیل می کنیم.” ایشان گفت که بهر حال شهربانی در بازداشتها دخالتی نخواهد کرد. سپس شماره تلفن من و آقای “الهیارصالح” و آقای “فروهر” را گرفت تا نتیجه را اطلاع دهد. من به خانه آقای “صالح” بازگشتم. با ایشان در خانه تنها بودم که در خانه آقای “صالح” را زدند. وقتی در را باز کردم سروان “ازغندی” رئیس کلانتری ۱ آمده بود و سراغ آقای “صالح” را گرفت. او گفت: “ایشان باید به کلانتری بیایند.” من با آقای “صالح” و سروان “ازغندی” به کلانتری رفتیم. ایشان را به اتاقی دیگر بردند و بعد یکی از افسرها نزد من آمد و گفت: “من اهل کاشان هستم و آقای صالح را می خواهند بازداشت کنند.” بعد هم خود آقای “صالح” آمد و به من گفت: “شما برو می خواهند من را بازداشت کنند.” من به خانه آقای “صالح” بازگشتم. آقای “دکترصدیقی” و آقای “فروهر” هم آنجا بودند.
گفتم: “آقای صالح را بازداشت کرده اند.” آقای “دکترصدیقی” گفت: “مگر رییس پلیس نگفت که ما دخالت نمی کنیم.” من دوباره نزد سرهنگ “وثیق” رفتم. ایشان گفت: “که الان آقای صالح در ساواک تهران هستند. ما دستور بازداشت شما را نیز داریم اما این کار را نمی کنیم.” من به منزل آقای “صالح” رفته و مطالب را گفتم. از خانه که بیرون آمدم مامورین ساواک که در راس آنها آقای هرمز سلیمی بود در خیابان من را گرفتند. از آنجا من را به زندان قزل قلعه بردند و بیش از سه ماه در انفرادی بودم. تا اینکه یک روز سرتیپ “جناب” رئیس زندان به سلول من آمد و با من صحبت کرد و پرسید: “چرا از خارج برگشتی و اگرتعهد بدهی و بگویی که دیگر فعالیت نمی کنی من پاسپورتت را می گیرم که به خارج برگردی.” من قبول نکردم.
در حالی که دانشجوی دانشکده کشاورزی دانشگاه اشتوتگارت (hochsehule hohenheim/ Stuttgart ) در آلمان بودم.
به همین دلیل علیرغم مراجعه های بسیار پس از آزادی و به شهادت پرونده های موجود دراداره گذرنامه با خروج من موافقت نشد. که البته گویا اجازه خروج از سوی اداره سوم ساواک صادر می شد. که زیر مجموعه مدیریت آقای ثابتی بود. و همانگونه که قبلا گفتم تا ۱۳۵۷ و نخست وزیری دکتر بختیار بنده موفق به دریافت گذرنامه نشدم. همچنین با این فشارها در سازمان محل کارم نیز همواره مواجه بودم.
بهرحال آقای “صالح” اولین نفری بود که در بهمن ۱۳۴۱ بازداشت شد و تمام فعالین جبهه ملی هم در زندان بودند به نحوی که زندانهای موقت، توحید، قصر و قزل قلعه مملو از افراد جبهه ملی بود. و تمام اعضای شورای مرکزی جبهه ملی نیز به غیر از چند نفر بازداشت شدند .
س: شما در دوران شاه جمعا چه مدت در زندان بودید؟
ج: آن زمان می گرفتند و بدون دادگاه آزاد می کردند و نمی توانم به طور دقیق بگویم که چه مدت زندان بودم چه این بازداشتها و زندان فرستادن ها به صورت متوالی در طی آن سالها بوده. مثلا “آقای فروهر” که ۱۴- ۱۳ در زندان بود، فقط یکبار به ۳ سال زندان محکوم شد. معمولا اینطور بود که می گرفتند و بدون دادگاه مدتی نگاه می داشتند. اما در جمهوری اسلامی در یک دادگاه ۵ دقیقه ای ۱۳ سال به من حکم دادند. به هر حال در آن مقطع تا سال ۴۲ در زندان بودیم و در تاریخ ۱۵ خرداد هم همه اعضای جبهه ملی در زندان بودند و چطور آقای “ثابتی” می گوید فقط چند نفر را گرفتیم؟ اینها اطلاعات غلط است و من نمی دانم سایر اظهارات ایشان هم بر همین مبنا است؟
س: در مورد آقای”دکتراحسان نراقی” هم می خواستید به نکته ای اشاره کنید.
ج: البته. آقای “ثابتی” می گوید که ایشان زیاد حرف می زده که بنظر من بی ارتباط با رشته اش نبوده است. دکترنراقی در سالهای ۴۰،۳۹ و۴۱ که “پاکروان” رییس ساواک بود به ایشان نزدیک بود و ریاست موسسه علوم اجتماعی را داشت در آن زمان که بعضی از دوستان و دانشجویان را می گرفتند ما به آقای دکترنراقی اطلاع می دادیم و ایشان هم بخاطر ارتباط با رئیس ساواک ترتیبی می داد که آنها آزاد شوند. البته دکتر “احسان نراقی” گذشته از اینکه به آقای فروهر علاقمند بود، دوست داشت تا در رفع گرفتاری های مردم در زمینه های مختلف پیشقدم باشد.
س: در مورد ادعای فراماسون بودن دکتر “مصدق” نیز توضیح دهید.
ج: ایشان ادعا می کند که دکتر “مصدق” فراماسون بوده در حالیکه در کتاب ” رائین” اشاره شده که دکتر “مصدق” فقط دو یا سه جلسه در انجمن “آدمیت” بوده و این انجمن هیچ ارتباطی با فراماسونرها نداشته است. وقتی که کتاب “رائین” چاپ شد به ایشان گفتیم که چرا چنین مطلبی را نوشته است؟ پاسخ داد: “من چاره ای نداشتم زیرا این مطلب مجوز انتشار کتابم بود.” البته من فکر نمی کنم آقای “ثابتی” مخالف فراماسونرها باشد. حالا چرا انگشت روی این موضوع گذاشته به باور من برای این است که “مصدق” را بکوبد. ایشان استناد به کتابی کرده که چنین چیزی در آن وجود ندارد. و اگر سندی در اختیار دارد بهتر است آنرا کلیشه کرده و منتشر نماید.
س: آقای “ثابتی” به صورت پراکنده مطالبی را در مورد عملکرد اعضای جبهه ملی و همین طور آقایان “بختیار” و “فروهر” نیز بیان کرده در این مورد اگر توضیحی دارید بفرمایید.
ج: مثلا ایشان وقتی به قتل “افشار طوس” اشاره می کند و زمانی که دکتر “صدیقی” وزیر کشور بوده، مدعی می شود که قاتلان بازداشتی را مورد شکنجه قرار داده اند. چنین ادعایی مطلقا صحیح نیست. دکتر “مصدق” مخالف شکنجه بود و جا دارد ذکر کنم سرهنگ “امیررحیمی” که در ۹ اسفند با ماشین به درب منزل “مصدق” می کوبد و بعدا بازداشت می شود یکی از ایراداتی که می گرفت و به من می گفت این بود که ما را گرفته بودند و ازما پذیرایی می کردند. مثل اینکه ما را به هتل برده بودند.
مطلقا چنین وصله ای به دکتر “صدیقی” نمی چسبد. یا اینکه ایشان مثلا به “اردشیر زاهدی” لگد یا کشیده زده درست نیست. ضمن اینکه “مصطفی کاشانی” پسر آیت الله “کاشانی” و “زاهدی” که هر دو در ۲۸ مرداد برعلیه “مصدق” فعالیت شدید داشتند به هیچ وجه مورد کتک و شکنجه قرار نگرفتند. حالا اگر بعد از سالها آقای “اردشیر زاهدی” چنین چیزی یادش افتاده و الان گفته باید تحقیق کرد و دید درست است یا نه. یا در مورد آقای “فروهر” ایشان می گوید که “فروهر” و “بختیار” کارمند “اسدالله رشیدیان” بودند و حقوق می گرفتند. من هر دو مورد را تکذیب می کنم. این نکته را اضافه کنم که آقای “عبدالرحمن برومند” قبل از اینکه شریک “رشیدیان” شود با “فروهر” و “بختیار” دوست بود و به “بختیار” بیشتر نزدیک بود و ایشان را در زمینه های گوناگون یاری می کرد. البته آقای “بختیار” هیچ چشمداشتی به مسائل مادی نداشت.و به هیچ وجه به عنوان مشاور حقوقی شاهین شهر یا عناوین دیگر نه حقوقی دریافت می کرد و نه با مسئولین شاهین شهر همکاری خاصی داشتند.
آقای فروهر و بختیار حتی ارتباط ساده هم با رشیدیان نداشتند. در جای دیگر از کتاب آقای ثابتی ادعا می کند که آقای فروهر برای دکتر “بهروزبرومند” اجازه خروج گرفت. در حالی که در آن زمان دکتر برومند در آمریکا بود و از اعضای حزبی فقط من ممنوع الخروج بودم، البته پیش از سال ۱۳۴۲.
در مورد شخص مصاحبه گر با آقای “ثابتی” هم صحبتهایی می باشد که سکوت می کنیم زیرا ایشان جوان است و جویای نام.
س:آقای ثابتی مواردی را نیز در رابطه با نقش دو تن اتباع امریکائیان در مراسم دکتر خانعلی مطرح نموده اند شما به عنوان کسی که نقش اصلی در برگزاری مراسم خانعلی داشتید توضیحاتی در این رابطه بیان دارید.
ج: ایشان ادعا کرده که در مراسم تشییع جنازه دو تن از مستشاران آمریکایی سوار بر اتومبیل شرکت کنندگان را اسکورت می کردند. من بطور خلاصه کل ماجرا را توضیح می دهم. تشیع جنازه دکتر خانعلی روز چهارشنبه ۱۳/ ۲/ ۱۳۴۰ طی یک راهپیمایی با حضور گسترده مردم و بویژه دانشجویان صورت گرفت که از دانشجویان آقایان مهرداد ارفع زاده، یحیی زاده، و هاشم صباغیان و تعداد دیگری از دانشجویان نقش فعالی در این راهپیمایی داشتند.
در جریان تجمع معلمان در میدان بهارستان، آقای “دکترخانعلی” مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. شایع شده بود که ضارب سرهنگ “شهرستانی” از کلانتری ۹ بوده است.
آقای “الهیارصالح” در آن زمان نماینده مجلس بیستم بود. در روز وقوع این اتفاق به من زنگ زد که به دیدنش بروم. وقتی به منزل ایشان رفتم، آقای دکتر خنجی هم آنجا بودند. ایشان پوکه فشنگ را به من نشان دادند و گفتند: “آقای دکتر خانعلی مورد اصابت گلوله قرار گرفته و اکنون در بیمارستان بازرگانان بوده فوت کرده و ساواک می خواهد بدون سرو صدا کار خاکسپاری را انجام دهد. چون منزل ایشان نزدیک منزل شماست ترتیبی دهید که برنامه ساواک اجرا نشود.” من منزل “دکتر خانعلی” را پیدا کردم و بعنوان یک فرهنگی به دیدن برادر و دوستانش رفتم و آرام آرام خبر درگذشت ایشان را اعلام کردم. و گفتم که نباید اجازه دهند که خاکسپاری بدون سر و صدا برگزار شود. آنها پذیرفتند و من پیشنهاد دادم که جنازه را از بیمارستان به مسجد چهارراه اسکندری منتقل کنند. با مسئولان مسجد هم هماهنگ کردم و این کار انجام شد و با دوستان حزبی و دانشجویان هم هماهنگ کردیم که شبانه جلوی مسجد کشیک دهند زیرا احتمال بردن جنازه از سوی ساواک وجود داشت. چگونگی برگزاری مراسم را به اطلاع آقای “الهیارصالح” رساندم. ایشان از من پرسید که برای مراسم بیاید یا نه. گفتم: “برادر شما وزیر فرهنگ است و درست نیست که شما در آنجا باشید.” صبح روز بعد به همراه آقایان حاج حسن شمشیری، حاج حسن قاسمیه، حسین شاه حسینی دکتر عباس جناب زاده، به طرف مسجد رفتیم جمعیت زیادی جمع شده بود و جاهل های محل هم کنار جنازه بودند. به آقای “شاه حسینی” گفتم که بگذارید جاهلهای محل جنازه را بیاورند و من نزدیک چهارراه اسکندری می گویم که باید چکار کنید. ما قصد داشتیم که به خیابان شاه سابق برویم و از آنجا مستقیما به بطرف بهارستان رهسپار شویم. در طی مسیر “محمددرخشش” قصد بردن جنازه به باشگاه مهرگان را داشت به او گفتم: دخالتی در این مسئله به هیچ عنوان نکند.
ما طبق برنامه به طرف بهارستان می رفتیم که نزدیک میدان بهارستان دو نفر افسر آمدند به من گفتند: “تیمسار حجت” از کلانتری بهارستان با شما کار دارد.” تیمسار “حجت” گفت: “چکار می خواهید بکنید.” گفتم: “تشییع می کنیم.” پرسید: “از جلو کلانتری می خواهید رد شوید؟ گفتم: نه. با شما کاری نداریم. بهرحال مراسم آن طور که می خواستیم تا جلو مجلس ادامه یافت و آقای “اکبر اکبری” از طرف جبهه ملی و آقای “زارع” از طرف باشگاه مهرگان سخنرانی کردند. بعدها آقای “الهیارصالح” به من گفت:
یعنی امکان دارد روزی مشخص شود که این واقعه را ما بپا کردیم؟
این حوادث باعث سقوط دولت “شریف امامی” شد و دولت دکتر “امینی” سر کار آمد و آقای “محمد درخشش” نیز به سمت وزارت فرهنگ رسید. حالا نمی دانم آن ماشینهای آمریکایی که مورد ادعای آقای ثابتی است در کجای این مراسم دیده شدند.
س: آیا کشتن آقای “دکترخانعلی” بر اساس شناسایی قبلی انجام شده بود؟
ج: خیر. ایشان فقط یکی از شرکت کنندگان در تجمع معلمان بود و سابقه سیاسی هم نداشت. البته آقای “ثابتی” مدعی شده که برادر ایشان عضو ساواک بوده است.
س: آقای “ثابتی” در قسمتی از کتاب از شایعه ای می گوید که مخالفان حکومت در رابطه با ربوده شدن سه تن از نویسندگان توسط ساواک انتشار دادند. گویا شما در جریان این مساله بوده اید.
ج: بله خانم “هما ناطق” و آقایان “غلامحسین ساعدی” و “نعمت میرزازاده” در دانشگاه برنامه ای داشتند و سخنرانی کردند. پس از خروج، آنها را مامورین ساواک سوار ماشین می کنند و به منطقه ای در غرب تهران که آن زمان بیابان بود برده و پیاده می کنند. و پس از بر خورد فیزیکی با آنها مردم محلی دخالت می کنند وآنها را از دست مامورین نجات داده به منزلی در آن نزدیکی می برند. زمانی که من و دوستانم به محل رسیدیم همسر خانم “ناطق” برای بردن وی آمده بودند و آقای “ساعدی” و آقای “میرزازاده” هم به همراه ما به شهر بر گشتند.
س: البته آقای “ثابتی” می گوید مخالفین برای بدنام کردن ساواک مساله ای را مطرح کرده اند.
ج: نه ما که چنین چیزی نشنیدیم. البته این فشارها را در همه جا به اشکال مختلف مخالفان انجام می داند. مثلا در حزب ملت ایران بارها با این نوع جریانات مواجه بودیم به عنوان نمونه باید عرض کنم در یک مرحله دو تن از هموندان حزبی ما آقایان “خالقی” و “محمدی” را یکبار می گیرند و به بیابان برده و مورد ضرب و شتم قرار داده و به صورت مدهوش در بیانبان رها می کنند. که از این طریق به حزب ملت ایران فشار وارد نمایند. حالا چگونه است که آقای ثابتی عنوان می دارند که حزب ملت ایران کار خودش را می کرده و ما کاری با آنها نداشتیم؟
س: ماموران ساواک این کار را کردند؟
ج: صد در صد ماموران ساواک بودند.
جناب آقای سیف شما در این گفتگو مواردی را مطرح نمودید که شاید برای نخستین بار در تاریخ سیاسی ایران مطرح شده باشد. در پایان اگر صحبت خاصی دارید بیان دارید؟
بله در این زمینه مطالب خیلی زیاد است که باید برای ثبت در تاریخ باید بیان شود که در این گفتگو نمی گنجد ولی من اشاره دارم به اینکه ما درایران پیش از رویداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ با بهشت موعد که این روزها آقایان وابسته به آن رژیم می گویند و می نویسند روبرو نبودیم و گرنه مردم بی جهت به خیابان ها سرازیر نمی شدند. اهرم های فشار از سوی ساواک و سایر نهاد ها از جمله اتاق اصناف عرصه را بر مردم ما تنگ کرده بود و نا رضایتی با توجه استبداد حاکم به صورت روز افزونی در جامعه در حال گسترش بود. چه خوب است برای یک بار هم که شده آقایانی که در رژیم گذشته مسئولیتهایی داشته و در صف بله بله قربان گویان بودند، اکنون قدری به خود آیند وعملکرد گذشته خود را صادقانه مورد بازنگری قراد دهند تا ببیننند چه بر سر این مملکت آورده بودند. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.