زمان را عرصۀ آفات بینم
زمین را خانۀ اموات بینم
به خاکِ میهن خویش آنچه بینم
اسیرِ چنگِ لات و پات بینم
□□
وطن را پای ِ جان در دام بینم
جنایت را به دین ادغام بینم
نیامِ خنجرِ نامردمی را
به زیرِ جامۀ اسلام بینم
□□
به شیپورِ عدالت دردمیدند
به نام دین، وطن را غارتیدند
به گِردِ خوانِ خون افشانِ قدرت
چریدند و چریدند و چریدند!
□□
زبی شرمی به غیر از شر نکردند
شبی بی خوردنِ خون سر نکردند
نبُد روزی که در کشتار و غارت
زقرآن و خدا سنگر نکردند
□□
وطن منکوبِ مشتی نابکار ست
خدا با نابکاران همقطار ست
زمین در عصرِ آزادی ست اما
زمان فرمانبرِ اصحاب غارست
□□
چو دین با پنجۀ قدرت قرین شد
جنایت نیز شغلِ اهلِ دین شد
به محرابِ ستم، دستِ نیایش
به روی خلق، مشتِ آهنین شد
□□
خدا، قدرت به دزدانِ کفن داد
زمان فرصت به قومِ گورکن داد
عنانِ اختیارِ این وطن را
به مُشتی دین فروش ِ بی وطن داد
□□
زمین تنگ و رذالت بیکران ست
که فرمانِ زمین در آسمان است
عنانِ اختیارِ آسمان لیک
به حیلت درکفِ نامردمان است
□□
وطن تسلیمِ قومی نابکار ست
که ذلّت راه و رسمِ روزگار ست
چواهلِ دین به مَسند برنشینند
خدای از روی انسان شرمسارست
□□
زمان، نامردمِ بدکار دارد
زمین، غارتگرِ دیندار دارد
زبان شعر در توصیفِ آنان
به عجزِ خویشتن اقرار دارد
□□
چو ازامروز، فردا را خبر نیست
سخن جزخوردنِ خونِ جگر نیست
ازآن، غمنامۀ ما بی نیاز از ــ
کلامِ عاصیِ میمِ سحر نیست
م. سحر
http://msahar.blogspot.com
از: گویا