ایدئولوژی توسعه گرایی، نیرومندترین محرک و قوام دهنده سیاست و اقتصاد در کشورهای جهان سوم بوده است. به صراحت می توان گفت که در صد سال اخیر، توسعه گرایی، بزرگترین منبع مشروعیت ساختگی برای حکومت های استبدادی در کشورهای رو به توسعه بوده است. توسعه گرایی به سادگی مروج این تصور است که وظیفه اصلی حکومت، توسعه اقتصادی و رفاه شهروندان است. قوانین سخت گیرانه، سرکوب ها، استبداد سیاسی همگی به این بهانه توجیه می شوند که در شرایط کنونی، برای توسعه اقتصادی و فنی سریع، کشور به یک رهبری متمرکز و بوروکراتیک نیاز دارد. در این ایدئولوژی، جامعه مانند یک بنگاه اقتصادی تصور می شود و مردم کارگران و کارمندان آن. تحت مدیریت و فرماندهی رهبران کشور، همگی باید به آبادانی و سازندگی بپردازند و در این راه از خودگذشتگی به خرج دهند. حتی فرزندآوری و تولیدمثل هم با میزان نیاز کشور به نیروی کار جدید کنترل می شود. نهادهای سیاسی انتخاباتی و دموکراتیک، جنبه صوری و ظاهری می یابند و بوروکراسی و فن سالاران در عمل کنترل امور را در دست می گیرند. رشد اقتصادی و پروژه های بزرگ عمرانی، مهمترین شاخص برای پیشرفت و رفاه مردم تصور می شود. سخت کوشی و وجدان کاری، جایگزین ارزش های دموکراتیک مانند آزادی و عدالت می شود. خلاصه، دموکراسی واقعی، در راه توسعه شتابان کشور، یک مانع دست و پا گیر تصور می شود.
توسعه گرایان جامعه را مانند یک بنگاه اقتصادی می بینند که تحت مالکیت حکومت مستبد قرار دارد و مانند هر بنگاه اقتصادی، اولویت به سادگی رشد شرکت و سودآوری بیشتر است. در عرصه بین المللی، کشور در یک مسابقه و رقابت اقتصادی بی امان با سایر کشورها تصور می شود. گویی آن ها از یکدیگر در این رقابت پیشی می گیرند.
متاسفانه بسیاری از مردم، این ایدئولوژی را با شرایط زندگی و معیشتی خود قیاس می کنند و آن را با جان و دل می پذیرند. آن ها تصور می کنند که اگر رفاه شخصی آن ها با میزان کارشان نسبت مستقیم دارد (اگر واقعا داشته باشد)، پس در مورد کشور هم شرایط به همین ترتیب است و مردم هرچه سختکوش تر باشند، به رفاه بیشتری خواهند رسید. از نظر آن ها، مشکل نه فقدان آزادی و برابری، بلکه سوء مدیریت حاکمان و تنبلی و کاهلی مردم است.
در ایران، چه در دوران پهلوی و چه در دوره جمهوری اسلامی، این ایدئولوژی همواره غالب بوده است. دولت رفسنجانی، تلاش می کرد تا سلطه اقتصادی رژیم که در تمامی عرصه های اقتصادی و معیشتی مردم نفوذ می کرد را تحت عنوان سازندگی توجیه کند. احمدی نژاد نیز برنامه اتمی رژیم را با همین گفتمانِ توسعه گرایی، توجیه می کرد. ضدیت با به اصطلاح غرب با این عنوان توجیه می شود که گویی آن ها مانع پیشرفت اقتصادی و خودکفایی ایران می شوند. ایدئولوژی توسعه گرایی (برخلاف ایدئولوژی اسلامی رژیم)، به ندرت مورد نقد اپوزیسیون قرار گرفته است. چه بسا، بسیاری از ایشان با این ایدئولوژی همراهی می کنند.
از نگاهی دیگر، توسعه گرایی، ایدئولوژی یک سرمایه داری بوروکراتیک و سازمان یافته است که در آن از سرمایه داران منفرد و خصوصی که در بازار آزاد با هم رقابت می کنند، خبری نیست. ابتدا دولت و نهادهای بوروکراتیک (یعنی بخشی که به سرمایه داری دولتی معروف است)، کنترل و مدیریت صنایع سنگین و دیگر سکتورهای عمده تولیدی کشور را برعهده می گیرند(برای برخی از افراد جاهل، این یک اقتصاد سوسیالیستی به نظر می آید). به بهانه، مدیریت، آنها مقررات و ضوابطی را تنظیم می کنند که رفته رفته امتیازات و انحصاراتی را در اختیار آنها قرار می دهد. سپس از دل این قشر بوروکرات و حکومتی (که در ایران به اصطلاح «تو دستگاهی» خوانده می شوند)، خانواده ها و مافیاهای اقتصادی سربرمی آورند، یعنی کسانی که به کمک امتیازات و انحصاراتی که دولت در اختیار آنها قرار می دهد، در عرصه های مختلف اقتصاد کشور، تحت عنوان بنگاه های اقتصادی خصوصی ظاهر می شوند. نه تنها سرمایه داران واقعا خصوصی و غیردولتی، امکان هیچ رقابتی با آنها را ندارند بلکه حتی کوچکترین فرصت های کارآفرینی را از مردم عادی می گیرند. مردم به بخش های دست نخورده که در آن از مافیاها خبری نیست، مانند تجارت آنلاین چنگ می اندازند، اما دیر یا زود، این مافیاهای اقتصادی با کمک ممنوعیت و ایجاد مقررات، راه ارتزاق مردم را می بندند و این فرصت ها را نیز قبضه می کند. این فرآیند دقیقا در ایران بعد از جنگ و روسیه بعد از فروپاشی شوروی رخ داد. در امریکای لاتین (از دهه هفتاد به بعد) و ترکیه (به خصوص بعد از رهبری حزب عدالت و توسعه) نیز همین فرآیند قابل مشاهده است.
برای مردم، این داستان بسیار غم انگیز تمام می شود. نسل بعد از انقلاب در ایران، که تصور می کرد با سخت کوشی، کار زیاد و کسب مدارج تحصیلی بالاتر، رفاه خودشان و کشور را بیشتر خواهند کرد، در می یابد که رشد اقتصادی، گسترش شهرنشینی و طرح های عمرانی، برعکس به بدتر شدن شرایط معیشتی او انجامیده است. آنها در می یابند که تحصیلات عالی و تخصص در کار، نه تنها درآمد آنها را افزایش نداده بلکه همچنان بیکار هستند یا مجبور به کار در مشاغل نامربوط به تخصص خود هستند. پیشرفت فن آوری، آنها را از فقر نجات نداده بلکه صرفا فقر مدرن را به آنها تحمیل کرده است. فقری که استرس و فشار روانی کار، ناامنی اقتصادی و بدهکاری، آن را غیرقابل تحمل تر از فقر و محرومیت سنتی می کند. عمران و آبادانی و ساخت مراکز تجاری (یعنی فرآیند gentrification)، به جای دسترسی بهتر مردم به این مراکز و تسهیلات، باعث افزایش قیمت اجاره مسکن شده و به این ترتیب آن ها به حاشیه های شهر رانده شده اند. آنها که پیشتر این مشکلات را به سوء مدیریت نسبت می دادند، اکنون در می یابند که واقعا هیچ ارتباطی بین توسعه عمرانی و فنی کشور و رفاه و شرایط اقتصادی آنها وجود ندارد و چه بسا این ارتباط معکوس است. ایدئولوژی توسعه گرایی، دود می شود و به هوا می رود، اما فقط به قیمت سالها رنج و مصیبت مردم.
همه اینها چطور شروع شد؟ فقط از همین دلیل ساده که مردم از رابطه حکومت و مردم درک درستی ندارند. آنها نمی فهمند که کشور یک بنگاه اقتصادی نیست و حکومت قرار نیست مدیر و رهبر این شرکت باشد. هدف جامعه، رشد اقتصادی و توسعه فنی و عمرانی نیست. وظیفه حکومت صرفا محافظت از آزادی ها و حقوق مردم در مقابل تعدی یکدیگر با تصویب قوانین، اجرای قوانین و رفع تخلف است. اگر هم مالکیت های اشتراکی (برای مثال جاده و راه ها، و خدمات مربوط به شهرداری)، به افراد یا نهادهایی سپرده می شود، این افراد صرفا متصدی انجام امر هستند و باید وظایف و اختیارات تعریف شده ای داشته باشند. جامعه نیازمند یک رهبری متمرکز برای رسیدن به هدف کلی مانند توسعه نیست. رفاه و پیشرفت جمعی معنا ندارد. جامعه باید شرایط آزادانه و صلح آمیزی بوجود آورد تا هر فردی مطابق تعریف خود از شادمانی و رفاه، در تکاپو برای آن باشد.
طنز اینجاست که ایدئولوژی توسعه گرا در نقاط مختلف جهان، هم در جامه سرمایه داری در آمده و هم سوسیالیسم و در هر دو حالت، آزادی های فردی و سیاسی قربانی شده است. البته این سوسیالیسم چیزی جز سرمایه داری دولتی نیست که در آن دولت، صاحب و مدیر کشور به مثابه یک بنگاه اقتصادی است و به شهروندان تنها به چشم نیروی کار سختکوش و فداکار نگریسته می شوند.
ایدئولوژی توسعه گرا، البته یک عامل مخرب برای توسعه پایدار و اکولوژیک و نیز تشکل ها بوده است. نیاز به رشد سریع و تولید انبوه، کشاورزی صنعتی را لازم آورده است که البته می دانیم تا چه اندازه کشاورزی صنعتی یک عامل مخرب زیست محیطی است و موجب فرسایش و فقیرشدن خاک می شود. رشد سریع شهرنشینی و شهرک سازی ها جهت اسکان طبقه کارگر در حواشی شهر، موجب افت شدید کیفیت زندگی طبقه کارگر شده است. هیچ توسعه ای با ارزش گذاری روی تولید انبوه و رشد اقتصادی، نمی تواند پایدار باشد.
اما واقعا چگونه می توانیم از شر این ایدئولوژی توسعه گرا رها شویم بدون این که حتما لازم باشد عواقب فاجعه بار آن را روی زندگی مردم شاهد باشیم؟ توسعه گرایی میراث شوم سرمایه داری، همواره پشتیبان و توجیه کننده استبداد بوده است. برخلاف نظریه های لیبرالیسم کلاسیک، مردم جهان سوم، هیچ گاه نه یک بازارآزاد و رقابتی را تجربه کرده اند و نه یک تجربه واقعی از جامعه مدنی، جمهوری و نهادهای واقعا دموکراتیک. نیاز به توسعه اقتصادی، عمرانی و فن آورانه سریع و شتابان، سرمایه داری دولتی و مافیایی را به مردم کشورهای جهان سوم تحمیل کرده است. روشنگری در این مورد یک نیاز حیاتی است. توسعه گرایی نباید صرفا یک مفهوم نظری در ادبیات اکادمیک و پژوهشی باشد بلکه باید وارد گفتمان بحث عمومی شود. تا زمانی که مردم جامعه را یک بنگاه اقتصادی تصور کنند، فلسفه وجودی دموکراسی و نهادهای دموکراتیک را درک نخواهند کرد.
از: ماهنامه خط صلح