جایگاه ایدئولوژیوعملگرائی درمرامنامه سیاسی رهبرایران
آقای خامنهای به عنوان قدرتمندترین شخصیت سیاسی بعد از فوت آیت الله خمینی نقشی تاثیرگذار در جهت گیریهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران بعد از انقلاب داشته است. برای فهم نحوه رفتار آقای خامنهای در بزنگاههای سیاسی، نحوه مدیریت وی و شکل تعامل وی با گروههای مختلف سیاسی، باید شناختی دقیق و واقعی از باورها ، نحوه نگرش و شخصیت وی داشت. کسانی که از سیاستهای جمهوری اسلامی آسیب دیدهاند که اتفاقا کم هم نیستند، وی را مسئول همه نابسامانیها و فجایع میدانند. در مقابل، اقلیتی از مردم ایران و کسانی هم در خارج از ایران بویژه در کشورهای اسلامی و توسعه نیافته، ممکن است وی را مظهر اقتدار، معنویت، مقاومت و تدبیر به شمار آورند.
نگاه آقای خامنهای به سیاست، ترکیبی از ایدئولوژی و عملگرائی (پراگماتیسم) است و وی غالبا از یک قطب به یک قطب دیگر بسته به شرایط نوسان میکند و به همین دلیل نحوه رفتار وی برای ناظر خارجی، گاهی اوقات هوشمندانه و فرصت طلبانه و در پارهای دیگر از موارد، خارج از چارچوبهای متداول عقلانیت سیاسی به نظر میرسد. به قدرت رسیدن آقای خامنهای همانطور که همه میدانند و خود او هم به آن واقف است، ناشی از یک زد و بند سیاسی در لایههای بالای قدرت بود و هیچ ارتباطی به قابلیتهای مدیریتی، نفوذ شخصیت، مقبولیت اجتماعی و حتی مرتبه دینی و جایگاه حوزوی وی نداشت. آقای رفسنجانی به عنوان بازیگر و هدایت کننده اصلی این جریان، نفش مهمی در به قدرت رسیدن وی بازی کرد و در مقابل تا سالها جایگاه خود را به عنوان یک کنشگر اصلی در پشت پرده سیاست ایران تثبیت نمود.
به دلیل فقدان مقبولیت اجتماعی و نگاه خاص وی به دنیا و جامعه ایران، رهبر جمهوری اسلامی همواره ناچار بوده که با سه ترس بنیادین دست و پنجه نرم کند. اول ترس از کاهش مداوم حوزه نفوذ و در نهایت واگذاری کامل قدرت به نیروهای رقیب، دوم ترس از دشمن خودساخته خارجی و سوم ترس از استحاله نظام سیاسی و اسلام زدائی از فرهنگ و جامعه. بنابراین در تحلیل نهایی رفتار وی، باید به معجون ایدئولوژی و عملگرایی، عامل ترس را هم اضافه نمود، هر چند نگاه ایدئولوژیک به دنیا خود به ایجاد و گسترش ترس دامن میزند و این دو پیوندی جدا نشدنی دارند. به عنوان مثال، اعتقاد ایدئولوژیک به دشمنی ذاتی جهان سرمایهداری به رهبری امریکا با اسلام، منجر به رفتارهای ستیزه جویانه در سیاست خارجی میشود که خود واکنش مشابهی را در آمریکا و غرب بر میانگیزد و در نهایت به ترس از دشمن خارجی مفهومی عینی و واقعی میدهد. این پدیده در روانشناسی و سایر علوم انسانی به خودپیشگوئی (self fulfilling prophecy) شهرت دارد. اعتقاد به پیاده کردن اسلام فقاهتی در جامعه با همه لوازم و تبعات آن مانند اجرای قوانین جزائی اسلام (مانند حد برای شرابخوار، سنگسار زناکاران، قصاص عضو ومانند آن) و ایجاد محدودیت در نوع و سبک لباس و آرایش جوانان یا رابطه بین دو جنس مخالف، به طور طبیعی منجر به شکلگیری اعتراض و مقاومت مدنی در میان گروههای مدرن اجتماعی میشود.
هر چه خشونت به کار رفته در مهار رفتارهای غیر منطبق با فرهنگ مطلوب آقای خامنهای و جناح طرفدار وی بیشترمی شود، لجاجت جامعه جوان و متمایل به فرهنگ غرب هم فزونی مییابد. این ایدئولوژی مبتنی بر ترس، منجر به یک ایجاد یک چرخه معیوب میشود که حاصل آن از یک طرف افزایش فزاینده ترس در حاکمان و در نتیجه به کارگیری بیشتر خشونت و رفتارهای قهر آمیز، و از سوی دیگر ایجاد حس نفرت، انتقام جویی و لجاجت در گروههای مخالف است. آقای خامنهای خود به این امر واقف است و نگرانی خود را از گسترش فرهنگ غربی درجامعه بارها تکرار کرده و برای آن واژه ‘شبیخون فرهنگی’ را به کار برده است. از نگاه ایدئولوژیک وی، امریکا و دول غربی به دلیل دشمنی با اسلام و بخصوص ایران که پرچمدار مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری است، همه توان و همت خود را به کار بستهاند که با روشهای موذیانه و با بهکارگیری کارگزاران داخلی خود یا همان جاسوسان فرهنگی، انقلاب را از درون مضمحل کنند.
تحمیل این قرائت خاص از اسلام و سعی در هدایت فرهنگی جامعه با اعمال زور و اجبار، روند مدرنیزاسیون را در ایران دچار مشکلات جدی کرده و خود عامل مخاطرات فرهنگی و تکوین و گسترش نوعی بیاخلاقی در جامعه در حال گذار ایران شده است. این در حالیست که سایر کشورها ی در حال توسعه در خاورمیانه یا شرق آسیا، روند گذار به مدرنیته را با کش وقوسهای کمتری طی کردهاند، که این امر ناشی از برخورد ملایمتر و عقلانیتر دولتمداران آنها با این مقوله بوده است.
ترس از زوال قدرت سیاسی و انتقال آن به گروههای رقیب، منجر به کنترل فضای سیاسی، سانسور رسانهها و تکیه فزاینده به قدرت نظامی و پادگانی با هدف سرکوب و ارعاب منتقدین شده است. گروههای سیاسی منتقد و خارج از دایره نظام (بخوانید مخالفین رهبر) هر چه میگذرد پر شمارتر میشوند، زیرا که گروههای سابقا خودی به دلیل ابراز نارضایتی از شرایط و سیاستهای موجود، به تدریج به آنها پیوسته و میپیوندند. چرخه معیوب دشمنی و حذف اینجا هم تکرار میشود و آقای خامنهای در پیوند با نظریه توطئه خارجی، آنها را فریب خورده، مرعوب، یا جاده صاف کن دشمن خارجی خطاب میکند. جالب اینجاست که وی برای توجیه آنچه که در واقع نشانه ناکارآمدی و ترس از زوال قدرت اوست، دوباره به ایدئولوژی دشمن خارجی متوسل میشود.
پدیدههای پیچیده اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با ارجاع به یک تئوری جهانشمول و کلیشهای، سادهسازی میشوند. دستگاه تبلیغاتی رژیم با دروغپردازی و قلب واقعیت، سیاستهای غلط را توجیه میکند و نگاه و تفسیر آقای خامنهای از دنیا را به عنوان تنها حقیقت ممکن به خورد مردم بیچاره میدهد. گروههای نظامی، امنیتی و اطلاعاتی به پاداش خدمتی که برای حفظ نظام و در اصل تحکیم قدرت رهبر ایران انجام دادهاند، فرصت مییابند که گلوگاههای اقتصادی کشور را با استفاده از رانتهای اعطائی و با دور زدن قوانین در اختیار بگیرند. بخش مهمی از بحران اقتصادی امروز ایران که منجر به فقیرتر شدن مردم و افزایش شکاف طبقاتی شده ناشی از همین سیاست است.
سیاست خارجی آقای خامنهای همان طور که پیشتر گفته شد بر مبنای اعتقاد به سازش ناپذیری و دشمنی ذاتی غرب به رهبری امریکا و اسراییل با اسلام و بالاخص جمهوری اسلامی است. آقای خامنهای بر این عقیده است که مسئله اتمی ، دشمنی ایران با اسرائیل و حقوق بشر همه برای آمریکا و غرب بهانه است و مسئله آنها ذات اسلام به عنوان یک ایدئولوژی رقیب و جمهوری اسلامی به عنوان تنها کشوری است که اسلام راستین را به دنیا عرضه کرده است. از دید وی، جنگ بین تمدن غرب و تمدن اسلامی جنگی بی پایان است که باید با نابودی یکی و احتمالا آمریکا و غرب به پایان برسد. وی مکررا به اشکال مختلف در سخنرانیهای خود، نابودی آمریکا و نظام سرمایهداری غرب را پیشبینی کرده است.
وی ترجیح میدهد به جای داشتن حالت تدافعی در برابر توطئههای دشمن، به مواضع استراتژیک آنها در منطقه با پشتیبانی از گروههای مبارز در عراق، لبنان و فلسطین دست اندازی کند، چرا که بهترین دفاع، حمله است. از نگاه ایدئولوژیک وی، سوریه به عنوان خط مقدم جبهه مبارزه با اسرائیل و غرب باید به هر قیمتی پا بر جا بماند، حتی به قیمت کشته شدن هزاران نفر که احتمالا به زعم وی همگی تروریست هستند.
رویکرد تقابلی وی در سیاست خارجی، عامل بسیاری از بحرانهای داخلی و خارجی شده که مردم ایران باید تاوان آن را بپردازند. این نوع رفتار به هیچ عنوان با استانداردهای مرسوم دنیا وآنچه به عنوان دیپلماسی عملگرا شناخته میشود، قابل تطبیق نیست و بنابراین در حال حاضر بسیاری از کشورها حتی کشورهای همسایه ایران، جمهوری اسلامی را تهدیدی بزرگ برای منطقه و دنیا به شمار میآورند. این در حالیست که هر تحلیلگر آشنا به مسائل روز میداند که دشمنی آمریکا و غرب نه با اسلام بلکه با تروریسم اسلامی است. مسلمانان بسیاری در داخل خود کشورهای غربی آزادانه به تبلیغ دین خود میپردازند. کشورهایی مانند قطر و عربستان با وجود داشتن قرائتی بنیاد گرایانه از اسلام به دلیل عملگرائی در سیاست خارجی، روابط خوبی با آمریکا و غرب بر قرار کردهاند.
اما آقای خامنهای قدم در راهی مخاطره آمیز گذاشته که میتواند برای خود او و جامعه ایران فاجعه بار باشد. او ناچار است با ‘خود بزرگ پنداری’ و اغراق در قدرت علمی، نظامی و استراتژیک ایران و با کوچک انگاشتن مشکلات و مخاطراتی که در اثر سیاستهای وی ایجاد شده، ترس خود را التیام دهد. تلاش و تقلای وی برای اثبات درستی مدعاهای غلط، منجر به وارونه نشان دادن واقعیات مسلم اجتماعی تاریخی و سیاسی میشود (مانند تعبیر بهار عربی به خیزش اسلامی). او حتی گاهی به تناقض گویی میافتد و این مسئله در سخنرانیهای اخیر وی راجع به تاثیر تحریمها و تحلیل شرایط اقتصادی موجود ایران، به روشنی مشهود بود. مجموعه متناقضی از باورهای ایدئولوژیک خلاف واقع، ترسها، آرزوها و توهمات تسکین بخش، بستر ذهنی و روانی وی را تشکیل میدهند. در حقیقت محل اصلی تقابل و نزاع نه در جهان خارج، بلکه در دنیای ذهنی خود اوست.
عملگرائی آقای خامنهای همیشه یا در جهت رسیدن به اهداف ایدئولوژیک و یا ناشی از ترس بوده است. وی پس از بسیج کشورهای اروپایی بر علیه ایران در قضیه میکونوس و رای بالای خاتمی، مصلحت را در آن دید که به وی تا حدودی اجازه باز کردن فضای سیاسی و فرهنگی را بدهد. اما این گشایش موقت مانند یک بهار کوتاه به خزان نشست و وی مجددا دستور سرکوب و ارعاب منتقدین را از طریق کارگزاران خود صادر کرد، چرا که میترسید ادامه این وضع پایههای قدرت وی را تضعیف کند.
در حوزه سیاست خارجی، ایران در دوره خاتمی به صورت داوطلبانه تعلیق غنیسازی را پذیرفت که این امر بدون موافقت شخص رهبر ممکن نبود. اما با آمدن رئیس جمهور محبوب آقای خامنهای یعنی احمدی نژاد، ورق برگشت و سیاست خارجی مطلوب وی یعنی تقابل و عدم سازش با غرب جانی دوباره یافت.
اما به نظر میرسد که وی اکنون یکبار دیگر با انتخاب روحانی مسیر عملگرایی را در پیش گرفته است. وی احتمالا متوجه وخامت اوضاع شده و تا حدودی از مواضع ایدئولوژیک خود به خاطر هدف بزرگتر یعنی حفظ نظام به صورت موقت عقب نشینی کرده است. اما این عقب نشینی تا کجا ادامه پیدا میکند و آیا برای نجات ایران از این باتلاق کافی خواهد بود؟ آیا وی حقیقتا به عمق بحرانهای داخلی و خارجی پی برده یا هنوز پردهای از رویا و توهم، دیدن واقعیت عریان را برای وی مشکل میکند؟ آیا کسی میتواند با چانه زنی سیاسی، واقعنمائی و راست آزمایی، وی را از دام این ایدئولوژی خود ساخته برهاند؟ و آیا آقای خامنهای میتواند با دنیای ذهنی پر تنش و پر تناقض خود خداحافظی کند و ‘هویتی تازه’ برای خود بیافریند؟ تنها گذشت زمان به این پرسشها پاسخ خواهد داد.
مانی روشنگر
۱۴ تیر ماه ۱۳۹۲
از: ایران امروز