درس دموکراسی ما به آمریکا

سه شنبه, 20ام خرداد, 1399
اندازه قلم متن

آیا «مارتین ون ‌بیورن» را می‌شناسید؟ او هشتمین رئیس‌جمهوری ایالات متحده آمریکاست که حدود ۱۸۰ سال پیش به این مقام برگزیده شد. ممکن است کسی بگوید که آمریکا تا کنون ۴۵ رئیس‌جمهوری داشته و چه اهمیتی دارد که هشتمین نفر چه کسی بوده است؟ اما مارتین ون ‌بیورن به عنوان هشتمین رئیس‌جمهوری آمریکا، دو ویژگی داشته که او را از اسلافش متمایز می‌کند: نخست اینکه او نخستین رئیس‌جمهوری آمریکاست که در خاک این کشور زاده شده است. یعنی همه‌ی هفت رئیس‌جمهوری پیش از او در خارج از آمریکا چشم به جهان گشوده‌ بودند. ویژگی دوم مارتین ون‌ بیورن این است که بر خلاف همه‌ی رؤسای جمهوری پیش از خود، زبان مادری‌اش هلندی بوده است و نه انگلیسی.

این دو ویژگی، دو موضوع بسیار پراهمیت را به ما یادآوری می‌کنند: نخست اینکه دموکراسی در آمریکا سنتی دیرینه دارد و کسانی که از کشورهای گوناگون به این سرزمین مهاجرت کردند، با کار و کوشش فراوان و افکار نوین و بدون وجود دولتی اولیه، در آنجا یک دموکراسی واقعی و از پایین به بالا ساختند که شهروندانش از همان آغاز خود را برابرحقوق می‌دانستند و تعلقات دینی و قومی یا خاستگاه سرزمینی برایشان اهمیتی نداشت؛ نمونه‌ی آن را هم می‌توان در همین ریاست جمهوری ون ‌بیورن هلندی‌تبار مشاهده کرد. این پدیده در تاریخ بی‌همتاست و به دموکراسی آمریکا جایگاه ارجمندی می‌بخشد.

در حالی که در اروپا همه‌ی جوامع طبقاتی و سلسله‌مراتبی و اشراف در آنها از جایگاه ممتازی برخوردار بودند، مهاجران در آمریکا که عمدتا از طبقه‌ی متوسط کشورهای مادر بودند، از همان آغاز تفاوتی میان خود احساس نمی‌کردند. قطعا در میان آنان عده‌ای ثروتمندتر و عده‌ای فقیرتر بودند، اما این تمایز، به حس برتری‌ یا خواری در میان آنان نمی‌انجامید و همه‌ از حقوق یکسان برخوردار بودند. به قول آلکسی دو توکویل متفکر فرانسوی، آمریکا از همان آغاز دموکراتیک بود و هرگز روی فئودالیسم و اشرافیت را به خود ندید.

قانون اساسی آمریکا روحی جمهوریخواهانه و ضداشرافی داشت. اندیشه‌ها و آرمان‌های انقلاب آمریکا و جنگ‌های استقلال‌طلبانه‌ی آن، بعدها توسط سربازان فرانسوی که در این جنگ همراه با آمریکاییان علیه ارتش انگلستان می‌جنگیدند، به اروپا برده شد و بذر انقلاب فرانسه را در این کشور کاشت. با انقلاب فرانسه این در واقع آرمان‌ها و شعارهای انقلاب آمریکا هم بود که در قاره‌ی اروپا طنین‌انداز شد و آن را دگرگون ساخت. به همین دلیل هم مردم اروپا بیداری خود را تا اندازه‌ای مرهون انقلاب آمریکا هستند.

و به همین دلیل هم پدیده‌ی «برده‌داری» که عمدتا محصول دوره‌ی کلنیالیسم و سیاست اشراف حاکم بر کشورهای مادر در اروپا بود، از همان آغاز با روح دموکراسی در آمریکا سازگاری نداشت و در دراز مدت نمی‌توانست در جامعه‌ی آمریکا دوام بیاورد و سرانجام نیز در جنگ داخلی این کشور ملغی شد. در واقع در جنگ داخلی آمریکا روح آمریکای دموکراتیک و آزادیخواه در کالبد ایالت‌های شمالی حلول کرده بود و روح اشرافیت رو به زوال و طرفدار ارزش‌های کهن اروپایی در کالبد ایالت‌های جنوبی. آمریکا کشور کار و تلاش و سخت‌کوشی بود، اما «بردگی» منزلت کار و ارزش آن را به عنوان امری مقدس (آنگونه که ماکس وبر آن را در «اخلاق پروتستانی» توضیح داده) از بین می‌برد و بنابراین باید بساط آن برچیده می‌شد.

حالا ببینیم وقتی ون ‌بیورن رئیس‌جمهوری آمریکا شد، در سرزمین ما چه خبر بود؟ اگر موازی تاریخی این رویداد را پیگیری کنیم، می‌بینیم که ۱۸۰ سال پیش در «ممالک محروسه‌ی ایران»، محمد شاه قاجار سلطنت می‌کرد. او همان پادشاهی است که دستور قتل ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم خود را صادر کرد. گفتنی است که قائم‌مقام فراهانی طرفدار اصلاحات بود و می‌خواست جلوی ریخت و پاش‌ دربار و شاهزادگان قاجار را بگیرد و به اوضاع کشور سرو سامانی بدهد. انگلستان هم فهمیده بود که با وجود قائم‌مقام، نفوذ به درون حکومت ایران دشوار است. بنابراین نیروهای مرتجع داخلی با پشتیبانی انگلستان علیه قائم‌مقام توطئه کردند. روحانیان شیعه از بالای منبر علیه قائم‌مقام تفتین ‌کردند و با کمک درباریان و همراه با فشار انگلستان آنقدر محمدشاه قاجار را تحریک کردند که سرانجام دستور قتل قائم‌مقام را صادر کرد. یعنی تقریبا حدود ۱۸۰ سال پیش و مقارن زمانی که به دستور شاه وقت ایران، صدراعظم کشور را در باغ نگارستان خفه کردند، در آمریکا مردم آزادانه به پای صندوق‌های رای رفتند تا ون بیورن را که در یک خانواده‌ی ساده‌ی هلندی در خاک آمریکا زاده شده و با تلاش شخصی به مدارج بالای اجتماعی رسیده بود، به عنوان رئیس‌جمهوری این کشور برگزینند. به این می‌گویند تفاوت دو فرهنگ سیاسی!

دو کشور آمریکا و ایران در این ۱۸۰ سال تحولات زیادی را از سرگذرانده‌اند. اگر وضعیت امروز آن دو را مقایسه کنیم، باید بگوییم که ایالات متحده آمریکا در این میان به یک ابرقدرت تبدیل شده است. این کشور یکی از آزادترین و دموکرات‌ترین کشورهای جهان است و نه فقط در زمینه‌ی اقتصادی و نظامی نیرومندترین کشور جهان است، بلکه همچنین در گستره‌ی تولید دانش و فرهنگ جزو پیشرفته‌ترین کشورهای جهان به شمار می‌رود و بخشی از لوکوموتیو تمدن بشری است.

اما آیا آمریکا یک کشور بی‌عیب و نقص است؟ پاسخ منفی است. جامعه‌ی آمریکا جامعه‌ا‌ی ایده‌آل نیست و در بسیاری زمینه‌ها نیازمند اصلاحات است. اما اصلاح‌پذیری، یکی از ویژگی‌های جوامع دموکراتیک مانند آمریکاست. اینگونه جوامع دارای سازوکارهایی درونی هستند که هنگام منازعات و بحران‌های اجتماعی از طریق صدها اتاق فکر و هزاران پژوهشگر و کارشناس به جریان می‌افتند تا منازعات و بحران‌ها را تخفیف بخشند و در جامعه تعادلی نسبی برقرار کنند، چرا که جامعه میدان تنش‌های سیاسی و اجتماعی است. باید افزود که اصولا چیزی به نام «جامعه‌ی ایده‌آل» وجود ندارد و اگر جامعه‌ای از عقلانیت برخوردار باشد، تلاش می‌کند با اصلاحات مداوم اوضاع خود را بهبود بخشد.

اما وضع در ایران امروز چگونه است؟ ما از چهل سال پیش حکومتی داریم که در بعضی زمینه‌ها ما را قرن‌ها به عقب برده است. بسیاری از خواسته‌های اولیه‌ی جنبش مشروطه مانند «حکومت قانون» هنوز در ایران متحقق نشده‌اند. نهال نوعی «لائیسیسم» بومی که در زمان رضا شاه کاشته شد، ریشه‌کن شده و حکومت در ایران کاملا مذهبی است. از «تقسیم قوا» در کشور خبری نیست. آخوند مرتجعی به نام «ولی‌فقیه» در راس حکومت نشسته که مشروعیت خود را از «آسمان» می‌گیرد و به هیچ احدی پاسخگو نیست. دولت و مجلس هیچکاره‌ و بازیچه‌ی دست «ولی‌فقیه» یا نهادهای امنیتی و نظامی‌ هستند. از آزادی و عدالت هیچ نشانه‌ای نیست و منزلت آدمی پایمال چکمه‌های قدرت است. سیاست‌های ماجراجویانه‌ی رژیم در منطقه، ایران را منزوی کرده است. بحران عمیق اقتصادی ایران فقط محصول این انزوا نیست، بلکه فساد گسترده‌ی حاکم بر دستگاه‌های حکومتی و چپاول ثروت‌های کشور، این بحران را عمیق‌تر کرده است. رژیم آدمکش جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر بارها جنبش‌های اعتراضی مردم را وحشیانه‌ سرکوب کرده و هر ندای آزادیخواهانه‌ای را در گلو خفه می‌کند. این‌ها رئوس کلی اوضاع ایران کنونی است. کانونی‌ترین شعار استراتژیک چنین حکومتی در چهل سال گذشته شعار «مرگ بر آمریکا» بوده است. چرا؟

زیرا ارزش‌هایی که جامعه‌ی آمریکا را ساخته است، درست قطب مخالف همه‌ی «ارزش‌های» زوال‌یابنده‌ای است که رژیم جمهوری اسلامی به آنها اعتقاد دارد. و ما ایرانیان که در این چهل سال به شعار «مرگ بر آمریکا» خوکرده‌ایم، حتی در صورت مخالفت با جمهوری اسلامی نباید تصور کنیم که به آسانی می‌توانیم بر بیماری «آمریکاستیزی» خود که رژیم در این چهل ساله مرتب آن را مانند زهر در رگ‌های جامعه تزریق کرده غلبه کنیم.

فقط کافیست به واکنش‌های ایرانیان در قبال رویدادهای اخیر در جامعه‌ی آمریکا نگاهی بیندازیم که در جریان آن مردی سیاهپوست زیر فشار زانوی چند پلیس قانونشکن جان باخت. این حادثه‌‌ی اندوهبار به خود رنگ و بویی نژادپرستانه گرفت و به ناآرامی‌ها و اعتراضاتی در جامعه‌ی آمریکا انجامید. نژادپرستی در آمریکا بنیاد قانونی ندارد، اما حتما در اذهان عقب‌مانده‌ی بخشی از جامعه به حیات خود ادامه می‌دهد. واکنش اعتراضی به چنین رویدادهایی، حاکی از سرزندگی جامعه است و آزادی اجتماعات در آمریکا تضمین شده است. در آنجا هیچکس مانند کشور ما پاسخ اعتراض مسالمت‌آمیز را با سرب داغ نمی‌گیرد. این هم در آمریکا عجیب نیست که گاهی در تظاهرات عده‌ای سوء‌استفاده و اغتشاش‌آفرینی کنند. دموکراسی آمریکا از این حوادث و بحران‌ها زیاد دیده و هر بار با گذراندن آنها نیرومندتر و پخته‌تر شده است.

اما ما ایرانی‌‌جماعت در این وسط چه کاره‌ایم؟ ما که در عمرمان یک روز هم مزه‌ی آزادی را نچشیده‌ایم و به جای «شهروند» همواره «بنده» و «رعیت» یا «امت» بوده‌ایم، ما که هنوز در قرن بیست و یکم در کشورمان برای مجازات در ملاء‌عام شلاق می‌زنند، دست می‌برند و حلق‌آویز می‌کنند؟ کدام روح آزادیخواهانه و انساندوستانه‌ای ناگهان در کالبدمان حلول کرده که نگران دموکراسی در آمریکا، سراسیمه به میدان آمده‌ایم؟ از «تحلیلگر» و «حقوقدان»‌مان‌ گرفته تا «آنارشیست» و «اصلاح‌طلب»‌مان، فیل «آمریکاستیزی»‌ همگانی دوباره یاد هندوستان کرده و همصدا‌ «تبعیض و نژادپرستی» در آمریکا را محکوم می‌کنند و به آمریکا درس آزادیخواهی و دموکراسی می‌دهند. این واکنش‌های خنده‌دار همانند کار شاگرد تنبل و رفوزه‌ی اکابری است که ادای تدریس در دانشگاه را درمی‌آورد! هیچکس هم از خود نمی‌پرسد که آمریکاییان به توصیه‌های ما خاورمیانه‌ای‌های مسلمان چه نیازی دارند؟ به ما با آن سنت دیرپای «استبداد شرقی»، با آن فرهنگ «عاشورایی» و «امام زمانی»‌ و با حکومتی قرون‌وسطایی و جامعه‌ای که حداکثر آزادی‌هایش «یواشکی» است؟!

به همان اندازه مضحک است واکنش‌های آن دسته از ایرانیانی که تحت لوای «دفاع» از آمریکا، حادثه‌ی اخیر را به انگیزه‌ای برای یک نژادپرستی چندش‌آور تبدیل کرده‌اند. اینان تصور می‌کنند که برای خنثی کردن تبلیغات و بهره‌برداری مهوع و عوامفریبانه‌ی جمهوری اسلامی از حادثه‌ی اخیر، بهترین کار این است که ثابت کنند قربانی حقش بود که بمیرد! گویی فقط ناراحت‌اند که چرا زیر زانوی این حضرات نمرده است! این همه بلاهت سیاسی واقعا نوبر بهار است. ما ایرانی جماعت فقط «کوکلوس‌کلان شیعی» کم داشتیم که آن هم از راه رسید! اینان در دفاع ناشیانه از آمریکا، درست به همه‌ی آن ارزش‌هایی حمله می‌کنند که آمریکا بر آنها استوار است. این جماعت متعصب که خوی «استبداد شرقی» را ترک نکرده‌اند و به‌رغم سال‌ها زندگی در کشورهای آزاد هنوز هم ذره‌ای قدر آزادی را نمی‌دانند، دونالد ترامپ را به جایگاه «امام زمان» برکشیده‌اند، چون لابد فکر می‌کنند با حمله‌ی نظامی به ایران ما را رهایی خواهد بخشید. با چنین تعلق خاطری، تصور می‌کنند مقام ریاست‌جمهوری در آمریکا «موهبتی الهی» است که به ترامپ تفویض شده و هیچکس حق ندارد به «ساحت مقدس» او چپ نگاه کند. توئیت‌های ترامپ را «وحی منزل» می‌پندارند و همه‌ی ارزش‌های والای دموکراتیک جامعه‌ی آمریکا را با سیاست‌های او گره زده‌اند. اینان غافل‌اند که ترامپ‌ها می‌آیند و می‌روند و آنچه باقی می‌ماند دموکراسی و ارزش‌های آن در آمریکاست و در تاریخ این دموکراسی، در مقایسه با شخصیت‌هایی چون جرج واشنگتن، توماس جفرسون، آبراهام لینکلن، فرانکلین روزولت، هری ترومن، دوایت ایزنهاور و جان کندی، از کسانی در حد و اندازه‌ی دونالد ترامپ شاید فقط در یکی از «پانوشت‌ها» یاد شود.

و سخن آخر اینکه جامعه‌ی آمریکا برای حل مشکلاتش آنقدر متفکر و کارشناس و نیروهای دلسوز و انسان‌های آزاده دارد تا به توصیه‌ها و راهنمایی‌های ما ایرانیان شیعه‌مسلک و «منتظرالظهور» هیچ نیازی نداشته باشد. اگر ما خیلی آزادیخواه هستیم، بهتر است به جای نگرانی برای دموکراسی در آمریکا، اول تکلیفمان را با جمهوری اسلامی روشن کنیم!

شهاب شباهنگ

از: بالاترین


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید