خلق با دستان بسته، هر چند جای تقدیر دارد، اما رافع مسئولیتهای فردی نیست
صحنهای از سریال همگناه- عکس از تارنمای سریال همگناه
نظامهای ایدئولوژیک یا شبهایدئولوژیک وقتی باورهای مطلق غیرقابل اصلاح دارند، از چند سو تحت فشار قرار میگیرند. جمهوری اسلامی ایران که میتوان آن را نظامی شبهایدئولوژیک خواند، نیز یکی از این نظامها ست. از یک سو میخواهد با تمام دنیا ارتباط داشته باشد و تجارت کند، و از سوی دیگر میخواهد که دنیا قواعد و قوانین عقبمانده آن را به رسمیت بشناسد. در جاهایی هم موفق شده است؛ مثلا جا انداخته است که هر خانمی از هر جای جهان وقتی به «جمهوری اسلامی ایران» میآید باید حجاب سر کند و این را بهگونهای جا انداخته است که پنداری جزو باورهای مردم ایران است و حتا پیش از اسلام هم جاری و ساری بوده است و در نقشهای تخت جمشید هم نمیتوانید زن بدون حجاب پیدا کنید. هر چند آن خانمهای خارجی که به ایران میآیند، میدانند که این حرفها هیچ اساس و بنیادی ندارد، اما منافع اقتصادی همیشه حرف اول را میزند و همین منافع اقتصادی موجب شده است که جمهوری اسلامی ایران که در خلوت با گروهی و در جلوت با گروه دیگری بده و بستان دارد، خود را حفظ کند، اما نکته اصلی این است که واقعیتها دست از سرش برنمیدارند.
واقعیت این است که مرزهای ایران باز است و امواج مرز نمیشناسند و از هر مرزی عبور میکنند، و ضمنا همه مردم ایران را هم نمیتوان برای همیشه در داخل مرزها نگه داشت. تلویزیونهای ماهوارهای غیرسیاسی که آمدند، نخست مقاومت بود و بعد معامله با آنها، و اکنون تبدیل شدهاند به شبکههای سرگرمیساز که سریالهای ترکی و اسپانیایی را پخش میکنند، اما اینها به سود فیلمسازان داخلی نیست و میبایست راهی پیدا کرد، و این راه پیدا شد. با بهوجود آمدن «شبکه نمایش خانگی» که سریالها و فیلمهای سینمایی در آن عرضه میشود، راهحل معقولی در اختیار فیلمسازانی که در صنعت فیلمسازی داخل کشور کار میکردند، بهوجود آمد. سریالهای مختلف، از جمله آخرین آنها «همگناه» ساخته مصطفی کیایی، که هماکنون در حال پخش است و به تقلید سریهای مشابه، اکنون اعلام شده است که فصل دوم آن شروع شده است و دو قسمت هم نمایش دادهاند.
«همگناه» ترکیبیست از همه عشقهای محال. از رابطه بین سیما (سوگل خلیق) و سامان (حسین امیدی) که یکی ترانس است و دیگری معلوم نیست، چیست و احتمالا «گی» است، تا رابطه آرمان (محسن کیایی) و زیبا فخری (هدیه تهرانی) که بیش از یک دهه از او بزرگتر است. هر چند، داستانهای فرعی مجموعه سریال را آش شله قلمکاری کرده است که همه چیز میتوان در آن یافت، و البته این به خودی خود ایراد ندارد. از سانسورهای معمول که بگذریم و همینطور از حجاب برسر بازیگران زن، تنها میماند برخی داستانهای ضعیف مانند داستان عشق عجیب و غریب فرهاد صبوری (مهدی پاکدل) و همسرش هدیه (ساقی حاجیپور) و نامزد همسرش لیدا (شیرین اسماعیلی)، و عشق پا در هوای امین دربندی (احسان کرمی) و نامزدش نیکی (روشنک گرامی) و چند پیرنگ فرعی دیگر. اما مشکل اینجاست که سریالها را داستان اصلیشان میسازد، نه پیرنگهای فرعی، و هرچند هر کاراکتر داستان مستقلی دارد، اما داستان اصلی هم در کنارشان در جریان است.
داستان فریبرز صبوری (پرویز پرستویی) و زن گمشده فریبرز، لیلا کوهی (هنگامه قاضیان) را میتوان داستان اصلی نامید. فریبرز اکنون با همسر جدیدش نسرین (افسانه چهره آزاد) زندگی میکند. در قسمت نخست سریال میرسیم به پسر تازه کشف شدهشان پیمان صبوری (پدرام شریفی) و خواهرزاده او پرویز کوهی (حبیب رضایی)، و روزی پسر پدر را بر سر مزار همسرش میبرد و میگوید که همین چند وقت پیش درگذشته است، اما مادر از پشت درختها آنها را نظاره میکند.
این که مصطفی کیایی، تهیه کننده و کارگردان، کوشیده است داستانی را که برادرش به همراه چند نفر دیگر نوشته است، بسازد که تمام داستانهای ممکن در آن باشد، به خودی خود میتوانست جای تقدیر داشته باشد. حتی با در نظر نگرفتن سانسورهای رایج و حجابهای بیهوده، میشد فیلم را پذیرفت؛ اگر و تنها اگر کمتر به سمت کلیشههایی میغلتید.
این که افسر پلیسی در جستوجوی کلاهبردار حرفهای باشد و آن کلاهبردار پسر خود او باشد، داستانیست که بینندگان فارسی از سال ۱۳۶۳ به یاد دارند؛ فیلمی که در ایران به نام «قانون» پخش شد و در واقع نامش در زبان هندی به معنای «قدرت» است. آن فیلم که در چارچوب سینمای بالیوود فیلمی قوی محسوب میشد، در سال ۱۹۸۲ به کارگردانی رامش سیپی و با بازیگری دیلیپ کومار و آمیتا باچان ساخته شد. آن فیلم توسط سلیم جاوید نوشته شده است و در حافظه جمعی ایرانیان ثبت شده است.
این که سریال «همگناه» بخواهد با کلی داستان فرعی این داستان اصلی را به خورد بینندگان بدهد، بعید است موفق شود، مگر آن که داستان را به شکلی عوض کند که خاطره آن داستان در ذهنها جا نگیرد و بینندگان تصور کنند با داستان دیگری روبهرو هستند.
ساخت سریال با داستانهای فرعی ریز و درشت چندان اهمیتی ندارد که نوشتن داستانی سرراست با ایدهای نو و بکر. میشود دهها داستان ریز و درشت نوشت و شاخ و برگ داد، اما اگر داستان اصلی از قوت خوبی برخوردار نباشد و کپی شده از روی فیلم یا داستان مشهوری باشد، کل پروژه به هوا میرود و جایی برای عرضه خود پیدا نمیکند، و این بسیار نکته مهم و قابل بحثیست.
مشکل از آقای مصطفی کیایی نیست، مشکل از سینماییست که چهرهگرا شده است و تمایلش به داستان از بین رفته است؛ در حالی که در نهایت داستان است که بینندگان را با خود میبرد یا میآورد و مینشاند پای تلویزیون. تمام سریالها یا فیلمهای سینمایی موفق، داستانی دارند که در یادها مانده است و پس از آن است که عوامل دیگر به یاد میآیند. بازی بازیگران و سایر عوامل سازنده فیلم موثر هستند، اما نه به اندازه داستان.
«همگناه» سریال متفاوتی است و از این حیث میتواند مورد توجه هم قرار بگیرد. اما اگر روی داستان اصلی کار بیشتری صورت گرفته بود و داستانهای مکمل یا کمکی خط و ربط بهتری داشتند، آن گاه بیشک یک سر و گردان از آنچه اکنون ظاهر شده است، بالاتر میایستاد.
مشکل سینما و تلویزیون ایران مانند بقیه مشکلات جامعه روی ریل حل شدن نمیافتد، مگر این که پیشفرضهای ایدئولوژیک موجود حل شود و فرصت بالندگی به فیلمها و آثار نمایشی داده شود و نویسندگان بتوانند بدون حساسیتهای بیدروپیکر موجود، بنویسند و خلق کنند. خلق با دستان بسته، هر چند جای تقدیر دارد، اما رافع مسئولیتهای فردی نیست. هنرمندی که مسئولیت اصلی خودش را نبیند و به کار نگیرد، هنرمند نیست؛ هر چه که میخواهید نامش را بگذارید.
از: ایندیپندنت