”سوگسوانگ”* بدترین حالت ممکن برای یک شطرنجباز است که در آن بازیگر نه کیش است، نه پات و نه آچمز. او امکان حرکت دارد، ولی هر حرکتی بکند، در ادامه بازی مات میشود و خود نیز به این امر وقوف دارد و آرزو میکند کاش میشد که حرکتی نکند!
بازیگران حرفهای به ندرت در چنین وضعیت غمانگیزی گرفتار میشوند. آنها از ماتریال، زمان، فضا و دینامیسم بازی آگاهی کافی دارند و با شناختی که از خانههای کلیدی و بحرانی دارند، علاج واقعه را قبل از وقوع میکنند و از تلههائی نظیر “سوگ سوانگ”، دوری میجویند.
صحنه سیاست خارجی را میتوان صحنه شطرنجی با ابعادی بزرگتر و دینامیسمی بسیار بغرنجتر دانست که در آن گرفتار آمدن در تله “سوگسوانگ” امری کاملا محتمل است. وقتی یک طرف بازی، به اندازه نظریهپردازان جمهوری اسلامی، از مدیریت زمان، ماتریال، سیاست، فضا و دینامیسم بازی و قواعد آن بیاطلاع باشد و بخواهد در مقابل ترکیبی از استادان و رایانههای ژرفاندیش بازی کند، اگر اساسا بتواند زمان کوتاهی هم دوام بیاورد و کیش- مات نشود، به سرعت به فاز حرکات اجباری و پدیده “سوگسوانگ سیاسی” رانده خواهد شد. ما در جمهوری اسلامی اکنون شاهد چنین پدیدهای هستیم.
ج.ا. پس از چهل سال بازی ناشیانه و جنگوگریز مداوم، امروز سربازان و سوارهایش را بدون یک نقشه راهبردی روشن، در خاورمیانه پخش کرده است. در حالی که اغلب این نیروهای پراکنده بوسیله حریف “آچمز” و بیاثر شدهاند، حکومت، در میانه میدان و در اطراف شاه، حرکت برندهای ندارد و بر این امر هم وقوف دارد.
رو کردن “پیشنویس تفاهم نامه ۲۵ ساله با چین” حرکتی از سر نومیدی برای فرار از تله سوگ سوانگ است. اگر چین این تفاهمنامه را امضا کند و همه قرار دادهای ناشی از الزامات توافق نامه هم تدوین و اجرا بشوند، اقتصاد نحیف و زخمی ایران، در غیاب حریفی که بتواند در مقابل “تکخوری” چینیها بایستد و تعادلی ایجاد کند، بوسیله چین بلعیده خواهد شد و آنکه نمیخواست در مقابل افعی غرب مات شود، در شکم اژدهای شرق هضم خواهد شد. در واقعیت امر اما، این اتفاق نخواهد افتاد. آمریکا طبعا، خطوط قرمزش را به پکن یادآوری کرده و میکند و بر اساس تجارب تا کنونی، چین هنوز هیچ تمایلی برای عبور از این خطوط قرمز ندارد و برای تداوم آنچه تا کنون در ارتباط با ایران انجام میداد نیز، نیازی به تفاهم نامه راهبردی و افزایش تنش در مناسبات خود با آمریکا ندارد. در عین حال اگر چرخشی کلان و استراتژیک در چین اتفاق افتاده باشد و چینیها مایل به زورآزمائی فیصلهبخش با آمریکا بر سر منطقه حیاتی خاورمیانه، در ایران باشند، آنگاه طبیعی است که آمریکا تمام خشم خود را متوجه ایران کند و پیش از آنکه کار با چین به جای باریکی بکشد، آنچنان ضرباتی به جمهوری اسلامی وارد نماید که دیگر کسی در نظام، هوس توافق همهجانبه و راهبردی با چین به سرش نزند. به این ترتیب چه چین دست خامنهای را پس بزند و چه وارد بازی فیصلهبخش با آمریکا شود، ج.ا. پس از چند حرکت، مات خواهد شد.
از آنجائی که سران نظام هم به بیهودگی این حرکت وقوف دارند، میتوان تصور کرد که دست گذاشتن روی این مهره، بیشتر به قصد ارسال پیام به حریف و خریدن زمان صورت میگیرد تا شاید با انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا، گشایشی در کار فرو بسته ج.ا. پدید آید. چنین امری اما، مستقل از نتیجه انتخابات، تحقق پیدا نخواهد کرد. پیروزی ترامپ، به دلایل روشن، کار را بر خامنهای و سپاه به مراتب سختتر خواهد کرد و دموکراتها هم در صورت پیروزی، از جمله نظر به نفوذ نیرومند لابی اسراییل در حزب دموکرات و بویژه نظر به وقوف دموکراتها بر گرفتار آمدن ج.ا. در تله “سوگ سوانگ” و تمایل آنها به بازگشت آمریکا به رهبری جهان، دلیلی برای نرمش و رها کردن “دشمن” از تله نخواهند داشت و در نتیجه آقایان تا اطلاع ثانوی در تله تار عنکبوتی که خود به دور ایران تنیدهاند، گرفتار خواهند ماند.
بنبست یاد شده حتما مناسبات نیروهای برخوردار حاکم، یعنی روحانیت، سپاه، دیوانسالاران، فنسالاران و سرمایهداران را در شرایط قطع تقریبا کامل فروش نفت و فلج شدن گردش مالی ایران در جهان، دستخوش تنشهای تازه و شدیدی خواهد کرد و همه آنهائی که نمیخواهند با خامنهای غرق بشوند، ممکن است نتوانند تا مرگ او صبر کنند و ”مائو زدائی” را به بعد از مرگ مائو موکول کنند. آنها برای عبور از بحران فلجکننده کنونی ناگزیرند تا با میراث خمینی و خامنهای در سیاست خارجی وداع نمایند.
چرا چنین شد؟
جمهوری اسلامی از بدو تولد، فاقد یک دکترین روشن در سیاست خارجی بود. “نه شرقی، نه غربی” که میتوان آن را نسخه وحشی و بدوی “موازنه منفی” زمان دکتر مصدق به شمار آورد، نه در شکل مصدقی خود و نه به طریق اولی، در شکل بدوی و اجنبیستیزانهای که در نظام ولایت فقیه مطرح گردید، شایسته عنوان “دکترین سیاست خارجی” نبود. ”نه شرقی، نه غربی”، حتی در نگاه خوشبینانهای که آنرا معادل “موازنه منفی” قرار میدهد هم، شعاری نامعاصر، ضد فرهنگی و توسعهستیرانه بود. در عین حال، جمهوری اسلامی، به ندرت به شعاری که بر سردر وزارت خارجه نقش بسته، وفادار بوده است و تاریخ آن از ماجرای مک فارلین تا پرواز شکاریهای روسی از پایگاههای نظامی ایران، سر شار از “گاهی شرقی، گاهی غربی” بوده و در واقع همواره “اضطرار”، کشتی طوفان زده نظام را به این یا آن سو کشانده است.
جدای از این اما، سیاست خارجی جمهوری اسلامی همواره اسیر دکترین نانوشته “صدور انقلاب” بود. اندیشه گسترش انقلاب به تمام کشورهای مسلمان و گره زدن سرنوشت نظام و انقلاب اسلامی به این گسترش، رشتهایست که بخش اعظم اقدامات حکومت در منطقه و جهان را پیوند میزند و بدانها معنی میبخشد. اینک اما، زمان شکست قطعی و محتوم حکومت در صدور انقلاب، در نتیجه تحولات ملی، منطقهای و بینالمللی فرا رسیده و غولی که چهل سال پیش از شیشه رها شده بود، پس از به تباهی کشیدن کشور و مسموم کردن فضای منطقه، سرانجام از نفس افتاده و “نظام” بدون دکترین و افق، در بنبست “سوگ سوانگ” گرفتار شده است. جامعه ایران اگر بخواهد خود را از این بنبست برهاند، باید جسد گفتمان صدور انقلاب را در مرقد خمینی دفن کند تا راه برای گفتمانی معاصر و سودمند باز بشود.
کدام گفتمان؟
”جهانی شدن” و “دیجیتال شدن”، چهره جهان را با سرعتی سرسام آور تغییر دادهاند و در این جهان جدید، بسیاری از جعبه ابزارهای فکری هم، به موازات آلات و ادوات فنی، به موزه تاریخ اندیشه سپرده شدهاند. امروزه مفاهیمی نظیر استقلال و موازنه منفی، قادر به گشودن هیچ قفلی در اندیشه و سیاست نیستند و به مفاهیم پیش پا افتاده بدل شدهاند.
آزاد شدن سرمایه از قید دولتها و به درجه کمتری، رها شدن نیروی کار از قید مرزها، بر بستر انقلاب دیجیتالی، بازار جهانی کار، سرمایه، فنآوری و دانش را از انحصار جهان متروپل خارج کرد و دسترسی عموم بنگاهها به این بازار عظیم را میسر ساخت. کشورهائی نظیر کره جنوبی و چین، با فهم این پدیده و همراه شدن با آن، مدارج رشد و شکوفائی را با شتاب طی کردند و آنان که نظیر جمهوری اسلامی، نتوانستند نظم نوین جهانی را درک کنند، از قافله توسعه و پیشرفت باز ماندند.
چینیها و کرهایها و کمی بعدتر ترکیه و هند، اندیشههای قدیمی مبتنی بر موازنه مثبت یا منفی را با دکترین “مشارکت هوشمند در تقسیم کار جهانی” جایگزین کردند. حکمای چینی با دو شعار ساده “گربه باید موش بگیرد، سیاه و سفیدش مهم نیست” و “هر که به من شیر بدهد، مادر من است” قید و بند مائویسم و همه “ایسم”های دیگر را از دست و پای سیاست و اقتصادی که حاصلی جز فقر و بدبختی نداشت، گشودند و راه سهمگیری هوشمند چین در بازار و تقسیم کار جهانی را گشودند تا چین به یک ابرقدرت اقتصادی بدل بشود. کره هم با همین دکترین به یکی از نیرومندترین اقتصادهای جهان تبدیل شده است.
مردم ایران ضرورت چرخش گفتمانی را بسیار بهتر از حکومتیان فهمیدهاند. آنها به اتکای گوشیهای هوشمند خود، در جهان دیجیتال زندگی میکنند و از این جهان الهام میگیرند. هر روز که میگذرد، مردم بیشتر درک میکنند که “صدور انقلاب” به آبادی سوریه، عراق، لبنان، عراق و یمن منجر نمیشود و شعارهای فتح قدس از کربلا و تبدیل خاک کشورهای دیگر به عمق استراتژیک ام القرای اسلام، فقط به خانه خرابتر شدن ایرانیان و فلاکت کشورهای همسایه، منجر میشوند. آنها این فهم را درشعارهای “نه غزه، نه لبنان…”، “سوریه را رها کن..” “فلسطینو رها کن..” فریاد میزنند.
اینک حکومت و مردم بیش از هر زمان نسبت به یکدیگر غریبهتر شدهاند. این وضع اگر به گونهای مسالمتآمیز و عقلانی تغییر نکند، سماجت حکومت در تداوم کاربست گفتمان فاسد “انقلاب اسلامی” و صدور آن، جامعه را سرانجام منفجر خواهد کرد. خامنهای که غرب و اسراییلستیزی، صدور انقلاب و کلیدواژه “دشمن” را برای خود ناموسی و هویتی کرده، بیش از پیش نه فقط با مردم، بلکه با بخش بزرگتری از گروههای برخوردار جامعه، بویژه سرمایهداران، فنسالاران و دیوانسالاران بیگانه شده است.
اگر جامعه پیش از مرگ خامنهای منفجر نشود، با مرگ او شاید، امکانات قابل سنجشی در جهت پارادایم شیفت در حکومت پدید بیایند و راه گذار کم تنش جامعه به مدار توسعه باز بشود. نظریه پردازی بر محور “مشارکت هوشمند در بازار و تقسیم کار جهانی” به مثابه دکترین سیاست خارجی، تبلیغ و ترویج آن در جامعه و نقد تلاشهای مذبوحانه حکومت که گاه به این و گاه بدان شکل برجسته میشود، به تقویت این روند گذار یاری میرساند. با چینستیزی، غربستیزی، ادعای صدور انقلاب و منزویتر کردن کشور، فقط راه جهنم ویرانی کشور را فرش میکنیم.
* Zugzwang
از: ایران امروز