منوچهر تقوی بیات: حافظ خوش لهجه

یکشنبه, 2ام شهریور, 1399
اندازه قلم متن

غزل ۳۷۰

بحررمل مثمن مخبون مقصور

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان

۱ـ ما برآریم  شبی،  دست  و دعایی بکنیم

  غم هجران تو را ،  چاره  ز جایی بکنیم

۲ ـ دل  بیمار شد از دست،  رفیقان مددی

   تا  طبیبش  به سر آریم  و  دوایی بکنیم

۳ ـ خشک شد بیخ طرب راه خرابات  کجاست

   تا در آن آب و هوا ، نشو و نمایی بکنیم

۴ ـ سایه ی  طایر کم  حوصله ،  کاری نکند

    طلب  از  سایه ی  میمون  همایی بکنیم

۵ ـ مدد از خاطر رندان  طلب  ایدل ،  ورنی

   کار  صعب است  مبادا که خطایی بکنیم

۶ ـ آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

  بازش  آرید ، خدا را ، که صفایی بکنیم

۷ ـ دلم ازپرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست

   تا به قول و غزلش، ساز و نوایی بکنیم

درباره ی غزل ۳۷۰: این غزل در برخی از دیوان های چاپی مانند حافظ غنی ـ قزوینی و نیز حافظ هومن و یحیا قریب، پس از سانسور نسخه نویسان متعصب و مذهبی، دارای هفت بیت است؛ اما در دیوان خانلری یک بیت به آن افزوده شده است. از نگاه من بیتی که به غزل بالا افزوده شده است، نه تنها با دیگر بیت های غزل خوانایی ندارد بلکه درون مایه ی آن مخالف با همه ی بیت ها و پیام حافظ در این غزل است. بیت افزوده شده چنین است: ”در ره نفس کزو سینه ی ما بتکده شد ـ تیرآهی بگشاییم و غزایی بکنیم“. لغت نامه ی دهخدا، در زیر واژه ی نفس می نویسد: نفس، جان، روح، روان، قوه ایست که بدان جسم زنده، زنده است … خود هر کسی، خویشتن، ذات، طینت، نفس اماره، اراده، قصد دل و …

حافظ؛ مرید پیرمغان، رفیق مطرب، همدم پیاله، می و معشوق است و در همه ی غزل های راستین و نابِ او نیز حدیثی به جز عشق و مطرب و می، نمی رود که خواسته ی همیشگی” نفس”یعنی هوای درون و روان اوست. در حالی که در بیت افزوده شده سخن از نفس می رود و سینه ای که از نفس پرستی، بتکده شده است. گویا شاعر گمنام پرهیزکاری از اهل ریا، ( نه حافظ رند و خراباتی ما ) می خواهد با تیری از آه و افسوس به جنگ آن نفس برود!؟

هر روز که می گذرد با ترجمه شدن سخنان حافظ، به زبان های دیگر در جهان، بزرگی حافظ بیشتر نمایان می شود. شوربختانه نوشته ای به خط حافظ از او بر جای نمانده است و دیوان حافظ یعنی این چند صد غزلی که از حافظ به جا مانده است، گردآوری محمد گلندام و دیگران است، در درازای زمان بیت هایی به دیوان حافظ افزوده و یا از آن کم شده است. گاهی حتا بیت های غزل ها ترتیب منطقی و معقول ندارند، شاید به همین دلیل است که برخی از حافظ شناسان بر این باورند که بین ابیات غزل های حافظ ارتباط نیست ( که البته این سخن بسیار نابجا و نامربوط است).  محمدعلی بامداد در کتاب الهامات حافظ می نویسد: «… یک دلیل بر عدم ارتباط ابیات غزلهای خواجه به یکدیگر تا قبل از وصول به مطلوب، همین روحیه است…»

 این که چرا به دیوان حافظ شعرهایی افزوده شده و یا از آن ناپدید شده است، دلایل گوناگونی دارد، برخی از آن ها را من در اینجا برمی شمارم: الف ـ لغزش نسخه برداران و بی توجهی و سستی ویراستاران. ب ـ بیت هایی که حافظ خود به دلایل شخصی و یا اجتماعی، در زنده بودن خود، به غزل افزوده و یا  در آن تجدید نظر کرده است. پ ـ نسخه بردارانی، از روی تفنن خود را هم تراز و یا بالاتر از حافظ دانسته و بیتی یا بیت هایی به دیوان وی، افزوده اند. ت ـ اهل دیانت که برای دست یافتن به ثواب، با کوشش بیهوده ای تلاش کرده اند، با افزودن و یا با نادیده گرفتن شعرهای حافظ، خوانندگان دیوان حافظ را به راه راست هدایت کنند. ث ـ صوفیان، برای آن که حافظ را صوفی معرفی کنند و از تندی انتقادهای او نسبت به صوفی گری بکاهند. ج ـ کسانی که به هر دلیل نسبت به حافظ و فرهنگ ایرانی دشمنی داشته اند.

در آغاز این غزل حافظ بر آن است که شبی دست برآورد و دعایی بکند و چاره ای برای دوری یار خود بیاندیشد، همانگونه که شیوه ی اوست با کمک بیت پایانی به خواننده ی خود می گوید که این ” دعا “ و ” چاره “ کدام است. به این ترتیب که او در بیت پایانی، برای بازگرداندن قرار به دل غمگین خود از قول و غزل، آواز و ساز و نوا، چاره می جوید. یعنی دعا و نیایشی که حافظ دست به آن خواهد گشود، به شیوه ی ایرانیان باستان، با ساز و آواز، همراه با ترانه ( قول ) و غزل است و نه با قران است و نه با واژه های تازی است. ستایشگاه و معبد حافظ ” خرابات “ است که در آنجا ” طرب “ خواستن یعنی شادمانی، به ” مدد خاطر رندان “ می آید و با شعر و آواز خوش حافظ، ” نشو و نما “ می کند. ” خشک شدن بیخ طرب “ اعتراضی است به بسته بودن در میکده ها و سخت گیری های حکومت اسلامی امیرمبارزالدین و از همین رو، حافظ برای رهایی از آن سخت گیری ها، آرزوی ” راه خرابات “ و آیین های ایران باستان را در سر می پروراند. این غزل گویا بنا به گفته ی بیشتر پژوهندگان(رکن الدین همایون فرخ در کتاب حافظ خراباتی ص.۵۹۴ و همچنین سیروس نیرو، در کتاب “گنج مراد” ص. ۱۰۴)، پس از شکست شاه شیخ ابواسحاق یعنی هنگام تسلط امیرمبارزالدین بر شیراز سروده شده است. در این هنگام عبید زاکانی دوست و استاد حافظ از بیم جان شبانه از شیراز به سوی بغداد گریخته است. حافظ تا بازگشت عبید به شیراز در زمان پادشاهی شاه شجاع، از دوری و هجران عبید سخت دل آزرده است. حافظ در غزل های فراوانی (مانند غزل ۲۷، غزل ۳۹، ۹۸، ۱۰۷ و… و نیز غزل ۴۶۳ که در آنجا با یاد زاکانی، می نویسد ای نسیم سحری خاک در یار بیارـ تا کند حافظ ازو دیده دل نورانی). در همین غزل ۳۷۰ هم در بیت های یک، دو، شش همین غزل، از دوری این رند بلند پایه می نالد.

بیت یکم غزل ۳۷۰:

۱ـ ما برآریم  شبی، دست  و دعایی بکنیم

 غم هجران تو را ،  چاره  ز جایی بکنیم

 برای دعا کردن، همیشه می توان دعا کرد، اما این که حافظ می گوید ” ما بر آریم شبی دست و … “، می خواهد تا آن شب مقدمات کار؛‌ یعنی دوستان، می و موسیقی، را فراهم آورد. دست برآوردن، به معنی؛ دست به کاری زدن، برکت خواستن و خواستن نیز هست. با واژه ی ” چاره “ که در پاره ی دوم بیت آمده است، اقدام به چاره کردن غم هجران، هم از بیت فهمیده می شود. دست برآوردن برای دست افشانی نیز از این شعر به دست می آید، زیرا که حافظ در بیت آخر، این دعا و نیایش را با آواز و ساز همراه می کند. یعنی چاره ی شاعر برای درمان درد دوری یار، آنست که با آواز و شعر، نوایی ساز کند و به شیوه ی مغان و ایرانیان باستان دست به نیایش بزند.

چکیده بیت یکم: ما یک شب، دست به کاری می زنیم و با نیایش و به شیوه ای ( با ساز و آواز)، درد دوری تو را چاره می کنیم.

بیت دوم غزل ۳۷۰:

۲ ـ دلِ  بیمار شد از دست، رفیقان مددی

  تا  طبیبش  به سر آریم  و دوایی بکنیم

دل حافظ از دوری یار بیماراست ( از نبود دوست و نبود شادمانی ) و بیم نابودی آن می رود. او از رفیقان و دوستان خود کمک می خواهد تا پزشک یا دارویی برای درمان این بیمار(دل) بیابند که البته این کار تنها با کمک دوستان ممکن است .

چکیده بیت دوم: بیم نابودی دلِ بیمار من می رود، دوستان کمک کنید، پزشک و دارویی ( درمانی) برای آن بیابیم.

بیت سوم غزل ۳۷۰:

۳ ـ خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست

     تا در آن آب و هوا ، نشو و نمایی بکنیم

 از آنجایی که دل بیمارشده است، بیخ؛ یعنی ریشه ی آن؛ یعنی بن و اساس شادمانی و خوشی نیز در حال از بین رفتن است. شاعر خود راه و چاره ی درد را بیان می کند. سراغ ” راه خرابات “ را می گیرد و می گوید در آب و هوای ” خرابات “ است که درخت شادمانی و طرب، شاداب می شود و بالندگی می یابد. چرا؟ این بر می گردد به مفهوم واژه ی ” خرابات “ و زمینه های فرهنگی و ایرانی مربوط به آن: واژه ی ” خرابات “، مانند واژه ی رند، یکی دیگر از واژه های کلیدی دیوان حافظ است. با درک درست از این  گونه واژه های کلیدی، می توان به گوشه هایی از رازهای اندیشه ی این شاعر و اندیشمند بزرگ فرهنگ ایران  پی برد. فرهنگ معین جلد اول ص. ۱۴۰۴ ، درزیر واژه ی خرابات می نویسد: «۱ـ ج. خرابه؛ ویرانه ها (غم.)‌ ۲ ـ شرابخانه. میکده. ۳ ـ مرکز فسق و فساد …۵ ـ ( تص‌.) جای و مرتبه ی بی اعتنایی برسوم و عادات. ضح. ـ این اصطلاح در شعر فارسی از طرف قلندریه رسوخ کرده است، و بمعانی ۲ـ۵ کلمه ی جمع بجای مفرد بکاررفته. || [خراباتِ مغان] — مغان. ( تص.) مقام وصل و اتصال که واصلان بالله را از باده ی وحدت سرمست کند…» معنی [خراباتِ مغان] را در اینجا از آن روی آورده ام تا خواننده دریابد که معنی صوفیانه ی آن چقدر از گفتار حافظ به دور است و تا چه اندازه به فرهنگ ایران باستان نزدیک است، یعنی ویرانه های فرهنگ ایرانی؛ یعنی مغان.

 در دیوان حافظ واژه ی خرابات، سی و هشت بار آمده است که تنها معنی های ۱ و ۲ با برخی از شعرهایی که خرابات در آن ها آمده است همسویی دارد. خرابات به معنی شرابخانه و میکده برای حافظ بسیار گرامی است، همچنان که می، شراب، باده، ساغر، کوزه، خم و … این گرامی بودن نیز مربوط به جایگاه می و شراب در فرهنگ ایران باستان است، زیرا درنسک ها، نوشته ها و سروده های باستانی ایران، شراب و شرابخانه به همان شیوه ستوده شده است. یافته های باستان شناسی پاتریک ادوارد مک گاورن نشان می دهد که در آذربایجان غربی کوزه های شراب مربوط به ۴۵۰۰ سال پیش از میلاد (۶۵۰۰ سال پیش) پیدا شده است.  در دیوان حافظ، همراهی واژه ی شراب با مغ، مغان، پیرمغان، پیرخرابات و خرابات مغان نیز در همین راستا است؛‌ ” به فریادم رس ای پیر خرابات – به یک جرعه جوانم کن که پیرم “ ( ۵/۳۲۳)  نگاه کنید به: (۵/۹، ۲/۱۰، ۹/۱۷، ۶/۱۸، ۱/۲۳، ۱/۵۴، ۹/۷۰، ۱۰/۷۲، ۸/۷۵، ۸/۷۸، ۲/۸۷ ، ۲/۱۱۱، ۴/۱۲۳، ۳/۱۲۷، ۳/۱۳۶، ۴/۱۵۰، ۴/۱۹۴، ۲/۱۹۹، ۸/۲۰۰، ۱/۳۲۷، ۷/۳۴۷، ۱/۳۴۹، ۱/۳۹۷… در اینجا شماره ی دست راست، شماره ی بیت و شماره ی دست چپ شماره ی غزل از دیوان حافظ خانلری است.).

خرابات به معنی ویرانه و خرابه ها که در بالا از آن ها نام بردیم در شمار کمی از غزل های حافظ معنا پیدا می کند. خرابات با این معنا ها به گونه ای کنایه آمیز اشاره به ویرانه های فرهنگ باستانی ایران دارد. اما معنی های صوفیانه وعرفانی از آن ها به دور است ، در بیشترموارد حتا واژه ی خرابات در برابر و مخالف خانقاه و تعابیر صوفیانه قرار دارد؛ ” به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط – مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست ؛ (‌ خرابات به معنی میخانه ) “ ( ۵/۶۵ ) ، نگاه کنید به: (۱/۵۴، ۵/۶۵، ۸/۱۷۱، ۸/۱۹۴، ۲/۳۶۳، ۵/۳۷۲، ۱/۴۰۷، ۴/۴۵۸، ۱۲/۴۸۰).

بر پایه ی جستجوهایی که من کرده ام؛ خرابات واژه ای تازی نیست و اسم جمع واژه ی خراب نیز نیست، زیرا اسم جمع کلمه ی خراب از ریشه ی خَرِبَ، در زبان عربی سه شکل مختلف دارد: نخست؛ خَرَبات، دوم؛ خِرَب و سوم ؛ خرائب است. خرابات تلفظ دگرگون شده ی واژه ی خورآباد ( xvar+āpāt ) است و از واژه خورآبه = خُرابه مانند مهرابه به دست آمده است. واژه ی خور(xvar ) و مهر برابرهای فراوانی دارد مانند هور، شمس، آفتاب، خورشید، شارق، بیضا، شید، روز، ذکا، شرق، شیر، غزاله، چشمه، پادشاه ستارگان و از این دست…  این واژه ها در ادبیات ایران در ارتباط با مکتب مهر اثر و  گسترش فراوانی داشته اند. دکتر پرویز اَهُوَر در کتاب کلک خیال انگیز در صفحه ی ۲۹۱ می نویسد: « … مرحوم ملک الشعرای بهار بعید نمی دانسته اند که نام خرابات اقتباسی از نام خورآباد به معنی جایگاه ستایش خورشید در آئین مهرپرستی بوده باشد و گویا شادروان استادم جلال الدین همائی نیز بر همین عقیده بوده اند. ولی استاد دکترمقدم بر این عقیده راسخند که اصل خرابات همان خورآباد یا دیر مهرپرستان است که با آئینشان آشنایی داشته و گفته است: « عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند ـ ای ملامتگو خدا را رومبین، آن رو ببین ۴ / ۳۹۴ و نیز استناد می کنند به این بیت از حافظ: «  شستشوئی کن و آنگه به خرابات خرام ـ تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده ۳/۴۱۴… [۱]»

در دیوان حافظ، واژه های خرابات و میخانه در برابر و مخالف با واژه های ایمان، زهد، ریا، بهشت،‌ مسجد و … بسیار آمده است؛ ” من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم – اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد“ (۵/۱۰۷)، نگاه کنید به: (۵/۹، ۶/۱۸، ۸/۷۸، ۴/۱۶۰، ۲/۳۶۸ و…). پس، بنا بر آنچه گفته شد، خرابات در شعر حافظ جایی است مخالف و در برابر خانقاه، مسجد، بهشت و به دور از تعبیرهای عرفانی و صوفیانه. خرابات در دیوان حافظ جایگاه پیرمغان، مغبچگان، رندان و آزادگان است، همچنین پناهگاه، مقام و جایگاه حافظ می باشد. ” جز به شرط ادب “ نمی توان قدم در آن نهاد و” چومهمان خراباتی“ می باید” بارندان به عزت “ رفتار کنی: ( ۳/۱۹۶، ۲/۱۱۱). حافظ خود را بنده ی پیرخرابات می داند که لطفش دائم است (۱۰/۷۲). در خرابات رطل گران، باده، مصطبه، می و مطرب وجود دارد که” بیخ طرب در آب و هوای آن نشوو نما “ می کند. ” حافظ خوش لهجه با قول و غزلش “ در خرابات نوایی ساز کرده، دست به دعا برمی دارد.

با اعتراض به فضای خشک مسلمان مآبی و این که شادمانی و طرب در آن رو به نابودی نهاده است، حافظ در جستجوی ” راه خرابات “ یا میخانه است. این خرابات یا میخانه، ستایشگاه یا مکانی است (خورآباد = مهرابه ) که در آنجا، می و شراب همچو اکسیر زندگی و سرچشمه ی شادی، ستایش می شده است. حافظ می گوید که محل نشو و نمای او و دلش، همان مهر و بازمانده های فرهنگ ایران است.

چکیده بیت سوم: ریشه ی شادی خشک شد، راه میکده کجاست تا به آنجا برویم، زیرا در میکده ( خرابات مغان ) است که ما می توانیم رشد و نمو بکنیم.

بیت چهارم غزل ۳۷۰:

۴ ـ سایه ی  طایر کم  حوصله ،  کاری نکند

    طلب  از  سایه ی  میمون  همایی بکنیم

حوصله به معنی چینه دان مرغ، گنجایش، ظرفیت و نیز شکیبایی و بردباری است. طایر کم حوصله یعنی پرنده ای کوچک و کم ظرفیت. پرنده ای که چینه دان کوچک داشته باشد، بدنی ریز و سایه ی کمی دارد که پس از خوردن چند دانه پرواز می کند؛ یعنی سایه اش، هم کوچک و هم کم دوام است، همچنان که سایه شیخ و واعظ بی دوام است ( بنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم است ـ ورنه لطف شیخ و واعظ، گاه هست و گاه نیست ۱۰/۷۲) فرهنگ معین در صفحه ی ۵۱۶۹، در زیر واژه ی همای چنین می نویسد: ” همای homäy ] = هما. په . ‌‌‌‌‌humäk‌‌، لغهً ‌‌‌‌‌‌بمعنی فرخنده[ ( اِ.)۱ـ ( جانو.) پرنده ای است از راسته ی شکاریان روزانه، دارای جثه ای نسبتاً درشت است… ضح. ۱ـ قدما این مرغ را موجب سعادت می دانستند و می پنداشتند که سایه اش بر سر هر کسی افتد او را خوشبخت کند. ضح. ۲ ـ قس. وَرِغن اس. ( شاهین، عقاب ) که مظهر ” فره ی کیانی “ است طبق مندرجات زامیاد یشت…“. در بیت پیش، خشکی”بیخ طرب“ را از خشکی محیط اجتماعی می داند و راه نجات؛ یعنی ” راه خرابات “ را جستجو می کند. در این بیت خشکه مذهبی ها( محتسب، شیخ یا زاهد) را طایر کم حوصله و خراباتیان را ”همای“ می داند که فره ی کیانی دارند و خوشبختی بهمراه می آورند( فره کیانی؛ پرتوی است ایزدی [ایزد مهر] که موجب پیروزی پادشاهان و بزرگان ایرانی می گردید. یزد و یزدان و ایزد از سانسکریت آمده و واژه ی پهلوی است و با الله یا خدای یگانه یکی نیست). بنابراین حافظ خواهان سایه ی همایی است که هم بزرگ است و هم پیروزی بخش و نیز موجب خوشبختی بزرگان ایران می گردد. در بیت بعد، خراباتیان را، مانند همیشه ” رندان “ می نامد.

چکیده بیت چهارم: سایه ی پرنده ی کوچک و خُرد، ارزش ندارد که به آن پناه ببریم ( گاه هست و گاه نیست )، بهتر است خواهان سایه ی نیک بختیِ همایی باشیم که فره ی کیانی دارد ( که لطفش دایم است ).

بیت پنجم غزل ۳۷۰:

۵ ـ مدد از خاطر رندان  طلب  ای دل،  ورنی

   کار  صعب است،  مبادا که خطایی بکنیم

”سایه ی میمون هما“ که در بیت بالا آمد، به گونه ای، همان ” مدد از خاطررندان “ است. مدد؛ یعنی کمک، یاری، افزونی و… خاطر به معنای اندیشه، یاد، فکر و دل است.  ” دل “ در اینجا به معنی؛ خاطر، ضمیر، اندیشه و درون آدمی است. حافظ، به دل خود می گوید از” خاطر رندان“  کمک بگیر. خاطر؛ به معنی آن چیزی است که از دل می گذرد و نیز به معنی؛ فکر، اندیشه، ادراک، خیال، ذهن، روحیه و … است. چرا از اندیشه ی رندان کمک می خواهد و چرا می گوید: ” کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم“. چه کاری است که سخت است؟ سختی کار؛ در بیان فکر و اندیشه است، به ویژه دلبستگی حافظ به فرهنگ باستانی ایران، که اگر” خطایی “ در این راه بکند او را خواهند کشت که دست آخرهم پس از هفتاد سالگی وی را ” شهید “ کردند( نگاه کنید به مقدمه ی محمد گلندام ). ببینیم درونمایه ی این غزل چیست؟ حافظ از یار خود جدا مانده است. این دوری یار همان بیماری دل است. خشک شدن بیخ طرب، در محیط اجتماعی بسیار سخت، برای رندان یعنی ایرانیانی است که پابند مسلمانی نیستند. آنچه مشکل است؛ رفتن به خرابات و نشو و نما در آنجاست و نیز ” دعا “ ی همراه با ” قول و غزل “ و نوای ساز می باشد. همه ی این کارها در فضای شیراز زمان حافظ سخت و خطرناک است و جزای آن مرگ است. در درازای تاریخ مسلمانی در ایران، تمام کسانی که به ایران و فرهنگ آن عشق می ورزیده اند، کشته شده و یا ترک یار و دیار کرده اند و هنوز هم این داستان غم انگیز دنبال می شود.  این ” کار“ یعنی دل در گرو فرهنگ و تاریخ ایران داشتن، به راستی سخت بوده و همچنان دشواراست.

چکیده بیت پنجم: از اندیشه و منش رندان کمک بگیریم زیرا کار ( مبارزه ی رو در رو با خشک مغز های دین فروش ) سخت است، مبادا لغزشی پیش آید.

بیت ششم غزل ۳۷۰:

۶ ـ آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

  بازش  آرید، خدا را ، که صفایی بکنیم

کسی، بی هیچ گناهی آزرده شده و حافظ را به تیغ زده و رفته است. این تیغ نمی تواند شمشیر واقعی باشد، زیرا یار، دلدار خود را با کمان ابرو، تیر مژگان، تیغ غمزه ( ۷/۴۸۲) برق نگاه و … می زند، پس هیچیک ازاین ابزارها، واقعی نیست به ویژه هنگامی که تنها آزردگی در میان باشد. این تیغ می تواند سرپیکان مژگان باشد، می تواند نشترغمزه باشد یا شعاع و روشنی (ماه یا خورشید ) یعنی شعاع روی یار باشد. تیغ، می تواند تیغ چوبی هم باشد که به معنی احتجاج بیهوده و بهانه آوردن نیز است. واژگان؛ ” خدا را “ در دیوان حافظ بیش از سی و پنج بار آمده است . علامه علی اکبر دهخدا در لغت نامه در برابر این واژ گان می نویسد: ” برای خدا، از بهر خدا، بجهت خدا، محضاً لله … “. این واژگان، همگی برای تمنا و خواهش به کار می رود، به معنی؛ لطفاً، از روی لطف، خواهش می کنم، تو را خدا، تو را به خدا سوگند، … است. بنابراین، ” بازش آرید خدا را “ یعنی خواهش می کنم او را باز بیاورید. حافظ برای درمان درد هجران، می خواهد که یار رمیده اش باز آید تا با او صفا بکند. صفا به معنی آشتی و نیز عشرت و خوشی کردن است. از آنجایی که در بیت هفتم، سخن از ساز، آواز، قول و غزل می باشد، صفا به معنی خوشی کردن در اینجا شایسته تر است.

چکیده بیت ششم: آن که بی گناه آزرده شد و مرا به تیغ غمزه زد و رفت، خواهش می کنم، او را باز بیاورید تا با او آشتی کنیم و با هم به شادمانی و خوشگذرانی بنشینیم.

بیت هفتم غزل ۳۷۰:

۷ ـ دلم ازپرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست

   تا به قول و غزلش، ساز و نوایی بکنیم

واژه ی پرده در این بیت چند پهلو است. حسینعلی ملاح در کتاب؛ ” حافظ و موسیقی “ چنین می نویسد: « پاره ای لفظ پرده را که در این بیت آمده است اصطلاح موسیقی فرض کرده اند و گفته اند که مراد این بوده است که: دلم از نوایی که نواخته شد از دست رفت حافظ خوش صوت یا خوش آواز کجاست تا با آواز و ترانه ی او ما نیز نوای خود را ساز و هم آهنگ بکنیم … برخی نیز ”دل از پرده شدن “ را به کنایت ” حوصله سررفتن “ و یا ” راز ضمیر بر ملأ شدن معنا کرده اند که پیداست در این صورت ارتباطی با موسیقی ندارد. بهر تقدیر با قرینه: ساز، نوا و قول و غزل و خوش لهجه، لفظ پرده ایهام تناسب با معنی مصطلح آن در عرف موسیقی دارد. و ” خوش گوی“ خود صفتی مرکب است، یعنی خوش قول یا خوش آواز یا خوش صدا…».

 

” دلم از پرده بشد“ می تواند همان معنای موسیقیایی را داشته باشد که در بالا آمده است؛ یعنی دلم از دست رفت؛ بی تاب شد و یا دلم آهنگ خود را از دست داد. این معنا هم بی تاب شدن و به هیجان آمدن را می رساند و هم کسل شدن و بی حوصله شدن را به دست می دهد. معنای دیگر آن از پرده بیرون افتادن دل و آشکار شدن راز است. حافظ، دل از پرده بیرون شدن را  چندین بار به کار برده است مانند: ( دلم از پرده بشد دوش چو حافظ می گفت ـ ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر ۷/۲۴۳ و نیز ۴/۲۶. در این بیت؛ هم به معنی ” راز ضمیر آشکار شدن “ بکار رفته است، هم به معنای بی حوصله شدن مانند: ( اگر از پرده برون شد دل ما عیب مکن ـ شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند ۲/۱۷۵، همچنین نگاه کنید به؛   ۳/۷۴، ۶/۲۱۰، ۱/۲۲۱، ۱۰/۲۲۱، ۴/۲۸۰، ۸/۳۳۵، ۷/۴۳۳…) بنابراین می گوید بی حوصله شدم، رازِ غمِ او آشکار شد. حافظ شیرین سخن را بگویید بیاید تا با تصنیف ( آواز ) و شعر او، در لحن تغییری ایجاد کنیم. قول به معنی آواز نیز می تواند باشد. از همین ریشه قوال به معنی آواز خوان نیز در موسیقی به کار می رود. قول، غزل، ساز و نوا، چهار بخش پشت سر هم در تألیف کامل موسیقی است. حافظ در این باره در جای دیگر می گوید: ” تا مطربان ز شوق من اَت آگهی دهند ـ قول وغزل به ساز و نوا می فرستمت ۹/۹۱). استاد حسینعلی ملاح از قول خواجه عبدالقادر مراغه ای در کتاب حافظ و موسیقی، در صفحه ی ۱۶۶ می نویسد: « باید دانست که اعظم و اشکل تصانیف، نوبت مرتب است و قدما آن را چهارقطعه ساخته اند: قطعه ی اول را ” قول “ گویند و آن بر شعر عربی باشد ـ  و قطعه ی ثانی را ” غزل “ و آن بر ابیات پارسی بود ـ و قطعه ی ثالث را ” ترانه “ و آن بر بحر رباعی باشد ـ و قطعه ی رابع را ” فروداشت “ و آن مثل قول باشد…». گرچه این واژه ها با مفاهیم موسیقیایی از لحاظ فن بیان، ایجاد ایهام تناسب می کنند، اما در نهان معنی های ویژه ی خود را یدک می کشند. این همه ایهام و پیچیدگی در کار حافظ برای گریز از آزارعوام و کوربینان خشکه مذهبی بوده است.  در این بیت ” خوش لهجه “ به معنی؛ خوش گو، خوش زبان، فصیح، زبان آور، شیرین سخن  و … است. در بعضی از دیوان ها و کتاب های تازه، حرف ” واو “ بین ساز و نوا را حذف کرده اند.” ساز “ کردن به معنی آغاز کردن، آماده کردن، انجام دادن و پیش گرفتن است. ” نوا “ کردن به معنی لحن تغییر دادن، راه و مقام تغییر دادن در موسیقی و نیز به معنی نغمه سرایی کردن است. بنابرآنچه گفته شد پس دعا کردن با ساز و آواز و شعر، در این غزل می تواند به معنی تغییر در لحن  نیز تلقی شود.

چکیده بیت هفتم : دلم آهنگ خود را از دست داد، بی حوصله شدم، برای آن که غمم را فراموش کنم، حافظ شیرین سخن را بگویید بیاید تا با سخن شیرین او، با آواز و شعر او( قول و غزل )، لحنِ غم را تغییر دهیم ( نوا کنیم ) و شیوه ی تازه ای ( در گفتن و دعا کردن ) در پیش بگیریم ( ساز کنیم ).

           نتیجه:‌ دراین غزل حافظ از اندیشه ی رندان کمک می خواهد و شیوه ی آنان را در بیان خواست های درونی خود به کار می برد. در پی چاره است تا غم دوری یار را درمان کند. از رندان کمک می خواهد تا درمانی برای غم خود بیابد. از خشک دینان ناخشنود و آزرده است و راه خرابات را جستجو می کند. در آرزوی همایی است تا در سایه ی او به نیک بختی دست یابد. از این که یار بی گناه از حافظ رنجیده و او را با تیغ هجران یا بی مهری زده است از رندان کمک می خواهد تا یار را به پیش او برگردانند تا با او به خوشی و شادمانی بنشیند. از آشکار شدن راز و غم خود بیم دارد. می خواهد که حافظ شیرین سخن با آواز و شعر، شیوه ی ویژه ای برای نابود کردن غم ( در گفتن و دعا کردن ) در پیش بگیرد ( ساز کند ).

منوچهر تقوی بیات

چهاردهم اَمرداد ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با چهارم اوت ۲۰۲۰ میلادی

[۱] ـ  اَهوَر ، دکتر پرویز. کلک خیال انگیز یا فرهنگ جامع دیوان حافظ. ۱۳۶۳ . تهران . ص ۲۹۱


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.