روشنفکر: ناسزای سیاسی و فرهنگی

چهارشنبه, 6ام اسفند, 1399
اندازه قلم متن

Masoud Noghrehkar2

از نوجوانی تا همین چند سال پیش درهمه جا و هرجا، در خانه، محله، دبیرستان، دانشکده‌ی پزشکی، مطب، درمانگاه، اتاق عمل، بیمارستان و جمع‌ها و تشکل‌های پزشکی، در انتشارات چکیده و کانون نویسندگان ایران، در سازمان فدائیان خلق ایران، تبعید در آلمان و امریکا، هرکس را میخواستم (می خواستیم) بگوییم که بی ربط حرف می‌زند، نمی‌فهمد، حالیش نیست، حرف‌های غیرواقعی می‌زند، می‌گفتم (می گفتیم): ” ولش کن بابا روشنفکره، حرفای شیکمی و روشنفکری می‌زنه، روشنفکربازی درمیاره و…”

بعد متوجه شدم، پیش از من و ما هم روشنفکر (منورالفکر) در ایران، از هنگام تولد تا امروز، یعنی نزدیک به دو قرن، ناسزای سیاسی و فرهنگی بوده و روشنفکران سالیانی دراز فحش خورده‌اند و به اشکال و انواع مختلف مورد تحقیر، سرزنش، تهدید و تحدید قرارگرفته‌اند. در این کوتاه مدت تاریخی، روشنفکران بدهکارهمگان بوده‌اند حتی بدهکار بخشی ازپیکره‌ی خویش. روشنفکران با آنکه در خوشی و ناخوشی مردم شرکت داشته و سهیم بوده‌اند اما هرگز قدر و منزلت‌شان دانسته نشده است و مورد سپاس و ستایش قرار نگرفته‌اند.

ناسزای سیاسی، فرهنگی و شخصی «روشنفکر» ازداغ‌های بدنه‌ی حس، عاطفه، فکر و اندیشه‌ی وامانده و عقب نگهداشته شده‌ی غالب بر میهنمان بوده است. نه فقط فکر و کردار روشنفکری، حتی ظاهر و لباس پوشیدن به عنوان مظاهرروشنفکری مورد تمسخر، و اسباب خنده و استهزا و طعنه و تحقیر و تحمیق قرارگرفته است. کراوات، کلاه شاپو، کت و شلوار و مخصوصاً اطوی شلوار (به ویژه نوعی که به تمسخر گفته می‌شد خربوزه قاچ می‌کنه)، عینک، پیپ، چوب سیگار، نوع آرایش مو، بی حجابی از علایم روشنفکری شدند. کراوات افسار خر شد، کلاه شاپو به لگن ادرار و مدفوع بچه تشبیه شد، عینکی «پروفسور» و «جناب منورالفکر» لقب گرفت و روشنفکر شد آقا عینکی – کون کرمکی، و آرایش و مرتب کردن مو فکلی خوانده شد، و نسبت هائی چون قرتی، سوسول، فرنگی ماب، مستفرنگ، «هوشنگ خان»، «جعفرخان‌های از فرنگ برگشته»، حراف، شترمرغ، خری در پوست شیر و… از صفات و اسامی روشنفکران شدند.
غرب زده، مزدور بیگانه، کافه نشین، برج عاج نشین، بی عمل، آدم کلیشه‌ای، ورّاج و پُرگو، عامل فساد و فحشا و کارهای قبیحه، «بی اخلاق» از دهان روشنفکرستیزان و عوام به ویژه درباره‌ی روشنفکران سیاسی بیرون ریخته شده است. در این میانه «لمپنیسم چنددهه‌ی اخیر» و فرهنگ سازان و فرهنگ ورزان آن، عشق قدرتی‌ها، کوشندگان سیاسی و فرهنگی ایدئولوژی زده و دیکتاتورهای کوچک و بزرگ، کشکول روشنفکرستیزی در ایران را پرملاط تر کرده‌اند. در نگاه برخی، روشنفکر بابی و بهایی، لامذهب و ضددین شد. آخوندها، مرشدان کامل، پادشاهان و سلاطین، مرادها و خان‌ها و پیران که به دنبال اُمت ِ صُم وبُکم، غلام و رعیت و مرید و بچه مرشد بودند، روشنفکر را بیش از دیگران به ناسزایی سیاسی، فرهنگی و مذهبی بَدَل کرده‌اند تا روشنگرانِ راه مردم به سوی رشد و تحول را سد کنند.

به عنوان یک کوشنده‌ی سیاسی و فرهنگی، که دوره هایی روشنفکر را مسخره کردم و روشنفکری را دست انداختم، ضمن انتقاد به خودم، دربارهی این پدیده و روند، یعنی روشنفکرستیزی می‌نویسم که هم جبران مآفاتی کرده باشم و هم کمکی به شناختِ بیشتر این پدیده و روند.

چرا در جامعه‌ی ما روشنفکران مرغان عروسی و عزا هستند و تاوان فکر «روشن»‌شان با تحمیل تمسخر وتوهین و تحقیر، ضرب وشتم، محرومیت‌های اجتماعی، زندان، شکنجه و اعدام داده شده است؟ آبشخورِ ریشه‌های این همه ناسزاگویی‌ها و کینه ورزی‌ها علیه روشنفکران و جنبش روشنفکری کجاست؟ چرا در میهنمان روشنفکران با عمری نزدیک به دو قرن و با اتکا به تجربه‌ی دو انقلاب و چندین جنبش سیاسی و اجتماعی همیشه مرغ عروسی وعزا بوده و مقبولیت مردمی و اجتماعی وسیع نداشته‌اند:
پاسخ این پرسش‌ها ساده است.
در این نوشته به اختصار به برخی از عوامل این ناسزاگویی‌ها و برداشت
‌های ناروا پرداخته میشود: ۱- راه تحقق رشد و تعالی انسان و جامعه در جوامعی شبیه جامعهی ما با موانع متعدد و متنوع، و کشمکش‌ها، تناقض‌ها و ابهام‌های بسیار مواجه است. روشنفکر به عنوان یکی از رهروان و سازندگان راه دستیابی به رشد و تعالی انسان و جامعه با این موانع و مسائل مواجه و درگیر است. روشنفکری ما به مانند «متجدد و مدرن» شدن مان طی یک فرایند آگاهانه و قانونمند پدید نیامده، وبیشتر طرح و نقشه و پروژه بوده است، آنهم از موضع و سطحی که عباس میرزا یکی از آغازگران‌اش بود. به همین خاطر ضعف‌ها و کمبودهای آن کم نبوده‌اند. بر بستر ناآگاهی فرهنگی و سیاسی شایع در جامعه‌ی ما، و نیز پاره‌ای از ضعف‌ها و لغزش‌های روشنفکران، این ناسزاگویی‌ها و برداشت‌های ناروا رایج شده‌اند.
۲- قشریون در بروز و تداوم و گسترش روشنفکرستیزی در میهنمان نقشی مهم داشته و دارند، این جماعت پیشتاز این ستیزه گری بوده‌اند. تحقیر، تقبیح، اتهام زنی، دفع و نفی و حذف روشنفکران از جوهره‌های تبلیغات آنان بوده است. برای نمونه در دوران مشروطیت کلام و رفتار شیخ فضل الله نوری و بعدتر فرزندان فکری و رفتاری او و حتی «نواندیشان» همچون مرتضی مطهری وعلی شریعتی و جلال آل احمد و… این ویژگی را نمایندگی کردهاند. بسیاری از قشریون سخنان روشنفکران را «شرک» خواندند. حتی واژه و مفهوم وطن و میهن، و وطن پرستی و میهن پرستی را که روشنفکران متداول کردند شریک قائل شدن برای خداوند تعبیر کردند و جار زدند، و کلمه‌ی آزادی را کلمه‌ی قبیحه‌ی منورالفکرانه خواندند و مجلس و پارلمان را «کفرآباد» نامیدند. در نگاه قشریون روشنفکر نماینده یا حامل فکر و رفتاری ضداسلامی شد، موجودی نمایندهی بلیهی تجدد و مدرنیته و مدرنیزاسیون، عامل سلطه و زبان بیگانه گان، که از طریق کشورهای غربی و یا از راه همسایه‌ی شمالی، روسیه و بعدتر شوروی به کشورمان هجمه کرده است. قشریون ستیز با روشنفکر را همانا ستیز با استعمار و استثمار و استحمارغرب پنداشته‌اند. دلیل اصلی این کینه ورزی و ستیز روشن است، و آن را در یکی از مهمترین ویژگی‌های روشنفکری می‌توان یافت، یعنی در تولیدکنندگی ایده و فکر و اندیشه، پرسشگری، سنجشگری و جستجوگری حقیقت از سوی روشنفکران، ویژگی‌ها و خواست هایی که با احکام و اصول موردنظر قشریون نه فقط همخوانی ندارند که در تقابل و تضاد قرار می‌گیرند.
یکی ازکارهای قشریون روشنفکرستیز (معمم و مکلا) جلوه دادن روشنفکران به عنوان افرادی ضد دین است، اینان به ویژه رابطه‌ی روشنفکری و لائیسیته وسکولاریسم را بهانه کرده‌اند تا راحت تر روشنفکران را دشمنان سنت و خدا معرفی کنند. این جماعت نقد دین توسط روشنفکران و دیدگاه روشنفکران در رابطه با جایگاه دین در جامعه را ضدیت با دین وانمود کرده‌اند. البته این مهم را هم نباید نادیده گرفت که دین ستیزی برخی از روشنفکران همراه با شیفتگی‌شان به غرب و شرق، ودرک ناروشن و نادرست از مفاهیم لائیسیته و سکولاریسم نیز به این ستیز دامن زده است. مغالطه‌ی سنتگرایان که روشنفکران را ضد دین و دنیاپرست خوانده‌اند، و منبری کرده‌اند که اینان برآن‌اند با سکولاریسم‌شان قدرت دین وروحانیون را بگیرند و به حکومت‌ها و دولت‌ها بدهند، متأسفانه در میان توده‌ی ناآگاه کارساز افتاده است. از منظر صنفی نیز آنان لایه‌ی اجتماعی روشنفکررا رقیب خود دانسته و نگران حذف روحانیت توسط روشنفکران، و جایگزین کردن دانش وعلم به جای دین بوده‌اند. رابطه‌ی نزدیک صنف روحانیت با مردم به دلایل گوناگون، ازجمله بافت مذهبی جامعه و رواج فرهنگ شنیداری در جامعه به ماندگاری و گسترش نظر ورفتار روشنفکرستیزی کمک کرده است، واین در شرایطی بوده وهست که روشنفکران محروم از امکانات اشاعه‌ی نظرشان بوده‌اند، واگر امکاناتی نیز برایشان مهیا شده بسیار محدود و در سطح و محیط‌های دانشگاهی و فرهنگی بوده است.
۳ـ حکومت‌های تمامیت خواه و دیکتاتورها، به دلیل عدم تحمل مخالفت و نقد، با روشنفکران به عنوان منتقدان قدرت سرستیزداشته و دارند. دیکتاتورها روشنفکران را مخل و برهم زننده‌ی نظم موجود و مزاحم خود و نظم فکری و رفتاری جامعه ـ البته نظم از دیدگاه خودشان ـ دانسته و معرفی کرده‌اند، و به اشکال مختلف به تخریب و ترور شخصیتی و فیزیکی آنها پرداخته‌اند. اینان گاه بسان روحانیون اما به گونه‌ی سیاسی‌اش روشنفکران مخالف خود را جاسوس شرق و غرب و خرابکار معرفی کرده‌اند. دیکتاتورهای تجددگرا نیزبا تحبیب و تطمیع و تهدید روشنفکران را به خدمت خود درآورده‌اند و به این وسیله نیز به نوعی به آتش روشنفکرستیزی در سطح جامعه و توده‌ها دمیده‌اند. روشنفکرانی که به سمت قدرت نمی‌رفتند، حمایت نمی‌شدند و در بهترین حالت عامل و نوکر بیگانه معرفی می‌شدند. تحلیل و ارزیابی گروهی از روشنفکران، فرصت طلبی و جاه طلبی پاره‌ای دیگر از آنان، بسیاری از روشنفکران را به سوی تأیید در بست و همراهی‌شان با دیکتاتورها کشانده است. این تجربه را در سطح و کیفیتی دیگر در رابطه با انقلاب بهمن نیز داشته‌ایم. امروز بخش وسیعی از مردم روشنفکران را مقصر مسایل متعاقب انقلاب می‌دانند. تردیدی نیست قول هانا آرنت در مورد بخشی از روشنفکران ما صادق است که: «شکل گیری نظام‌های خودکامه بدون روشنفکران کوته بین ممکن نیست»،. این خطا را بخش اعظم روشنفکری چپ به دلیل مخالفت و دشمنی‌اش با غرب و درک و خواست عدالت جویانه‌اش بیش ازدیگر روشنفکران مرتکب شده است، چرا که چنان تصور و درک و تفکری این طیف از «چپ» را به هر اندیشه‌ی غرب ستیز و پوپولیست نزدیکتر می‌کرد. اما بی انصافی و غیر واقعی ست که مخالفان تغییر و تحول، تمامی پیامد‌های منفی هر تغییر و دگرگونی را به گردن همه‌ی روشنفکران می‌اندازند. مخالفان انقلاب بهمن چنین کرده و می‌کنند. برخی از اینان عوام و ناآگاهانند و برخی دیگر کسانی هستند که تغییر و تحول با خواست‌ها و منافع مالی (مادی) و معنویشان خوانایی نداشته است.
۴ ـ ساختار و سلطه‌ی مناسبات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی عقب مانده‌ی ایلی، قبیله‌ای، فئودالی، مستبدانه، و نیز بی سوادی و بی علاقه گی اکثریت مردم میهنمان به مطالعه‌ی روزنامه، نشریه و کتاب، فقدان فرهنگ و مناسبات دموکراتیک و پذیرش تنوع دیدگاه و سلیقه، فرقه گرایی و مطلق اندیشی برفرهنگ بدگمانی به روشنفکرو روشنفکرستیزی توده‌ها تأثیری فزاینده داشته است. روشنفکران هرگز با توده‌های مردم امکان ارتباط نداشته‌اند، واگر امکان ارتباطی هم بود در سطحی بسیار محدود وجود داشت. بخش اعظم مردم میهنمان آمُخته و پذیرنده‌ی «فرهنگ» شنیداری‌اند، و رسانه‌های سمعی و بصری (رادیو و تلویزیون و…) و واعظان، با توجه به امکانات و شیوه‌ی تبلیغ و ترویج‌شان، منابع خبری و تغذیه‌ی فکری آنان بوده و هستتند.
۵ـ ناسازگاری تیپ‌های روشنفکری با یکدیگر نوعی روشنفکرستیزی به همراه داشته است. روشنفکران غرب گرا که به دنبال آزادی به سبک غرب، پارلمانتاریسم و توسعه‌ی اجتماعی با اولویت کارهای فرهنگی، و آموزشی و تربیتی‌اند با روشنفکران چپ معتقد به سوسیالیسم که عدالتخواهی جوهره‌ی اندیشگی‌شان است هیچگونه سازگاری در حد تحمل یکدیگر نداشته‌اند و، علیرغم اینکه هردو فرزندان مدرنیته‌اند، همدیگر را برنتافته‌اند. وابستگی و شیفتگی روشنفکران غربگرا به غرب، ویا چپ‌ها به بلوک‌های مختلف شوروی وچین و آلبانی و…. و دفاع و پذیرش یکجانبه‌ی سیاسی، نظری و فلسفی، و رد و نفی مطلق سیاست و نظرو فلسفه‌ی طرف مقابل لطمه‌ی سنگینی به روشنفکر و روشنفکری میهنمان وارد کرده و سبب تشدید روشنفکرستیزی درسطح جامعه شده است. بخش بزرگی جریان‌ها و شخصیت‌های چپ میهنمان به این دلیل که توده‌ها سازندگان تاریخ ا‌ند و آموزگاران واقعی سیاست و فرهنگ و هنر، و فقط باید از آنها آموخت، با اندیشگی‌ای پوپولیستی به کنش سیاسی و اجتماعی روشنفکران باور نداشته‌اند. این باورمندان به حزب پیشگام و ایدئولوژی پرولتری با پدیده‌ی روشنفکر و روشنفکری برخوردی ایدئولوژیک و گاه بسیار سطحی و ناباورانه کرده‌اند، «قهوه خانه نشینی و دیزی خوردن و دستفروشی کردن و لباس مندرس پوشیدن و اوورکت‌های امریکایی چریکی پوشیدن و… را عامل زدایش خصلت‌های روشنفکری می‌پنداشتند و آن را بخشی از «پراتیک انقلابی» می‌فهمیدند. (من خودم یکی از این اورکتها را سالیانی پوشیدم، و سرانجام خورشید خانم، مادرم، درغیبت من با قیچی ریزریزش کرد و در برابر گله و اعتراضم گفت: مادر شما دیگه گندشو در آوردین… رفیق چپ و همکلاس دوران دانشجویی‌ام که در حال حاضر طبیب حاذقی ست، پیش از انقلاب به خواهرزاده‌ی خردسالاش فحش یاد می‌داد تا واقع بین شود و از کودکی از فرهنگ بورژوایی و خرده بورژوایی و روشنفکرانه فاصله بگیرد و به فرهنگ توده‌ی مردم نزدیک شود… و یا چریک تحصیلکرده‌ای را برای اینکه خصلت‌های روشنفکرانه‌اش از بین برود به صحن امام رضا فرستادند تا دستفروشی کند و…). لغزش‌های روشنفکران (و کوشندگان) سیاسی نیز با توجه به خصلت کار سیاسی زمینه ساز روشنفکرستیزی در سطح وسیع تودهای شده است.
برخی از نواندیشان دینی و روشنفکران فرهنگی نیز نگاهی تخریبی و بدبینانه نسبت به روشنفکران از خود بروز داده‌اند، برای نمونه علی شریعتی با این دعا‌ی خود: «خدایا به روشنفکران ما ایمان و به توده‌ها آگاهی عطا کن» روشنفکران را مشتی «بی ایمان» به مردم معرفی کرد، و یا سهراب سپهری که گفت: «ایران دشت‌های گسترده، مادران خوب و روشنفکران بد دارد» و روشنفکر ستیزی واکنش عاطفی و روانی بخش هایی از مردم نسبت به نقش بیگانگان در میهنمان نیز هست. ذهنیت و تجربه‌ی تاریخی مردم ما زخم خورده‌ی حمله‌های بیگانگان به سرزمینمان و دخالت‌هایشان به شکل‌های مختلف است، این حمله‌ها ودخالت‌ها درکنار آسیب‌های زیادی که به همه‌ی عرصه‌های حیات اجتماعی زده‌اند نوعی ترس و هراس از بیگانگان را نیز به پاره‌ای از روان جامعه بدل کرده است. بخشی از مردم به همین دلیل به روشنفکر به عنوان یک پدیده‌ی وارداتی از غرب، و به مثابه یک عامل بیگانه و تهاجم نگریسته‌اند، پدیده‌ای که تداعی کننده‌ی همه‌ی آسیب هایی ست که مردم ما از یورش و سلطه‌ی بیگانگان دیده‌اند. توهم توطئه، بیماری سیاسی اکثر سیاستمداران ایران بود، نه فقط بسط آن در کل جامعه، حتی رضاشاه و محمدرضا شاه هم در بروز رویدادهایی که مخالف نظر آنها بود، دسته‌ای انگلیس را می‌دیدند. بی تردید انگلیس و کشورهای دیگر توطئه می‌کردند اما نه در این حدی که بیماری توهم توطئه از خود بروز می‌داد. تئوری توهم توطئه ریشه‌ی تاریخی در میهن ما دارد، توهم “انیرانی”، یعنی غرب را از همان دوران باستان تا به امروز دشمن خود و در حال توطئه علیه ایران دیده است. (احمد اشرف، توطئه توهم، سلسله مقاله هائی درشهروند (کانادا)، دی، بهمن، اسفند و… سال ۱۳۷۴)
۷- ویژگیهای روانی و رفتاری بسیاری ازروشنفکران، همچون بی تعادلی، حس ممتاز بودن و خودشیفتگی، التقاطی گری، عقل تابع و وابسته بودنِ برخی از تیپ‌های روشنفکری، گریز از نقد خود و خودشناسی و… در نگاه بسیارانی روشنفکر را به موجودی غیر قابل فهم به لحاظ روانی و گفتاری و رفتاری بَدَل کرده است که به تداوم حضور روشنفکرستیزی کمک کرده‌اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت

روشنفکران از دیرباز از سوی منتقدان زیرذره بین بوده‌اند، و تفاوت میان نقد و ستیز نیز برکمتر کسی پوشیده است. امروزه برای نمونه برخی از تمایل‌ها و جریان‌های فکری، روشنفکر و روشنفکری را نقد کرده و تا حد نفی نقادانه‌شان پیش رفته‌اند. پاره‌ای از پست مدرنیست‌ها و یا مجموعه هایی مشابه بر این باورند که جامعه دیگر نیازی به روشنفکر در معنای متداول‌اش ندارد و گفتمان مدرنیته و مدرنیزاسیون نیز دوران‌اش به سر آمده است، و به این ترتیب به نقد و نفی روشنفکر و روشنفکری روی آورده‌اند. چنین نقد و نفی‌ای از سوی جریان‌ها و شخصیت‌ها و چهره‌های مختلف را نمی‌توان و نمی‌باید روشنفکرستیزی قلمداد کرد. (برای نمونه حتی رژی دبره از مرگ روشنفکر – «روشنفکر فرانسوی: ادامه و پایان» – سخن گفته است و …)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: فصل نامه نقد اقتصاد سیاسی
روشنفکر: ناسزای سیاسی و فرهنگی / مسعود نقره‌ کار – نقد اقتصاد سیاسی (pecritique.com)

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.