«چرا اندیشۀ وطن ما را رها نمیکند؟ افسون زادبوم، فراسوی سایهروشن یادهای دلانگیز یا دلگیری که جانهای ما را انباشته است، بر چه استوار است؟ چرا دوری از وطن ما را چندان اندیشناک نمیکند که دوری وطن از ما؟ پاسخ این گونه پرسشها را در تبیینهای عقلی میجوئیم اما هنگامی که پای پیوندهای عاطفی در میان است عقل لنگان میشود و آرامش دستنیافتنی.»
با این جملههاست که کتاب «هویت ایران» آغاز میشود. برای خوانندگانی که با آثار پیشین فخرالدین عظیمی آشنائی دارند و او را مورخی میشناسند که ویژگی کارش کاوش واقعگرایانه و سنجیدۀ تاریخ معاصر بوده و جز با رعایت احتیاط علمی دربارۀ رویدادهای تاریخی و عوارض و نتایج آنها اظهارنظر نکردهاست، جملههای بالا که از دل برمیآیند و لاجرم بر دل مینشینند، این نوید را دربردارد که «هویت ایران» بر خوانندۀ علاقمند و نگران آشکار کند که چگونه و چرا میتوانیم و باید ایران را دوست بداریم و هر چه میتوانیم برایش انجام دهیم بی آنکه گرفتار تعصب باشیم یا این دلبستگی را بهانه و موجبی برای خوارداشتن دیگران بدانیم و شاید از همه مهمتر این که در برابر چنین تلاش مهرآمیزی انتظار و توقعی نداشته باشیم. چرا که پاداش این تلاش در خود آن نهفته است. با خواندن «هویت ایران» درمییابیم که مهر میهن و دلبستگی به آن بی شباهت به دوست داشتن پدر و مادر و احساس وظیفه در برابر آنان نیست. مهری که نسبت به پدر و مادر خود داریم تنها از عقل و منطق سرچشمه نمیگیرد. کاملاً ممکن است عیب و ایرادهائی را که بر آنها وارد است دریابیم، ولی از بزرگداشت آنها و یاری آنها باز نمیایستیم. بیشک هستند کسانی که وطن خود را به این یا آن دلیل دوست نمیدارند و به خاطر سرنوشت یا قسمت تلخی که نصیبشان کرده از نکوهش آن بازنمیایستند. حتی میتوان پذیرفت که در جهانی که مرزهای سیاسی و فرهنگی کشورها زیر ضربات نظم حاکم جهانی هر چه بیشتر درهم میریزد و در نتیجه مفهوم وطن را کمرنگتر میکند، شمار چنین کسانی میتواند رو به افزایش داشته باشد. با این حال میتوان مطمئن بود و «هویت ایران» نیز به ما دلگرمی میدهد که چنین کسانی چندان پرشمار نخواهند بود چرا که «دوری از وطن ما را چندان اندیشناک نمیکند که دوری وطن از ما».
اما این توجه به جنبۀ عاطفی رابطه با وطن که در برخی بخشهای دیگر کتاب نیز پی گرفته شدهاست – از جمله آنجا که به هنرمندانی میپردازد که اهمیت وطن در آثارشان جایگاه برجستهای دارد – تنها یکی از امتیارهای «هویت ایران» است. کتاب همچون دیکر آثار فخرالدین عظیمی پژوهشی گسترده و سنجیده است درباره جنبهها و نمودهای پرشمار هویتی که هر ایرانی آزاده آن را از آنِ خود و خود را جزئی آن میداند.
ایران در شمار معدود کشورهائی است که صاحب تاریخی چند هزار سالهاند و به نظر منطقی و بدیهی میآید که برخورداری از چنین «امتیازی» را به خودی خود گنجینهای استثنائی برای تشکیل و تعریف هویت ایرانی بدانیم. اما بلافاصله به یاد میآوریم که این تاریخ طولانی با شکستها، گسستها و دورانهائی از خلاً حضور عنصر ایرانی، به ویژه در سروری و حکومت، همراه بوده که پیوستگی و اعتبار تاریخی چنین مفهومی را مغشوش میکند. بزرگترین این شکستها بیشک حملۀ اعراب مسلمان بود که امپراتوری عظیم ساسانی را یک سره از میان برداشت و با تحمیل زورمدارانه یا داوطلبانۀ دین اسلام همراه و تکمیل شد. عناصر مقاوم ایرانی در مناطق کوچک کوهستانی پناه گرفتند؛ آنها که به دین دیرین خود وفادار ماندند، یا به گوشه نشینی و محرومیت از شرکت آشکار و مؤثر در حیات و بقای ایران محکوم شدند یا به سرزمینهای دیگر پناه بردند.
تلاشهای ایرانیان، از جمله در سربرآوردن صفاریان و سامانیان و آل بویه، برای به دست گرفتن سرنوشت خود به نتیجهای پایدار و سراسری نرسیده بود که حاکمیت و سلطنت ترکان آغاز شد – که عظیمی گوئی با پیوند دادن تاریخ و حماسه از آنان با عنوان تورانیان ایرانزمین نام میبرد. غزنویان و بیش از آنها سلجوقیان و خوارزمشاهیان کم و بیش بر سراسر سرزمینی که روزگاری امپراتوری ایران باستان شناخته می شد، حاکم شدند.
پس از آن نوبت به موجهای پیدرپی کشتار و غارت و ویرانی چنگیز و هلاکو و تیمور رسید که دو قرنی به درازا کشید. راست است که فرزندان و نوادگان اینان پس از پیروزهای خود به تشکیل حکومت و ادارۀ مملکت روی آوردند و در این کار به ناچار هم به میراث ایرانی و هم به ایرانیان صاحبنظر و با تجربه متوسۤل شدند. فخرالدین عظیمی در توصیف ایرانیانی که چنین وظیفهای را پذیرفتند، سطرهائی از مورۤخ نامدار عطاملک جوینی را نقل میکند که بریدههائی از آن را در اینجا میآوریم. همین چند عبارت کوتاه ما را با تلخی سرنوشت ایرانیانی را که به خدمت نوادگان مغول برخاستند، آشنا میکند: «هر مزدوری دستوری و هر مزوۤری وزیری و هر مدبری دبیری… و هر شیطانی نایب دیوانی… و هر شاگرد پایگاهی خداوند حرمت و جاهی… و هر خسی کسی، و هر خسیسی رئیسی، و هر غادری قادری…».
کوتاه سخن آنکه در بخش بزرگتر نزدیک به هزار سال میان حملۀ اعراب مسلمان تا تشکیل سلسلۀ صفوی، ایرانیان یا از ریاست و سلطنت بر میهن خود محروم ماندند و یا تنها در مقام دستیار و مشاور در حکومت شرکت داشتند. بر این خسران دراز مدت این واقعیت را هم که برای بسیاری شگفتانگیز است باید افزود که از امپراتوری پیش از اسلام ایران نیز تنها برخی باقیماندههای بناها و کتیبههای تاریخی برجای مانده و از آثار مکتوب بجز چند متن مذهبی چیز دیگری در دست نیست (پژوهندگان این فقدان را به سنت سینه به سینه نقلکردن متون نسبت میدهند).
در جستجوی پاسخ این پرسش که «ایرانی کیست»، وقتی در برابر ۲۵۰۰ سال تاریخ قرار میگیریم که از هزار سال نخستین آن جز اسطوره و حماسه میراث ملموسی برجای نمانده و هزار سالۀ دوۤم آکنده از هزیمت و شکست بودهاست، چه میتوان گفت؟ نخست این که پشت سر گذاشتن تاریخی چنین طولانی نمیتواند با زیرو بالاهائی چنین سهمگین همراه نباشد. از میان چند کشور دیگری از تاریخی چندهزارساله برخورداند، هیچ یک از پست و بلند دگرگونیهای زیروروکننده در امان نبودهاند. با این تفاوت ناچیز که برخی کمتر و برخی بیشتر. با این همه کم نیستند ایرانیانی که این زیروبالاهای تاریخ را برنمیتابند و گوئی آنها را جزوی از پیشانینوشت ما میدانند. تنها برای نمونه باز به کتاب فخرالدین عظیمی رومیآوریم. آنجا که از قول جلال خالقی مطلق، شاهنامهپژوه برجسته مینویسد: ایرانیان که صدها سال در ساختن فرهنگ اسلامی شرکت کوشا داشتهاند «در همۀ این مدت، مانند کودکی که در آغوش نامادری خود خواب مادر اصلیاش را ببیند، هیچگاه گذشتههای دوردست خود را فراموش نکردهاند. و بدین سبب هزار و چهارصد سال است که در یک برزخ نگرانی و سرگردانی بسر میبرند.»ص.۲۹۵.
فخرالدین عظیمی
میتوان مطمئن بود که با درنظرداشتن همین «برزخ نگرانی و سرگردانی» است که عظیمی نام «هویت ایران» را برای کتاب خود انتخاب کرده است. و ایران، چه بخواهیم و چه نخواهیم، همین است که بوده است. گوئی برای تکمیل همین نظر است که او دربارۀ آنچه که یکی از «افتخارآمیزترین» پیوندهای ما با این گذشته است، یعنی آریائیبودن نژاد ایرانیان، چنین مینویسد: «اشارات غرورآمیز به آریائی بودن «ما»، و امتیازات آریائیها بر اقوام «سامی» و دیگر مردم «فروپایه»، و سخنان آمیخته با شائبۀ باورهای نژادی – که پیامد آشنائی با نظریات غربیان در این باره و دانشورانه پنداشتن آن نظریات بود – در نوشتههای شماری از بزرگان ادب و ناموران فرهنگی ایران کم نیست…» ص.۳۰۲. نیازی به تصریح ندارد که داوری عظیمی دربارۀ میراث گذشتۀ باستانی به همین خلاصه نمیشود و از حضور جلوههای این میراث در آثار وزیران سلجوقیان و مورخان و بویژه شاعران دوران اسلامی یاد میکند.
اما بخش بزرگتر کتاب به دورانی میپردازد که میتوان آن را تاریخ بلاواسطۀ ما دانست چرا که هم اکنون نیز به زیستن آن ادامه میدهیم و در ساختن، یا حداقل در ازسرگذراندن پست و بالاهای آن، شرکت داریم. دورانی که ویژگیهای برجستۀ آن عبارتند از آشنائی با تمدن غرب، اجتنابناپذیر یافتن فهم و جذب آن، برآمدن و پذیرش تعریف جدیدی از مفهوم یا پدیدۀ ملت و جایگاه آن و مهمتر از همه، آغاز جنبش مشروطیت. در این میان توجه به بروز اولین بارقههای ناسیونالیسم ایرانی و کوشش در ترسیم و تعریف ویژگیهای آن از امتیازهای بزرگ کتاب است.
میدانیم که ناسیونالیسم از آغاز پیدائی دولت-ملتها در کشورهای غرب یکی از گرایشها و نمودهای بسیار مهم و تاَثیرگذار بر حیات سیاسی- اجتماعی آنها بوده و هنوز هم اهمیت خود را حفظ کرده است. ناسیونالیسم همانقدر که منبع انسجام و وحدت ملی و درنتیجه زمینهساز پیشرفت و ترقی بوده، به گرایشهای برتریطلبانه – در اشکال استعمارگری، نژادباوری، بیگانهستیزی… – نیز پر و بال داده است. هم اکنون نیز برداشتهای افراطی از ناسیونالیسم از معضلات روزمرۀ کشورهای پیشرفتۀ اروپائی و ایالات متحدۀ آمریکاست.
عظیمی توضیح میدهد که در ایران «جنبش مشروطیت… ناسیونالیسمی را پدید آورد که یکی از ویژگیهای آن بار مشخص مفاهیم مردم، وطن، و بهویژه ملت و گسترش این مفاهیم در میان تودههای مردم بود.»ص.۱۰۳. این ناسیونالیسم به رغم انبوه معضلات و عقبماندگیهای جامعۀ ایرانی دوام آورد و تا نوعی «ناسیونالیسم انقلابی» نزد کلنل محمدتقیخان پسیان پبش رفت. هر دو پادشاه سلسلۀ پهلوی پس از پشت سرگذاشتن موانع و دشواریهای آغاز سلطنتشان به ناسیونالیسم انقلاب مشروطیت پشت کردند و نوع اقتدارگرایانۀ آن را در پیش گرفتند. تنها در دوران کوتاه نخستوزیری مصدق بود که برداشتی «مدنی» از ناسیونالیسم به رگۀ اصلی سیاست وی تبدیل شد و دلبستگی و امید فراوانی هم در تودههای وسیع مردم برانگیخت. در پی واژگونی سلسلۀ پهلوی ناسیونالیسم مدنی و لیبرال، با وجود برخورداری از زمینههای مناسب و انگیزهها و ضرورتهای فراوان، با مانع بنیادگرائی دینی روبرو شد که اینک «آفاق سیاسی خاورمیانه را به تیرگی کشانده است و همبستگی ملی، ارزش های مدنی، و حقوق شهروندی را دستخوش آسیب های جدی کرده است.»ص.۳۲۸.
آخرین فصل «هویت ایرانی» به ارائۀ چشماندازی اجمالی اما عمیق و سنجیده از وضعیت بشری و طبعاً سرنوشت ایران در این بزنگاه دگرگونیهای برقآسا و آیندهای که هر چه بیشتر و بیشتر از حیطۀ پیشبینیهای ماًلوف و ممکن فراتر میرود، اختصاص یافته است: هم از باور به سرنوشت مشترک بشریت در «باهماد بشری»، چالشهای ناسیونالیسم خردورزانۀ مبتنی بر میهندوستی و ارزشهای جمهوریخواهانه و عدالتطلبانه، شکیبائی در برابر باورهای دگراندیشانه سخن به میان آمده و هم از چیرگی مهارناپذیر نظام اقتصادی حاکم، سلطۀ امپراتوریهای مالی بر شهروندان و مهار زیست آنان، فاصلۀ تحملناپذیر میان ثروت صاحبان سرمایه و فقر فرودستان، بحران ناشی از گرمایش زمین و تخریب زیستبوم. در آمیزۀ پرآشوب و در عین حال شورانگیزی که از وضعیت بشر ارائه شده سرانجام چنین نتیجه میگیرد که «اگر یاد یا اندیشۀ سرزمین زادگاهی در سفر و حضر، در خواب و بیداری، و در اندوه و شادی بر جان و جهان ما چیره باشد، اگر از دستاوردهای فرهنگی-مدنی آن سرافراز باشیم و از رخدادهائی نیز شرمگین، از افسون ناسیونالیسم برکنار نماندهایم.»ص.۳۷۵.
فخرالدین عظیمی در این کتاب به فراوانی از نوشتهها و یافتههای پژوهندگان، مورخان و صاحبنظران، چه ایرانی و چه خارجی، سود برده و با قدرشناسی از آنان یاد کرده و آنجا که لازم دیده از سنجش و نقد نظراتشان خودداری نکرده است. از این انبوه نقل قولها، به اقتضای روزگار آکنده از سرزنشی که از سر میگذرانیم، بی آنکه بخواهیم خود را یک سره از سرزنش مبرۤا بدانیم، سخن نقل شده از فرنان برودل مورخ برجستۀ فرانسوی را در اینجا میآوریم: «انسانها به ندرت سازندۀ تاریخ خودند؛ تاریخ آنها را میسازد و با این کار بار سرزنش را هم از دوش آنها برمیدارد.»ص.۱۵.
————————————————-
* هویت ایران، در ۴۱۴ صفحه سال گذشته بوسیلۀ انتشارات آگاه در تهران منتشر شده است.
از: ایران امروز