رضاشاه و دگراندیشی، با یادِ فرخی یزدی

جمعه, 15ام شهریور, 1392
اندازه قلم متن

masoodnoghrehkarدر دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
“فرخی”

پیشگفتار

تردیدی نیست که رضا شاه به برکتِ فکر و خواست پشتیبانان وهمراهان اش، و بربستر نوعی روش و منش نظامی گری، توانست در دوره‌ای که قدرت قبضه کرد دست به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بزند، و مدال افتخار “مستبد منوّر” درکنار مدال‌های سینه بنشاند.

در باره ی فکر و رفتار سیاسی مستبد منّورمان که مشارکت سیاسی و فرهنگی مردم و روشنفکران را تاب نمی آورد، در سه دوره ای که به عنوان وزیرجنگ ، نخست وزیر و شاه حکم راند گفتنی ها و نوشتنی‌ها و نشان دادنی ها، گفته و نوشته و نشان داده شده اند. نوع نگاه و برخورد رضا خان به: جریان ها و چهره های سیاسی قبل و بعد از قبضه ی قدرت سیاسی ، تشکل های مختلف سندیکائی و صنفی ، جمهوری خواهی ، روحانیت، روشنفکران، دگراندیشی، مخالفت سیاسی و عقیدتی، و …. پوشیده نمانده و ثبت تاریخ غیررسمی و واقع بینانه نیز شده‌اند. شاه بیت اندیشگی رضا شاه، در نمایاندنِ “سکولاریسم شاهنشاهی” در شعار مورد علاقه اش” چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه”بود ، که او را تا مقام یزدان بالا می کشید. شعاری که تابلوی تشکل دست ساز دربار، ” سازمان پرورش افکار”، بود، تشکلی که رضا شاه عاشقانه دوستش می داشت .! سخن این یادداشت اما برسر نگاه رضا خان به حوزه‌ای ازآزادی اندیشه، آزادی بیان و قلم ، و رفتارش با اهالی مطبوعات آزاداندیش و آزادیخواه ست، سخنی به یاد وبا احترام به یکی از قربانیان این مستبد” منّور و کبیر”، سخن از فرخی یزدی ست.

مروری گذرا

هنوز تنور کودتای ۱۲۹۹ گرم بود، که قداره و تعلیمی ِ اندیشه ستیزی و قلم شکنی وزیر جنگی که نَم نَمک تدارک رئیس الوزرا شدن برایش دیده می شد، از رو بسته شد. سید ضیائی که خودش اهل قلم و نشریه می نمود، در قدرت وظیفه قلم شکنی را که با خُلق و خوی سردار سپه‌اش می خواند، به او محول کرد. رضاخان که به نقش مطبوعات ، به عنوان محوری برای تجمع و تشکل واقف بود، از هیچ نوع مشگل آفرینی برای روزنامه نگاران مستقل و آزادیخواه، که دوره ی درخشانی را تجربه می کردند دریغ نکرد، دوره ای که با افت و خیزتا سال ۱۳۰۴ که رضا خان شاه شد، ادامه یافت. مدیر روزنامه ی ایران که مورد غضب نیز نبود، می‌نویسد: «حکومت کودتا در یکی دو روز، همه سرجنبانان را دستگیر کرد … پس معلوم شد که این حرکت یک حرکت حزبی و مرامی و مسلکی نبوده است، بلکه مراد آن بود که در ایران سرجنبانی که بتواند حرف خودش را بزند، یا لایحه‌ای بنویسد باقی نماند… قرار بود مؤسس کودتا همه جراید را ببندد و تنها روزنامه ایران را که مدیرش من بودم باقی بگذارد و ماهی هزارتومان به روزنامه کمک کند و من و ایشان دست به دست یکدیگر بدهیم. این پیشنهاد روز قبل از نشر بیان نامه آقای سید‌ضیاءالدین و تشکیل دولت از طرف خود ایشان… به من شد و من به دلایلی نپذیرفتم.».

پس از کودتا سانسور مطبوعاتی که نقد کودتا و حکومت می کردند آغازشد.” فلسفی مدیر حیات جاوید، هاشم مافی مدیر وطن ، حسین خان صبا مدیر ستاره ایران ، ملک الشعرای بهار، فرخی یزدی مدیر طوفان و بسیاری دیگر از روزنامه نگاران به زندان افتادند.” و برخی از روزنامه‌نگاران از جمله فلسفی، مدیر حیات جاوید، حسین صبا، مدیر ستاره‌ی ایران، هاشم ‌خان محیط، مدیر روزنامه‌ی وطن مورد ضرب و شتم شدید نیز قرار گرفتند”. رضا خان یکی از بنیادهای اساسی مشروطیت را هدف گرفته بود، آنهم در روزگاری که ” انصافاً نشریات متعددی در تهران و برخی شهرهای بزرگ منتشر می شد که نشانه های آشکاری از بالندگی سیاسی و اجتماعی در آن مشهود بود و همین نشریات بودند که خیلی زود نظام کودتایی رضاخان و انگلیسیان حامی و پشتیبان او را به شدت مورد انتقاد قرار داده و روش سیاسی آنان را مغایر با دستاوردهای مشروطیت ارزیابی نموده ومحکوم کردند “.

سوم و هفدهم اسفند ۱۳۰۰ رضا خان ابلاغیه هائی صادر کرد و به روزنامه‌نگاران هشدار داد که اگر روزنامه‌ای مطلبی علیه کودتا منتشر کند، مدیر و نویسنده‌ی آن را مجازات خواهد کرد. کارفشار بر مدیران روزنامه هائی که زیر بار زورگوئی و قلدری نمی رفتند به تحصن در سفارت روسیه کشانده شد. پس از مقاومت این دست از مدیران رضا خان راه تحبیب و تطمیع روزنامه نگاران پیش گرفت، اما دراین حد نیزباقی نماند. درواکنش به روزنامه‌ی «حقیقت» در رابطه با انتشار اختلاس‌های سردار اعتماد، رئیس قورخانه و انتقاد و اعتراض به سوءاستفاده افسران از موقعیت خود، ” رضاخان به مشیرالدوله (رئیس‌الوزرا) پیغام داد که: “…. یا روزنامه حقیقت را توقیف کنید یا می‌سپارم که دیگر به دربار راهتان ندهند”.

علی دشتی سیاستمداری که برخی او را همکار دستگاه سانسور رضا شاهی معرفی کردند و در باره اش نوشتند: ” با آن سابقه در مدیریت شفق سرخ و با آن پیشینه انگلیسی مابی، اکنون به رئیس اداره نگارشات، و به آشیخ علی سانسورچی معروف شده بود” به موردی از تحمل ناپذیری رضاخان رئیس الوزراء در قبال مطالب انتقادآمیز نشریات و روزنامه ها اشاره دارد: ” روزنامه ستاره ایران در صفحه چهارم خود ستونی داشت زیر عنوان لطایف که نویسنده ای به نام «تقی بینش» آن را می نوشت و جنبه فکاهی داشت. در یکی از این تکه ها لطیفه ای بود که ایل زعفرانلو را مسخره کرده بود (ایل زعفرانلو در سرکوبی کلنل محمد تقی خان قوای دولتی را کمک کرده بود). وزیر جنگ از این شوخی بیجا چنان برآشفت که دستور داد مدیر روزنامه را جلب و روزنامه را توقیف کنند. مأمورین نظامی به اداره ستاره ایران – که در جنوب خیابان سعدی فعلی واقع بود – آمدند، مدیر آن را به قزاقخانه بردند و اعضای روزنامه را بیرون ریختند و در اداره [روزنامه] را قفل کردند و صاحب امتیاز و مدیر مسئول روزنامه را به میدان مشق بردند. به امر وزیر جنگ ( رضاخان ) او را شلاق زدند و سپس در یکی از اتاقهای آنجا به زندانش افکندند».

رضاخان که زمینه های خیز برداشتن به سمت قدرت را مهیا می دید برای کنترل کامل روزنامه ها حتی حاضر شد با فراکسیون سوسیالیست مجلس به رهبری سلیمان‌میرزا اسکندری راه بیاید تا بتواند زیر پای قوام را خالی تر کند، و نگذارد طرح قانون هیئت منصفه‌ی مطبوعات در مجلس تصویب شود. رضاخان با بهره گیری از مطبوعات وابسته و یا نزدیک به خود ( ناهید ،تجدد، و گلشن و…) و پشتیبانی مطبوعات سوسیالیست ها، راه را برای کنار زدن مخالفان خود و اشغال پست های کلیدی ترهموار می کرد.

رضا خان که در مقام رئیس الوزرائی به نقش وسائل ارتباط جمعی، به ویژه روزنامه نگاران و مطبوعات و کتاب بیشتر پی برده بود، با برنامه تر و سازمان یافته تر شهربانی و محمد خان درگاهی (ممدچاقو) را به جان اهل قلم انداخت، تا قلدری بیشتری در این عرصه نشان بدهد.” وقتی روزنامه حیات جاوید در سال ۱۳۰۱ درباره بودجه وزارت جنگ مطالب انتقاد آمیزی منتشر کرد مدیر مسئول آن،فلسفی، مشت محکمی از شخص رضاخان دریافت کرد، به طوری که دندانهایش در دهانش خرد شد.مدتی پس از آن،مأموران شهربانی در معیت قزاقها به روزنامه وطن که جرأت کرده بود مطالبی در نقد عملکرد رضاخان به چاپ برساند،حمله کرده و «میرزا هاشم خان مافی مدیر روزنامه را تا سر حد مرگ کتک زدند و روزنامه های او را درآتش سوزانیدند» و حسن صبا مدیر مسئول روزنامه ستاره ایران هم به جرم انتقاد از رضاخان « سیصد ضربه شلاق را به جان خرید.» محمد فرخی یزدی مدیر روزنامه طوفان هم که در همان اوایل قدرت یابی رضاخان به شدت زیر نظر ماموران شهربانی بود سالها بعد تاوان مخالفتش با رضاخان را داد.

ابوالحسن عمیدی نوری درباره کنترل شدید مطبوعات از سوی رئیس الوزرا چنین نوشته است: ” سردار سپه با زدن مدیران جراید و ابراز خشونت در کابینه های قوام السلطنه و مشیرالدوله که وزیر جنگ دائمی آنها بود، توانسته بود قدرت انتظامی کشور را کاملاً در اختیار داشته باشد.”

ترور میرزاده‌ی عشقی، مدیر روزنامه‌ی «قرن بیستم» پس از سانسور شماره‌هایی از این روزنامه،‌ به دستور رضاخان در دوره‌ی نخست وزیری‌اش اتفاق افتاد. او جان میرزاده عشقی را در سن ۳۱ سالگی گرفت ، جان شاعر، نویسنده و روزنامه نگاری، که “الفبای فساد اخلاق” وثوق الدوله را نوشت تا آنان که به صراحت اعلام می کردند: «با هرکس که پول داد باید برای او کاری کرد، وجدان، عقیده و مسلک موهوم است» را افشا کند. پوشیده نماند که سرتیپ درگاهی و پاسبان های اش مأمورین قتل عشقی بودند. به دنبال ترور عشقی عده‌ای از روزنامه‌نگاران مخالف در مجلس تحصن کردند، تحصنی که نزدیک به سه ماه طول کشید،تیمورتاش با رهبران اقلیت مجلس وارد مذاکره شد و در پایان کار ” جناب نخست وزیرخود شخصاً به مجلس آمده، با مدیران جراید گفت و گو کرد. رحیم‌زاده صفوی نیز به نمایندگی از جانب مدیران جراید، خواسته‌های آنان را که اکثراً در ارتباط با امنیت جانی‌، حقوقی و مصونیت قانونی بود، به تفصیل بیان نمود. هر چند تحصن پایان یافت، ولی سه روز بعد از آن، رحیم‌زاده صفوی دستیگر و چون فراکسیون اقلیت تهدید به استیضاح دولت نمود، با مداخله‌ی تیمورتاش آزاد شد.”

رضا خان حتی ملک الشعرای بهار را نتوانست تحمل کند و اگر وساطت محمد علی فروغی نمی بود که:”…در قبال اوامر همایونی اینجانب به ملک الشعرا مراجعه کرده و التزام نامه از او گرفته ام که به قید قسم تعهد کرده است که پیرامون خلاف نگردد و…” و بهار نیز “التزام نامه خودداری از کا‌ر‌های سیاسی” نمی داد که «… جداً از هر قسم رفتار و رویه سیاسی احتراز جوید و از معاشرت و اختلاط با هر جمعی که مربوط به سیاست بوده اند و از هر قسم اجتماعات پرهیز کند»، و قصیده “دیروز، امروز، فردا” را نمی سرود، یا جانش گرفته می شد و یا در تبعید دق می کرد. البته سیاست تحبیب و تطمیع نیز مرعی می شد. ملک الشعرا می نویسد: ” مکرراً رئیس شهربانی مرا خواست و تکلیف کرد که یک روزنامه یومیه باید راه بیندازی و تشکیلات آن را صورت بدهی و بودجه اش را بنویسی که زیر نظر ما و به قلم تو اداره شود و هرچه خرج دارد خواهم پرداخت.”

رضا خان البته پیش از آن که ملک الشعرا “التزام نامه” بدهد قصد جان او را کرده بود اما گفته شده است آدم کشان، از جمله حاج رحیم آقا و طهماسبی به جای ملک الشعرای بهار اشتباهاً حاج واعظ قزوینی مدیر “روزنامه نصیحت و رعد” را به قتل رساندند. «حاج واعظ قزوینی برای رفع توقیف جریده‌اش به تهران آمده بود و چون از حیث قواره و شکل صورت به ملک الشعرا شبیه بود مقتول می شود». آدم کشان به محمد یحیی کیوان قزوینی معروف به «حاج واعظ قزوینی» و «شیخ یحیی واعظ » شلیک می‌کنند، «گلوله به گردن واعظ می خورد. واعظ به طرف مسجد سپهسالار می دود، خونیان از پی اش دویده در جلو خان مسجد به او می رسند. واعظ آن جا به زمین می خورد، پهلوانان ملی! بر سرش می ریزند و چند چاقو به قلب واعظ می زنند و سرش را با کارد می برند. رئیس دولت (رضا خان) در سفارت فرانسه مهمان بود، به ایشان راپورت فوری داده شده که “ملت” ملک الشعرای بهار را کشته‌اند، ایشان هم به یکی دو نفر از وزرا این خبر مهم را می دهند و می فرمایند، ملت فلانی (بهار) را به قتل آوردند.» .رضا خان دگراندیشانی که به گروه ۵۳ نفرمعروف شده اند، و تعدادی از انان اهل قلم بودند را نیز تحمل نکرد و به زندان انداخت. در میان این جمع دکتر تقی ارانی، نویسنده و متفکربه سلول یک بیمار تیفوسی انداخته شد تا بر اثر ابتلا به تیفوس جان بدهد،که چنین نیز شد.

وقتی رضا خان، شاه شد، وظیفه‌ی نظارت بر امور مطبوعاتی را در بست به شهربانی سپرد. در اداره ی نظمیه( شهربانی) اداره ی مخصوص نظارت بر مطبوعات دائر بود. از بَررس های تربیت شده وگرداننده این اداره ابوالقاسم شمیم مامور سانسور شهربانی بود که به روزنامه های آن روز سرکشی می کرد و خبرها و مقاله ها را می خواند و تا روی آن نمی نوشت «چاپ شود» و مهر ” روا ” نمی زد، هیچ چاپخانه و حروفچینی حق چاپ آن را نداشت. اگر روزنامه نگار یا چاپحانه‌ای نافرمانی می کرد به زندانی شدن در” سیاهچالهای شهربانی آن روز که در کنج خیابان سپه قرار داشت و عاری از هوا و نور بود به کوری و مرگ تهدید می شد.”. یکی دیگر از معروفترین ممیزان تاریخ نشر ایران محرمعلی خان است (دوره ی پهلوی اول و دوم)، که تحصیلاتش در حد خواندن و نوشتن بود، که بعدها کاملترش کرد. او نیز در سال ۱۳۰۷ وارد نظمیه شد و در سال ۱۳۱۷ در قسمت کارآگاهی (اطلاعات) شروع به کار کرد. در آن زمان سانسور کتاب و مطبوعات هنوز به عهده‌ی شمیم و مهر «روا»ی او بود. شمیم متوجه استعداد محرمعلی خان شد و او را به اداره‌ی خود منتقل و پس از مدتی به سمت معاونت منصوبش کرد. پیش از راه اندازی این اداره مدیران و سردبیران جراید مجبور بودند، برای درج هرگونه مطلبی در آغاز اجازه بازرسی مطبوعات را کسب نمایند. سانسور مطبوعات به تدریج چنان گسترش یافت که حتی اعلامیه های ترحیم و آگهی های بازرگانی و غیره هم تحت نظارت سانسورچیان شهربانی قرار گرفت ومتقاضی موظف بود نظر مساعد شهربانی را جلب کند. نظارت و سانسور بر مطبوعات در حدی بود که حتی نشریات دولتی به جرم تخطی از چارچوب‌های تعیین شده توقیف می شدند و ” مدیران ( این دست نشریات ) مدتها برای رفع توقیف نشریات مربوطه سرگردان می گردیدند و با ارسال نامه های تضرع آمیز و ملتمسانه تعهد می سپردند که جز آنچه حکومت اراده کند در نشریات خود به چاپ نرسانند.” مدیران و سردبیران نشریات چاره‌ای جز خودسانسوری نداشتند و می بایست مسئولیت تمام مطالبی را که در نشریات مربوط به چاپ می رسید بر عهده بگیرند، چرا که می دانستند اگر مطلبی در مخالفت با حکومت به چاپ برسد عواقب سوء آن متوجه آنان وزندان قصر و سایر بازداشتگاههای شهربانی در انتظارشان خواهد بود.ایجاد فشارهای مالی نیز یکی از روش های سرکوب و سانسور بود. نه فقط اعمال سانسور مطبوعات و کتاب، حتی مدیران جراید و روزنامه نگاران منتقد و مخالف کتک می خوردند و به چوب و فلک بسته می شدند. در سایرنقاط کشور نیز وضع بر همین منوال و یا بدتر بود. نحوه ی عمل مأموران نظمیه، به ویژه در دوره ی ریاست سرپاس مختاری اینگونه بود : “شبی یکی از سانسور چی ها مست و لایعقل به چاپخانه آمد و از اکبر یکی از کارگران چاپخانه بهانه ای گرفت و به او پیله کرد و شروع به فحاشی نمود و سرانجام، بیهوده و ناروا، کشیده ی محکمی به او زد، به طوری که کارگر ورزیده و متخصص روزنامه ی ایران بر اثر کتک خوردن از یک پلیس بیسواد و نادان، گریه اش گرفت … آن پلیس سانسورچی، عضو تأمینات نظمیه بود.”. در گزارشی از یکی از مأموران سفارت آمریکا در تهران نیز چنین آمده بود: “از وقتی رضاخان به مقام رئیس الوزرایی رسیده است، چندین روزنامه ی عمده ی تهران توقیف شده و برخی دیگر نیز کاملأ تعطیل شده اند… یکی دو تایی از سردبیران روزنامه به دستور وزیر جنگ شلاق خورده اند….” رضاخان شخصأ کتک می زد و دشنام های چارواداری و فحش های قزاقی نثار و ضربات چکمه و تعلیمی وارد می کرد… “همین یک یا دو ماه پیش بود که سیف آزاد، مدیر نشریه ی ایران باستان، به دستوراعلیحضرت شرفیاب شد و حسابی فحش و ناسزا خورد..”….این نوع برخورد ها شامل روزنامه نگاران در باری و نزدیک به دربار مثل “علی دشتی ، زین العابدین رهنما، محمدرضا تجدد و حتی فرج الله بهرامی، که معلم خصوصی رضا خان بود، می داد و متن نطق هایش را می نوشت، می شد …”، “مهدی قلیخان هدایت مخبرالدوله نقل می کند که وقتی نزد دیکتاتور، وساطت فرج الله بهرامی را می کند، رضا خان با اندکی تأمل می گوید: “باشه، نمی کشمش…”

رضاخان حتی انتقاد نشریات غیر ایرانی را تحمل نمی کرد و از طریق نمایندگان سیاسی ایران در کشورهای خارجی به دنبال سانسورآنها ،توقیف ومحاکمه مدیران روزنامه ها، و یا تهدید و قطع روابط با آن کشورها بود، که فرانسه و روزنامه‌ای فرانسوی، نمونه اند.

در فروردین سال ۱۳۱۰ بخشنامه ای از سوی شهربانی خطاب به نشریات صادر شد که حاکی از نظارت و کنترل شدیدتر بر مطبوعات در تمام مراحل حروفچینی، چاپ و توزیع نشریات بود. در این بخشنامه آمده بود:

۱- به مدیر توزیع اخطار کنید که هیچ روزی صبح و عصر روزنامه را بدون اطلاع و اخطار و اجازه مامورین شعبه انتشار ندهد.
۲- به کلیه ماشین خانه های مطابع اخطار شود که همه روزه باید روزنامه های چاپ شده را نگاه دارند تا از طرف نظمیه اجازه انتشار آن داده شود.
۳- به کلیه مطابع و مدیران جراید و اطاقهای حروفچینی اخطار شود که هیچ خبر و مقاله را بدون امضای مامور نچینند و اگر فوریت دارد به شعبه مطبوعات بیاورند اجازه بگیرند.

سالهای ۱۳۰۷ و ۱۳۱۰ قوانینی در مورد تشکیل هیئت‌های منصفه مطبوعات نیز به تصویب رسید، اما شهربانی وماموران سانسور، به ویژه بعد از صدور قانون خرداد ۱۳۱۰، گوئی مستقل عمل می کردند وراه خودشان را می رفتند.

حکایت سانسور و سانسورچیان دوره رضا خانی گاه به طنز و فکاهه بدل می شد. دکتر محمود افشار می نویسد:
“…. مامورکم سوادی را برای سانسور جراید معین کرده بودند، بیچاره از بیسوادی یک مرتبه این شعر حافظ را «رضا به داده بده وز جبین گره بگشا»، در روزنامه ای سانسور نموده بود، با این اشتباه که کلمه «رضا» را اسم خاصّ فرض کرده و ترسیده بود به مقامات عالیه بربخورد. لذا به حروفچین مطبعه دستور داده بود که به جای اسم «رضا»، «حسن» بگذارد و در نتیجه شعر با کلمه «حسن» به جای «رضا» این طور چاپ شده بود:”حسن به داده بده وز جبین گره بگشا، که بر من و تو در اختیار نگشوده است”. تقی ارانی نیز درباره‌ی یکی از ممیزان خود گفته بود: «هرچه را نمی فهمید سانسور می کرد و چون هیچ نمی فهمید٬ همه چیز را سانسور می کرد.» دکتر پرویز ناتل خانلری در مقاله ی “نثر فارسی در دوره ی اخیر” می نویسد: “نبودن آزادی مطبوعات و سانسور شدید در دوره ی گذشته، به حدی بوده که اشعار تغزلی را نیز شهربانی سانسور می کرد… همین قیود و مشکلات به تدریج ذوق هنر را در ایرانیان خاموش کرد.”

محمد صدر هاشمی از روزنامه نگاران دوره رضاشاه در درباره وضع مطبوعات درآن دوره و نقش شهربانی در کنترل و سانسور نشریات آن روزگار می نویسد:
“…. رفتار دولت در آغاز تغییر سلطنت و حتی تا چند سال بعد نسبت به جراید موافق چندان شدید و خشونت آمیز نبود، ولی کم کم اطرافیان رضاشاه به طور کلی وی را نسبت به جراید بدبین نمودند به طوری که در سال ۱۳۱۰ شمسی بیش از تعداد معینی روزنامه در تهران و شهرستانها منتشر نمی شد. در صورتی که در اوایل تغییر سلطنت روزنامه هایی از قبیل اطلاعات، حصار، عدل، تجدد، ایران، آزادگان، آینده ایران، آئینه ایران، اوقات، مساژور دو تهران (به زبان فرانسه)، ستاره، جهان و غیره تاسیس یافته بود……نه فقط مقالات سیاسی و اخبار داخله و خارجه جراید بلکه اعلانات (آگهی ها) روزنامه نیز قبل از انتشار به نظر اداره شهربانی می رسید. خوب به خاطر دارم که در سال ۱۳۱۷ که در شهر زنجان به خدمت دولت مشغول بودم، شرحی به صورت اعلان مبنی بر درخواست شرح حال و یک قطعه عکس از مدیران جراید برای تدوین همین کتاب نوشته و آن را برای درج به اداره روزنامه کانون فرستادم. مدیر روزنامه مذکور در پاسخنامه این جانب نوشت که اعلان شما را اگر شهربانی موافقت نماید چاپ خواهیم کرد.”

فرخی یزدی:” دل نثار استقلال، جان فدای آزادی”

” تاج الشعرا “میرزا محمد فرخی یزدی، شاعری که ” در بین گویندگان کلاسیک ایرانی هیچکدام به گستردگی و شیوائی او به آزادی نپرداخته اند و از آن ستایش نکرده اند” به سال ۱۲۶۶ یا ۱۲۶۸ در یزد متولد شد. وی در۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مسؤلان مدرسه ‌سرود، از مدرسه اخراج شد. مدتی به شاگردی و کارگری درکارگاه های پارچه بافی و نانوائی گذراند، برهه‌ای که او به سیاست نزدیک ترشد تا آنجا که دردوران مشروطیت با حزب دموکرات همکاری و همراهی آغازکرد. فرخی با سرودن و انتشار شعری در قدح حاکم یزد، ضیغم الدوله قشقائی، محکوم به دوخته شدن دهان و حبس شد. او در مسمطی خطاب به حاکم یزد سروده بود:

خود تو می‌دانی نیم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس

لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی

تحصن گروهی ازمردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این عمل حاکم یزد سبب استیضاح وزیر کشور( داخله) وقت از طرف مجلس گردید، اما وزیر کشور به‌کلی منکر وقوع چنین واقعه‌ای شد.همان هنگام ادعا شد که ضیغم الدوله مأمور معذور نبود و خودسرانه و بدون دستور مرکز فرخی را به زندان انداخته و لب هایش را دوخته است. معاون وزیر داخله در برابر نمایندگان مجلسی که او را را به خاطر عدم توجه به حرکاتی شبیه به حرکات ضیغم الدوله استیضاح کرده بودند، گفت: «حکومت یزد… به قید قسم جواب داده است که مسئله دهان دوختن کذب محض است و به آن شخص در رابطه با قدح مشروطه و مدح استبداد چوب زده شده است»، و این در حالی بود که فرخی یزدی با لب و دهان مجروح در زندان شهربانی یزد محبوس بود.

فرخی از زندان یزد گریخت و به تهران رفت. در تهران فعالیت مطبوعاتی ‌اش را آغاز کرد. سال ۱۲۹۳ به سفربه نقاط مختلف از جمله بغداد و کربلا و موصل و… پرداخت، سفری که طی آن مورد سوء قصد قفقازی ها نیزقرارگرفت. پس از چندی به ایران مراجعت کرد اما به دلیل مخالفت با قرار داد ۱۹۱۹ به زندان شهربانی وثوق الدوله انداخته شد، وسپس تر در باغ سردار اعتماد محبوس شد.

سال ۱۳۰۰ انتشار روزنامه طوفان را آغاز کرد، این اقدام رضا خان، سردار سپه را بر افروخت و از مجلس شورای ملی تقاضای محاکمه فرخی را طلب کرد. فرخی در واکنش به این برخوردها بتدریج طوفان هفتگی منتشر کرد. سال ۹- ۱۳۰۷ توسط مردم یزد به عنوان نماینده مردم یزد انتخاب و به دوره هفتم مجلس شورای ملی راه یافت ، واقعه کتک زدن او در مجلس ، تحصن در مجلس به دلیل نداشتن تامین جانی ، تعطیلی انتشار طوفان ، فرار به مسکو، عزیمت به برلین و آغاز فعالیت های مطبوعاتی و سیاسی در جراید پیکار و نهضت، شرکت درجلسه محاکماتی که توسط سفیر ایران در برلین علیه ” پیکار” بر پا شده بود، همراه با ایراد سخنرانی و ارائه مدارک بر علیه شاه و سفیر ایران در محکمه برلین، نمونه هائی از فعالیت فرخی در آن دوره اند. فرخی در سال ۱۲-۱۳۱۱ بر اثر وعده و وعید های تیمورتاش، وزیر دربار، به ایران بازگشت اما در تهران تحت مراقبت های مامورین مخفی اطلاعات شهربانی قرار گرفت . شهربانی و رضا شاه به این هم بسنده نکردند و دست به پرونده سازی علیه فرخی زدند و او را به اتهام بدهی برای خرید کاغذ به زندان انداختند. فشارها در زندان برفرخی به گونه‌ای افزایش یافت که اقدام به خودکشی کرد. سال ۱۳۱۷ پرونده ای دیگر به جرم اسائه ادب به مقام سلطنت برای او ساختند، و او را به سه سال حبس تادیبی محکوم کردند، فرخی درزندان اما دست از مخالفت ها و فعالیت های اش بر نداشت.

بس جان ز فشارغم به زندان کندیم
پیراهن صبر از دل عریان کندیم

القصه در این جهان به مردن، مردن
یک عمر به نام زندگی جان کندیم

سرانجام در شهریور ماه ( یا مهرماه ) سال ۱۳۱۸ شکنجه گران و آدم کشان- پزشک احمدی و…- با تزریق هوا جان اش را گرفتند، جان جاویدی که ازجانمایه های تاریخ آزادیخواهی و آزاداندیشی میهنمان است، جان شرزه‌ای که شاه و شیخ لرزاند:

در محیط طوفانزا ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی

شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی

مسعود نقره‌کار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برخی منابع:
۱-ملک‌الشعرای بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۱
۲-محمود نفیسی،فرهنگ و ادبیات در دوران رضا شاه،شماره های متعدد گاهنامه سیمرغ ( کالیفرنیا)، وشماره ۵۳، مهر و آبان ۱۳۷۳
۳-علی اکبر قاضی زاده ، مطبوعات ، مصلحت و سیاست”، گردون شماره ۲۱و ۲۲، تهران، فروردین ۱۳۷۲
۴- حمید مولانا، سیر ارتباطات اجتماعی در ایران، دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی، تهران، ۱۳۵۸.
۵- عبدالرحیم،‌ ذاکرحسین، مطبوعات سیاسی در عصر مشروطیت، دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۷۰
۶- علیرضا روحانی، اسنادی درباره‌ی وضعیت مطبوعات در عصر رضاخان، فصلنامه‌ی گنجینه اسناد، شماره‌ی ۲۹ و ۳۰، بهار و تابستان ۱۳۷۷./ – ، وضعیت مطبوعات در عصر رضاخان ، فصلنامه ۱۵ خرداد/(۱۳۷۵)
۷- عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی، نشر البرز، تهران، ۱۳۷۳
۸- محمد زرنگ، (۱۳۸۱)، تحول نظام قضایی ایران ج۱ ،تهران :مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
۹- محمود حکیمی، (۱۳۷۱)، دانستنیهای عصر رضا شاه، تهران، قلم.
۱۰- فریبرز خسروی ٬ سانسور: تحلیلی بر سانسور کتاب در دوره پهلوی دوم (چاپ و نشر نظر٬ ۱۳۷۸)٬
۱۱- الف، رضوی: در بهار از “بهار” بگوییم، پردیس (امریکا)، اردیبهشت سال ۱۳۷۵
۱۲- متن دفاعیات دکتر ارانی در دادگاه ۵۳ نفر , اطلاعات ۱۱ آبانماه ۱۳۱۷ ( سایت اینترنتی عصر نو , بهمن ۱۳۸۲ )
۱۳-علی اکبرمشیرسلیمی، کلیات مصور میرزاده عشقی.
۱۴-حسین مکی ، دیوان فرخی یزدی- با تصحیح و مقدمه در شرح احوال شاعر- انتشارات امیر کبیر، سال ۱۳۵۷
۱۵-حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران،ج۵، انتشارات علمی، تهران، سال ۱۳۷۴،صص۱۸۰-۱۷۴
۱۶- علی بیگدلی، ترورهای سیاسی درتاریخ معاصر ایران، انتشارات سروش، تهران سال ۱۳۷۷
۱۷-حمید رضا رحیمی ، یادی از فرخی یزدی، انتشارات گستره ( آلمان) ، ۱۳۷۰
۱۸-دیوان فرخی یزدی، بدون نام گرد آورنده، چاپ جدید، انتشارات آزاد ، تهران ۱۳۵۷
۱۹-محمد رضا شفیعی کدکنی، ادوار شعر فارسی، از مشزوطیت تا سلطنت، انتشارات طوس، سال ۱۳۵۹

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.