آدمهای سرگردان در فرودگاه کابل که از گزند و ازار طالبان می گریزند و در انتظار هواپیمایی برای خروج از کشورند بزرگان و حاکمان افغانستان نیستند، این حضرات بهنگام بار سفر بسته و از کشور خارج شده اند! آدمهای فرومایه ای که از کمکهای دیگران به افغانستان به سود خود بهره جسته و به فکر آبادانی سرزمین خود نبودند، و بخاطر طمع، نادانی و خیانت انان و ندانم کاری امریکا ست که کشور به این روز سیاه افتاد. جمعیت سرگردان در فرودگاه کابل ملت راستین آن آب وخاک و خدمتگزاران آن سرزمین اند، آدمهایی که در افغانستان و به افغانستان خدمت می کردند، روشنفکرند و تاب تحمل حکومت زور و ظلم و ستم طالبان را ندارند. ملت افغان سزاوار این سیاهی نبود و خودش هیچ زمان به دنبال طالبان و حکومت شان نرفت، طالبان را دیگران ساختند و برایش به ارمغان آوردند.
از تیره روزی این تیره روزان می خوانم و به تیره روزی ایرانیان می اندیشم و به برپایی این دو حکومت مذهبی در این دو کشور مسلمان. افغانها را می بینم گریزان از حکومت طالبان! و ایرانیان که خود طالبان شان را آفریدند و سردسته شان را با سلام و صلوات بر تخت نشاندند. و شگفت آورتر این که این انقلاب مذهبی در ایران به یاری روشنفکران و اندیشمندان شان پا گرفت و به ثمر رسید! روشنفکرانی که یکباره تسبیح به دست گرفتند و ملتی را به امید برپایی بهشتی در دیارشان، به سیاه چال حکومت اسلامی افکندند. حکومت بد، به مراتب بدتر شد و خودشان هم به رغم خوش خدمتی های شان به امام، در به در و أواره شدند و امروز جایی در آن کشور ندارند. از شنیدن نام کسانی که به دنبال این انقلاب رفته بودند و از تماشای تصویرهایی که در آن دوران در رسانه ها می چرخید و سخنانی که می شنیدیم، شگفت زده بودم و همچنان شگفت زده ام از فهم و شعور این فرهیختگان ایرانی!
شوهر دانشگاهی دوستی را در تله ویزیون فرانسه دیدم که در حیاط دانشگاه تهران در کنار منبری که دستار به سری سخنرانی می کرد، زانو بر زمین زده بود و برای سخنران پیامی آورده بود. از دیدنش در برابر آخوندی بی مقدار و زانو برخاک، به دانشجویانش می اندیشیدم که چه در باره استاد عالیقدرشان می اندیشند ! و یا از سخنان دوستی که از ایران امده بود و برایم از دو سخنران آشنا در دانشگاه تهران تعریف می کرد که چه سان خمینی را که هنوز به ایران نرفته بود ستایش می کردند و امامش می نامیدند و مدحش را می سرودند! و سپس از سایر زنانی که برای تظاهرات رفته بودند و چه بر سرشان آمده بود!
به یاری این آدمان فرهیخته بود که فضا در ایران یکباره مذهبی شد و حکومت اسلامی! در کشور مسلمانی که فضای مذهبی نداشت و ملت نه تنها در کافه های بالای شهر که در پایین شهر هم می نشست و عرق اش را می نوشید، و به تماشای آوازه خوانان و رقاصان نیمه برهنه زن می رفت. در حالی که در افغانستان این چنین نبود و مذهب پر رنگ باقی مانده بود و مردمش به روال دیگری زندگی می کردند. و اما آنها به رغم اسلام و معتقداتشان به دنبال حکومت اسلامی نرفتند و در ایران از هر تیره و طایفه ای با شادمانی پذیرایش شدند و کم بودند کسانی که در آن دوران به این شورش مذهبی نپیوستند.
از همان آغازش هم که هنوز انچنان خبری نبود و جسته گریخته چیزهایی از این داستان شنیده می شد، استعفاء ها از مشاغل اداری و دولتی شروع شد، به ویژه در سطوح بالا که خود نوعی همکاری با این انقلابی بود که در کشور به وقوع پیوست. من نه تنها چنین کاری را درک نمی کردم که از این کارشان شگفت زده بودم. یکی از نخستین کسانی که به گفته خودش «با شنیدن صدای مردم» از سمتش کناره گرفت، می شنیدم که اطرافیان با تحسین از این کرده اش می گفتند، و من حیرت زده از این که چرا از ابتدا پذیرای کاری شده بود که به باورش با صدای مردم منافات داشت! چون یک تن از دوستان خودم سالها پیش از انقلاب، تنها به ندای وجدان خود و شنیدن صدای درون خودش به بهانه ای از کار خود در ارتباط با دربار استعفاء داده بود و منتظر شنیدن صدای مردم نشده بود.
اندکی بعد، به من هم می گفتند: تو هنوز استعفاء نداده ای؟ یا وقتش است که تو هم استعفاء بدهی … و من نمی دانستم چرا باید از سمتم کنار روم! کار خلافی نمی کردم که با صدای مردم خردمند منافات داشته باشد و از کردنش شرم بدارم! درغیر این صورت هیچگاه به دنبالش نمی رفتم و پذیرایش نمی شدم. قانون ارث و حق سفر و بسیاری از دیگر حق هابرای نیمی از ملت ایران در آن کشور از واجبات بود و باید پذیرفته می شد، و ایجاد مهد کودک برای مادران کارگر و کلاس های سواد آموزی و سایر آموزش ها برای زنان می بایست ادامه یابد و به همراه سایر کمبودها در اداره یا سازمانی پی گیری شود، و چرا من به دنبال پی گیری باورهای خود نروم و از کارهایی که در آن زمان در آن کشور لازم و حیاتی بود و در این زمان هم لازم و حیاتی ست، استعفاء دهم!
شیرین سمیعی