پنجشنبه, ۱۰ فروردین, ۱۳۹۱
کلمه- زهرا صدر:مادر جواد علیخانی فعال دانشجویی در بند ۳۵۰ اوین می گوید: اعصابم را از دست دادم و خیلی حرص می خورم. دکتر میروم و خیلی قرص هم می خورم اما خوب نشدم. به خاطر جواد خیلی حرص خوردم. اما خدا را شکر می کنم که بچه ام را خوب تربیت کردم. اخلاقش خوب و است و من از خودم راضیم.
چند روز پیش کلمه خبر داده بود که این فعال دانشجویی که از روز پنج شنبه بارها به دلیل عارضه کلیه بارها بهداری اوین منتقل شده بود، روز یکشنبه به بیمارستان مدرس اعزام شد اما به دلیل نبودن تکنیسین سونوگرافی، بار دیگر در حالی که نگرانی از عفونت کلیه وی را تهدید می کند به زندان اوین بازگردانده شد.
در آن خبر آمده بود که جواد علیخانی به دلیل امتناع از زدن دست بند و پابند با تاخیر به بیمارستان اعزام شده و بلافاصله پس از بازگشت به بند ۳۵۰ دچار حالت تهوع شد.
به گزارش کلمه، به گفته ی هم بندی های جواد علیخانی در این مدت بارها وی را به دادستانی برده اند و تاکید کرده اند که اگر نامه ی عفو را امضا کند می تواند به مرخصی برود اما وی نپذیرفت، تا آنجا که سال ۹۰ را نه در کنار خانواده اش بلکه در بند ۳۵۰ زندان اوین و در کنار باقی زندانیان سیاسی تحویل کرد.
جواد علیخانی، چندی پیش در نامه ای از زندان اوین خطاب به مادرش نوشته بود: “افسوس میخورم که فقط هفته ای یکبار می توانیم هم را ببینیم. آن هم از پشت دیوار های شیشه ای سرد اوین که با میله های آذین شده. در آن لحظه ملاقات که چشمان بارانی ات را می بینم، آتش به خرمن هستی ام می زند و تنها نفس های گرم وجودت است که مرا به وجد می آورد.”
جواد علیخانی، دانشجوی رشته دامپزشکی دانشگاه چمران اهواز، برای دومین بار، در دوم خرداد ۱۳۸۹ بازداشت شد. این فعال دانشجویی پیش از این نیز در مهر ماه سال ۸۶ بازداشت و پس از ۱۱ ماه حبس در شهر اهواز، با قید وثیقه از زندان آزاد شده بود. وی در پاییز سال ۱۳۸۷ در دادگاه انقلاب به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به سه سال زندان کاهش یافت. وی که ماه های نخست محکومیت خود را در زندان های اهواز سپری کرده بود، پس از انتقال به تهران، هم اکنون در زندان اوین دوران محکومیت خود را می گذراند.
پدر و مادر این زندانی سیاسی در گفتگو با کلمه از روزهای زندان اهواز می گویند و از زندگی کارگری سختی که این روزها مسائل اقتصادی ان را سخت تر کرده، پدر از ظلم هایی می گوید و مادر از افرادی که تهمت ضد انقلاب بودن به پسرش زده اند، اما هر دو در اوج خستگی محکم و با صلابت معتقدند که پسرش حق می گوید و به او افتخار می کنند.
لازم به توضیح است که این گفت و گو یک ماه پیش انجام شده است.
متن کامل گفت و گوی کلمه با مادر جواد علیخانی را که به دلیل فضای خاص حاکم بر آن و احساسات مادر خسته و دلشکسته نیمه تمام ماند و پدر این زندانی سیاسی آن را ادامه داد، با هم می خوانیم:
وقتی نامه ی آقا جواد را خواندید چه حسی داشتید؟
کدام نامه؟
همان نامه ای که چند وقت پیش برای شما نوشتند و در رسانه ها منتشر شد.
ما کامپیوتر و ماهواره نداریم. اصلا نامه ی بچه م را ندیدم. چی نوشته بود؟
بخشی از نامه را می خوانم و صدای گریه ی مادر آن سوی تلفن، خواندنم را مختل می کند. کار ساده ای نیست. گاهی حرف زدن با یک مادر و خواندن جمله های پسرش در اوج دلتنگی آنقدر سخت می شود که ادامه ی گفتگو را ناممکن می کند…
“مادر عزیزم
روزهای دوشنبه که می شود با اینکه می دانم چه سختی هایی را متحمل می شوی و با کهولت سن رنج های مسیر کرج تا اوین را به جان می خری و در سرما و گرما و به هر وسیله خودت را به زندان می رسانی ، لحظه شماری میکنم و چشم انتظار حضورت هستم.
افسوس که تنها ۲۰ دقیقه رویت را می بینم. دقایقی که یک عمر برایم ارزش دارد و حضورت به من معنا می بخشد و لحظات پایانی ملاقات را به یاد می آورم که وجود نازنینت ققنوس وار می سوزد تا از خاکسترش ققنوسی جوان و باطراوت چون فرزندش بروید. اینگونه میشود که با دیدن این عشق در چشمانت احساس غرور می کنم و مهر مادری را در تک تک ذراتم حس میکنم و اینکه نگاهت سرشار از رازهایی ست که در دل داری و نمیگویی و من تنها می توانم به تفسیر و تاویل روی بیاورم که مضمون کلام و نگاهت می تواند این سخنان آهنگین باشد: کوچه ها منتظر بانگ قدم های تو اند/ تو از این برف فرود آمده دلگیر مشو..”
من جواد را خیلی دوست دارم. وقتی اهواز بود یکسال من تنها رفتم و آمدم اصلا خسته نشدم. گفتم به خاطر بچه ام من میروم. باور کنید گرسنه می رفتم و بر می گشتم اما به عشق دیدن جواد خسته نمی شدم. خدا می داند که خیلی تلاش کردم، ۱۵ روز اهواز بودم پرونده اش را درآوردم. البته به خودش نمی گفتم اصلا. فقط گفت مامان پول داری؟ گفتم دارم. نداشته باشم هم می گویم دارم که او حرص نخورد که من پول نداشته باشم. خدا کمکم کرده. من سواد ندارم که یک شماره بگیرم ولی خدا کمک کرد. بار اول با اتوبوس رفتم. جواد گفت راه سخته مامان با قطار بیا. گفتم من بلد نیستم گفت آدرس می دهم. قطار هم ارزونتر بود گفتم هرچه باشد من تحمل می کنم و به بچه ام سر می زنم. بچه ام آنجا تنها بود کسی نبود که برود حال او را بپرسد. وقتی هم که به تهران منتقل شد اول گفتم خدایا من چطور بروم و بیایم، بلد نیستم. اما چند بار که رفتم و آمدم یاد گرفتم. الان خدا را شکر راحتم. اما خودم اعصابم را از دست دادم و خیلی حرص می خورم. دکتر می روم و خیلی قرص هم می خورم اما خوب نشدم. به خاطر جواد خیلی حرص خوردم. اما خدا را شکر می کنم که بچه ام را خوب تربیت کردم. اخلاقش خوب و است و من از خودم راضیم.
آقای علیخانی از برخوردهای داخل زندان و رفتارهایی که با ایشان شده برای شما تعریف کردند تا حالا؟
نه تعریفی نمی کند. چون من یک مادر هستم و اعصابم ضعیف است و تحمل دردهایش را ندارم. یکدفعه که رفته بودم ملاقات گفتم چرا اینقدر لاغر شدی چرا صورتت اینطور شده؟ گفت که عیب ندارد و حرف را عوض کرد. اما هم بندیش به من می گفت پسر خیلی خوب و آرامی است. حتی به من نمی گوید که مثلا دلم تنگ شده.. فقط می گوید مامان برو ملاقات حضوری بگیر، برو مرخصی بگیر.
آیا برای مرخصی و ملاقات اقدام کرده اید؟
من خودم که سواد ندارم و فارسی نمی توانم حرف بزنم. از وقتی جواد را گرفتند می توانم کمی فارسی حرف بزنم. می روم دادستانی نامه بنویسم جواب نمی دهند می گویند برو تلفن بدهید تماس می گیریم. اما تماس نمی گیرند و من دوباره می روم دادستانی.
آقای علیخانی را چه زمانی بازداشت کردند؟
سال ۸۶ بازداشت شد. دانشجوی شهید چمران اهواز بود.
می دانید چرا؟
به خدا من نمی دانم. گفت من رفتم بیرون کتاب بخرم اطلاعات من را گرفت. اطلاعات گفت با ما همکاری کن تا آزادت کنیم. جواد گفت من همکاری نمی کنم. هر کاری بکنید هم همکاری نمی کنم. به خاطر همین ۱۱ ماه بلا تکلیف در اهواز نگهش داشتند. اول برادر بزرگش رفت نگفتند کجا است. بعد پدرش رفت و پیدایش کرد.
برخوردهای ماموران با شما چطور بوده است؟
چه بگویم من.. خودتان که بهتر می دانید. من کارت پدرش را بردم که جبهه رفته، نشان دادم به رییس دفترش. گفت من از این کارتها زیاد دارم. به من هم برخورد یه مقدار بلند حرف زدم و گریه کردم.
آیا در این مدت عضو دیگری از اعضا خانواده را تحت فشار گذاشته اند؟
یک دفعه اطلاعات آمد برادر بزرگش را برد و با او صحبت کردند. دانشگاه قبول شده بود تهران. بنده خدا ۲ میلیون خرج کرده بود اما موقع امتحان نگذاشتند امتحان بدهد. یک دفعه که من از اهواز آمدم کرج و دوباره برگشتم اهواز پسر بزرگم اعتراض کردم به آنها و گفت چرا مادر ما را اذیت می کنید به همین خاطر اطلاعات آمد و ازش تعهد گرفتند.
این روزها اوضاع بهتر است؟
وقتی که اهواز بود خیلی اعصابم داغون بود. اذیت می شدم. الان خدا را شکر که آمده تهران میروم آنجا ملاقات و خانواده ها را می بینم یک مقدار بهتر شدم. دلم تنگ می شود ولی افتخار می کنم. با فامیل هم قطع رابطه کردم به خاطر اینکه می گویند پسرت ضد انقلاب است. اما مهم نیست چون من می دانم پسرم ضد انقلاب نیست و ناحق نمی گوید.
پدر جواد علیخانی درخواست می کند گوشی را بگیرد، احساس می کند فشار عصبی روی همسرش زیاد شده و آزارش می دهد.
آقای علیخانی در خبرها درباره ی وضعیت جسمی آقای علیخانی خوانده ایم لطفا درباره ی در مورد آخرین وضعیت روحی پسرتان بفرمایید.
خب به نظر من روحیه اش ضعیف شده و هم به قول معروف در عذاب است. اگرچه سعی می کند که بروز ندهد جلوی ما، ولی من پدرم. پسرم را می شناسم. هرچقدر ما تعریف کنیم و خوبی بگوییم بالاخره زندان، زندان است. معلوم است در عذاب است.
مدتی که اعتصاب غذا کردند یک مقدار بهشان فشار آمده بود ولی بعد از آن بهتر است و زیاد نگران نیست. بعضی وقتها که مادرش میرود آنجا و دلتنگی می کند می گوید نگران نباش مامان اینها تمام می شود و این روزها می گذرد. خیلی ها هستند، فقط من نیستم.
آقا جواد به شما در مورد بازجویی هایی که داشتند و انفرادی ها برخورد ها چیزی گفته اند؟
در مورد انفرادی می گفت که زیاد فشار آوردند که بیا با ما همکاری کن اگر می خواهی ما به تو کمک کنیم. با ما همکاری کن که بر تو سخت نگیریم. جواد هم گفته نمی توانم به مردم حرفهای دیگر بزنم و دیگران را لو بدهم که بار خودم را سبک کنم. برای همین پسرم را یکسال در بازداشتگاه اهواز نگه داشتند.
شما تا به حال با مقامات قضایی دیداری داشتید؟
من هر جایی که بگویید غیر از دفتر رهبر نامه بردم. ولی نتیجه نگرفتم. از سال ۸۶ تا امسال ما دوندگی کردیم ولی هیچ. هرچه هم که می گویند الکی است. باور نمی کنم اگر حرف راست هم بگویند دیگر حرف آنها را باور نمی کنم. دیگر ته دروغ های اینها در آمد. ما رفتیم اهواز انتقالی گرفتیم آوردیم. به ما گفتند این دفعه اول است و اگر جرمش ۳ سال است نصفش که گذشت آزاد می کنند. ۱۱ ماه و خرده ای که در اهواز مانده ۷ ماه دیگر که بماند آزادش می کنند. گفتند پارسال اول دی که آزاد است. ما هم با دلخوشی روزشماری کردیم خبری نشد. ۲۲ بهمن آمد خبری نشد. عید فطر امسال آمد گفتم صد در صد آزاد می شود. گفتند ۱۰۰ نفر زندانی سیاسی یکی هم این جواد است. از آن ۱۰۰ نفر ۵۰ نفر را آزاد کردند آنهایی بودند ۱۰ روز ۱ ماه از محکومیتشان مانده بود را به اسم سیاسی آزاد کردند. ولی نه حرفشان حرف نیست. ما از این مسئولین خیلی دروغ شنیدیم ولی عمل ندیدیم.
قطعا مصاحبه شما را مسوولین قضایی می خوانند چه صحبتی با آنها دارید.
هرچی در این مملکت به ضرر خودشان تمام می شود می گویند قانون. من چه بگویم به مقامات بالا؟ از بالا گرفته تا پایین عملی نیست حرفشان. ما دیگر انتظاری از اینها نداریم تمام شد.
وضعیت روحی و جسمی مادرشان چطور است؟
مادرشان دیگر تمام کرده هم از لحاظ روحیه و هم از لحاظ اذیت و آزار. من یک کارگرم. فشارهایی که روی ما است خیلی عصبی ترم کرده. مثلا می بینم حرص می خورم می گویم دیگر نمی آیم ملاقات پشت شیشه برم با هزار التماس یک کلمه بگویم که حالت چطور است آن را هم نمی خواهم. ولی مادرش تحمل نمی کند هر هفته می رود. شنبه یکشنبه می رود التماس می کند به دادستانی که ملاقات بگیرد. دوشنبه ها که ملاقات است صبح ساعت ۸ راه میفتد از کرج تا تهران. تابستان در گرما زمستان در سرما. در برف و باران می رود و می آید و می افتد. الان روزی ۵-۶ تا قرص اعصاب می خورد. هرجا هم که می رود می گویند برای اعصاب است. علت چیست؟ علتش همین آقا جواد بوده. اگر جواد اشتباهی کرده خب یک کم انصاف داشته باشید. جوان است. اما مقامات بالا هم ماشا الله نه گذشت دارند نه انصاف و نه رحم و مروت. ظالم کیست؟ هر کسی ظلم بکند می شود ظالم. قبلا هم ما شنیدیم ظالم و غیر ظالم مسلمان و شیعه و رحم و مروت و عدالت. الان هم همین حرفها است دیگر فرقی نمی کند که. آنها اینها را منافقین و فتنه گر حساب می کنند ما هم می گوییم ظالم و ظلم و… یزید و ابابکر و عثمان هم این ظلم را نکردند که اینها به این خانواده می کنند.
شما معتقدید آقا جواد اشتباهی کردند؟
نه آقا جواد اشتباهی نکرده. آقاجواد گفته در این مملکت اگر کسی بی سواد است حقش از بین می رود. ما دانشجوییم ما باید حرف بزنیم و مشکلات را بگوییم، نه اینکه سرمان را بیندازیم پایین و فقط دفتر و کتاب را نگاه کنیم.
مثلا چه حرف هایی را باید زد؟
در این مملکت این همه در آمد. ۳۰ میلیارد دلار را خودشان قبول کردند که رفته بعد ۱۰۰ تا از اون ۳۰ میلیارد ها رفته و حالا ما یکدانه نان بربری یا نان لواش ۲۵۰ تومنی نداریم تو مملکتمان بخوریم. مثلا جیره بندیه. ما الان فیش گازمان آمده ۱۵۸ تومان آقا به ما میگوید ما به شما یارانه می دهیم حق خودتان را بهتان میدهیم. چقدر؟! ۴۵ تومان؟ و یک نمونه پول گازمان آمده ۱۵۸ تومان. من بقیه اش را از کجا بیاورم بدهم. پول آب می خواهد پول برق می خواهد پول تلفن می خواهد خرج خانواده می خواهد.. در این مملکت بیمه نیستیم، در آمد نداریم، بازنشستگی نداریم. کارگر روزانه ایم یک روز بتوانم بروم ۵ تومان دارم یک روز نتوانم بروم نداریم. من چطور در این مملکت به این مسوولین دلم خوش باشد. مجبوریم و می گوییم “صل علی محمد یار امام خوش آمد”. اینا همه زبانی است عملی نیست قلبی نیست. اینها همه از ترس است. از واهمه است. از شکنجه دادن اینهاست. اینها شب ساعت ۱۱ در خانه را می زنند و آزار و اذیت می کنند که آقا بیا بیرون یا خانم بیا بیرون. آدم از ظلم می ترسد و این حرفها را می گوید. اگر من واقعا زن و بچه ام نباشد یک حرف هایی می زنم هرجایی هم که دوست داشتند ببرندم باز از این عذاب بهتر است. از ظلم و ستم بهتر است منتهی چاره ای نیست آدم راهی ندارد. الان مگر اعلام نمی کنند که این اقتصاد و این تحریم ها را فتنه گر ها پیش آوردند؟ یعنی چه؟ فتنه گر ها که به حساب شما یکیشان کروبی است، یکیشان هم موسوی، که آنها هم که گوشه زندانند. آنها چطوری آوردند؟
ما بالاخره شکنجه می شویم. آنها در زندان و ما هم در خانه در عذابیم. عذاب یعنی عذاب روحی. عذاب روحی این است که ما فکرمان پیش بچه مان است. با کارگری و با هزار مشکل بچه بزرگ کردیم دانشگاه برود و درس بخواند و کتاب و خرجش را تامین کن به امید آینده. حالا معلوم نیست آینده چه می خواهد بشود.
به عنوان یک پدر حس شما از این محکم ایستادن پسرتان چیست؟
کار بد و زشتی نکرده که آدم سر به زیر باشد. دزدی و قتل که نیست. خب هر کسی یک عقیده ای دارد حکومت یک عقیده دارد و ملت هم یک عقیده که با هم نمی خواند. هر کس یک نظریه ای دارد و می خواهد نظریه خود را بگوید. اینجوری است که حکومت هم با این سیاسی ها مخالف می شود.
شک نکنید که من به پسرم افتخار می کنم منتهی ما توانمان از لحاظ روحی جسمی و مالی ضعیف است. آدم از خودش زود خسته می شود. شما حساب کنید آدم هم از لحاظ مالی در عذاب باشد هم از لحاظ روحی عذاب بکشد زود خسته می شود. یا بگوید مثلا این زندگی را می خواهم چه کار کنم یا می گوید خدا به ما چند سال عمر داده این زندگی را می خواهم چه کار کنم. از این چیزها. این هم به خاطر عصبانیت و روحیه ضعیف شدن و عذاب کشیدن است. بله افتخار میکنم. این دانشجویان و این جوانها اعتراض کردند خب حالا همه هم زود موفق نمی شوند. یک روز بالاخره ۱۰ تا مثل جواد ۲۰ تا مثل جواد بلند می شوند و این حرفها پایمال نمی شود. یک روز زنده می شود. چطور الان می گویند خون شهداست که این مملکت را زنده نگه داشته، همین حرفهای حق هم یک روز بالاخره اثر می گذارد در آینده. ناراحت نیستیم از جواد ناراحتی مان این است که ما کارگریم و نمی توانیم. هر هفته شنبه و چهارشنبه میریم دادستانی از ۹ صبح گرسنه و و تشنه و برف و سرما و گرما و شب. تو روستایی از کرج بلند شو برو تهران و زندان اوین. من هم کارگرم از کار می آیم خسته و کوفته ولی الحمد الله تحمل می کنیم و به خودمان هم افتخار می کنیم. روزی رسان خداست و هرچه خدا بخواهد همان می شود. این ظلم را تحمل میکنیم، خدای ما بزرگ است.
پدر جواد علیخانی، زندانی سیاسی: ما از این مسئولین خیلی دروغ شنیدیم ولی عمل ندیدیم
شنبه, 12ام فروردین, 1391