زیتون ـ مهسا محمدی: روز گذشته بکتاش آبتین، شاعر و فیلمساز، عضو ارشد و منشی کانون نویسندگان ایران و زندانی سیاسی، درگذشت. در میان رسانهها و کاربران شبکههای اجتماعی بر سر اینکه گفته شود او «درگذشته» یا «کشته شد»، اختلاف نظر وجود دارد.
آبتین که با اتهاماتی چون «عضویت در کانون نویسندگان ایران و حضور بر مزار جانباختگان قتلهای سیاسی زنجیرهای» در حال گذراندن محکومیتی شش ساله در زندان اوین بود. دو بار کرونا گرفت. بار اول، فروردین امسال، بدون مرخصی و با پا بند به بیمارستان طالقانی تهران منتقل شد و تنها برای چهار روز بستری شد. باردوم اما پس از وخامت حالش در زندان، خانواده او سرانجام توانستند ۲۲ آذرماه برای آبتین مرخصی بگیرند و او را به بیمارستان خصوصی منتقل کنند. اما در نهایت بعد از ۲۶ روز دست و پنجه نرم کردن با مرگ در این بیمارستان و بعد از اینکه برای طی مراحل درمان به کمای مصنوعی برده شد، جان باخت.
این خبر را کانون نویسندگان ایران منتشر کرد و طی بیانیه دستگاههای قضایی و امنیتی را مسئول جان باختن آبتین معرفی کرد. در بیانیه کانون آمده است: «بکتاش آبتین (۱۴۰۰- ۱۳۵۳)، شاعر، فیلمساز و عضو پایدار و برجسته کانون نویسندگان ایران که جان شیرین خود را فدای آزادی کرد، از میان ما رفت.» در این بیانه همچنین تاکید شده «حکومت آزادیستیزان، گُردی از دلاوران آزادیخواه را از ما گرفت.»
به دنبال بالا گرفتن واکنشها بعد از چند ساعت، اداره کل زندانهای استان تهران هم اطلاعیهای صادر کرد و در آن نوشت که آبتین «در تاریخ ۱۴ آذرماه سال جاری با علایم سینوزیت به بهداری مراجعه و طبق تجویز پزشک داروی مربوطه را دریافت نمود.» سازمان زندانها مدعی شده است که از او آزمایش کرونا گرفته شد که نتیجه آن «منفی» بود اما «جهت اقدامات بیشتر درمانی و تشخیص احتمال بیماری کرونا، نامبرده به بیمارستان طالقانی اعزام شد.» این در حالی است که بنابر گزارشهای موجود آبتین به دلیل وخامت حال در روز ۱۵ آذر به بیمارستان منتقل شد و در نهایت در روز ۲۲ آذر و با وخیمتر شدن وضعیت وی خانواده توانست او را به یک بیمارستان خصوصی انتقال دهد.
از آبتین مجموعههای شعر و فیلمهایی بر جای مانده است. مجموعه شعرهایی چون؛ «و پای من که قلم شد نوشت برگردیم»، «مژهها، چشمهایم را بخیه کردهاند»، «شناسنامهی خلوت»، «در میمون خودم پدربزرگم» و «پتک»
فیلمهای به جا مانده از او هم عبارتند از؛ «کاملا خصوصی برای آگاهی عموم (زندگی علیشاه مولوی-شاعر برجسته)، «۱۳ اکتبر ۱۹۳۷ (زندگی لوریس چکناوریان- موزیسین برجسته)، «موریانهای با دندانهای شیری (دربارهی زندگی خودش)، پارک مارک، میکا، مُری زن میخواد، آنسور و دربارهی زندگی «همایون خرم».
چگونه یک نویسنده را بکشیم
بکتاش آبتین در واقع عضو مشترک لیستهای متعددی از قربانیان نظام است؛ لیست کسانی که با اجتناب نظام از واردات واکسن، مبتلا به کرونا شدند و جان باختند، لیست کسانی که با تعللهای مکرر در رسیدگی و درمان در زندان جان دادند، و بالاخره در ادامه سیاهه نویسندگانی است که جمهوری اسلامی از همان ابتدای انقلاب سرناسازگاری با آنان داشت و در نهایت یا مانند سعیدی سیرجانی، جعفر پوینده، محمد مختاری، پیروز دوانی و مجید شریف کمر به قتل آنان بست و یا آنان را مجبور به مهاجرت یا سکوت و عزلتنشینی کرد.
دست دخالت و تقصیر نظام در همهی مسیری که آبتین را به سوی مرگ روانه کرد به چشم میخورد و از همین روست که کاربران شبکههای اجتماعی بر «کشته شدن» این شاعر و نویسنده تاکید دارند و نه مرگ ساده او. یکی از بازداشتهای آبتین هنگامی بود که در سال ۹۵ در مراسم یادبود دو تن از اسلافش؛ پوینده و مختاری، قربانیان قتلهای زنجیرهای شرکت کرده بود. این بازداشت و به زندان بردن سایر اعضای کانون نویسندگان، ادامه همان مسیری است که از قتلهای سیاسی روشنفکران در دهه ۶۰ و ۷۰ آغاز شد، چرا که نویسندگان منتقد و دگراندیش خطرات بالقوهای به حساب میآمدند و میآیند که همواره جمهوری اسلامی را تهدید میکنند. دوبار ابتلای او به کرونا، او را در سیاهه بلند بالای کسانی قرار میدهد که به دلیل دستور منع ورود واکسنهای معتبر و موثر کرونا، توسط رهبر جمهوری اسلامی، جان باختند. در نهایت هم تعلل زندانبانان و دستگاه امنیتی و قضایی برای انتقال او به بیمارستان، که تکرار آن در مورد سایر زندانیان شائبه عمدی بودن این رفتار را به شدت تقویت میکند، آبتین را به کشتن داد. به این ترتیب نام او در کنار ساسان نیک نفس و بهنام محجوبی و افراد دیگر در لیست کسانی قرار دهد که به این شکل به دست جمهوری اسلامی «حذف فیزیکی» شدند.
مانیفست مرگ
«آدمیزاده ام، آزادهام، و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران. بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.» این سطور واپسین جملات آخرین نامه سرگشادهای است که علی اکبر سعیدی سیرجانی نویسنده و پژوهشگر خطاب به «جناب آقای خامنه ای» نوشت. او در همین نامه پیشبینی کرده بود که «حساب»اش را خواهند رسید. سیرجانی از اولین قربانیان این مسیر دشمنی نظام با نویسندگان و شعرا بود. به اقرار یکی از همکاران سعید امامی، سعیدی سیرجانی کمتر از یک سال بعد، در زندان توسط سعید امامی و با استعمال شیاف حاوی پتاسیم که منجر به سکته میشود، به قتل رسید.
سیرجانی که صاحب آثاری مانند «شیخ صنعان»، «سیمای دو زن »، «ضحاک ماردوش» و««بیچاره اسفندیار» است، از اواخر سال ۶۷ از حق انتشار آثار خود محروم شد. حتی کتابای تجدیدچاپ شده او هم اجازه توزیع پیدا نکرد. سعیدی سیرجانی بعد از ناامیدی از انتشار آثارش، سال ۷۲ در نامهای از رهبر جمهوری اسلامی خواست تا به وزارت ارشاد دستور دهد، اگر آثارش ایرادی دارند، روند قانونی درباره آنها طی شود و بدون توضیح کتابهایش را «خمیر» نکنند.
او در آن نامه در مقایسه سانسور کتابها و وضعیت فعلیاش با زمان قبل از انقلاب نوشت که پیش از این هم بارها ممنوعالقلم شده و طعم خفقان را چشیده بود، که «تلخ بود اما نه بدین تلخی، مغرضانه بود، اما نه بدین ناشیگری». سیرجانی در این نامه یادآور شده که این دومین نامهای است که خطاب به رهبر ایران مینویسد و نامه قبلی بیپاسخ مانده است.
رهبر جمهوری اسلامی به این نامه سیرجانی پاسخ داد، اما آن را منتشر نکرد و فقط از طریق کیومرث صابری فومنی (گل آقا) به رویت سعیدی سیرجانی رساند. در شرایطی که سفارش شده بود نامه را به دست او ندهد. پاسخ رهبر جمهوری اسلامی به تظلمخواهی این نویسنده، چنان پرعتاب و خطاب و تند بود که چنانچه از انعکاس آن در پاسخ پایانی سعیدی سیرجانی پیداست «جناب علی» او را «مرتد و نامعتقد به اسلام» اعلام کرد.
سیرجانی در بخشی از نامه آخر خود در پاسخ به نامه تند رهبر با اشاره به سرنوشت محتوم خود مینویسد:«می دانم در حکومتی که مرحوم [سید کاظم] شریعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس [مهدی] بازرگان با آن تقوای دینی و سیاسی، آیتالله [حسینعلی] منتظری با آن سوابق مبارزاتی دِق مرگ و خانه نشین و مطرودند، تکلیف امثال بنده معلوم است، و بر ما کجا برازد دعوی بی گناهی؟!»
چنانچه از نامه سعیدی برمیآید آیتالله خامنهای در پیام خود به او علاوه بر اعلام «ارتداد و تکفیر» از وی پرسیده بود که «چرا این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده و به تمجید نپرداخته» است. در نهایت علیاکبر سعید سیرجانی در ۲۴ اسفند ۷۲ هنگامی که در چاپخانه مشغول به کار بود، توسط معاونت امنیت وزارت اطلاعات بازداشت شد.
در ماه دوم بازداشت در حالی که اتهامات او «حمل و نقل و توزیع و استعمال مواد مخدر»، «ساخت و نگهداری و توزیع مشروبات الکلی»، «فعالیتهای شنیع اخلاقی و همجنسبازی» عنوان شده بود، اعترافاتش با محور دیگری و خطاب به «بازجوی عزیز» در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شده و سیرجانی از «وراجی های کوکشده نابخردانه»، «القای یاس از ادامه حرکت انقلاب»، و «جبههگیری ضدانقلابی بوسیله داستان شیخ صنعان» ابراز پشیمانی و استغفار کرد. ماه بعد از بازداشت خبر درگذشت علی اکبر سعیدی سیرجانی در ۶ آذر ۷۳ رسما از سوی خبرگزاری جمهوری اسلامی اعلام شد. این روزنامه علت مرگ او را عارضه حاد قلبی اعلام کرد و مقامات دولتی به این شرط با دفن او موافقت کردند که همسرش کتبا تعهد بدهد که تقاضای کالبدشکافی نخواهد کرد.
همزمان با قتل سیرجانی در زندان، سعید امامی و سایر همکاران «امنیتی»اش در بیرون زندان هم دست به کار حذف فیزیکی شاعران و نویسندگان بودند.
این تلاش گاه در قالب سعی در فرستادن اتوبوس آنها به ته دره در گردنه حیران بود و گاه به صورت خفه کردن، کاردآجین کردن و رها کردن پیکر آنها بر سر گذرها.
با گذشت سه دهه از آن زمان به نظر میرسد روشهای جمهوری اسلامی برای حذف شعرا و نویسندگان مخالفش تا حدی تغییر کرده، اما خواستاش به قوت خودش باقی است. خطری که نظام از جانب نویسندگانی که به قول رهبر جمهوری اسلامی «این همه مزایای حکومت اسلامی را ندیده و به تمجید نپراخته»اند احساس میکند هنوز هم به بگیر و ببند، سانسور و در نهایت کشتن آنان در زندان منتهی میشود، همانقدر «تلخ».
«من این حکم را قبول ندارم. اصولا محاکمه هیچ کس را به دلیل ابراز نظر و عقیدهاش قبول ندارم. برای همین هم عضو کانون نویسندگان شدهام. مدافع آزادی بیان بیهیچ حصر و استثنا هستم و این فشارها در عزم من برای مبارزه با سانسور خللی وارد نمیکند. من به حکم صادر شده اعتراض میکنم.» این اظهارت آبتین بود در واکنش به محکومیتش در سال ۱۳۹۷.