توتالیتاریسم، استالینیسم امپریالیستی، ایدئولوژی پوتین، تجاوز به اوکراین، استعمار روسیه در ایران و تغییر در نظم جهان، محتوای سخن این نوشته است. جنگ پوتین کل جهان را به چالش کشیده است. ایران در چه وضعی قرار دارد و حکومت اسلامی به کدام سو کشیده خواهد شد؟ روسوفیلها میگویند با پوتین کنار بیائیم و آزاداندیشان به آزادی میاندیشند و بفکر بهبودی نظم جهان میباشند.
استالینیسم، ساختار ذهنی پوتینیسم
تزاریسم در یک جغرافیای بزرگ با کنترل ملتهای متعدد، یک قدرت بزرگ استعماری بود. در جنگ جهانی یکم، لنینیسم و سپس استالینیسم روسیه را به اتحاد جماهیر شوروی تبدیل میکند و یک حکومت بزرگ متکی بر توتالیتاریسم کمونیستی پدید میآید. عظمت این توتالیتاریسم پس از جنگ جهانی دوم به اوج میرسد زیرا قطب کمونیستی، با امپراتوری شوروی و کشورهای بلوک اروپای شرقی و چین مائوئیستی، بیش از نیمی از جمعیت جهان و بخش بسیار بزرگی از کره خاکی را به خود اختصاص داد. سقوط عریان این قطب عظیم از فروریزی دیوار برلین آغاز شد و ادامه این سقوط در تجاورز پوتین به اوکراین است. جنگ استعماری پوتین در پی بازگرداندن امپراتوری روسیه است، ولی این الگوی سلطه گری که همان استالینیسم است، به شکست قطعی میانجامد. این شکست نتیجه چه خواهد بود؟ این شکست همانا بیانگر آنست که قدرت دمکراسی و آزادی خواهی روح انسانی، مقاومت میکند. چرا این جنگ پوتین فرزند ایدئولوژی استالینیسم است؟ بیایید با هم گوشه هایی از فضای توتالیتاریسم استالینی و گهواره روانی و ایدئولوژیکی پوتینیسم را بررسی کنیم. آیا تصمیم پوتین در تجاوز به اوکراین اتفاقی است؟ نقش ایدئولوژی و رویای بازسازی روسیه بزرگ کدامست؟
استالین نمونه برجسته ایدئولوژی توتالیتر کمونیستی است که در ایجاد و تقویت آن نقش اساسی داشته است. استالین در دسامبر ۱۸۷۸ در گرجستان متولد شد و در دوران فعالیت انقلابیاش علیه تزار دستگیر و از ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۷، لحظه انقلاب بلشویکها، به سیبری تبعید شد. لنین در سال ۱۹۱۷ با کمک انقلابیون حرفهای و نظامیان قدرت را بدست میگیرد. لنین در ۳ آوریل ۱۹۲۲ مقام دبیرکل حزب کمونیست را به استالین میسپارد و در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ میمیرد. نگارش «اصول لنینیسم» در ۱۹۲۴ توسط استالین بطور فشرده لنینیسم را «مارکسیسم عصر امپریالیسم» معرفی کرده و اعلام میکند چگونه «خلقهای ستمدیده» را باید بدور خود جمع کرد، چگونه «دیکتاتوری پرولتاریا» را علیه بورژوازی باید بکار گرفت، چگونه همه مخالفان منحرف چپ و راست را باید خاموش کرد و چگونه حزب بلشویک «پرولتاریا» تنها سازمان متمرکز نظام واحد باید باشد. بدین ترتیب، استالینیسم بعنوان یک ایدئولوژی اتوپیایی دگماتیک ولی جذاب، با دستگاه پروپاگاند دولتی، با تبدیل هر مخالف به دشمن طبقاتی و نیز با سرکوب فیزیکی و اسارت روانی انسان متولد میشود.
حزب بلشویک در ابتدا، حزب انقلابیون حرفهای متشکل از روشنفکران متوسط، کنشگران سیاسی، نظامیان و عناصر شهری میباشد. این حزب بنام پرولتاریا و با شورش نظامیان قدرت را بدست میگیرد و در سیاست داخلی، نظام اردوگاهی را برای حذف طبقات و مخالفان بپا داشته و توتالیتاریسم را زیر فرمان دفتر سیاسی و شخص استالین قرار میدهد. همزمان با سیاست ترور در داخل کشور، «انترناسیونال کمونیستی سوم» که در سال ۱۹۱۹ بوجود آمده بود، در زمان استالین این نهاد به وسیله نیرومند پروپاگاند و توطئه علیه دمکراسی در جهان تبدیل میشود و احزاب کمونیستی، بمثابه نیروی تدارکی سیاست استالین برای جلب حمایت و نفوذ در کشورهای جهان بسیج میشوند.
در روسیه شوروی، سرکوب و دادگاه و اعتراف گیری از رهبران حزبی و تصفیههای رهبران حزبی از ۱۹۲۷ اغازمی گردد و بطور متمرکز طی یک دهه ادامه مییابد. بعنوان نمونه از ۱۳۹ عضو کمیته مرکزی ۹۸ نفر دستگیر و به قتل میرسند. در دادگاههای سالهای ۳۶ تا ۳۸ رهبرانی مانند زینویف و کامنف و بوخارین به اتهام «تبهکار و منحرف» اعدام میشوند. به گفته مورخان در این تصفیهها ۸۰۰۰۰۰ نفر به قتل میرسند. همزمان با نابودی رهبران و اعضای سیاسی و نظامی، استالین اشتراکی کردن زمینها را در دستورکار قرار میدهد و نابود کردن طبقه کولاکها را از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۰ عملی میسازد. به این ترتیب بعداز چپاول و سرکوب آریستوکراسی و بورژواها، طبقه اجتماعی کولاکها با زور و شکنجه و چپاول نابود میشود.
در این دوران ایدئولوژی براساس هنجارهای «مقدس تاریخی» تبیین میگردد. ایدئولوژی سوسیالیسم در روسیه، بمثابه علم مارکسیسم معرفی شده و «حقانیت تاریخی» حزب پرولتاریا و کیش شخصیت به پروپاگاند دولتی تبدیل میشوند. در این ایدئولوژی، مخالف به بیمار روانی تبدیل شده و برای مرگ به سیبری فرستاده میشود. روسیه میهن مقدس سوسیالیسم و استالین پدر خلقهای جهان میگردد. در این ایدئولوژی همه چیز باید فدای میهن امپراتوری کمونیستی و رفیق استالین گردد. این ایدئولوژی در یک تجربه بمرور ساخته میشود و با کنترل حزبی و سازمان جاسوسی و قتل تلافی جویانه تروتسکیها سازماندهی میشود. دستگاه اداری و جاسوسی جدید به تربیت فعالان و جاسوسان حزبهای کمونیستی در جهان پرداخته و برای مقابله جوئی با دشمنان داخلی و «بورژوازی جهانی» به سازماندهی دست میزند. تمام اتحاد جماهیر شوروی به یک زندان بزرگ تبدیل میشود ولی مانیپولاسیون ایدئولوژیک روشنفکران و سیاسیون، بسیاری را در جهان و ایران دلباخته اردوگاه میکند. این نیرویهای روشنفکری و سیاسی کمونیست، صادق و یا فرصت طلب، در جهان برای استالین هورا میکشند و خرد خود و قدرت تشخیص خود را از دست میدهند. در این فضا روحیه جاسوسی و رفتار ایدئولوژیک معیار سنجش میگردد. اعتماد کور به شوروی، کینه علیه لیبرالیسم جهانی و تایید نابودی مخالفان داخلی بعنوان دشمن طبقاتی، سنگ محک اساسی است.
آنچه برشمردیم جلوههای توتالیتاریسم استالینی است و این فضای ایدئولوژیکی خفقان روحی و توطئه گرانه علیه دیگران و جامعه، در روان پوتینی ادامه مییابد.
روانشناسی توطئه برای تقسیم جهان
در این الگو حفظ قدرت از طریق ماشین ایدئولوژیکی و توطئه گری انجام پذیر است. توطئه علیه مخالفان، علیه کولاکها، علیه رفقای حزبی و علیه جهان، یک خط پررنگ است. حکومت توتالیتر خود را پاک و طرفدار زحمتکش و پرولتاریا اعلام میکند، ولی دفتر سیاسی حزب کمونیست، در پشت پرده برای سیراب نمودن شوینیسم و ناسیونالیسم تنگ نظرانه و نیازهای امپریالیستی خود، مشغول توطئه است. توطئههای استالین و هیتلر در همان زمانی جریان دارد که استالین و کمونیستها در دنیا در بلندگوهای تبلیغاتی از صلح برای جهان و میهن سوسیالیستی زحمتکشان و «علیه امپریالیسم» میگویند. از سال ۱۹۳۴ تقسیم اروپا در مذاکره مخفیانه استالین با هیتلر طرح شده بود و هیتلر با واگذاری لهستان و فنلاند و کشورهای بالتیک و قسمتی از رومانی و بخش غربی اوکرائین به شوروی موافق بود.
در پی این مذاکره مخفیانه چند ساله، پیمان عدم تعرض بین آلمان هیتلری و شوروی استالین در ماه اوت ۱۹۳۹ امضا شد و طبق همین قرارداد در اول سپتامبر ۱۹۳۹ آلمان یک بخش از لهستان و در ۱۷ سپتامبر همان سال شوروی بخش دیگر لهستان تصرف میکند. پنهان از چشم جهانیان استالین و هیتلر اروپا را تقسیم میکنند. طبق همین قرارداد گشتاپو مهاجران روسی مخالف استالین را که در آلمان پناهنده بودند به روسیه تحویل میدهد و استالین هم پناهندگان ضدفاشیست و کمونیست آلمانی که به روسیه پناهنده شده بودند را تحویل رژیم هیتلر میهد.
بنابراین استالین و هیتلر جغرافیای میان دو کشور را تجزیه کرده و به سرزمین خود ملحق نمودند. در ژوئن سال ۱۹۴۱ هیتلر این پیمان را نقض کرد و به مناطق زیر نفوذ شوروی حمله کرد و بلافاصله در واکنش به این «بی وفایی» هیتلر، شوروی و انگلستان در ماه ژوئیه همان سال قرارداد «همکاری» بین دو کشور را امضا میکنند و آرایش آغاز جنگ جهانی دوم در اینجا شکل میگیرد. شوروی استالین پیش از آغاز جنگ جهانی دوم سرزمینهای دیگران را با حمایت هیتلر به تصرف درمی آورد و در همین زمان پروپاگاند تبلیغاتی کمونیستهای جهان بدورغ از صلح جهانی و دوستی رفیق استالین حرف میزنند.
در پایان جنگ جهانی دوم، میان برندگان جنگ، جهان تقسیم میشود و اروپا به دو بخش شرقی و غربی تعریف میگردد و اروپای شرقی بعنوان منطقه نفوذ سلطه شوروی قلمداد میشود. آرایش قوا در جهان تغییر میکند. دو ابر قدرت آمریکا و شوروی به سیادت جهانی میرسند و پیمان ناتو در آوریل سال ۱۹۴۹ و پیمان ورشو در سال ۱۹۵۵ پایه گذاری میشوند و جنگ سرد توسعه مییابد. اروپای غربی متحد آمریکا و عضو ناتو و کشورهای اروپای شرقی زیر سیادت شوروی قرار میگیرند. اردوگاه سوسیالیستی متشکل از دولتهای وابسته با «خودمختاری محدود» و با اقتصادی تابع اقتصاد روسیه، ترسیم میشود. هدف شوروی با «استقلال محدود» استعماری است. شوروی در سطح جهانی، سیاست خارجی متکی بر جنگ سرد علیه لیبرالیسم و دمکراسی غربی و اقتصاد بازار را دامنه میبخشد.
پیرو همین سیاست، فعالیت «انترناسیونال سوم» که در سال ۱۹۱۹ پدیدآمده بود، تقویت میگردد و روند ساختن احزاب «کمونیستی و انقلابی و خلقی» وابسته به شوروی فعالانه پیگیری میشود. محاصره ایدئولوژیک دنیای غرب و کل جهان بوسیله «احزاب برادر» وابسته و روشنفکران زیر نفوذ استالینیسم سازماندهی میگیرد. استالین دنیا را برای خود میخواهد و به همین خاطر لشکر احزاب کمونیستی در بسیاری از کشورها سازماندهی میشوند و این احزاب با پوشش خدمت به پرولتاریا و خلق، به توسعه طلبی شوروی کمک میرسانند. استالین برای خدمت به شوروی و جاه طلبی خود، در داخل کشور و در جهان، روحیه نوکرمنش و تبلیغات چی میخواهد.
طی سه دهه نظام توتالیتر استالین ساخته میشود و استالین در ۱۹۵۳ میمیرد. میراث توتالیتاریستی و هژمونی طلبی ادامه مییابد. مانیپولاسیون جهان و مستعمره ساختن سرزمینهای دیگر و شوینیسم روسی، جلوه هایی از این میراث است که تربیت کننده ذهن میراث خواران کنونی کرملن میباشد.
تمرکز و شکافها و اقتدار پوتین
پس از مرگ استالین و فجایع او، چگونه نظام باید ادامه یابد؟ پس از او، بدنبال رقابت حاد و اقدامهای کودتایی میان رهبران حزب، خروشچف اوکراینی تبار در سال ۱۹۵۶ بقدرت رسید. او یار استالین بود ولی در کنگره بیستم حزب، کیش شخصیت استالین را افشا نمود. خروشچف نظام سیاسی ایدئولوژیک توتالیتر و سلاح اتمی و پروپاگاند کمونیستی را ادامه میدهد. در مقابله جوئی با خواست مجارها بخاطر بیرون آمدن از پیمان ورشو، او در اکتبر ۱۹۵۶ ارتش شوروی را برای سرکوب مجارها میفرستد و بیش از ۴۰۰۰ را میکشد و در سال ۱۹۶۲ او بحران موشکی کوبا را تولید میکند ولی در مقابل فشار سیاسی آمریکا شکست میخورد. رفرمهای اقتصادی و آموزشی خروشچف در روسیه نیز به شکست میانجامد.
سپس باند برژنف و گاسیگین علیه خروشچف توطئه و کودتا کرده و خروشچف در سال ۱۹۶۴ کنار میگذارند. در ابتدا نیکولا پادگورنی بقدرت میرسد. در سال ۱۹۶۸ ارتش سرخ و «ک گ ب» بهار پراگ را که خواهان آزادی و اقتصاد غیرمتمرکز بود را سرکوب میکنند. لئونید برژنف، اوکراینی تبار، قدرت را بدست میگیرد و از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ نظام شوروی را میگرداند. دوران برژنف متضاد است هم نوعی ثبات در جامعه وجود دارد و هم شکنندگیهای ساختاری رشد مییابند. برژنف سیاست تسلیحات اتمی و فضایی را ادامه میدهد ولی فساد عمومی و ناتوانی اقتصادی رژیم سراسری میگردد و در کشور مخالفانی مانند آندره ساخاروف رشد میکنند. در این شرایط هیچ پلورالیسم سیاسی موجود نیست ولی در درون حزب، دور از دید جامعه، باندبازی و یارگیری فراوان است. حزب کمونیست شوروی با گندیدگی بوروکراتیک و مخالفهای درونی سراسری مواجه است. اقتصاد کشور در رکود است، خفگی در جامعه عمومیت دارد و دیپلوماسی فاقد جاذبه است. در این دوره، برژنف ۱۱۴ نشان لیاقت نظامی و نشان لیاقت بر لباسهای را نصب کرده بود، رهبران «نومانک لاتور» در فساد غوطه بودند، میزان ۷۰ درصد اعضای کمیته مرکزی بیش از ۶۰ سال داشتند. لحظه انفجار نزدیک است. یوری آندروپوف در سال ۱۹۸۲ بقدرت میرسد، او مرد دستگاه جاسوسی است و مخالفان را به بیمارستان روانی میفرستد و با فاسدان دولتی اعلام مبارزه میکند، ولی در ۱۹۸۴ میمیرد و سپس کنستانتن چرنینکو میآید، یک سال بعد میمیرد.
در این وضع آشفته و سردرگمی ژرف و بحران سیاسی، میکائیل گورباچف در سال ۱۹۸۵ با شعارهای آزادی بیان ظهور میکند و یکسری اصلاح اقتصادی و اجتماعی را اعلام مینماید. او شاهد شکافها و زخمهای سرطانی درونی است و آگاه است که شوروی از درون پوسیده است و در حال سقوط است. او میبیند که چین «دن سیاپینگ» با سیاست بازار آزاد تحرک جدیدی به اقتصاد چین داده است. گورباچف کمی درها را باز میکند و دکتر ژیواگو پاسترناک منتشر میشود. رفرمهای اقتصادی او با موفقیت همراه نبود و منجر به گرانی و فقر بیشتر شد ولی با گورباچف طلسمی شکسته شد. دیوارهای ترک میخورند و مخالفان نظام بسیج میشوند. شکافها وتناقضهای درونی دستگاه کمونیستی منفجر میشوند. آنچه در درون مخفی بود، از این پس، علنی و عریان میشود. دیگر کنترل نظام با انبوهی از تضادها میسر نبود. جناح محافظه کارتر سیاسی نظامی اقدام به کودتا میکند. ولی بوریس یلسین در برابر نظامیان میایستد. در آخر بحران سیاسی حزب و استرس و عصبانیت ناشی از بهم ریختگی اروپای شرقی، منجر به گسیختگی همه جانبه میشود. گورباچف در اوت ۱۹۹۱ حزب را ترک میکند و در ۶ نوامبر ۱۹۹۱ حزب کمونیست حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی منحل میگردد و در ۲۵ دسامبر همان سال گورباچف از مقام خود استعفا میدهد. فردای این استعفا «جمهوری سوسیالیستی فدرال شوروی روسیه» به «فدراسیون روسیه» تغییر نام میدهد.
بوریس یلسین از ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۹ پرزیدانت فدراسیون روسیه میگردد و در دوران او شبکههای مافیایی و فساد برهمه جامعه غلبه پیدا میکند و شکست اقتصادی کشور عریان است. باید گفت که یلسین انحلال دهنده عمومی اتحادجماهیر شوروی است. نوامبر سال ۱۹۸۹ زمان فروریزی دیوار برلین بود و از سال ۱۹۹۰ و بویژه سال ۱۹۹۲ تجزیه جغرافیایی شوروی آغاز میشود. ملتهای آسیای مرکزی و قفقاز بزرگ که از سال ۱۹۱۹ تا زمان جنگ جهانی دوم، بعنوان جمهوریهای سوسیالیستی به قدرت مرکزی کمونیستی شوروی وصل بودند از ۱۹۹۰ به سرعت اعلام خودمختاری و استقلال کردند و کشورهای اروپای شرقی که پس از جنگ جهانی دوم زیر سیادت شوروی قرار گرفتند نیز از پیمان سیاسی و نظامی با کشور روسیه جدا میشوند.
پوتین در زمان سقوط دیوار مسئول سرویس اطلاعاتی در آلمان شرقی است. سپس شهردار سن پترزبورگ میشود و در شبکه نفوذ و قدرت یلسین وارد میشود و در اینجا شناسایی مراکز نفوذ و قدرت و یارگیری استراتژیک صورت میگیرد. او مشاور بوریس یلسین شده و سپس در سال ۱۹۹۸ مدیر سرویس فدرال اطلاعات میگردد. در سال ۱۹۹۹ با تصمیم یلسین او پرزیدانت دولت روسیه میگردد و با استعفای یلسین در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ بشکل موقت جای او را میگیرد. برای پوتین جای موقت باید به همیشگی تبدیل شود. سپس با انتخابات ریاست جمهوری مهندسی شده در ۷ ماه مه ۲۰۰۰ پوتین پرزیدانت فدراسیون روسیه تصرف میکند. از همان ابتدا تلاش او در قبضه کردن قدرت و تدارک انتخابات بعدی در ۲۰۰۴ است. پس از انتخابات دوره دوم، طرح پوتین بازگشت به قدرت است و او در نوستالژی ابرقدرت شوروی است. او میخواهد مرد بازگشت دوران طلایی گردد. با توجه به محدودیت قانونی در سال ۲۰۰۸ دیمیتری مدودف انتخاب میشود. این انتخاب در واقع انتصابی است که پوتین برای «رفیق اش» آماده کرده است. دیمیتری مدودف «محللی» است که پوتین اول را به پوتین دوم انتقال میدهد. بظاهر مدودف رئیس میشود ولی کنترل واقعی در دست پوتین است و دوباره پوتین در انتخابات غیرشفاف ۲۰۱۲ برنده میشود. پوتین زیرکانه قانون دو دوره ایی انتخاباتی را با فشار و تهدید و تردستی و تقلب از طریق پارلمان تغییر داده، محدودیت ریاست جمهوری را برداشته و راه را تا سال ۲۰۳۶ جهت شرکت در انتخابات برای خودش ممکن میسازد. بسیاری از کارشناسان روسیه معتقدند که از ۲۰۱۲ استبداد شخصی و توطئه گری پوتین افزایش یافت و او شماری از مخالفان الیگارگ و ثروتمند، مخالفان سیاسی و روزنامه نگاران مخالف را زندان انداخت و با مواد سمی و یا با آلودگی اتمی کشت. پوتین دیگر قدرت را رها نمیکند. جذابیت او برای جامعه و مردم روس، شبکه قدرت او، مانیپولاسیون ایدئولوژیکی و ضدیت او علیه غرب، ابزارهای بازتولید قدرت اوست.
ایدئولوژی پوتین چیست؟
در باره استالینیسم، هژمونی طلبی شوینیستی روسی، فضای یک شوروی ابرقدرت، و نیز میل نوستالژیک و سلطه گرایانه رایج نوشتیم. دکترین پوتین چکیده این فضای ایدئولوژیک و توتالیتر است. در روانشناسی او و در تحلیل او از جهان کنونی، مسئله قدرت بزرگ و برتر، یک ضرورت است. پوتین خواهان تغییر تناسب قوا از طریق نظامی و زور است. او خواهان رژیمهای وابسته و مطیع از یک طرف و از طرف دیگر مقابله جوئی با غرب است. او میخواهد اقتدار فردی خود را تضمین کننده پیروزی خود نماید. هدف استراتژیک او، کسب مقام جدید روسیه در جهان است. روسیه ۱۰ تا ۵۰ سال دیگر کجا خواهد بود؟
دکترین پوتین با گرایشهای شخصی گوناگون او پیوند دارد. گرایشها در شخصیت پوتین چگونه قابل درک است؟ گرایش یک کارمند دولتی که خدمتگزار اطلاعاتی قدرت است. گرایش عاطفی نسبت به تاریخ تزاری و تاریخ دوران شوروی و عظمت آنها در دل او موج میزند. گرایش به سمبولهای دوران کمونیستی با احیای موزیک سرود ملی دوران شوروی برای روسیه امرور و یا استفاده از پرچم دوران کمونیست، در نزد او نیرومند است.
گرایش عظمت طلبی و ابرقدرتی در زمانی که شرایط ممتاز از دست رفته است، در شخصیت پوتین قوی است. اتحاد جماهیرشوروی دربرگیرنده ۱۵ جمهوری بود و افزون بر آن، کشورهای اروپای شرقی زیر کنترل شوروی بودند، ولی در طی چند سال این امپراتوری فروریخت. در سال ۲۰۰۵ پوتین گفت از هم پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی یک «فاجعه ژئوپولیتیک» است. او این فروریزی را توطئه غرب میداند. از یاد نبریم که او از کشوری برخاسته که هرگز به دمکراسی علاقهای نداشته است. به این خاطر، گرایش ضدلیبرالیسم سیاسی و ضد دمکراسی در گفتار و آرزوهای او منعکس است. به همین خاطر نویسنده دست راستی و ضدغربی مورد علاقه پوتین، الکساندر پروخانوف، مشاور پوتین است. در ۱۲ دسامبر ۲۰۱۳ پوتین در نطق خود میگوید ما باید از «ارزشهای سنتی» دفاع کنیم. افزون برآن در سالهای اخیر پوتین روابط خود را با کلیسای ارتدوکس فعال کرده و به گروههای ضدکورتاژ نزدیک میشود. همه میدانند که پوتین دارای مناسبات محکم با پوپولیستهای راست افراطی مانند مارین لوپن میباشد و قصد او تضعیف نمودن اروپا و دمکراسی است. پوتین در کنفرانس «ژ ۲۰» سال ۲۰۱۹ اعلام کرد که «لیبرالیسم از کار افتاده» است و «ارزشهای لیبرالی در تناقض با منافع اکثریت جمعیت» دنیاست. گرایش ضد محیط زیست نیز در نزد او نیرومند است. پوتین به ضرورت مبارزه با گرمایش زمین باور ندارد و میگوید طرح انتقال انرژی از نوع فسیلی به نوع پاک که در کنفرانس کاپ ۲۶ گلاسکو مطرح شد «نامناسب و عجولانه» است.
بدین ترتیب ایدئولوژی پوتین با لایههای نوستالژیک و ضدلیبرالی، خواهان تمرکز قدرت شخصی و بازسازی امپراتوری روسیه است. او فکر میکند فروریزی اتحاد جماهیر شوروی یک فاجعه است و همچون یک تزار جدید یا استالین جدید، درپی تسخیر دوباره امپراتوری است. تطمیع جمهوریهای آسیایی، تسخیر مناطقی از گرجستان و تصرف نظامی کریمه در جنوب شرقی و مناطق «دنباس» در شرق اوکراین و بالاخره تجاوز نظامی به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲، از جمله نشانههای تمایل امپریالیستی اوست. در دنیای تکنولوژی و اقتصاد رقابتی جهان، پوتین به راه حل نظامی روی میآورد. استراتژی پوتین استفاده از پول گاز و نفت برای نیرمند کردن ارتش و سلاح اتمی است. با توجه به وابستگی کنونی اروپا به گاز روس، موتور جنگ را روشن میکند. در نگاه او با اعمال فشار روی اروپا، افزایش اختلاف بیشتر بین اروپا و آمریکا، حمله نظامی به اوکراین همسایه برای بلعیدن آن باید اجرا گردد. پس از فروریزی دیوار برلین اغلب کشورهای اروپای شرقی به پیمان ناتو پیوستند ولی طرح اوکرائین هنوز عملی نشده بود و این امر برای پوتین فرصت مناسبی است تا حمله کند و با تبلیغات واهی در باره «تدارک عملی هجوم» ناتو و «نازی بودن» رهبران اوکرائین، یک کشور مستقل را اشغال کند. پوتین در تصمیم گیری اقتدارگرایانه و سوبژکتیو خود و در مالیخولیای روانی خود، در تحلیل جنگ اشتباه کرد و نتوانست واکنش جهان علیه خود و نزدیکی بیشتر آمریکا و اروپا را پیش بینی کند. افزون برآن، پایداری اوکراین، تعداد روزافزون کشتههای نظامیان روسی، اعتراض مخالفان در جامعه روسیه و نتایج سنگین تحریمهای اقتصادی، در تحلیل پوتین غایب بود. خطای پوتین پایه شکست اوست.
امپریالیسم روس، حکومت اسلامی دست نشانده و روسوفیلها
روسیه در طول تاریخ، استعماری و توسعه طلب بوده است و برای رسیدن به هدفهای خود براساس روح تزاریسم و استالینیسم عمل کرده است. روسیه در زمان قاجار بخش مهمی از سرزمینهای ایران را جدا ساخت و در سال ۱۹۰۷ شمال ایران را منطقه نفوذ خود اعلام کرد. در شهریور ۱۳۲۰ و در جنگ جهانی دوم خاک ایران را اشغال نمود و با حمایت از حزب دموکرات آذربایجان، در پی آن بود تا آذربایجان را از ایران جداکند.
به توپ بستن مجلس شورای ملی بدستور محمدعلی شاه قاجار، توسط نیروهای بریگاد قزاق روسی به فرماندهی کلنل لیاخوف، با نیرنگ و همیاری آخوندهای معروف طباطبایی و بهبهانی، فصل معروفی در اتحاد روسها و آخوندها علیه آزادیخواهان است.
فریدون آدمیت در کتاب اندیشهی ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار در باره سیاست روسها در ایران مینویسد: «روس دشمن مطلق ایران بود، دشمن استقلال و آزادی و ترقی و تمامیت ارضی ما بود. ما را ناتوان و عقب مانده میخواست که سیاست صرف متجاوزانه نظامی و استعمار اقتصادی خویش را پیش ببرد با هر نقشه اصلاح و تغییری سرستیزگی داشت. گفتهی امیر کبیر را شنیدیم که در خیال، کنستیتیون داشت و مانع بزرگ او روسیان بودند.»
در دوران کنونی مناسبات ایران و روسیه بسوی تبدیل ایران به کشوری وابسته تحول مییابد. به بیان دیگر قصد روسیه ایجاد کشورهای «اقمار» است. این کشورهای اقمار دو نوع هستند. یکم، مدل جمهوریهای آسیای مرکز و کشورهای قفقاز که در داخل نظام سیاسی اداری بودند و دوم، کشورهای اروپای شرقی که با پیمان ورشو زیر کنترل شوروی بودند. قصد روسیه در باره ایران، ایجاد وابستگی نوع دوم است. چنین اقماری، کشورهایی با «استقلال محدود» هستند. در چنین شرایطی هر پیمان بین ایران و یک کشور دیگر باید مطابق با روح توافقهای روسیه با ایران باشد و به منافع روس زیان وارد نسازد. تجربه «کنوانسیون حقوقی دریای خزر» یک تجربه منفی و اسارت بار و استعماری است. روسها در قرارداد دریای مازندران میزان ۱۳ درصد از ماهیگیری را به ایران میدهند و امتیاز در مورد گاز و نفت برای ایران به صفر میرسد. با وادادگی رژیم آخوندی در برابر پوتین و حراج سهم ایران توسط جمهوری اسلامی، روسها حق کشور ما را پایمال نموده و امتیازهای کلانی بدست آوردند.
همانگونه که پیمان فعالیت نیروگاه بوشهر برای ملت ایران ناروشن است و تجربه مدیریت مرکز اتمی بوشهر نوعی مدیریت استعماری است.
در زمینه گاز نیز سلطه استعماری روسیه اعمال میشود. ایران دومین دارنده ذخایر ثابت گاز طبیعی در جهان است و نمیتواند سهم گاز خود را استخراج کند و به فروش برساند زیرا روسیه اجازه صادرات گاز به ایران نمیدهد. اروپا در سال ۲۰۱۶، قصد داشت در پروژههای گاز ایران سرمایهگذاری کند تا از این کشور گاز بخرد و وابستگی خود به روسیه را کاهش دهد. آمریکا هم پذیرفته بود و این عمل به نفع اروپا بود و مجوزهای لازم برای خرید گاز از ایران را صادر کرده بود. اما مسئولان غربی اعلام کردند ایران مایل به انجام این همکاری نیست و دنبالهروی سیاستهای روسیه در زمینه انرژی است. ایران با کشف میدان گازی جدید، توان تامین ۲۰ درصد از گاز اروپا را دارد. میدان گازی چالوس، میتواند تهدیدی جدی و ژئوپلیتیک برای نقش مسلط روسیه در بازار گاز اروپا باشد.
تجربه «همکاری» روسیه در مذاکرات برجام برای باجگیری از ایران است. در مذاکرات «برجام ۲» نیز روسها در پی باج خواهی اقدام کردند. از آنجا که در مارس ۲۰۲۲ تحریمهای سنگین غرب علیه روسیه به جریان افتاد تا تجاوز روسیه به اوکراین متوقف شود روسها تلاش کردند تا توافق غرب و ایران را مسدود کنند. روسها برای منافع خود و کاهش دادن فشار تحریم غرب برخود، خواهان مشروط ساختن امضای قرارداد برجام به کاهش فشار تحریم علیه روسیه شدند.
در تمام این زمینهها جمهوری اسلامی از روسیه فرمانبرداری میکند زیرا در درماندگی قرار دارد و کرنش میکند. جمهوری اسلامی با ایدئولوژی اسلامی شیعه گری خود همیشه ضد غرب بوده و این فرصت خوبی برای روسها و چینیها بوده است. اسلام قرآنی و شیعه گری یک مجموعه ایدئولوژی استعماری و ضد آزادی انسان است. حاملان این ایدئولوژی دینی منحط همیشه متمایل به استبداد و توطئه گری بوده و با لیبرالیسم آزادیخواه و دمکراسی همسوئی در تضاد بودهاند. حال امروز که ولادیمیر پوتین از «بی خدایی» خود حرف نمیزند و اهل فساد و زور و تجاوز و معامله هست و حتا در کنفرانس ۲۰۱۹ در ترکیه با احترام از قرآن نقل قول میآورد، فرصت بزرگی برای نزدیکی پوتین و خامنهای فراهم است. مافیای سرخ و سیاه به یکدیگر نزدیک میشوند تا حاکمان فاسد و درمانده ایران حاکمیت خود را برپانگهدارند و روسهای استعمارگر به چاپیدن ثروتهای ایران ادامه دهند.
در تمام این مسیر تاریخی روسها از حمایت و جاسوسی جریانهای توده ایستیها و پشتیبانی روسوفیلهای وطنی برخوردار بودهاند. توده ائیسم یک ایدئولوژی و یک رفتار روانی نسبت به قدرت شوروی است، نوعی کرنش در برابر بیگانه است، نوعی همسوئی و اطاعت روانی و گاه حتا روحیه جاسوسی و خدمت به دیگری است. روسوفیلی نوعی شیفتگی هیجانی، نوعی وفاداری سیاسی، نوعی پیروی روانی، نوعی حمایت کور از روسیه است. این روسوفیلی یعنی ضدیت ورزی با غرب و مخالفت ورزی با آزادی متکی بر لیبرالیسم سیاسی است و چنین روحیهای به کرنش در برابر شوروی و استالین و پوتینیسم میرسد. روسوفیلها به رهبران روسی و الگوی رفتاری آنها و اقتدارگرایی آنها و ایدئولوژی ضدغربی آنها دلشیفته هستند. چپ افراطی و راست افراطی و اسلامگرایان در این میان فراوانند و در عمل هم پیمان میباشند.
در حال حاضر آخوندها و مدیران و روزنامه نگاران روسوفیل در جمهوری اسلامی خیلی رشد کردهاند تا سمتگیری سیاسی حکومت اسلامی به قدرت پوتین را تقویت کنند و توجیه کنند. آنها با انتقاد یک جانبه و تکراری به آمریکا زمینه دفاع از روسیه را آماده میکنند. در واقع این مدافعان امتیازدهی به روسیه، در کردار میهن پرست نمیباشند و توجیه و دفاع از استراتژی روسها اولویت آنها میباشد. تاریخ نشان میدهد که ویژگی روسها، همیشه شوینیسم و توسعه طلبی و خوار نمودن دیگران بوده است و برای آنها منافع ملتهای دیگر، فاقد ارزش بوده است. تودهایها و روسوفیلها انتقاد جدی به روسها و پوتین ندارند و امروز هم خواهان توجیه تجاوز روسها به اوکراین هستند. ما میدانیم این تجاوز بطرز آشکار مورد حمایت بیت خامنهای و عدهای از نمایندگان جمهوری اسلامی و نیز توده اییها و روسوفیلها در داخل و خارج قرار گرفته است. در واقع گرچه مواضع نیرنگ بازانه روسوفیلها به شکلهای گوناگون و به زبانهای متفاوت طرح میشود، ولی نظر آنها در نهایت به محکوم کردن استقلال اوکرائین و کینه علیه دمکراسی از یکسو و از سوی دیگر به حمایت از جنایتهای پوتین میانجامد.
تجاوز ارتش پوتین به اوکرائین ادامه همان سیاست استعماری پیشین است. پوتین با تبلیغات دروغ همچون «کشتار» روس زبانهای اوکرائین توسط رئیس جمهور ولودیمیر زلنسکی و «تدارک پرشتاب» جنگ اتمی غرب علیه روسیه، تلاش کرد تا افکار عمومی جهان را بفریبد و سپس تانکها و هواپیماهای جنگی خود را علیه یک کشور مستقل و مردم غیرنظامی و ساختمانهای غیر نظامی به حرکت درآورد. هدف توسعه طلبانه پوتین، مطابق طرح سازش میان استالین و هیتلر، پیش از جنگ جهانی دوم میباشد. جنگ پوتین غیرعادلانه و تجاوز امپریالیستی است، این اشغال، ناقض قوانین حقوقی جهانی است و امروز مورد محکومیت اکثریت قاطع کشورهای عضو سازمان ملل قرارگرفته است و مردمان جهان روسیه را محکوم میکنند. جمهوری اسلامی علیرغم رای ممتنع خود در کنار روسیه است، در کنار قدرت متجاور و استعماری است و همه اسلامگرایان روسوفیل و همه روسوفیلهای چپی و همه توده ائیستیها و همه روسوفیلهای «مستقل»، در کنار متجاوز و علیه آزادی ایستادهاند. برای آنها قربانیان این جنگ ارزش انسانی ندارند و صدای جنگ پوتین نوازشگر روان مسخ شده روسوفیلها است.
سیاست ایران آزاد و جمهوری لائیک فردا در تناقض با سیاست استعماری روسیه و یا هر استعمار دیگر بوده و برپایه اصل همزیستی مسالمت آمیز با همه کشورهای جهان میباشد. جمهوری لائیک آینده نفی کامل جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیهی و اسلام است. امید است تا در جهان فردا، ایران، سرزمینی اکولوژیک و دمکراتیک و دانش پرور باشد، ایرانی آباد و متکی برعدالت اجتماعی و وفادار به آزادی در مالکیت و در بازار تا بتواند به سربلندی همه جانبه برسد. ایران امروز نقشی در اقتصاد جهان ندارد و تروریسم دولتی و جدال ایدئولوژیک دینی حکومت علیه جهان، فرصتهای کلانی را نابود ساخته است. در ۱۰ یا ۵۰ سال دیگر ایران در کجای جهان خواهد ایستاد؟
محورهای نظم جدید جهان
مداخله نظامی و نقض حقوق بین المللی توسط روسها در آغاز سده بیست و یکم، تغییر اساسی در نظم جهانی پدید میآورد. این رویداد همه محاسبات جهانی و تعادل آن را به چالش میکشاند. محورهای نظم جدید جهانی کدامند:
یکم، روسیه عضو برجسته شورای امنیت سازمان ملل قوانین را نقض کرده و جنگ بپا میکند. بدین ترتیب مدیریت جهانی در چارچوب کنونی غیرموثر است.
دوم، امنیت جهانی پیوسته با مداخلههای نظامی و تروریسم اسلامی تهدید میشود. شرط تامین این امنیت فقط نظامی نیست. برای آینده معیارهای تمدنی کدامند؟ چگونه با فرهنگ و قوانین جهانی پایه تازهای برای امنیت بوجود آوریم؟
سوم، وابستگی اروپا به سوخت فسیلی روس و فشار و گروگانگیری روسیه، تناسب قوا و الگوی سوختی اقتصادی جدیدی میطلبد. ژئوپولیتیک گاز و نفت جهان تغییر میکند. در این بحران، اروپا تنگنای خود را دریافت و استراتژی کنار زدن انرژی فسیلی روسیه در دستورکار قرار گرفت. از این پس پروژههای اکولوژیکی برای انرژیهای پاک سرعت مییابد.
چهارم، آگاهی به چالش گرمایش زمین بسیار افزایش یافته ولی الگوی جهانی تصمیم گیری مناسب برای تغییر وجود ندارد. تلاشهای سازمان ملل بسیار مثبت بوده ولی کاملن ناکافی است.
پنجم، تجاوز پوتین به یک کشور مستقل، شکنندگی دمکراسی را بنمایش میگذارد و باید به تدبیرهای سیاسی تازهای دست یافت تا دمکراسی محور مستحکم جهان گردد.
ششم، اقتصاد دیجیتالی جامعه و سازماندهی و تولید و ارتباط اجتماعی را دگرگون کرده و حال باید نتایج آنرا در جهان و زندگی ارزیابی نمود. پدیده جنگ کدام جنبه از اقتصاد دیجیتالی را شکننده میسازد؟ در شرایط جنگ امتیازهای این اقتصاد کدامند؟
هفتم، مداخلههای نظامی آمریکا در افغانستان و عراق رشد اسلامگرایی را درپی داشت. آنچه بنظر میآید تغییر محور استراتژی آمریکا به شرق آسیا و دریای چین است. چین با استراتژی اقتصادی و بازرگانی به مقام اول در جهان دست مییازد. اروپا تلاش دارد تا وزنه اقتصادی خود را به وزنه نظامی مشترک ارتقا دهد.
هشتم، امپراتوری سیاسی ایدئولوژیک نظامی روسیه از زمان فروریزی دیوار برلین در حال سقوط است و تجاوز به اوکرایین سقوط آن را شتاب میدهد. پوتینیسم رمزی برای احیای عظمت طلبی مجدد و فروریزی مقام کنونی است.
نهم، کشور ایران در کجای این معادله جهانی قرار میگیرد؟ با جمهوری اسلامی، جز ضدیت با جهان غرب، درماندگی و باج دهی به روسیه و چین، تخریب فرصتهای ملی و منطقهای و جهانی و سوزاندن منابع انسانی و طبیعی، نخواهیم داشت. از سیاهچال اسلام و استبداد دینی باید بیرون آمد. فرهنگ قرآنی و شیعه گری و یک طبقه انگل بی دانش ما را به پست ترین مرحله انتقال داده است.
دهم، در برابر کمونیسم و اسلامیسم و شوینیسم و استعمارگرایی، گزینه دمکراسی و آزادی و آشتی با طبیعت، بهترین گزینه است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
پانوشته: ایجادی از دیر باز در نقد اسلام و قرآن و اکولوژی و لائیسیته و استالینسم و قدرت سیاسی مقالهها و کتابهای گوناگونی انتشار داده است و هر هفته برنامههای رسانهای (مانی، میهن، کانال یک، تی وی مدیا، رنگین کمان) در نقد اسلام و شیعه گری و محیط زیست و فلسفه آزادی پخش میکند. او بزودی آخرین اثر خود را در باره تئوریهای اکولوژیکی و چالشهای زیست محیطی در جهان و ایران، در ۶۰۰ صفحه منتشر میکند. تا کنون از این جامعه شناس کتابهای زیر انتشار یافته است: کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری، لندن. کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، جلال ایجادی، انتشارات نشرمهری. کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری. کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، جلال ایجادی، چاپ نشر مهری، لندن.
از: گویا