متن زیر قسمت دوم از گفتگوی نشریه چشم انداز ایران با تقی رحمانی فعال ملی-مذهبی است که به بررسی منش و اندیشه شهید هدی صابر اختصاص یافته است. تقی رحمانی در قسمت نخست این گفتگو که دو ماه پیش منتشر شد ابعاد شخصیتی و منشی شهید صابر را بررسی کرد و در قسمت دوم این مقاله نگاه راهبردی شهید صابر را نسبت به مسائل ایران توضیح داده است. در بخشی از این گفتگو آمده است: «نقد بزرگ هدی به کل دوران ما نقد هویتی بود. او میگفت در این دوره هویت گم شده است، وقتی هویت گم شود انگیزه گم میشود و وقتی انگیزه گم شود هدف گم میشود و در نتیجه همه سردرگم میشوند. نقد او به ملی- مذهبی هم همین بود که مذهب کمرنگ شده است، اما در زندان جمعبندیاش این بود که ملی-مذهبی بهترین گزینه موجود است.» در این گفتگو نگاه شهید صابر به مسائلی مانند توسعه، مذهب،آموزش و…تشریح شده است.
متن کامل این گفتگو در زیر می آید و لینک قسمت نخست گفتگو نیز در اختیار خوانندگان محترم قرار گرفته است.
من از سال ۱۳۷۵ با مرحوم هدی صابر آشنا شدم. البته از سال ۱۳۷۴ او را دیده بودم اما در سال ۷۵ روابط ما جدیتر شد. آنچه من از بینش هدی دریافتم، دو ویژگی بینشی متفاوت بود که هدی با خود داشت و همچنان تا پایان عمر این دو ویژگی را با خود حمل کرد. روحیه کارشناسی مهندس سحابی که با هویت و منافع ملی ایران پیوند میخورد و یک پوشش مذهبی نیز به همراه داشت یکی از زوایای بینشی هدی بود و دیگری تأثیری بود که از حنیفنژاد گرفته بود؛ نوعی ترقیخواهی سیاسی که معتقد بود از دیدگاههای مذهبیاش ناشی شده است. او با این تأثیر به مهندس بازرگان نیز پیوند خورده بود. در نتیجه او گاهی یک چریک تمام عیار بود و گاهی یک کارشناس ملی. این دو نگاه گاهی از او چهرهای متعارض میساخت.
در گفتوگوهای سه یا چهار نفرهای که ما در سالهای ابتدای آشناییمان با هم داشتیم، هرکدام سیر خود را میگفتیم. من متعلق به یک گروه کوچک بودم که پیرامون اندیشههای دکتر شریعتی شکل گرفته بود، ولی سیر فکری هدی با اسلام سیاسی آغاز شده بود که او را به مجاهدین نزدیک میکرد. اما پس از انقلاب او به مجاهدین نپیوسته بود بلکه به جنبش مسلمانان مبارز نزدیک شده بود و مدتی هم ویراستار نشریه امت بود. هدی به روند سیاسی مجاهدین نقد داشت و جنبش ملی مجاهدین را قبول نداشت و با حفظ برخی دیدگاههای خود به جنبش مسلمانان مبارز نزدیک شده بود. او در نهایت با جنبش مسلمانان هم نتوانست کنار بیاید، چرا که برای هدی کار تشکیلاتی از اهمیت بالایی برخوردار بود و هدی از این منظر به جنبش مسلمانان نقد داشت. در سالهای آغازین دهه ۶۰ هدی با جنبش هم مرزبندی کرد. او هیچگاه به دلیل نقدهایی که داشت از اعضای اصلی جنبش نشد. در همان سالها ارتباطی وثیق با انجمن اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی برقرار کرد. او دانشجوی این دانشگاه بود، اما وجود رفتارهایی چون تصفیه و حذف و دفاع از انقلاب فرهنگی باعث شد هدی با این انجمن هم نتواند کار کند. بعد از این هدی به سربازی رفت. پس از بازگشت از سربازی کمی درگیر خانواده و همچنین بچهدار شد. در همین سالها بود که با مهندس سحابی آشنا شد. او قبلاً با مهندس آشنایی داشت اما به دلیل نقدهایی که به نهضت آزادی داشت به ایشان نیز نزدیک نمیشد. او در مهندس سحابی چند ویژگی مییابد که برایش خیلی مهم است:
۱- ایستادگی بر روی عنصر استقلال
۲- ایستادگی بر روی عنصر توسعه و مردمگرایی
۳- تبلیغ نوعی اخلاق مذهبی که برخاسته از شریعت و دین بود و در عین حال برای دیگران اجباری نبود. این هویت همچنین مانع از همگرایی با دیگران نمیشد، بلکه باعث میشد تا آن ترقیخواهی که در جامعه وجود دارد و جواب نداده است و گاهی باعث گریز از مذهب شده، حالا بازتعریف شود.
نقطه پیوند هدی با ملی- مذهبی و مهندس سحابی، اصولی بود که به نام اصول بنیادین ملی توسط مهندس سحابی تعریف شد. مهندس این اصول را در سال ۱۳۶۹ مطرح کرد اما پیش از آن در سال ۱۳۶۴ گفته بود من به این نتیجه رسیدم که بعد از شرایط انقلاب و ضرورت همگرایی در آن سالها، هر چند شعار عدالت و آزادی باز هم باید مطرح شود، اما شعار توسعه هم باید داد. در واقع آزادی و عدالت در بستر توسعه میتواند ممکن باشد. در این چارچوب مهندس سحابی ایدهای را بررسی کرد که در سال ۱۳۶۹ با عنوان بحثهای بنیادین ملی مطرح شد، در سال ۱۳۸۳ این ایده در چشمانداز ایران به صورت ویژهنامه ارائه شد. هدی در سال ۱۳۶۴ در صدا و سیما مشغول کار بود، اما در عین حال به دنبال کار هم میگشت، چرا که در صدا و سیما دستش را بسته دید. کمکم به این نتیجه رسیده بودند که بگویند فقط بیاید و حقوق بگیرد و برود. او هم تهیهکننده بسیار خوبی بود و هم نویسندهای بسیار خوب. چند طرح هم در صدا و سیما داشت که همه بایگانی شد. سرانجام هم با حداقل حقوق بازنشسته شد. هدی در این سالها در کنار مهندس سحابی قرار گرفت. دیدگاه مهندس که برای هدی مهم بود در این محورها خلاصه میشد:
۱- آزادی و عدالت در بستر توسعه
۲- منافع ملی ارجح بر منافع جمع است
۳- منافع جمع برتر از منافع فرد است
۴- انسانها باید دید تولیدی داشته باشند و وقتی تولید باشد میتوان مصرف دیگران را هم استفاده کرد. از دید مهندس سحابی در صورت وجود تولید، مصرف چیز بدی نبود.
اینها از محوریترین نگاههای هدی بودند. چرا هدی به این اصول علاقه داشت؟ این به نگاه مذهبی و نگاه سازمانی و احساسی برمیگشت که به حنیفنژاد داشت. این که مذهب میگوید انسان باید کمتر بگیرد و بیشتر بدهد، این که حنیفنژاد برای سازمان مانند پدری مهربان عمل کرده بود و هر آنچه که اتفاق افتاده بود را بر عهده گرفته بود، اینها توجیهات اعتقادی و ایدئولوژیکی بود که هدی برای این اصول داشت. هدی در فقدان حنیفنژاد گاهی سعی میکرد او را در مهندس سحابی بیابد. او بعدها به این باور رسید که مهندس برخی از آن جوانب را ندارد، اما با این حال هدی به مهندس نزدیک شد و این نزدیکی تا آخر عمرش ادامه داشت و ارتباط آنها در غالب شورای فعالان ملی- مذهبی ادامه یافت و هدی در این جریان نقش محوری داشت.
در کنار این نگاه ملی، هدی یک جمعبندی از تاریخ داشت و یک برداشت از قرآن. تاریخ را با هم کار کرده بودیم. دوستان دیگری هم در سیر آن بودند، اما هدی جمعبندی خود را داشت و بعدها هم همین جمعبندی را ارائه داد.
ادبیات هدی مانند دکترشریعتی قوی نبود، اما او یک سناریست خوب بود و از نو شخصیتپردازی میکرد. وقتی از تختی میگفت، او قهرمانی بزرگ و سیاسی بود که با وجود وضع بد مالی حاضر به شرکت در تبلیغات روزنامهای نمیشود. اینها درست بود اما همه ماجرا این نبود. به نظر او حنیف یک الگوی کامل تشکیلاتی بود. ناصر حجازی به نظر او الگوی نظم بود. کسی که تیم استقلال را تبدیل به تیمی منظم کرد. میگفت حجازی حتی غذا خوردن تیم را کنترل میکند. مهندس سحابی یک رجل ملی بود که به هیچ وجه فساد مالی نداشت، اما هدی به گونهای از او شخصیتپردازی میکرد که انتظار داشت او فردی سازمانده و تشکیلاتی باشد. مهندس سحابی اینگونه نبود و گاهی به خود هدی هم میگفت که آن گونه که او میگوید نیست. هدی میگفت حنیف تمام این ویژگیها را داشت و اگر بود میتوانست با آن ویژگیها مسائل ایران را حل کند. این ویژگی باعث میشد که هدی نتواند تفاهم طولانی با افراد داشته باشد، چرا که کسی در آن الگوها نمیگنجید. حنیف هم آنگونه که هدی میگفت نبود.
گاهی به شوخی به او میگفتم تو مصداق جملهای هستی که اقبال در مورد نیچه میگوید؛ اقبال میگوید او بیگمان پیامبر سرزمینی است که در آن دیگر هیچ انسانی نمانده است. او با این دید آرمانی به سراغ تاریخ معاصر میرفت و در جمعبندی خود از تاریخ معاصر گاهی به اصول مقدسی میرسید که اعتقاد داشت اگر رعایت میشد تاریخ دیگرگونه میشد. او به برخی از اصول اعتقاد داشت؛ اصولی در تشکیلات، سیاست و مذهب. وقتی میخواست تاریخ را تحلیل کند بر اساس این اصول آن را تحلیل میکرد. البته اینکه هدی سعی میکرد تاریخ را روشمند و اصولی تحلیل کند، ارزشمند و آموزشی بود، ولی گاهی نتایجی میگرفت که با واقعیتهای اجتماعی همخوانی نداشت. من به یاد این جمله از مورخ بزرگ ایتالیایی ویکو میافتم که میگفت همیشه مورخین، تاریخ را به گونهای مینویسند که گویی در زمان خودشان اتفاق افتاده است. جمعبندیهای او از تاریخ اینگونه بود. هدی طولانی صحبت میکرد و وقتی این طولانی بودن با انسجام داشتن همراه میشد باعث میشد که صحبتهایش آموزشی باشد. الگوی هدی در میان پیامبران داوود و ابراهیم بود. او به تاریخ نگاهی خستگیناپذیر داشت و معتقد بود باید تاریخ را به نقطهای تابناک برسانیم. او مسئولیت انسان را رسانیدن تاریخ به نقطهای تابناک میدانست و بر این باور بود که اگر تاریخ به این نقطه نرسد، فرد باید مانند حنیفنژاد به نقطهای تابناک برسد تا برای دیگران الگو باشد و دیگران هم در این مسیر تلاش کنند. این نگاه آرمانی در کنار دید کارشناسی ملیاش در یک نگاه کلان خوب بود، اما گاهی با اشکالاتی روبهرو میشد. او امید را از تاریخ انتظار داشت. ما در ابتدای انقلاب جزوهای داشتیم به نام «توحید، تاریخ، امید»، مضمون آن این بود که اگر با توحید وارد تاریخ شوی باید از آن بتوانی امید استخراج کنی. رضا علیجانی و هدی این امید را داشتند، من البته امیدم کم شده است اما این در هدی بسیار زیاد بود. اگر شما هشتفراز، هزار نیاز را بخوانید، دو چیز در آن موج میزند: امید و وظیفه. این نگاه هرچند خوب است، اما منجر به این میشود که دستاوردهای مرحلهای را نتوان دید. به همین دلیل هدی با هیچ حرکتی در زمان خودش نمیتوانست کنار بیاید، هیچ حرکتی نمیتوانست انتظارات او را برآورده کند. آنها دستاورد مرحلهای داشتند، اما آنچه هدی میخواست، فراتر از این بود. نقد دیگر به این نوع نگاه، این بود که هدی تشکیلات را در ایران آکواریومی میدید؛ انسانهایی که پخته بشوند، کیش شخصیت نداشته باشند، آموزش ببینند، رهبری جمعی را بپذیرند، هیچ کس بر دیگری برتریای نداشته باشد و حرکت را خودش آغاز کند و به مرحله انجام برساند. این نگاه در ایران جواب نمیدهد. این انتزاعطلبی و نابطلبی که در دیدگاه هدی وجود داشت وقتی در کنار امید به آینده قرار میگرفت، به نظر من در جامعه ایران ما را به خطا میانداخت. بعدها البته هدی این دید خود را تعدیل کرد و معتقد بود به عنوان نمونه جنبش ملی، بازخورد مدنی هم دارد، برای نمونه میگفت دکترمصدق روی بهره مالکانه و تأمین اجتماعی کار کرده و اینها خوب است. این ویژگیها به مرور در هدی شکل میگرفت و از دهه ۸۰ باز هم بیشتر شد. ما از سال ۸۵ گفتوگوهایی در مورد جامعه مدنی داشتیم. وقتی من نقدهایم را به او میگفتم او میگفت که تو در مورد جامعه مدنی بحث و گفتوگو میکنی، اما من درون جامعه مدنی رفتهام. البته شاید هدی این را درست میگفت. او درباره محک، تحقیقات مفصلی کرده بود، پروژه زاهدان را داشت، روی صندوقهای قرضالحسنه در تبریز و شیراز کار کرده بود. این پروژهها از سال ۸۴ آغاز شده بود که از آنها تجربه کسب کرد و در زاهدان به کار بست. محک بزرگترین نهاد مدنی در ایران است که هدی به خوبی در مورد آن پژوهش کرده بود. به هر حال هدی توان پژوهشی بالایی داشت، البته اوایل این نگاه را نداشت اما به مرور روند بسیار خوبی داشت.
به نظر هدی تبار ملی- مذهبی چند ویژگی داشت؛ به فساد آلوده نشده بود، در قدرت انحرافی نداشت که این مسئله برای هدی خیلی مهم بود و اینکه به دموکراسی پایبند بوده است. هدی معتقد بود که حنیف و طالقانی اینگونه بودهاند و حتی بازرگان هم با وجود نقدهایی که هدی به او داشت، اینگونه بود. به نظر هدی مهندس سحابی هرچند دستش به قدرت رفته است، اما هیچگاه انحصارطلب نشد، هرچند نقدهایی هم به مهندس سحابی داشت. هدی نگاهش به ملی-مذهبی اینگونه بود، اما همانطور که گفتم ملی- مذهبی یک جریان بود نه یک حزب و هر چند حاوی آن نکات ارزشی که هدی مدنظر داشت بود، اما نمیشد نگاه تشکیلاتی هدی را بر آن بار کرد. بعدها هدی با وجود همان نگاه تشکیلاتی به ضرورت نیاز به جامعه مدنی رسید و این تحولی بسیار بزرگ در او بود. این نگاه در اواخر عمر هدی بعد از سال ۸۴ که از زندان آزاد شد شکل گرفت.
هدی به آموزش تئوریک به بچهها گرایشی پیدا کرد و این در کلاسهایش متبلور شد که در پی آن بحثهای عقیدتیاش را هم مطرح کرد. در کنار این گرایش، تغییر دیگری در هدی شکل گرفت و آن توجه او به جامعه مدنی بود. در زندان هم که بودیم در سال۸۳-۸۴ و پیش از آن هم درباره جامعه مدنی با هدی بحث میکردیم. هدی وقتی بحثی را میشنید در ابتدا گارد میگرفت و فقط گوش میداد و نظر هم نمیداد. اما در مورد این بحث من خیلی محکم ایستاد و گفت تو دستاوردهای تاریخ صدساله ایران را خیلی سیاه میبینی، در حالی که این دستاوردها رو به تکامل بوده و به جاهایی رسیده است و میرسد. او میگفت تو میخواهی این دستاوردها را نبینی، او دستاوردها را از موضع ایدئولوژیک میدید و به من میگفت تو ایثارها و دستاوردهای مبارزان سیاسی ایران را نمیبینی و میخواهی بگویی چون در ایران جامعه مدنی نبوده، ما به دموکراسی نرسیدهایم و چون به دموکراسی نرسیدهایم پس عملاً هیچ کدام از این کارها درست نبوده است. ولی من میگفتم ما علاوه بر اینکه در تاریخ باید خوشنام باشیم، باید کامیاب هم باشیم و باید چیزهایی به دست مردم بدهیم. بعدها در سال ۸۵ هدی گرچه همان تحلیل من را داشت ولی در حوزه جامعه مدنی و نهادهای مدنی هم شروع به فعالیت کرده بود که این شروع، شروع مهمی بود. هدی دارای یک ویژگی کارشناسانه بود و در قدم اول هر کاری یک برآورد اولیه داشت و دارای یک متد تحقیق و پژوهش بود. در این متد پژوهشی، هدی سرکی به جامعه مدنی زنده ایران کشید، برای نمونه در مورد سازمان محک و یا در مورد صندوق قرضالحسنه فرش فروشیهای تبریز تحقیقاتی انجام داد. اینها تحقیقاتی بود که خودش شخصاً انجام داد. اما بعدها هدی خودش را درگیر پروژه زاهدان کرد و قرارداد هم بست، یعنی خانه نواندیش با وزارت مسکن قراردادی بست و به این صورت به زاهدان رفتند و در محلهای از زاهدان و از توابع آن بر روی توانمندی اعضا و همگرایی میان اعضا و تلاش برای فهم این که هر عضوی از جامعه مدنی باید در جهت رفع مشکلات جامعه مدنی تلاش کند، کار کردند. به این منظور باید با برخی از نهادهای دولتی، برای گرفتن خدمات ارتباط برقرار میکرد. هدی یک کار مفصل و طولانی انجام داد که موفق هم بود، اما متأسفانه از دید نهادهای دولتی، امنیتی تلقی شد و به همین دلیل هدی تحت فشار قرار گرفت، در حالی که در زاهدان واقعاً هدی کار سیاسی به آن معنایی که آقایان فکر میکردند نمیکرد و فقط فعالیت مدنی داشت.
شاید استقبالی که مولویها از طرح هدی کردند قدری نگرانی ایجاد کرده بود درحالی که مولوی عبدالحمید همواره از پروژههای اینچنینی استقبال میکند، چرا که به نفع خودش هم هست و جایگاه او را هم ارتقا میدهد و حمایت او طبیعی بود. اما واقعیت این است که کار هدی کاری سیاسی نبود. مولوی به هرحال امام جمعه مسجد مکی زاهدان بود و خود به خود از کسی که میخواست در یک محله فقیرنشین زاهدان تغییر و تحولی ایجاد کند استقبال میکرد. هدی در آنجا میخواست خانهسازی کند، چند نهاد مدنی به وجود آورد، بچهها را تعلیم و تربیت کند و مدارس را غنی کند. اینها چیزهایی بود که مولوی از آن استقبال میکرد. هدی هم کسی نبود که بخواهد جلوی سنتهای آنها بایستد، در نتیجه با آنها همیاری میکرد و از سنتهای آنها در راستای پیشرفت منطقه کمک میگرفت. این ویژگی هدی و آمدن او از نگاه دولت محور به جامعه محوری، از نظر من با مشی مجاهدین اولیه تفاوت داشت. اینها تغییراتی بود که در هدی در حال شکل گرفتن بود. هدی به یک تلفیق رسیده بود، برای نمونه در آخرین جمعبندیاش میگفت ما باید منشور اقوام، منشور زنان و منشور سبک زندگی بنویسیم، سبکهای زندگی را به رسمیت بشناسیم و با آنها تعامل کنیم. این پروسهای بود که هدی بهواسطه نگاه تاریخی و نگاه مذهبی خود طی کرده بود و در این راستا به ملی- مذهبی نقد داشت. هدی میگفت ملی-مذهبی هنوز هم ظرفیت این را دارد که بنیانگذار این حرکتها باشد و اگر نکند وظیفه تاریخیاش را انجام نداده است. جامعهمحوری نگاه جدیدی بود که برای برخی کمی لوکس مطرح شد، اما برای برخی دیگر واقعاً به معنای درگیر شدن با مردم ایران بود و هدی از این گونه بود. برای هدی این دید فقط در حد تئوری نبود. او معتقد بود تئوریسازی بدون الگوسازی فایده ندارد. باید تئوری را ارائه داد و در کنار آن الگو نشان داد. در این مرحله هدی از مهندس سحابی عبور کرده بود چرا که مهندس سحابی تا انتها دولتمحور ماند و مسئلهاش اصلاح کلان بود. البته مهندس مخالف الگوسازیهای خرد نبود و حمایت میکرد، اما خودش توان اجرا نداشت.
موضوع دیگری که در مورد هدی باید گفت و بسیار مهم است، رویکرد پژوهشی اوست. او در مورد بخش عظیمی از تاریخ پهلوانی ایران پژوهش جدی کرده بود و به سازمان ورزش ایران ارائه داده بود. او در مورد فوتبال در ایران و در مورد فنون کشتی تحقیقات بسیار جدی انجام داده بود. در آن زمان طرحی هم به صدا و سیما داده بود که حاجعبدالحسین فیلی از اساتید برجسته کشتی ایران در مقابل دوربین صدا و سیما فنون کشتی را نمایش دهد و به صورت گنجینهای از فنون کشتی ایران درآید. او میگفت بیش از هزار فن در کشتی داریم. همچنین او تحقیقات جدی در مورد دو میدانی کرده بود. او گنجینهای از اطلاعات بود و هوش و نظم بالایش هم به این تحقیقات کمک میکرد. همچنین او اقتصاد ایران را خوب میشناخت. در ابتدا قدری نگاهش به اقتصاد آرمانی بود، اما به مرور کاربردی شد. دکترستاریفر از اساتید اقتصاد او بود و همچنین بسیار تحتتأثیر دکتر شبیرینژاد بود. مهندس سحابی را نیز در این چارچوب میدانست. شخصیت کارشناسی هدی به مرور در اواخر عمرش زیر سایه شخصیت ایدئولوژیکش قرار میگرفت چرا که شخصیت کارشناسی گاهی محافظهکار میشود و این با روحیات هدی نمیخواند. هنر مهندس سحابی این بود که اخلاص مذهبی، دموکراسیخواهی، ایرانخواهی و فهم کارشناسی را با هم هماهنگ کرد و از دل آن بحثهای بنیادین ملی را استخراج کرد. این نگاهی جدید و راهی فراراه سیاستمداران بود. سحابی یک سیاستمدار مبارز بود که اکنون به بحث توسعه هم رسیده بود و برای آن الگو داشت. او حتی یک سیاستمدار کلاسیک هم نبود، بلکه یک سیاستمدار مبارز بود که از دل مبارزه بیرون آمده بود. هدی هم این مسیر را میرفت. او حتی اوایل بحثهای کارشناسیاش را بین ما مطرح نمیکرد، ما صبحها جلساتی داشتیم که همه را به مهندس گزارش میدادیم. این جلسات تا سال ۸۱ بود که هفتهای یک یا دو بار هم با مهندس جلسه داشتیم و به او میگفتیم. هدی چون با جامعه مدنی پیوند خورد، از سال ۸۴ نگاه کارشناسیاش تقویت شد. مراسم بزرگداشت تختی در حسینیه ارشاد نشان از این تحول داشت، اما در عین حال هرسال سالگرد حنیفنژاد را برگزار میکرد. نگاه او به حنیفنژاد مانند یک منبع انرژی بود که هدی از آن انرژی میگرفت.
کتاب «سه هم پیمان عشق« و «ویژهنامه تختی» که در چشمانداز ایران منتشر شد از آخرین آثار هدی بود. اما این نگاه کارشناسی در هدی با آرمانگراییاش هیچگاه به تعادل نرسید. شاگردانش در حسینیه ارشاد گاهی او را کسی میدیدند که در آموزشهایش یک انسان آرمانگرا و دورنگر است، در عین حال مثالهایی جزئی و به روز میزند، اما در جمعبندی نگاه آرمانگرایش میچربید. این در شاگردانش بیشتر نمود مییافت و در خودش کمتر به چشم میآمد چون خودش بین حنیفنژاد، مهندس سحابی، کار کارشناسی و آرمانگرایی ارتباط برقرار کرده بود. انرژی بسیار او این مشکلات را حل میکرد، اما در آموزشهایش شاگردانش را دچار تضاد میکرد.
موضوع دیگری که مدتها دغدغه فکری هدی بود، برخورد با انجمنهای اسلامی بود. هدی معتقد بود انجمنهای اسلامی متعلق به بازرگان و نیروهای ملی-مذهبی بوده است اما توسط دیگران تصاحب شده است. در دوره اصلاحات نیروهای غیرمذهبی هم وارد این انجمنها شدند. ورود آنها مشکلات زیادی ایجاد میکرد، از سویی آنها تشکلی نداشتند که بگوییم به تشکل خود بروند. هدی برای این مشکل یک فرمول ارائه داد و گفت بچههای مذهبی میزبان انجمنها هستند و غیرمذهبیها تا وقتی که بتوانند تشکل خودشان را داشته باشند میهمان هستند، اما قرار نیست میهمان هویت میزبان را از بین ببرد یعنی باید هویت مذهبی انجمنها حفظ شود. هدی مدتی با اینها گفتوگو کرد، اما متوجه شد فایدهای ندارد، از سویی تأثیر دکترسروش را در غیرمذهبی شدن دانشجویان میدید، در نتیجه بحثهای باب بگشا را آغاز کرد تا به نیازهای دینی دانشجویان و جامعه در حد خود پاسخ دهد. من با هدی در مورد نگاهش به انجمنها و اینکه از هویت در حال تهی شدن هستند موافق بودم، اما معتقد بودم اینها از دل جامعه بیرون آمدهاند و نخبههای همین جامعهاند. به نظر من سروش بیش از دانشجویان بر روی روشنفکران تأثیر داشت و دانشجویان تقصیری نداشتند اما هدی نقدهای تندی به آنها داشت. اندیشه دکتر سروش حتی به خود سروش هم ربطی نداشت، جوی بود که فراگیر شده بود، اما دکترسروش بچههای تحکیم را نقد میکرد.
نقد بزرگ هدی به کل دوران ما نقد هویتی بود. او میگفت در این دوره هویت گم شده است، وقتی هویت گم شود انگیزه گم میشود و وقتی انگیزه گم شود هدف گم میشود و در نتیجه همه سردرگم میشوند. نقد او به ملی- مذهبی هم همین بود که مذهب کمرنگ شده است، اما در زندان جمعبندیاش این بود که ملی-مذهبی بهترین گزینه موجود است.
هدی میگفت انسان در مدار تغییر است و با ایمان مذهبی انسان تغییر میکند و برای تغییر باید مذهبی باشیم. کسی که تغییر ایجاد میکند حتی اگر خودش هم نداند مذهبی است. من به او میگفتم تحکیم وحدت نمادی از جامعه و روشنفکران است. مشکل، تحکیم وحدت نبود، مشکل نگاه ما به جنبش دانشجویی بود. چند درصد از دانشجویان بعد از دانشگاه در فضای سیاسی باقی میمانند؟ آنها بچههای پاکی بودند که در مقطع دانشجویی میخواستند عمل کنند و اگر کسی به ایدههای در دست آنها نقدی داشت، باید مابهازای آن تولید در اختیارشان قرار میداد نه اینکه فقط نقد کند. البته رابطه عاطفی عمیقی بین ما و دوستان تحکیم وحدت برقرار بود، شاید به هم نقد داشتیم، ضمن آنکه تحکیم غیرمذهبی نشده بود بلکه برخی از آنها غیرمتشرع شده بودند. ما باید آنها را تغذیه میکردیم.
سپهر ایدئولوژیکی که در دوره اصلاحات شروع شد و ملهم از آرای دکتر سروش بود قدرتمند بود و کمتر کسی میتوانست در برابر آن مقاومت کند. نه مهندس سحابی و نه نهضت آزادی به نقد جدی سروش نپرداختند، ما هم که هم سطح سروش نبودیم، بنابراین باید به تحکیم حق میدادیم که نتواند در مقابل آرای ایشان مقاومت کند. عوامل مختلفی از جمله برخی از عملکردهای بد باعث رشد اندیشههای دکتر سروش شد.
هدی در سال ۷۵ به من میگفت تو چرا اینقدر به دکترسروش انتقاد میکنی؟ ما به دکتر سروش نقد داشتیم، اما بزرگترها کمی خود را باخته بودند. دانشجویان هم مسئلهشان با ما متفاوت بود و برای مسائل آنها سروش راحتتر نتیجه میداد. میلان کوندرا کتابی به نام «شوخی» دارد و در آن میگوید من که از اول با تصفیه مخالف بودم و با دوستم که قبلاً در تصفیهها نقش داشت و حالا اصلاحطلب شده بود، بر سر آرمانهای انقلاب بحث میکردیم، دختری هم همراه ما بود که دعوای ما را نمیفهمید. دوران اصلاحات هم اینگونه بود. جوانان آنچنان متوجه دعوای ما نمیشدند، آنها میخواستند بدانند چه کسی بیشتر آنها را به هدفشان نزدیکتر میکند و انقلابیتر است. ما باید بجای تشر زدن به آنها آرام آرام به آنها ایده میدادیم. ما بیشتر از هر کسی در دانشگاه برد داشتیم. به هر حال باورهای پایدار ملی و مذهبی در جامعه هنوز برد دارد. ملی- مذهبیها صورتمسئله را درست طرح نکردند. ما در آن سالها در مقابل دکترسروش از دکترشریعتی دفاع میکردیم، اما هدی فقط بحث استراتژیک میکرد. در دهه ۸۰ حساسیت هدی نسبت به دیدگاههای سروش زیاد شد. البته هدف دکتر سروش هم نجات دین بود اما راهکاری متفاوت داشت. هدی از منظر نقد به اندیشههای سروش، به دانشجویان که متأثر از سروش بودند نیز نقد جدی داشت.
در جمعبندی باید بگویم الگوهای هدی یا تابناکند یا کامل جلوه داده میشوند. مصدق، تختی، حنیفنژاد و طالقانی الگوهای در گذشتهاش بودند و مهندس سحابی الگوی زنده او بود. این الگوها مانند فانوس دریایی در یک شب طوفانی انسان را از گردبادها نجات میدهند اما اگر بخواهیم نگاه کارشناسی هم داشته باشیم، آنگاه ناگزیر نقد هم پیدا میشود. هدی نقدها را نمیدید. حنیف انسان بزرگی بود، اما برخی بزرگان جملاتی از او نقل میکردند که جملات خوبی نبود. هدی دوست نداشت این جملهها را بشنود. هدی نمیخواست بپذیرد که تختی ایرادی داشته باشد. مسئله مهم در انسانی با آرمانگرایی، انرژی، اعتقاد مذهبی و در عین حال تسامح با غیرمذهبیها از موضع مذهبی و منشهای ویژهاش این است که این آرمانگرایی بتواند با نگاه کارشناسیاش همراه و همخوان شود. مهندس این هنر را داشت اما هنوز کمتر میتوان این ویژگی را در ایران دید. هدی خیلی سعی کرد به تعادل در این مورد برسد، البته نوسان هم داشت.
آرمانگرایی ناب خود عامل حذف نیروها میشود. در زمان پیامبر یک مدینه سازی اعتقادی شکل گرفت که در «قله بحران قله مدیریت؛ تحلیلی بر جنگ احد» به خوبی نشان داده شده است. هدی به دنبال راهی بود که هم سلامت مالی حفظ شود، هم اخلاق رعایت شود، هم دچار تنزه طلبی نشویم، هم کار کارشناسی و برخورد کارشناسی کرد و هم با دیگران تعامل کرد. جمع بستن تمام این موارد دشوار بود. در ایران آرمانگراها ابتدا تنزهطلب میشوند، بعد منتقد میشوند، کمکم جدا میشوند و بیشتر منزوی میشوند. از سوی دیگر پراگماتیستها وارد عمل میشوند، بعد از مدتی دیگر اصولی باقی نمیماند، بلکه آنچه انجام میشود را توجیه میکنند. این مشکل همه جوامع بیتعادل هست. هدی به مصدق خیلی علاقه داشت، زیرا مصدق کسی بود که این عدم تعادل در او دیده نمیشد. او یک درشکهچی داشت، یک روز در ساعتی که نباید وارد دوراهی قپان میشده به آنجا میرود. پلیس متوجه میشود و درشکهچی سعی میکند رشوه دهد. پلیس به مصدق خبر میدهد و مصدق میگوید برو جریمهاش کن. این داستان را هدی تعریف میکرد تا سلامت نفس مصدق را نشان دهد. در عین حال دکتر مصدق یک کارشناس بزرگ بود. هدی الگوی ایران ۱۰۰ساله بود. برای او رفیق و ناموس و وطن هنوز در غالب غیرت مهم بود. نگهداری خواهرش در سلول انفرادیای که نگهبانش مرد بود او را بسیار آزرده ساخت. چنین آدمی در عین وفاداری به مذهب و آرمانها، شروع به پوست انداختن کرد. او معتقد بود باید برای ۹۰ سال آینده ایران برنامه ریخت. هدی میگفت باید شش منشور متفاوت بنویسیم تا بتوانیم چسب ایران را حفظ کنیم. انرژی بیپایان هدی میتوانست به این مهمها بینجامد. خدایش بیامرزد.
منبع:چشم انداز ایران
لینک قسمت نخست گفتگوhttp://www.meisami.com/Cheshm/Cheshm/Cheshm/ch70/ch70-03.htm
از: سایت ملی مذهبی