چشم در تقابل با عینک ایدئولوژیک – بین دوستانم که هنوز با عینک ایدیولوژیک به واقعییت کنونی ایران مینگرند، چه آنهایی که هنوز هوادار لنین هستند و چه آنانی که مارکسیسم روسی را وداع گفته ولی برغم این پیشرفت هنوز رویکردی سیاست زده دارند، این اواخر سر نکته زیر بحث بود. این که با خیزش مردمی روبرو هستیم؟ یا با موقعیت انقلابی طرفیم که بسمت سرنگونی حاکمیت میرود؟
اینجانب اما میخواهد با چشم خود بنگرد. بنابراین فکر میکند که این پرسش و پاسخ مطابق با جان جنبش اعتراضی نیست. جنبشی که الان در جریان است. به گمانم مسئله اساسی این اعتراضات بیش از سیاسی بودن، فرهنگی است. آنجا نیاز به تغییر میرود تا سرلوحه رفتار اجتماعی جدیدی را مطرح سازد. تلاشی که فرهنگ رایج مردسالار و شیعه صفت را زیر سوال میبرد. خوانشم از این جنب و جوش، درک و دریافت یک تمنا است. میل به ایجاد یک تحول فرهنگی در الگوهای رفتاری.
الگوهای رفتاری در معرض بازآزمایی – در این چهار دهه و اندی سال، به ویژه، آسمان زادگاهمان تیره و مُکدر بود. سیمرغی به پرواز نبود. اُفق، مثل زغال، سیاه و تاریک. شبح هیولایی بر بالای سقفها میچرخید و گاهی چون آل و نکبتی بر سینهها آوار میگشت. کورمال کورمال از تونل ظلمانی راه به بیرون گشودیم تا فضا را تشخیص دهیم.
مرغی، کریه المنظر و مهیب، دنیایمان را قُرُق کرده بود. “اصولگرا و اصلاح طلب”، صفت و لقب عادی نبودند. آنها دو بال کرکسی خونریز بودند که هوچیان بدسلیقه اسمش را “نظام مقدس” میخواندند؛ و با این نامگذاری برای همیشه در ایران اعتبار “امر قدسی” را از کار انداختند. امروزه اصلاح طلب فلکزده که با خیزش مردم نابودی عینی خود را لحظه به لحظه تجربه میکند، طبقهای از عمارتی کپکی و آفت زده است. عمارتی که سرانجام فرو خواهد پاشید. آنجا است که ایرانزمین دری به سمت آزادی میگشاید.
البته اگر که دوباره بامبولی از توافق دیپلماسی بین المللی بیرون نیاید و اراده ملی ما را زیر خود دفن کند. بر ما است که بر تقویت خودباوری ملی پای بفشاریم و اراده جمعی را به سمت بهبودی رفتار خود ترغیب نمائیم.
گذار از توابیت فرهنگی – در واقع ایرانیان و مصریان با تکیه بر قدر و منزلت پیشا اسلامی که داشتهاند، یعنی با وجود حکمت خسروانی و هرمسی میبایستی به سالها، به دههها و به قرنها پیش از این جهل فریبکار دست میکشیدند. بایستی آن تفکیک لازم و ضروری خود از اسلام را همچون آئینی نا روادار اجرا و پیاده میکردند؛ ایشان هرگز نمیبایستی به نقش نادمان و توابانی در میآمدند که فرهنگ بیابانان نشینان را بر فرهنگ تمدنی خود سرور و سالار ساخت.
آنگاه دنیا و جهانیان میدیدند که از اسلام و نفوذش در جهان چیزی بر جا نمیماند که بتواند فکر و تمدن اسلامی خوانده شود. چرخ تاریخ را نمیتوان به عقب بر گرداند اما با اقدام در حال حاضر میشود آینده را از زیر ستم و دشمنی جریانی نا منعطف بیرون کشید. بنابراین زنده باد ایرانی رها شده از یوغ اشغالگران ایران ستیزً!…
مُخفف اشکال حکومتی ما – از وقتی ایجاز به معنی سخن فشرده به هدف و معیار شعر تبدیل شد یک اشاره ضمنی همراه داشت. آنجا معلوم میگشت که شعار “وقت طلا است! “، همچون رهنمودی از دوره شهروندی، به درون جان ما رفته است. بدیل فاسد ایجاز، اطناب بود که به سخنی دراز و کشدار گفته میشد.
قدیمها چیزی که مردم زیادی داشتند، وقت بود. چنان که مزارع خود را دیمی میکاشتند و درو میکردند. اما رشد فن کشاورزی زمان محدودی برای بذر افشانی و آبرسانی تعیین میکرد که دیگر نمیشد الا بختکی کار کرد و فرهنگ را به دست قضا و قدر سپرد. از یاد نبریم که معنای اولیه فرهنگ، هنر کشت و زرع بوده است. فرهنگ در زبان اوستایی به تلاش محصول از زمین بیرون کشیدن گفته میشده…
در هر حالت با تداوم طلا گشتن وقت، امروزه با انقلاب دیجیتالی و ظهور شبکههای اجتماعی در اینترنت بایستی دوره جدیدی را در نظر گرفت. دورهای که الگوهای رفتاری تازه و روزآمدی را طلب میکند. یکی از این الگوها بی تردید خلاصه نویسی و استفاده از حروف مُخفف است.
با این مقدمه، اگر بخواهیم شکلهای حکومتی قرن چهارده خورشیدی را بر اساس حروف الفبا دوره بندی کنیم نخست با یک تتمه ” ق” روبروئیم. ق که مُخفف سلطنت ۱۳۰ ساله سلسله قاجار است. از شروع در ۱۱۷۵ تا خاتمه درسال۱۳۰۴.
سپس دوتا “پ” داریم که مُخفف پهلوی اول و دوم است. البته یک میان پرده اینجا برای خود جا باز میکند. میان پردهای که نقش اولش را مصدق السلطنه با تبار قاجاری بازی میکند. لحظاتی او محور سیاست کشور میشود و در نتیجه دولتی شدن صنعت نفت شکل میگیرد. نفت فروشی شغل اصلی کشورداران میشود.
از آن پس در آمد و پول فروش نفت، برای تمام ساکنان مملکت شکلی افسونگر و گمراه کننده به خود میگیرد. البته برای شیفتگان قدرت جادوی خاص خود دارد. چه آنانی که د فاکتو بر کرسی قدرت لمیده و چه اینانی که در آرزوی کسب قدرتند، معامله با نفت را در خواب میبینند.
بطوری که دیگر بزرگترین مالک کشور بودن، چنان که سلاطین قبلی بودند، جاذبۀ پیشین را ندارد. آقایان قدرت پرست سعی میکنند بزرگترین پولدار کشور باشند. پولی که از فروش نفت تامین میگردد.
باری. پس از دو “پ” و نیز با انقلابی که “دیو و فرشته” در آن به رفت و آمد بودند، سلطنت جای خود را به خلافت داد. از آن پس تا امروز دو “خ” داشتهایم. خلیفه اول و خلیفه دوم؛ که بترتیب از خ خمینی و خ خامنهای تشکیل میشود.
در آینده معلوم نیست چه حرفی مُخفف شکل حکومتی و سالاری خواهد بود. اما یک چیز مسلم است که آی با کلاه آزادی نخواهد بود. چون آزادی در ذاتش نیست حکومت کند. آزادی باید در هوایی باشد که تنفس میکنیم. برای تامین سایر مایحتاج به هیئت مدیرهای نیاز داریم که نخست مادام العمری بر صندلی صدارت تکیه نزنند و به نیاز رای دهندگان خود حرمت بگذارد. شانس بیاوریم بعنوان ریاست هیئت مدیره یک رئیس جمهور دمکرات بیابیم که بعنوان “شخص اول مملکت” ظاهر نمیشود. بلکه به تمرکز زدایی از قدرت تن میدهد و روسای قوای تفکیک شده را مثل باقی مردم فرودست خود نمیداند.
شگفتا از ایرانی که هم قافیه ویرانی شده- قدیمها سنت عیاری – پهلوانی داشتیم که احترام به همنوع سالخورده از رهنمودهایش بود. بنابراین دم دست ترین شکل محترم شمردن فرد مُسن این میشد که بنا بر جنسیتش او را آقا یا خانم خطاب کنیم.
در رعایت این سنت، نگارنده ایرادی ندیده است. منتها یک نکته به آن اُلگوی رفتار درست و اخلاقی میافزاید. این که فرد پا به سن گذاشته وقتی شامل این حرمتگزاری نمیشود که وجودش برای حال جامعه مُضر باشد. شاخصترین شکل ضرر برای همبستگی اجتماعی نیز چیزی جز تعرض به حریم دیگری نیست و بدترین نوع تعرض هم قتل و جنایت است.
بر این منوال فرد مجرم، فارغ از شغل و منصبی که دارد دیگر لایق احترام نیست. حتا اگر سلطان مملکت و مقام امنیتیاش باشد. یا این که با تلاطم دریای سیاست به خلافت برسد و”امام” و “مقام معظم رهبری” خوانده شود. او که میرغضبهایی را با لباس روحانی بر کرسی قضاوت مینشاند.
بگذریم که در پسا پشت این جابه جاییهای مدیریت کشور همواره توافق دیپلماسی بین المللی تعیین کننده بوده است. اساسا” تعویضهای سرور و سالار کشور ما در قرن بیست میلادی در شکل کودتایی رقم خورده است.
در هر حالت تمام آن مقامات عریض و طویل با جایگاه بلندشان از منظر عدل و انصاف یک شبه دود شده و هوا رفته است. اگر که جرم تعرض به حکومت شوندگان صورت گرفته باشد. از آن لحظه ببعد دیگر هیچ رند و تاریخنگار تیزهوشی از ایشان بعنوان آقا نام نبرده است. آقایی که در سلسله مراتب رسمی همچون سالار و سرور عموم محسوب شده و نوعی “پدر” بی خطای مملکت میبوده است.
نگارنده با این که داعیه تاریخنگاری ندارد، ولی در همان یادداشتهای خودمانی و نامههای معمولی به دوستان رعایت روش و آئین درست کرده است. چنان که گاهی پهلوی دوم را “عاری از مهر” خوانده است.
باری. لطفا! هواداران واله و شیدای ایشان فوری برافروخته نشوند. در پیامد، دلیل میآوریم و استدلال میکنیم: چون “آریامهر”، به سالها با نخوت و تکبری حیرت ساز، مانع هرگونه مشارکت مردمان در امور سیاسی شده بود. گویی یک تنه میخواست داد و ستد کشور را انجام دهد. چنان که مثلا در مورد سفارش قرص آسپرین تا خرید هواپیمای جنگنده به تنهایی تصمیم میگرفت. نمیخواست کسی دیگر در دخل و خرج و پورسانت گرفتن کشور دست داشته باشد.
با اینکارش غالب وزارتخانههای کشور به لولوی سر خرمن تبدیل شده بودند. در نظرش آنگونه که در گزارشها آمده، حرفهای سازمان برنامه هم خارج از نُت ارکستری بود که خود را رهبرش میدانست.
بنابراین آن اعتراف هویدای نخست وزیر را باید از سمت دیگری تاویل میکردیم. این که گفته بود در این مملکت اعلیحضرت شخص اول است و شخص دومی هم در کار نیست. این یعنی بلندترین مانع برای شخصیت یابی شهروندان کشور. شهروندی که از صبح تا شام تحقیر میشد. وقتی در برابر مستخدمی از دستگاه حکومتی قرار میگرفت.
البته بنا به توصیه دوستانی که بخاطر برآمد جُنبش پوپولیستی جوّ گیر شدهاند، نباید اسیر گذشته ماند. عقل سلیمشان میگوید، از دوره پهلوی دوم چند دهه گذشته است و ارزیابی وی دیگر فایده ندارد. ما با اهریمن این چهار دههی اخیر روبروئیم که ایران را بیش از پیش ویران کرده است.
منتها به فراموش سازی حیات و تجربۀ چند نسل که دورۀ پهلوی دوم را زیستهاند، ارزیابی از چند دههی اخیر را مخدوش میسازد. سپس یکسر مقصر و ورشکسته به تقصیر را از جامعه طلبکار میکند.
فعلا اما پرانتز دورۀ پهلوی را ببندیم و سراغی از خلیفه اول بگیریم که به دهۀ شصت در دست نوشته چند سطری فتوای کشتار زندانیان را صادر کرد. از آنجا بود که میشد و میبایستی او را محترم نخواند و “آقا” صدایش نزد.
هادی خرسندی، طنز پرداز معاصر، یکی از نخستین کسانی بود که او را سر هم مینوشت: “امامخمینی”. بعد اما در تحولات زبان مخفی او را “عمامخمینی” نوشتهاند تا بیزاری خود از رفتار او را ثبت کنند.
جانشین عمامخمینی که از سال ۱۹۸۹ علی خامنهای شده، حتا اگر دو قرن دیگر نیز “مقام معظم رهبری” خوانده شود بدور از هر گونه فرهمندی و جاذبهای است. خودش به هنگام برگزیده شدن توسط شورای ملایان گفته بود: “به حال ملتی باید گریست که آدمی مثل من رهبرش باشد”. آن تخلیه فرویدی، که بنوعی مسخره ترین نمایش غمناک سرگذشت ایرانزمین را توضیح میدهد، بنظر میرسد یگانه راستگویی او در زندگیش باشد.
بواقع یکی از علتهای ویرانی ایران را باید در رفتار “شخص اول مملکت” دید که زمانی با خدا و میهن همردیف میشد و زمانی با خدا و ایمان. اولی را سرلوحه حکومتی شاه میخواند و دومی را امام و رهبر. اسامی کسانی که گویا از پر قنداق خود را از مشاوره بقیه بی نیاز میدانستند. همین اختلال نارسیستی ایشان بود که کار دست کشور داد.
بواقع ویرانی ایران از آن روان آسیب دیده شخص اول کشور میآید که بر روزگار جماعتی از مردمان بدون ویژگی و نیازمند پدر تام الاختیارچیره است. بنابراین در حالی که باید مانع احیا کرسی “شخص اول مملکت” میشویم، به مردمان نیز بایستی اشاره دهیم که بالغ شده، شخصیت یافته و مسئولیت پذیر گردند تا بی دلیل دنبال “پدر” تام الاختیاری نگردند که پیامدهای ناجور و ناگوار دارد.
از: گویا