شنبه ۲۷ خرداد ماه ۱۴۰۲، شعبه ۱۲ دادگاه تجدیدنظر استان البرز با صدور دادنامهای، احکام بدوی صادره بر علیه ۱۳ شهروند بهائی را تائید کرد. این شهر وندان در مجموع به تحمل ۴۳ سال و ۷ ماه حبس تعزیری و مجازاتهای تکمیلی شامل تبعید، منع خروج از کشور، محرومیت از حق عضویت در احزاب و گروهها و پرداخت جزای نقدی محکوم شدند.
اتهام این شهروندان چیزی نیست جز تلاش و پایداری زنان ومردانی که با چنگ ودندان در تلاشند که کودکان، نوجوانان وجوانان خود را درگذر از جهنمی که جمهوری اسلامی برای جامعه بهائی ساخته است! بسلامت عبور دهند.
جهنمی که ازروز اول سر کار آمدن حکومت اسلامی از این جامعه سخت کوش، کار آفرین وعمدتا تحصیل کرده! قربانی گرفته وعرصه برساده ترین نیازهای انسانی آنها تنگ ساخته است. ازبستن کسب وکار، تا ویران کردن خانه وکاشانه حتی پیرزن نود ساله بهائی روستائی.
ایجاد محدویت برای تحصیل کودکان بهائی و نهایت اعدامهای جنایت کارانهای که طی این سالها صدها قربانی که از پیکر بخشی از مردمان این سرزمین که جامعه بهائی نامیده میشوند گرفته است
درست چهل سال ازاعدام تلخ ودرد آور دخترک هفده ساله زیبا و سرشار از زندگی “مونا محمود زاده ” که جرمش نوشتن انشائی در باب آزادی بود میگذرد.
چهل سال قبل زمانی که ما سازمانهای انقلابی، حزب طرازنوین در نئشگی انقلابی که شروعش با اعدامهای دسته جمعی، بستن دهانها وشکستن قلمها بود! در کارجا انداختن طرح شکوفائی خط امام بودیم.
زمانی که حزب طراز نوین! اعضای بهائی خود به بهانه ندادن گزک بدست جمهوری اسلامی با بی پرنسیبی کامل از حوزههای حزبی بیرون مینهاد وچشم بر جنایات رفته بر آنها میبست.
زمانی که در اوج وحشت وبگیر وببند جمهوری اسلامی “مونای جوان ” این روح شیفته آزادی! ببهای جان خود مینوشت:
” آزادی کلمهای است پر فروغ میان همه کلمات درخشنده موجود در دنیا. انسان همیشه خواستار آزادی بوده و هست. پس چرا این آزادی از او سلب شد چرا از آغاز زندگی انسان، آزادی وجود نداشت چرا همیشه افرادی زورگو در دنیا هستند. چرا افرادی برای حفظ منافع خود دست به هرگونه زور و ستمی میزنند… چرا شما نمیگذارید من آزاد باشم تا… بگویم که هستم و چه میخواهم، دینم را بشناسانم. چرا به من اجازه بیان و قلم نمیدهید که در مطبوعات بنویسم و در رادیو تلویزیون سخن بگویم. بلی آزادی موهبتی الهی است و این موهبت الهی باید شامل حال ما هم باشد. اما شماها نمیگذارید. چرا نمیگذارید تا من هم بهعنوان یک فرد بهایی آزادانه سخن بگویم. “مونا محمود نژاد.
او همراه با زنانی دیگر، همراه با مردانی دیگراز جمله پدر با دستور حاکم شرعی که هرگز درکی از آزادی و حقوق شهروندی انسان نداشت اعدام گردید. بدون آن که روح خفته در تحجر مذهبی ملتی که بنام آزادی انقلاب کرده بود از این همه جور وستم در حق یک هم وطن! یک انسان! بدرد آمده و فریاد بکشد!
چهل سال از قتل دخترکی معصوم که آزادی را فریاد میزد میگذرد. در این چهل سال چه بر سر این ملت بخصوص جامعه بهائی آمده است؟ داستان تلخ و پر آب چشمی است که زبان از گفتن و قلم از نوشتن آن عاجز است. اما دردا ودریغا که هنوز با وجود این همه سال این همه حوادث! این همه اعتراصات و برخاستن جنبشی به بزرگی جنبش مهسا که مبنای آن کشته شدن دختر زیبای ایران زمین مهسا امینی است و شعارش “زن، زندگی، آزادی ” هنوز سازمانها، احزاب، کنشگران سیاسی و اجتماعی که خود را منادیان آزادی ورهروان این جنبش میدانند. قادر نیستند! بتمامی روح عظیم خوابیده دراین شعار را دربند بند زندگی و مبارزه اجتماعی دریابند.
قادر نیستند بندهای پنهان و تنیده شده با نوعی پوپولیسم حاکم شده توسط مذهب، توسط مشتی آخوند که تابوئی از جامعه بهائی ایران ساختهاند رابگسلند! سازمانها واحزابی که متاسفانه نمیتوانند تمام قد در برابر تبلیغات و باورهای رسوخ داده شده توسط دستگاه مذهبی روحانیت ارتجاعی در افکاردر جامعه، بیاستند از آزادگی زنی به عظمت “قرته العین ” که صد واندی سال قبل در اوج عقب ماندگی و ارتجاع نقاب از چهره برگرفته و رو در روی مردان نشست و سخن گفت دفاع کنند. یاد دخترکی شاداب و سرشار اززندگی که چهل سال قبل از آزادی سخن میگفت راگرامی بدارند.
چگونه میتوان از جنبش مهسا دفاع کرد؟ اما این ظلم بزرگ محکومیت چهل سال زندان و تعزیر و محروم کردن از حقوق اجتماعی بر معلمان بهائی را ندید! معلمانی که به قیمت زندگی خود. مدارس و دانشگاه مجازی را برای تربیت نو نهالان و جوانان خود راه اندازی کردهاند! معلمانی که یکی ازجرمهایشان طبق حکم شعبه دوازده دادگاه تجدید نظر کرج ” تبلیغ بر علیه شرع مقدس اسلام از طریق آموزش کوچینگ ” میباشد. کوچینگی که راهبردی برای زندگیست. فرآیندی
با هدف و تمرکز بر عملکرد حال است! به جای تمرگز بر گذشته یا آینده دور،. تلاشی است برای باز کردن پتانسیل یک فرد برای به حداکثر رساندن عملکرد خود در بسترآموزشی آکادمیک، معتبر و ساختارمند.
درد آور است نگاهی به رسانههای اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج که بسیار کم از این همه ستم رفته بر بخشی از پیکر جامعه مینویسند.
از جنبش مهسا و شعار “زن، زندگی، آزادی ” دفاع میکنند. اما در دو قدمی خود این همه فشار، زور گوئی وجنایت در حق بخشی از ملت را نمیبیند.
از تلاش برای همبستگی میگویند. اما هرگز در جهت حمایت وهمبستگی با جامعه بهائی قدمی بر نمیدارند! چرا که خود تابو زدگان یک تفکر ارتجاعی مسموم هستند.
متاسفانه هنوز افکار عمومی جامعهای که خواهان آزادی گذار از جمهوری اسلامی است. قادر به بریدن از رشتههای ارتجاعی نا مرئی خود از چنگال باورهای بی ریشه اما چنگ انداخته بر تفکر خود نیستند. درک جنبش مهسا در قدم اول چیزی جز شکستن تابوهای فکری ورها شدن از باورهای خشگ حاکم بر فکر وعمل کرد ما نیست. نخستین گام آزادی بادفاع از حق خود و دیگری آغاز میگردد. هیچگونه اما واگری بر آن نیست.
ابوالفضل محققی
از: گویا