– بعله ولی راستش هنوز معلوم نیست. فعلاً داریم درباره خانواده دختره تحقیق می‌کنیم.

– اخه یک مقدار مذهبی هستن خانواده ش.

– نه خوشبختانه ولی خواهرش با یک آقایی ازدواج کرده که انگار روحانیه.

– نمی‌دونم والله. شانس ماست.

– نه. ربط مستقیم نداره ولی خب کاره دیگه. نگرانیم.

– خب یارو آخونده دیگه. حالا بشه باجناق پسر ما.

– مگه خبرارو دنبال نمی‌کنی سارا جون؟ نمیدونی یارو آخونده با باجناقش…

– بعله. از همون نظر.

– نه عزیزم نمیشه. تازه یک چیزی هم بدهکار میشیم که چرا خبر رسونی کردیم؟ چرا فاش کردیم قضیه رو؟

– والله پسرمون خیلی خاطر دختره رو میخواد. هرکار کردیم منصرف نشد. حالا این آخونده هم آدم بدی به نظر نمیرسه. اتفاقاً جلسه اول که واسه خواستگاری رفته بودیم خیلی استقبال کرد. گفت خودم عقدشون می‌کنم. خودم نوکرشونم!

– حالا امروز دو تا از ریش سفیدای فامیلو فرستادیم بی رودرواسی مستقیماً با خودش صحبت کنن بگن بالاغیرتاً میشه بهت اعتماد کرد که این ازدواج سر بگیره؟

– والله اینا از صبح رفتن هنوز برنگشتن. می‌ترسیم هم صداشو دربیاریم. شمام بی‌زحمت پیش خودمون بمونه.

 

***

غزل امروزی

از: ایندیپندنت