در سالگرد درگذشت شادروان اللهیار صالح، قصیدهی «از قبیلهی آزادگانِ دهر» که در فروردین ۱۳۶۰ به پاس حقدوستی و همفکری سیساله و نیز خدمات سیاسی و اجتماعی ایشان سروده شده است منتشر می گردد.
رفت آنکه در طریقِ هدف رهسپار بود
در شاهراه صدق و صفا استوار بود
رفت آنکه در صلاح و سلامت به اتفاق
صالحتر و سلیمترین مردِ کار بود
رفت آنکه از قبیلهی آزادگانِ دهر
مقبولِ خاص و عام درین روزگار بود
رفت آنکه از سُلالهی پاکانِ روزگار
فرزانه پاکزاد و بهین یادگار بود
صادق به قول و وعده و راسخِ به اعتقاد
خوشخوی و راستگوی و فضیلتشعار بود
یزدانشناس بود و مسلمانِ راستین
جویای فضل و رحمتِ پروردگار بود
ملتگرای و انجمنآرای مردمی
ایرانپرست و شهرهی شهر و دیار بود
شرم و وقار در همه رفتارِ وی پدید
فرهنگ و دین زِ گفتهی او آشکار بود
بودی بهسانِ سرو در آزادگی سَمَر
آن پرثمر وجود که نخلی بهبار بود
در زمرهی رجالِ سیاست به نامِ نیک
شد مفتخر که مایهی بس افتخار بود
در شیوهها مدبّر و در کارها مدیر
مانا که برگزیده سیاستمدار بود
تقوای «بایزید» به دیوانسرای داشت
زهدِ اداریش همه در اشتهار بود
در گیر و دار نهضتِ ملّی به شور و شوق
گاهی مشیر گشت و زمانی مُشار بود
یک تن زِ یاورانِ «مصدق» به راه و رسم
او بود کز خلوص و وفا جانسپار بود
گر شد وکیل گاهی و گاهی وزیر گشت
در هر مقام و مرتبه خدمتگزار بود
«فضل بن سهل» بود تو گفتی به عقل و رای
یا چون صدور «برمک» و «پورِ یَسار» بود
در هر مقام خاضع و آزادهوار زیست
در دوری از غرور زِ خود بیقرار بود
زندان گزید و خدمتِ بیگانگان نکرد
کآن پیشِ وی شرافت و این ننگ و عار بود
در پهنهی مجاهده پا در رکاب ماند
در عرصهی مبارزه چابکسوار بود
یک ره به زیرِ بارِ شهِ خیرهسر نرفت
کو خود به شهرِ عزّ و شرف شهریار بود
«اللهیارِ صالح» اگر رفت ای دریغ
از عبدِ صالحی که حقش جمله یار بود
***
ای «صالحِ» عزیز که رفتی زِ جمعِ ما
وز حادثاتِ ملک دلت بس فگار بود
کانونِ ماست بعدِ تو دمسرد و بیفروغ
کآن را زِ خویِ گرمِ تو شور و شرار بود
رفتی زِ غصّهی وطن اندر پناهِ مرگ
کاین زندگی برای تو بس ناگوار بود
زاندوهِ ماتمت گلِ احساس پژمرید
ما را خزان زِ مرگِ تو در نوبهار بود
قلب «ادیب» در غمِ مرگت فگار گشت
چونان که در عزای پدر سوگوار بود