ایران وایر
تقویم تاریخی ایران آذرماه ۱۳۷۷ را با چهار قتل فجیع به یاد میآورد: «داریوش فروهر»، «پروانه اسکندری»، «محمد مختاری» و «محمد جعفر پوینده». گرچه این قتلها به «قتلهای زنجیرهای» معروف شدند در واقع اما این چهار قتل تنها آخرین قسمت از سریالی بودند که از قریب یک دهه پیش آغاز شده بود و جان چند صد نفر در داخل و خارج کشور را گرفته بود. آنچه به «قتلهای زنجیرهای»، حداقل در این شکل و در این مجموعه پایان داد، جنبش وسیع دادخواهی بود که در فضای سالهای اول دولت خاتمی امکان عرضاندام داشت. در این میان اما بسیاری بودند که در فهرست قتلها قرار داشتند و شاید اگر غوغای آذرماه ۷۷ پیش نیامده بود، به فهرست طولانی قربانیان جانی جمهوری اسلامی اضافه میشدند.
یکی از این افراد مهرانگیز کار است. این وکیل، نویسنده و کنشگر اجتماعی و سیاسی متولد ۱۳۲۳ در اهواز است. قبل از انقلاب لیسانس حقوقش را از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران گرفته بود و از همان موقع در زمینه حقوق زنان فعالیت میکرد. از همان ابتدای انقلاب نیز به مخالفت با حجاب اجباری برخاست.
در سالهای دشوار اوایل دهه ۷۰ که هرگونه فعالیتی دشوار بود، دفتر وکالت خود را به مکانی برای حقخواهی زنان بدل کرده بود و در ماهنامه «زنان» قلم میزد که از بهمن ۱۳۷۰ منتشر میشد و از معدود فضاهایی بود که دگراندیشان در آن فرصت عرضاندام داشتند.
در زمان دولت «اکبر هاشمی رفسنجانی»، فضا به قدری بسته بود که حتی نامه ملایمی که ۹۰ نفر از نزدیکان جریان ملی-مذهبی در اردیبهشت ۶۹ خطاب به رییسجمهور نوشتند منجر به دستگیری و اقرارهای تلویزیونی شد. در آن فضا مهرانگیز کار و «شیرین عبادی»، از معدود شخصیتهایی بودند که درباره حقوق زن و حقوق بشر فعالیت میکردند. خانم کار علاوه بر مقالات خود مصاحبههایی هم با رادیو «بیبیسی فارسی» انجام میداد.
فعالیتهای کار از سوی حکومت بیجواب نماند. او با یادآوری آن روزها در گفتگویی تلفنی از تورنتو به «ایرانوایر» میگوید: «حوالی سال ۱۳۷۵ بود که آقایی که اسم مستعارش حبیبی بود مرتب به دفتر من میآمد. کارتی را نشان میداد که سفید بود و فقط یک عکس داشت و شمارهای که تازه آنرا از هم دور میگرفت و ما نمیتوانستیم شماره را به یاد بسپاریم. من را در دفترم بازجویی میکرد. فضا آن زمان بسته بود و طوری نبود که بتوانم بیایم و اعلام کنم. تهدید کرده بود که اگر اعلام کنید برای شما پایان خوشی ندارد. در آن زمان هم من به هیچ کس اعلام نکردم. این آقا در ضمن میگفت در زمان بازجویی نباید تلفن جواب بدهی یا در دفتر را باز کنی.»
حبیبی در یکی از سر زدنهای خود به دفتر خانم کار او را با تهدیدی مواجه کرد که این وکیل آن موقع معنی دقیق آنرا نمیدانست. میگوید: «یکی از بارهایی که حبیبی آمده بود گفت ما زیر فشار سربازان گمنام امام زمان هستیم. برای این که پنجاه نفر را اینها دوست ندارند. پنجاه نفر هستند که نمیخواهند در صحنه اجتماعی، سیاسی و مطبوعاتی ایران فعال باشند. ما مجبور هستیم که سیاست حذف را اعمال کنیم تا آنها آرام بگیرند.»
کار میافزاید: «به من میگفت شما هم یکی از آن پنجاه نفری. ولی من درک نمیکردم که منظورش از حذف، قتل است. اصلا این را درک نمیکردم. به هر حال میگفت ما برای شما پیشنهاد خوبی داریم. اطلاع داریم که خانواده شما گرین کارت [جواز اقامت دایم آمریکا] دارند. البته فقط من و بهخاطر برادرم داشتم و بقیه نداشتند. میگفت که شما از این کشور بروید. میگفت که به قول خودش «بچهها» که منظورش کارمندان وزارت اطلاعات بود تمام اسباب و اثاثیه خانه شما را بستهبندی میکنند و هزینه زندگیتان در خارج از کشور هم تا شش ماه تامین میکنند. فقط یک شرط دارد. چهارتایتان با هم بروید. یعنی حتی دخترم آزاده که بچه بود هم، باید میرفت.»
این پیشنهاد حکومت با مخالفت کار مواجه شد. او میگوید: «گفتم من روی همین صندلی مینشینم و وکالتم را میکنم.»
چند سال بعد و با انتخاب خاتمی بود که فضا بازتر شد و امکان فعالیت بیشتر شد. کار با بازگویی آن دوره مهم تاریخی میگوید: «تقابلی پیدا شده بود بین دو جناح حکومتی. همین بود که محمد خاتمی رییسجمهور شد و نام آن جناح شد اصلاحطلب. مردم هم حقیقتا استقبال کردند و رای دادند.
با اینکه خاتمی برنامه مشخصی ارائه نداده بود، وعدههایش مورد استقبال قرار گرفت. چون روی نکتههایی دست گذاشته بود که جامعه ازشان خیلی عصبانی بودند. مثلا : خشونتزدایی از رفتار حکومتی یا اینکه میگفت جوانها استعداد هستند نه زیان. یا اینکه زنان باید دارای وزن سیاسی باشند، البته بدون صحبت از برابری.»
کار میگوید: «در زمان رفسنجانی من به چهار وکیل زن میگفتم هفتهای یک بار در دفتر من جمع شویم تا راجع به قانون حضانت حرف بزنیم. یک دفعه میآمدند اما دفعه بعدی نمیآمدند. یکی میگفت شوهرم گفته ریسک نکن و دیگری میگفت پدرم گفته. زندگی و ملک و پول داشتند و مردان خانواده هم دورشان میکردند. فضایی بود که همه در آن ریسکپذیر نبودند. اما بعد از ۲ خرداد فضا عوض شد. وکلای زیادی به میدان آمدند و در روزنامههای اصلاحطلب مینوشتند. اینبار احساس امنیت میکردند چون تصورشان این بود که پارهای از حکومت پشتشان است.»
با تغییر رییسجمهور و وزارتخانهها جای حبیبی هم عوض شد. کار میگوید: «حبیبی زنگ زد و گفت من از این به بعد دیگر مسوولیتی نسبت به شما ندارم و کس دیگری از بچهها به نام مصطفی با شما تماس میگیرد. ایشان که آمد نقش پلیس خوب را بازی میکرد و خیلی با مهربانی برخورد میکرد. ولی خوب همان کار خبرکشی را از من میکرد. معلوم بود که از روی شنود از دفتر و از روابط خصوصی هم خبر دارند. مثلا میگفتند رفتید مهمانی خانه فرهنگی سفارت ژاپن، آنجا دقیقا چه گفتید؟»
سالها بعد بود که کار بار دیگر چشمش به حبیبی باز شد اما در فضایی غیرمنتظره. روزی در آمریکا روزنامه «نیویورک تایمز» را ورق میزد و متوجه شد که «حبیبی» به عنوان محافظ کنار رییسجمهور وقت ایران، محمود احمدینژاد ایستاده.
اما در همان دوره خاتمی بود که قتلهای فجیع پاییز ۷۷ اتفاق افتاد و کار تازه فهمید که تهدیدهایی که حبیبی صحبت از آنها میکرده به چه معنیای بودند. میگوید: «بعد از قتلهای ۷۷ لیستهایی منتشر شد که خیلی لیستهای درستی نبودند. از نظر ما فقط یک لیست قابل اعتبار بود و آن هم با بمب در روزنامه خرداد گذاشته بودند و همان ۵۰ اسم در آن بود.» نام مهرانگیز کار هم در این فهرست بود؛ فهرستی با همان عددی که حبیبی دو سال پیش گفته بود.
واکنش دولت خاتمی به قتلها کمسابقه بود و در ابتدا حتی امیدبخش. وزیر وقت اطلاعات، «قربانعلی دری نجفآبادی»، برکنار شد و جای خود را به «علی یونسی» داد. کار میگوید: «مردم خوشحال شدند که رییسجمهور اعلام کرده. اما از طرف دیگر بدبینیشان نسبت به حکومت بیشتر شد چون معلوم بود که وزارت اطلاعات به سادگی میتواند آدم بکشد. گفتند عوامل خودسر بوده اما افکار عمومی نپذیرفت. معنی ندارد که اتفاقی از درون وزارتخانه صورت بگیرد و بعد بگویند خودسر بوده. مثل همان حرف حبیبی بود که گفته بود سربازان گمنام امام زمان.»
در ضمن وعدههای دولت خاتمی برای پیگیری قضیه مثل بسیاری وعدههای دیگر رییسجمهور اصلاحات به جایی نرسید. کار میگوید: «آمران هرگز به دادگاه نرفتند. افراد خردهپای مجری را گرفتند. در ضمن وکلایی که دنبال قضیه رفتند، مثل «ناصر زرافشان»، را آزار دادند. یکی از آدم های امنیتیشان، یعنی «سعید اسلامی» که آدم خودشان بود و نزدیک به خامنهای، فلاحیان و نجفآبادی بود قربانی کردند. بعد هم این را ربط دادند به سناریویی راجع به توطئههای آمریکا و اسراییل. آن آدم را از بین بردند و از زنش ویدیویی پخش کردند که در آن مدعی بودند به اسراییل رفته. اما همین خانم امروز عضو هیاتهای حقوق بشری جمهوری اسلامی است که مثلا در شورای حقوق بشر در ژنو ظاهر میشود تا به اتهامات علیه حکومت پاسخ بگوید.» (این ادعای خانم کار راجع به
«فهیمه دری نوگورانی»، همسر سعید اسلامی، مستقلا توسط ایرانوایر قابل تایید نیست).
وزارت کشور خاتمی در ضمن وعده داده بود که از کسانی مثل خانم کار حفاظت کند، اما چنین نکرد. میگوید: «وزارت کشور گفته بود کاری میکند اما دروغ میگفت. آمده بودند در دفتر من جُنگی از دوران شاه در نایلون گذاشته بودند. نشریهای مال بنیاد اشرف پهلوی بود که من در آن مقالهای داشتم. گذاشته بودند روی میز. سه قفل دفتر را باز کرده بودند و آمده بودند داخل و رفته بودند و سه قفل را هم بسته بودند. سرایدار هم اصلا نفهمیده بود. من رفتم وزارت کشور اما اصلا محل نمیگذاشتند.»
در سالهای بعد کار زیر فشار بیشتر چند بار زندانی شد و مجبور به ترک کشور شد. همسرش، سیامک پورزند، روزنامهنگار شهیر، در بدترین شرایط بازداشت و حبس خانگی قرار گرفت تا جایی که در اردیبهشت سال ۱۳۹۰ ناچار در سن ۷۹ سالگی به زندگی خود پایان داد. هیچ یک از نزدیکانش سالها بود اجازه بازدید از او را نداشتند.
حالا که بیست و پنج سال از قتلهای زنجیرهای گذشته، کار با نگاهی به گذشته میگوید: «اگر بخواهیم جمعبندی و خلاصه کنیم تمام این رویدادها را میتوان بخشی از «سیاست حذف» نامید. جمهوری اسلامی از اول تاسیس دست به حذف مخالفان زده است. این سیاست به صورتهای گوناگون در ساختار قانونی بود و میشود گفت نظاممند بود. مردم اما از قوانین خبر نداشتند. مثلا اغلب نمیدانستند که در قانون مجازات اسلامی سیاست حذف فیزیکی انسانها کاملا قانونمند است. یعنی قانونگذار مجوز قانونی به برخی از جانیان داده. بیشتر روشنفکران و دگراندیشان بعد از تصویب قانون مجازات اسلامی دیگر امنیت جانی نداشتند.»
کار تاکید میکند: «این قوانین مبانی حوزوی و فقهی داشت. یعنی اجازه میدادند بعضی افراد به دست مسلمانهای مومن به عمد کشته بشوند مادام که این مسلمان مومن تصور کند که آن شخص مهدورالدم است. مهدور الدم اصطلاحی است که از فقه به قوانین جزایی ایران راه یافته. یعنی راهی را از نظر قانونی باز کردند که اگر این گونه قتلها اتفاق بیافتند عوامل آن بتوانند با استناد به این قوانین جانی را مورد مرحمت قرار دهند.»
او میافزاید: «یعنی سیاستگذاری شده بود. فقط این نبود که بگویند مثلا برویم مهرانگیز کار را بکشیم و بعد هم دادگاه را ماستمالی کنیم. از ابتدا که قانونگذاری کردند اینرا پیشبینی کردند و برای آن در قوانین برنامهریزی کردند. بعدها مثلا مدعی شدند که پوینده و مختاری به پیامبر اکرم فحش دادند و توهین کردند و به همین علت مهدورالدم بودند.»
از هواپیمای اوکراینی تا داریوش مهرجویی
از پس از جنایت آذر ماه ۷۷ بود که ابعاد گسترده قتلهای زنجیرهای معلوم شد. کار که در آن زمان عضو هیات مدیره موقت «کانون نویسندگان ایران» بود، میگوید: «یادم هست که در محافل آن موقع تعداد کشتهشدگان را ۸۰ نفر حساب کرده بودیم.»
در دوران احمدینژاد سیاستِ حذف فعالان مدنی، صنفی، حقوق بشری، حقوق زنان و محیط زیستی را که در دوره اصلاحات پا گرفته بودند هدف گرفت. کار میگوید: «میخواستند نگذارند که سازمانی داشته باشند. جلوی سازماندهی فعالان مدنی از تمام گروهها و صنفها را میگرفتند. احمدینژاد میخواست هرچه سازمان مدنی و هسته مدنی به وجود آمده بود، منهدم کند. این از مهمترین وظایف دولت احمدینژاد بود.»
کار مثل بسیاری دیگر جنایات متعدد جمهوری اسلامی را در راستای همدیگر میبیند: «از قتلهای زنجیرهای تا کشتن مردم در خیابانها در سالهای ۹۶ و ۹۸ تا ساقط کردن هواپیمای اوکراینی در دی ماه ۹۸ تا حتی قتل مشکوک اخیر داریوش مهرجویی.»
او میگوید: «سیاست حذف سرجایش باقی ماند. در خیزش مهسا دیدیم که حتی زیر ۱۸ سالهها را کشتند. اما سیاست حذف را هنوز نسبت به زنانی که دارند از حجاب اجباری دوری میکنند، موفق نشدند به جایی برسانند.»
او در مورد قتل مهرجویی میگوید: «این قتل یک بیانیه بود. بر ضد همه هنرمندانی که در ایران ماندگار شدند و زیر سانسور توانستند خیلی حرفها را بزنند و علیرغم محدودیتها خیلی روشنگریها را بکنند.»
شکست جمهوری اسلامی؟
از کار میپرسم که با گذشت ۲۵ سال به نظرش جمهوری اسلامی در سیاستی که قتلهای زنجیرهای بخشی از آن بود موفق شده یا شکست خورده؟
میگوید همین که کسانی مثل او نهایتا مجبور به ترک کشور شدند نشاندهنده موفقیت بخشی از آن سیاست حذف است. میافزاید: «میخواستند ما را وادار به تبعید کنند چون خروج از کشور حتما باعث کمتر شدن تاثیرگذاریمان بود. از این زاویه موفق بودند.»
اما جمهوری اسلامی از جهاتی دیگر شکست خورده. کار میگوید: «از یک زاویه دیگر به شدت بسیار شکست خوردند. تصورشان این بود که وقتی جامعه را اینطور از افکار غیر از خودشان پالایش کنند، مدرسهها همه ایدئولوژیک شوند، تفکیک جنسیتی شود، همه محدودیتها و حجاب اجباری برقرار شوند، پس نسلهای بعدی نسلهای جمهوری اسلامی خواهند بود و با آنها مشکلی نخواهند داشت. در اینجا به نظرم اشتباه بزرگی مرتکب شدند. چون ثابت شد که نسلهایی که در فضای بسته رشد کردند و بزرگ شدند یکی پس از دیگری سکولارتر شدند. دهه هفتادیها از دهه شصتیها سکولارتر بودند و دهه هشتادیها از هر دو و همینطور در آینده هم چنین خواهد بود.»
مهرانگیز کار میافزاید: «این شکست فرهنگی و ایدئولوژیکی عمیق منجر به سقوط خواهد شد. این نسلها قبول نخواهند کرد که این نوع حکومت بر آنها مسلط شود. بعضیها معتقدند که حکومت زیر فشار سیاستهایش را عوض میکند و میگوید هر سبک زندگیای داشته باشید فقط برای اینکه ماندگار شود. اما من این عقیده را ندارم. تصور من بر این است که جمهوری اسلامی اگر نیمقدم عقب برود همین نسلها صد قدم جلوتر میآیند و قدرت را از آن میگیرند. اینجا است که اشتباه محاسباتی کرده. همین الان مدیران جمهوری اسلامی در خانه با بچهها و زنهای خودشان معضل دارند. یعنی این موضوع اینقدر ریشه دارد که به خانههای خودشان رسیده.»