سنت همیشه شکلی از “مدنیت ناتمام” است که برآمد راندهگی و سرکوب است؛ سرکوب امری مسری، عمومی و خودپیشرونده است؛ از جانها ی ما (با وسوسهها ی دینی و اخلاقی) آغاز میشود، به اطاقها ی خوابمان میرسد و از آنجا به همه جا میریزد؛ و در نهایت میتواند از آدمها (ی کمبیش همانند) اجتماعات همگن و همانند بسازد. (اجتماعات بومی، دینی و فرهنگی)
فرآیند سرکوب همانند فرآیند آزادی امری “همه یا هیچ” است! و وقتی آزادی مثله میشود، یا به خوب و بد بخش میگردد، فرآیند سرکوب پیشتر شروع شده است. مدنیت ناتمام از امکانات لازم برای گذار از اجتماع/فرهنگ به جامعه/سیاست (که ناهمگن و رنگارنگ است) برخوردار نیست و نمیتواند به سازش و پذیرندهگی که برآمد انسانمند، زمانمند، زبانمند و کرانمند شدن پهنه ی همهگانی است تن دهد.
به زبان دیگر هرگاه ضرورت گذار از اجتماع به جامعه در میان است، آدمیان چنان رنگارنگ و ناهمانند شدهاند که دیگر فرایندها ی سرکوب و راندهگی کار نمیکند! و رانندهگان سنت نمیتوانند مردمان را همانند گله راهبری کنند. تعادلات دمکراتیک برآمد گذار از آرامش خیالین و سوگوارانه ی مردهگان سنت به هیاهو و اضطراب شیرین آینده و زندهگان است؛ گذار از اجتماعات طبیعی و گلهای به جوامع سیاسی و مدنی؛ گذار از ایستادن روی پاها ی دیگری بزرگ و تن دادن به ایستادن روی پاها ی شکننده ی خود.
دیگری بزرگ است که برای کنترل ما هستهها ی اضطراب را در جان ما میکارد تا ما را در گله ی خود قرار دهد. در گله است که اضطراب “راست و ناراست” و “نیک و بد” رشد میکند، بزرگ و نهادینه میشود. اضطراب گلهای هراس از آزادی و خطا کردن و مجازات شدن است. (جستوجو ی دانش و علمجویی هم در نبود آزادی شکلی از اضطراب راست و ناراست است؛ و ادامه ی گلهواری) دمکراسی خواستن خدایگانی و مناسبات سروری است؛ چیزی “فراسو ی نیک و بد” و از جنس آزادی.
دمکراسی بیرون آمدن از گله و پایانیدن به مدنیت گلهوار است. دمکراسی رهایی از کابوس مجازات شکستن خطوط قرمز دیگری بزرگ است. دمکراسی آزادی، خودبنیادی و خودفرمانفرمایی است. دمکراسی شادی فرصت پادشاهی و جدا شدن از دیگری بزرگ و پادشاه است. تعادلات دمکراتیک در نهایت برآمد چیرهگی بر این اضطرابهایی جدایی از گله است؛ که در سنت و میان گلهها نمیگنجد.
آزادی و دمکراسی برای گلهها نیامده است.
از: گویا