احمد پورمندی
متنی از خانم بهاره هدایت، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین با عنوان «ایده لیبرال نمایندگی روشنی در اپوزیسیون ندارد» منتشر شده که مورد توجه محافل سیاسی در خارج از کشور قرار گرفته است. این متن اما، ابهاماتی دارد که نباید از کنارشان گذشت. پیش از پرداختن به پارهای از آن نقاط مبهم، این یادآوری ضروری است که بهاره، به تعبیر زیبای ابوالفضل بیهقی، زنی است سخت جگرآور که باید به احترام پایمردی و دلاوریش، به پا ایستاد و کلاه از سر بر گرفت. اما آن ابهامات:
۱- ایده لیبرال نمیتواند در اپوزیسیون نمایندگی داشته باشد، به همان دلیل که «کمونیسم» فاقد این امکان و ظرفیت است. «لیبرالیسم» البته حاوی عناصر نیرومند و «همیشه معاصر»ی هم هست که بهاره به درستی به آنها پرداخته است. اما به مثابه یک نظام اندیشگی سیاسی که بتواند حضور داشته باشد، به دوران ماضی تعلق دارد و میتوان مدعی شد که تاریخ مصرف آن، درست مثل تالی چپاش (کمونیسم) سپری شده است.
حداقل از اوایل قرن بیستم، نارساییهای «لیبرالیسم» بر اهل اندیشه سیاسی آشکار شد و با توجه به رابطه تاریخی لیبرالیسم و دموکراسی، مفهوم مرکب «لیبرال-دموکراسی» ساخته شد تا یک جریان تاریخی را توصیف و نمایندگی کند. جریانی که بیش از یک قرن در بسیاری از کشورهای جهان پیشرفته، راهنمای حکمرانی خوب بوده است و کار تا آنجا بالا گرفت که برخی از متفکران، آن را حرف آخر تاریخ هم پنداشتند. پس ایستادن بر «لیبرالیسم»، ولو آنکه جا به جا با تاکید بر دموکراسی و اهمیت آن همراه شود، کجگذاشتن خشت اول دیواری است که میتواند تا ثریا کج بالا برود.
۲- خانم هدایت مطلب را اینگونه آغاز میکند: «میدان براندازی یکپارچه نیست. از چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیتهای سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است، تا راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا میداند، همه در این میدان حاضرند.»
در این عبارت ابتدا «چپ رادیکالی» تصویر میشود که «در خیال خام درهمکوفتن همه موجودیتهای سیاسی- سرزمینی از جمله ایران است». چنین چپی اما، بیش از سی سال است که موجودیت سیاسی قابل رویتی ندارد. این چپ با سقوط بلوک شرق، پودر شد و به هوا رفت. مشتی روسوفیل و پوتینیست را که در سایت پیک نت و اقمارش جمع شدهاند، به هر نامی جز «چپ» میتوان نامید.
چپ ایران در بدنه اصلی خود، با نقدهایی حتی رادیکالتر از بهاره، نسبت به گذشته خود، به اندیشههای سوسیال-دموکراتیک گذر کرده است. این چپ نه به دنبال در هم کوبیدن است و نه کمتر از لیبرال-دموکراتها عاشق ایران. بسیار بعید است که خانم هدایت این حقایق را نداند. از این رو میتوان پرسید که چرا ایشان بدنه اصلی چپ را رها کرده، بقایای استخوانهای پوسیده را برجسته میکند؟
پاسخ این سوال را شاید بتوان در بخش دوم عبارت فوق پیدا کرد، آنجا که مینویسد: «راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا میداند….» کسی که با آن زبان تند و خشن به سراغ چپ ناموجود رفته، در مواجهه با «راست افراطی» تا بدانجا مهربان میشود که با لحن گلایهآمیز میخواهد که به عنوان «باورمندان به پایداری ایران و سعادت مردمانش» در ضرورت کاربست دموکراسی تردید روا مدارند!
میدانیم که رابطه «راست افراطی – از هر قماش آن، چه آنکه حاکم است و بهاره سرنگونیاش را لازم میداند و چه آنکه در دوردستها خیال بازگشت در سر میپزد – با دموکراسی، رابطه جن و بسمالله و عمیقا آنتاگونیستی است. شاید این نگاه مهربان به راست افراطی بتواند آن تولید چپ عروسکی و ریختن آتش تهیه را توضیح بدهد و شاید این خشت دوم آن دیوار کجی باشد که با انتزاع لیبرالیسم بنا نهاده شد. انتزاعی که در سیمای «دانشجویان لیبرال» و سر در آوردن از راست افراطی فرشگردی و نئوکان تجسم واقعی یافت.
۳- خانم هدایت راهی بهجز تجمیع قوا برای سرنگونی ج.ا. نمیبیند و جانش را هم برای تحقق این باور بر کف دست گرفته است. او شاید از سر خشم تا بدانجا پیش میرود که مینویسد «نجات ایران و ساکنانش ما را به ضرورت براندازی جمهوری اسلامی و نفی سازوکارهای فاسد و خدعهآمیز آن (از قبیل جعل پدیده انتخابات) متقاعد کرده است.»
«جعل پدیده انتخابات» اگر از سر سهلانگاری بر قلم جاری نشده باشد – که امیدوارم چنین باشد – بیانگر یک نگاه فاجعهبار و نالیبرال است که صد و اندی سال تلاش مردم ایران را به هیچ میانگارد. پدیده انتخابات جعل حکومت فقها نیست، حاصل انقلاب مشروطه است که نه استبداد فردی رضا شاه و فرزندش و نه ایلغار خمینی و بقیه میراثداران شیخ فضلالله، نتوانست بر حیات آن نقطه پایان بگذارد. البته هر دو نظام کوشش کردند که انتخابات را از محتوا تهی و بیخاصیت کنند اما نتوانستند به حیات این ستون استوار دموکراسی پایان بدهند. نفرت از انتخابات جعلی یک چیز است و جعلی نامیدن پدیده انتخابات چیز دیگر!
۴- خانم هدایت در میانه مقاله با گفتن اینکه «انقلاب در ۵۷ نه منحرف شد و نه دزدیده شد و…. جمهوری اسلامی به آرمانهای اساسی انقلاب مومن بوده است»، تزی را مطرح میکند که بسیاران دیگری هم مطرح کردهاند و میتواند مورد بحث قرار بگیرد. در تز مذکور این واقعیت که یک جمعیت عظیم و میلیونی در این حرکت عموما متمدنانه مشارکت داشتند، مورد تردید قرار نمیگیرد. متاسفانه بهاره به این ارزیابی بسنده نمیکند و در پایان مقاله از «بلوای ۵۷» سخن به میان میآورد و میدانیم که بلوا به معنی آشوب و فتنه، ورد زبان راست افراطی نالیبرالی است که نه فقط انقلاب بهمن بلکه، هر حرکت مردمی را اینگونه مینامد.
۵- خانم هدایت معتقدند که بهمن ۵۷ آغاز تباهی بوده است. تالی منطقی این حکم، تطهیر گذشته پیش از ۵۷ خواهد بود. گذار ایران به یک نظام کم و بیش لیبرالدموکراتیک با جنبش مشروطه آغاز شد. بعد از صدور فرمان مشروطیت، جامعه افتانوخیزان در این مسیر پیش رفت. کودتای مرداد ۱۳۳۲ علیه حکومت لیبرال-دموکرات و مشروطهخواه دکتر مصدق سر آغاز هدم مشروطیت و به بیان دیگر «آغاز تباهی» بود.
در بحث تاریخی، نمیتوان پدیدهها را بدون ریشه و از کمر به بالا مورد بررسی قرار داد. از قضا این نوع نگاه به بهمن ۵۷ و آن را نقطه آغاز تاریخ دانستن میراث هر دو گروه حاکم و مغلوب «راست افراطی» است. تخم بهمن در مرداد ۳۲ کاشته شد تا ۲۵ سال بعد در قالب یک بنیادگرایی چند وجهی قد برافرازد. شاید بتوان بهمن را یک فاجعه ملی دانست که بر متن تاریخ ما شکل گرفت. بریدن بند ناف بهمن و جدا کردن آن از تاریخ متاخر ایران، به ناچار ما را به سمت دستگاه مفهومی خواهد راند که بهاره با اشاره به «مجرای مستندهای تلویزیونی» نسبت به خطر آن هشدار میدهد.
جنبش سالهای ۵۶-۵۷ یک «جنبش دوبنه» بود که در آن بنه انقلابی مرکب از خمینیستها، چپها و مجاهدین بر بنه رفرمیست، مرکب از جبهه ملی، نهضت آزادی، آیتالله شریعتمداری و توده عظیمی از روشنفکران و فنسالاران چیره گشت و جنبش به «انقلاب» فرا رویید. تباهی را باید نه در انقلاب ۵۷ بلکه در خود «انقلاب» جست و نسبت به آن انذار داد.
حجم مقاله و احکام متعدد آن میتواند، سبب تداوم این یادداشت شود. اما تا همینجا ادای سهمی است برای آنکه خانم هدایت بتواند به شایستگی پرچم لیبرال-دموکراسی را بلند کند.
از: ایران امروز