در چهل و پنجمین سالگرد انقلاب ۱۳۵۷ (۱۹۷۹ میلادی) تحلیلگران ایرانی و گروهی از کارشناسان بینالمللیِ ایران، بحث دربارۀ علل اصلی و فرعی انقلاب و نتایج خواسته و ناخواستۀ آن را از سر گرفتند. یکی از موضوعهای همیشگیِ این بحثها سهم آمریکا در پیروزی انقلاب است. پرسش مهمی که در این باره ذهن تحلیلگران و کارشناسان را همواره به خود مشغول کرده، مأموریتِ ویژۀ ژنرال رابرت هایزر، ژنرال چهار ستارۀ نیروی هوایی آمریکا، در سفرش به ایران در ۱۴ دیماه ۱۳۵۷ است.
دربارۀ این سفر دو روایت متضاد پرطرفدار وجود دارد. یکی روایت رسمی جمهوری اسلامی است و دیگری روایت محمدرضاشاه در کتاب «پاسخ به تاریخ». روایت رسمی جمهوری اسلامی افزون بر کتابهای تاریخ، در سایتهای وابسته به رژیم به ویژه در سایت «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» به تفصیل آمده است.
برپایۀ این روایت، پیش از خروج شاه از ایران در میان نیروهای مسلح حالت ناامیدی و سردرگمی حاکم بود و چون فرماندهان ارتش سوگند وفاداری به شاه یاد کرده بودند پذیرش اطاعت از شاپور بختیار برای آنان آسان نبود. در چنین شرایطی، هارولد براون، وزیر دفاع دولت کارتر، پیشنهاد کرد امریکا برای آگاهی بیشتر از وضع فرماندهان نظامی ایران یک ژنرال عالی رتبه به ایران اعزام کند. برای این ماموریت، ژنرال رابرت هایزر، معاون نیروهای ناتو در اروپا برگزیده شد. اعزام هایزر به ایران واپسین تلاش دولت آمریکا برای غلبه بر بحران ایران از طریق دستاویزهای قانونی و در چهارچوب قانون اساسی مشروطه بود که در صورت شکست می بایست به قهر و خشونت منتهی شود.
در جای دیگری از این روایت، گفته شده است: در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، امریکاییها با اعزام ژنرال هایزر به ایران و ساماندهی ارتش میخواستند با طراحی کودتا دست به کشتار مردم بزنند. اما همکاری افسران با نیروهای انقلابی و انتقال آخرین اخبار و اطلاعات محرمانه ارتش به انقلابیون، تاحدودی طرحهای امریکاییها را خنثی کرد.
برپایۀ این روایت، هایزر مأموریت داشت در تهران زمینههای حفظ شاه را بررسی کند. در این مأموریت او میبایست با تقویت روحیه امرای ارتش، شاه را راضی کند که از کشور خارج نشود؛ از سوی دیگر، او میبایست فرماندهان ارتش را متقاعد کند که از دولت بختیار حمایت کنند، چون بسیاری از آنان این دولت را قبول نداشتند و زیر بار بختیار نمیرفتند؛ سوم این که اگر نتوانست کاری انجام دهد یک کودتای نظامی در ایران راه بیندازد و زمام امور کشور را به یک دولت نیرومند نظامی سرکوبگر بسپارد. لازمۀ این کار برای هایزر حفظ ارتش بود.
روایت جمهوری اسلامی با این نتیجهگیری به پایان میرسد: هایزر در طول مأموریت خود در ایران روحیه سران ارتش را بسیار ضعیف و متلاشی شده دید و به این نتیجه رسید که اجرای کودتا ممکن نیست. سران ارتش آمادگی برای کودتا نداشتند. حتی تیمسار بدرهای فرمانده نیروی زمینی گفته بود من فقط ۷۰۰ نفر نیرو دارم. جای شگفتی است که ارتشی با ۳۰۰ هزار نفر پرسنل که برای چنان روزی درست کرده بودند فقط ۷۰۰ نفر نیرو داشته باشد.
شکی نیست که روایت جمهوری اسلامی برای مشروعیت بخشیدن به انقلاب و نظام برآمده از آن ساخته و پرداخته شده است. این روایت کم و بیش همان روایتی است که حزب توده و مطبوعات شوروی تبلیغ میکردند. نااستواری و نامستند بودن این روایت را مورخان و پژوهشگران بیطرف بارها نشان دادهاند.
اما شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» با اشاره به بعضی پیشامدها و واقعیتهای آن روز کشور، روایت دیگری از مأموریت ژنرال هایزر در ایران به دست میدهد. مینویسد: در اوایل ژانویه به من خبر دادند که ژنرال هایزر از چند روز پیش به تهران آمده است. رویدادهای چند هفتۀ گذشته به من آموخته بود که دیگر از هیچچیز تعجب نکنم. با این حال، ژنرال هایزر شخصیت کم اهمیتی نبود. او معاون فرماندهِ «ناتو» بود. پیش از آن، چندین بار به تهران آمده بود و هربار خواسته بود با من دیدار کند. اما این بار برای اظهار ادب نیامده بود. من فرمانده ارتش بودم و ایران عضو «سِنتو» بود.
شاه سپس مینویسد: از فرماندهان ارتش پرس و جو کردم، دیدم آنها نیز بیخبرند. مطبوعات شوروی نوشتند که هایزر برای برنامه ریزی کودتا به تهران آمده است. اما او، درواقع، نه برای «برنامه ریزی» بلکه برای «جلوگیری» آمده بود: جلوگیری از کودتا. شاه سپس میپرسد: آیا چنین خطری وجود داشت؟ گمان نمیکنم. افسران من سوگند وفاداری به تاج و تخت و قانون اساسی یاد کرده بودند. و در پایان مینویسد: در آن سفر هایزر را یک بار بیش ندیدم. در یکی از آخرین دیدارهایی که با ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا، داشتم همره او آمده بود. آنچه ذهن هر دوی آنها را به خود مشغول میکرد این بود که بدانند من چه روزی و چه ساعتی ایران را ترک میکنم.
احتمال کودتای افسران ارتش را سالیوان روز سوم ژانویۀ ۱۹۷۹ به اطلاع کارتر رسانده بود. یعنی یک روز پیش از سفر کارتر به گوادْلوپ. از همین رو، به گواهیِ بعضی از اسناد منتشر شده، تصمیم خارج کردن شاه را از ایران، کارتر ظهر همان روز در جلسهای غیررسمی با مشاوران ارشدش گرفته بود. اما قرار شده بود نه رُک و راست بلکه به زبانی دیپلماتیک از شاه بخواهد که ایران را ترک کند. در همین گیر و دار سالیوان با آیتالله خمینی و اطرافیان او وارد مذاکره شده بود و هایزر فرماندهان ارتش را نخست به پشتیبانی از دولت شاپور بختیار و سپس به اعلام بیطرفی و حتی همراهی با انقلابیان فرامیخواند.
البته سندی در دست نیست که نشان دهد جیمی کارتر، رئیس جمهوری آمریکا، رسماً از محمدرضا شاه خواسته باشد ایران را ترک کند. آنچه مورخان از بررسیِ انتقادی اسنادِ منتشر شده تاکنون به دست آوردهاند این است که آمریکاییها در آن زمان سر درگم بودند و سیاست معینی نداشتند. به نظر میرسد سردرگمی آمریکاییها دربارۀ ایران همچنان ادامه دارد. گویا مدتهاست که دیگر نباید از این امامزاده انتظار معجزهای داشت، حال میخواهد کسی مانند کارتر رئیس جمهور باشد یا آدمی مانند ترامپ. شاید یکی از بهترین درسهایی که ایرانیان میتوانند از تاریخ نیمقرن اخیر کشورشان بگیرند این باشد که اهمیت بیش از اندازه به قدرتهای خارجی ندهند.