«شب، داخلی، دیوار» ساخته وحید جلیلوند، درباره گناه و عقوبت است و شاید هم فیلمی است شخصی.
آخرین پک سیگارش را وقتی دود میکند که نه امکان رهایی است و نه توان زنده ماندن. بیهوا، با خشم و بیچشم، راه نفس را سد میکند و دستهاش را قفل یکدیگر و با فریادهایی از سر بیهوایی، انتظار مرگ میکشد. افسوس اما که مرگش نیز مانند زندگیاش نمیپاید. این نخستین لحظههای شب/ داخلی/ دیوار است. علی (نوید محمدزاده)، در آستانه کوری است. چشمهاش درست نمیبیند و هیچ کاری از او ساخته نیست بهجز سرگردانی میان دیوارهای سخت خانهاش؛ خانهای که به زندان میماند و اهالیاش به زندانبان.
در همان دقیقههای نخست نشانههایی از زندانی بودنش وجود دارد؛ نشانههایی از پی بردن توهمات علی: زمانهای تودرتویی که همانند ذهن او درهم ریخته است. یا رفتار اهالی ساختمان -حتی پزشک- که رفتاری است با یک گناهکار: او هیچکجای این خانه تنها نیست؛ او را میپایند: نامههاش را میخوانند، بازجوییاش میکنند، جای کبودی روی بدنش ناشی از شکنجه است، یا نمای آشکاری که او را از تصویر دوربین مداربسته میبینیم – کسی دارد کنترلش میکند. و باز آشکارتر، طراحی خانهای که به سلول شبیهتر است تا خانه؛ سرتاسر دیوار. انگار روایت برمبنای یک دوگانه پیش میرود: آنچه علی میپندارد و واقعیتی که از خلال خیالپردازیهای علی، خود را نشان میدهد.
«شب، داخلی، دیوار» درباره گناه و عقوبت است. عقوبت تمرد و ضدیت با دستگاه حکومت – زندانی و شکنجه شدن- از یک سوی، و از سوی دیگر، مکافات جنایتها که خود علی پیش از رویگردانی و اعتراض مسبب آن بوده است! در واقع علی یک «لباسشخصی» بوده – اسلحهای بر کمر و هندزفری در گوش – برای نشنیدن فریاد مردمان بیگناه! اکنون اما این هندزفری و آن نوای آرامبخشی که میشنیده – که نمادی است از غفلت و بیقیدی او- دست از سرش برنمیدارد. او پیش از نابینایی و دستگیریاش هرچند بدل به قهرمان میشود ولی انگار کافی نیست برایش. چند نفر را باید از مرگ نجات داد که با تعداد کشتهها برابر شود؟
از این روی، مرتب توی زندان، قهرمانبازی درمیآورد – در خیال. مرتب زن فراری را نجات میدهد. مأموران میریزند، دستبندش میزنند، بیخ دیوارش میکشانند و شکنجهاش میدهند اما او در توهماتش زن را آزاد مییابد و همین آرامش میکند. و اینبار فریادهای نجاتیافتگان را بی هندزفری میشنود – فریادهایی از سرِ آزادی. انگار نباید دست به خودکشی بزند – وقتی هر روز میتواند در خیال، یکی را از کام مرگ و طعمه هراس برهاند.
در عین حال، روایتِ دوگانه اثر نیز برمدار تکرار، تقارن و شبیهسازی حرکت میکند: دوتاییها (صحنهها/ موقعیتهای قرینه) همان کارکردی را دارد که ذهن آشفته علی در شبیهسازی و انکار واقعیت: در صحنهای به علی اسلحهای داده میشود؛ برای دستگیری زن فراری. این موقعیت شبیهسازی همان روزی است که علی اسلحه به دست میگیرد برای محافظت از خود در برابر اعتراضکنندگان کارخانه. یا صحنهای که زن در ماشین دچار صرع میشود؛ صحنهای که مدام با علی است و نمیتواند از سر بیرونش کند. مساله این تکرارها و تقارنها این است: گذشته و خاطرات دست از سر ما برنمیدارد. چهبسا انکارش بهمراتب خطیرتر است تا پذیرش آن. وقتی انکارش میکنی، شاید جای خودش را در پررنگترین خاطرهات باز کند، و شاید دیگر اجازه لحظهای فراموشیاش را به تو ندهد. و مجبورت کند «شب» را «داخل دیوار» خاطرات به صبح برسانی و دوباره همان چرخه تکرار.
«شب، داخلی، دیوار» قصد دارد تجربه سرگردانی در یک سلول را با فردی که حتی نمیتواند چیزی ببیند، به تماشاگرش انتقال دهد. این نه یک قهرمانبازی، نه یک گریز که یک ناگزیری است در ماندن، ندیدن و انتظار مرگ کشیدن. فیلمی است که عامدانه – بیخون و خشونت- قصد شکنجه تماشاگر را دارد. چرا که قهرمانی از این ویرانشدهتر که هر دم زندگیاش تحت نظارت است، در مکانی که دوربین -همانند نامش- بهجز «دیوار» در نماهای «داخلی» چیزی نمیگیرد! برای نمونه: صحنههای گفتوگو بهسادگی طراحی شده – بیهیچ میانهای با جلوهگریهای بصری. این گفتوگوها هرچهقدر که بهطول بینجامد باز با سادگی در رفتوبرگشتهای میان دونفری که صحبت میکنند، باقی میماند. در واقع، شیوه ساده دکوپاژ قصد همگرایی با «تکرار» و «تقارن» روایت دارد. نماها تکرارشونده است، حرکتهای دوربین تکرارشونده است، صحبتها و موقعیتها تکرار میشود مدام. آنجا که باید چیزی دیده شود، وضوح دوربین به سطح دیداری چشمهای علی تنزل مییابد، و آنجا که مسالهای فهمیده شده (فهمانده شده)، چندباره نشانش میدهد. مصداقش فصل واپسین:
علی روی مبل خوابیده. صدایی خارج از قاب شنیده میشود که او را بیدار میکند. این نما حدود یک دقیقه زمان میگیرد؛ نمایی که میشد بهراحتی با برش زدن به عامل صدا، کوتاهش کرد و به داستان، تداوم بخشید ولی پیداست چنین قصدی وجود ندارد. پس از یک دقیقه نمای ثابت بر چهره خوابآلود علی و سر و صدای بیرون از کادر، تصویر برش میخورد به نقطه دید علی. در واقع نهتنها پس از یک دقیقه سکون و ابهام، کات نمیزند به عامل صدا بلکه نمای بعدی، عملا چیزی برای نشان دادن ندارد و آنچه را علی میبیند (نمیبیند)، تماشاگر میبیند – که یعنی هیچچیزی نمیبیند.
و این، راهبرد شب، داخلی، دیوار است – میخواهد عذابمان دهد، میخواهد تو را شریک این زندان کند، و شریک این گناه! ما چرا؟ گناه ما چه بوده مگر؟ شاید قصد دارد بیقیدی قهرمانش را تعمیم جامعهای دهد که معضل اصلیاش بیخیالی است! شاید میخواهد بالاخره یکجا، کیفر این خواب بیخیالی و بیحواسی پس داده شود. شاید در فرم، چنین انتقادی به تماشاگرش دارد! شاید هم فیلمی است شخصی – کاملا شخصی- که فیلمسازش را واداشته فیلمی بسازد درباره فردی که پیشتر خودی بود و اکنون دارد تقاص همان دورانش را پس میدهد. کسی چه میداند!