احمد پورمندی
در مورد اینکه حکومت و جامعه ایران در ابربحران مرکب سیاسی فرهنگی اقتصادی اجتماعی زیست محیطی ژئوپولتیک غوطهور شده، بسیار گفتیم و نوشتیم و میتوان گفت که به غیر از توجیهگران فرقه یکهسالار حاکم، همه اهالی سیاست و علوم اجتماعی در این ارزیابی اشتراک نظر دارند.
سقوط بالگرد حامل رئیسی و همراهان او، با هر تحلیلی که از علل آن داشته باشیم، برای مدتی پردهها را به کنار زد تا عمق بنبست پدر خوانده، همه ابعاد بحران و میزان فشل بودن نظام حکمرانی در مقابل انظار همه مردم ایران و جهان قرار بگیرد و این پرسش را با قدرت در مقابل همه گروههای برخورداری که در اطراف فرقه حاکم گرد آمدهاند، قرار بدهد که «چه شد که به اینجا رسیدیم؟ و در ادامه راه تا کنونی، آیا تا سقوط در سیاهچاله، زمان درازی مانده است؟»
پاسخ کلی اپوزیسیونی که فروپاشی و سقوط را سرنوشت محتوم نظام «عوضی» جمهوری اسلامی میداند، گرچه درست و منطقی است، اما لزوما پاسخی نیست که همه گروههای برخوردار جامعه امروز ایران آنرا بپذیرند. برای این گروهها مهم است بدانند که قطار کی و کجا از ریل خارج شده است و چرا امروز بعد از ۴۷ سال کشتی نظام دارد به گل مینشیند؟
پاسخ این پرسش فقط این نیست که ائتلاف بزرگ حکومتی مرکب از روحانیت، تجار بازار و اوباش اطراف میدانها با فنسالاران و دیوانسالاران، در طول زمان به یک فرقه نظامیامنیتی زیر چتر ابرسرمایهداران پروچینی و وارداتمحور، استحاله یافته و خامنهای به مرور زمان، با عبور از نقش هماهنگکننده نیروهای سهیم در قدرت، به مقام پدرخواندگی فرقه مافیایی حاکم، جمهوری اسلامی را نامعاصر و لاغر نمود و آنرا در بحران غرق کرده است.
اینها بخش بزرگی از پاسخاند، اما هنوز همه آن نیستند. این پاسخ وقتی کامل خواهد شد که گروههای بیشتری از اعضای فرقه و نیروهای برخوردار پیرامون آن، به این نتیجه برسند که پدرخوانده، با چهار خط قرمز تداوم حصر رهبران جنبش سبز، حجاب اجباری، نظارت استصوابی و تداوم ستیز با آمریکا و اسرائیل، که هر یک نماد یکی از سمتگیریهای کلان اوست، همه آن ها را به گروگان گرفته است و اگر زمان قیام هستیباختگان فرا برسد، فرمول «مجوز غارت در ازای وفاداری» دیگر کار نمیکند و آنها باید بتوانند با اندکی فاصلهگیری از نزدیکبینی، خود را از شر اختاپوس پیر و خرفتی که به آخر خط رسیده، رها کنند.
شاید برای نسل اول اصولگرایانی که با خامنهای پیر شدهاند، نگاه آیندهنگرانه موضوعیت چندانی نداشته باشد، اما برای آقازادههای نسل دوم و بویژه نسل سومیها، مهم است که آینده خود را قربانی مالیخولیای پپیشوا نکنند و به فکر جبران تاخیر دست طبیعت بیفتند و سرنوشت نظام را از سرنوشت خامنهای جدا نمایند.
ایدئولوژیگریزی و دینزدایی از قدرت و ثروت، روندی است که در میان لایههای برخوردار جامعه ایرانی فراگیر شده و با شتاب، گستردهتر میشود. این روند به ناچار مربع ایدئولوژیک و پوسیده خامنهای را میترکاند.
کسانی نظیر پرویز فتاح، سعید محمد و مهرداد بذرپاش که در سایه جوانگرایی احمدینژاد قد کشیدند و از سوی همنسلان اصولگرای خود پشتیبانی میشوند، طعم شیرین قدرت و ثروت را چشیدهاند. چرا آنها باید آینده خود را به پای دیکتاتوری تباه کنند که نظام را با خودش به سمت سیاهچاله مرگ میبرد؟
پیشتر هم از قول عباس عبدی نوشتم که نسل سوم اصولگرایان، جز ثروت و قدرت، دغدغه دیگری نداشته و هیچ وابستگی ایدئولوژیکی هم به نظام جمهوری اسلامی ندارد. از نگاه این نسل، دیگی که برای آنها نجوشد، بهتر که سر سگ در آن بجوشد! آنها میبینند و درک میکنند که میتوان در غیاب یک اپوزیسیون مقتدر و دموکرات، تمایل گسترده به مالاندوزی را نظم و نسق بخشید و آن را با حداقل تغییرات بنسلمانی، به سود خود مدیریت کرد. آنها دلیلی برای از دست دادن این فرصت طلایی و بادآورده ندارند.
برای نسل دوم و سومی که در اقتصاد، دستگاه امنیتی و ارگانهای سپاه پستهای مهمی را در اختیار دارند، هیچ جا ایران نمیشود. آنها حالشان از قیافه ملاهای پیر و فرسوده و سرداران کودنی نظیر محسن رضایی و حسین سلامی به هم میخورد و مترصد آنند تا بعد از خامنهای، بازی نهایی خود را آغاز کنند و شاید هم در این سودا، اگر احساس تنگی وقت کنند، پایان خامنهای را جلو بیندازند. وقتی ناقوس مرگ نظام به صدا درآید، برای تصمیمگیری دیگر دیر خواهد بود.
هر چه هست، در این نکته تردیدی نیست که نظام جمهوری اسلامی در تله تاخیر مرگ پدرخوانده ۸۵ سالهاش گیر کرده است. با مرگ خامنهای بطور اجتنابناپذیری آن مربع نحس هم با او به گور سپرده خواهد شد. شاید کسانی در درون فرقه حاکم هم از استنشاق بوی گند دهان پدر خوانده پیر، خسته شده باشند و صبرشان تمام بشود!
چه به دست طبیعت و چه به سرپنجه فرزندان، این مانع در یکی-دو سال آینده، از سر راه ایران برداشته خواهد شد. «زن زندگی آزادی» نخستین برآمد جدی و کیفیتا متفاوت نسل دوم و سوم دموکراتها و انقلابیونی است که هستی خود را بر سر انقلاب عوضی ۵۷ باختند. آیا فرزندان ما خواهند توانست با درسآموزی از تجارب تلخ و شیرین نسل ما پنجاه و هفتیها، بازی را از چنگ «نوکیسههای قدرت و ثروتی» بدر آورند؟
دلایل زیادی برای امیدوار بودن وجود دارد.
از: ایران امروز