دوست نازنینی که مشروطهبازی ی گروهی از سلطنتطلبها را جدی گرفته است و گاهی ابراز ارادتی هم به آنها میکند؛ در نوشتاری با اشاره به رفتار رسوا و هراسانگیز گروهی از سلطنتطلبها در برخی از محلها ی رایگیری، برای پرهیز از برآمدن فاشیزمی دیگر، از آنها که در دمکراسیخواهی جدی هستند، خواسته است در برابر این فرآیند سرکوب بایستند! و انزجار خود را از این دست رفتارها نشان دهند. به باور او امروز «سرچشمه شاید گرفتن به بیل». (۱) اما فردا گذشتن نتوان به پیل.
برای اش نوشتم انزجار از رفتارها ی سرکوبگرانه و فاشیستی پیشکش! (یکی) از سلطنتطلبها (مزدک بامدادن) در تارنما ی گویا آن بیشرمیها را با خاکروبهگردی انگارهپردازی کرده است! و سلطنتطلبها ی دیگر هم که به بوی یاس دمکراسی و ارغوان حقوق بشر حساس هستند، آن را روی دست میبرند!
این لاتها ی گستره ی فرهنگ و آلتها ی فعل در سپهر سیاست ۷۰ سال است که در چهره ی حزبالهی و شاهالهی در پهنه ی سیاست ایران ترکتازی میکنند. تا همینجا هم یک انقلاب و چند کودتا و آوار آوار ویرانی روی دست مردمان ایران گذاشتهاند! در ۲۸ مرداد کنار هم بودند؛ اما پس از انقلاب دو پارچه شدند. و اهمیت ندارد کجا ایستادهاند؛ به یک جا میرسند: استبداد.
از هرکدام ۵ دهه کشیدهایم؛ و بس است! شوربختانه برخی از شیرینعقلها ی آنها که توهم تلوزیون «منوتو» را جدی گرفتهاند، بر این خیال خوش اند، که مردم فراموش کردهاند و نوبتی هم باشد، حالا نوبت آنها است. این شیرینعقلها همه ی پلشتیها ی سنت ایرانی را یکجا دارند! و دشنامها ی ناموسی هنر کوچک آنها است.
بگذارید به نوشتار حکیمی که خود را مزدک نامیده است، نگاهی بیندازیم و ببینیم این شعبانبازیها به کجا میرسد؟ بامدادان که همه ی نشانهها ی شامگاهان ایرانی را دارد، در نوشتاری آموزهها ی لازم برای بالا کشیدن شرم را فراهم آورده است، تا برادران شاهالهی در مشق نفرتپراکنی، دشنامگویی و ژاژخایی از برادران حزبالهی عقب نمانند و گرفتار عذاب وجدان هم نشوند. او یک مشت خاکروبه آورده است تا بگوید: «آنچه که در گردهمائیهای ایرانیان در برابر جایگاههای رأیگیری در سرتاسر جهان نگاه همگان را به سوی خود کشید، انبوه دشنامها و ناسزاهایی بود که بر سر رأیدهندگان میبارید، تا آنان را دچار شرمساری کند. در این میان، هم واژگانی چون “مزدور” و “خائن” و “شوینده خون” به گوش میرسیدند و هم انبوهی از واژگانی که به آنها “دشنامهای جنسی و جنسیتی” میگوییم.» (۲) خیلی عادی است! و اگر کسی اندیشهورز است باید به «چرایی این پدیدهها» بیاندیشد.
او میخواهد به منتقدانی همانند دوست من یادآوری کند شما که داوری میکنید، اندیشهورز نیستید! و گرفتار پیشداوری هستید. وی همینجا نمیماند! و پیشتر میرود؛ و از ما میخواهد دشنامدهندهگان را به جهت آن که از هموساپینها هستند و همانند آنها پس از کشف دشنام از کاربرد دشنه و نیزه ی سنگی پرهیختهاند، بستاییم! اگر فکر میکنید یک سلطنتطلب اینها را نگفته است، خودتان میتوانید آن را در این پارهگفت بررسی کنید. «انسان هوشمند (Homo sapiens) در ایستگاهی از برآیش خود دشنام و ناسزا را آفرید، تا بتواند از رهگذر آن از خشونت میان همنژادان خود بکاهد و بدینگونه زمینههای پایداری زیست همگنان خود را در جهان فراهم کند. به دیگر سخن، از هنگامی که آدمی آغاز به دشنامگویی کرد، سنگها، نیزهها و تیرهای کمتری پرتاب شدند و شمشیرها و گرزهای کمتری بر سر دیگری فرود آمدند. این، تنها کارکرد بیرونی دشنام و جایگاه آن در گروه بود، در زمینه فردی نیز دشنام گفتن و نفرین کردن از بار درد شکیبناپذیر انسانها میکاست.» (۳)
بگذریم که اصل این ادعا نادرست است؛ چه، بیماری که میتواند شکم دشمن خود را بدرد، دور است که با دشنامگویی آرام شود! به زبان دیگر میتوان از ترس لرزید و از خود پرسید: این دیوانهها اگر سوار ماشین قدرت شوند، با مخالفان و منتقدان خود چهگونه رفتار خواهند کرد؟ و اگر این مزدک جا ی آن مردک یا زنک باشد که گفت: «هر کسی مثل من فکر نمیکند، جمع کند و از ایران برود..» چه خواهد شد؟ (۴)
بامدادان هنر خود را تنها به توجیه و حتا ستایش این شعبانها ی گستره ی فرهنگ ایران و رمضانهای ی میدان سیاست امروز محدود نکرده است؛ او با کشیدن پا ی اسلام به این معرکه، بیهنری ی اسلامشناسی ی خود را هم آفتابی کرده است؛ مدعی است «این اسلام است که دشنامها ی جنسی را زنستیزانه کرده است.»! (وقتی دم خروس اسلامستیزی آشکار است، سفیدشویی خشونت و فرآیند سرکوب چندان عجیب نیست.) در نگاه این سلطنتطلبها همه کوتاهی کردهاند، مگر آنها که در کنترل نفرت، خشم و رفتار خود درماندهاند؛ و چنان از آداب شهرنشینی بیگانه اند که به شکار شهربندان دست بردهاند؟ عصبیت قومی چیست؟ مگر همین خودحقپنداریها! و همین دژخیمیها!
با همین واژهها ی تنگ و تنک ست که در زمانی یا مکانی دیگر از یک ذهن تنگ و تنک دیگر تیرها ی نفرت و کینه رها میشود و بدخیمی به مدرسه ی رفاه و زندان اوین میرسد. از این مزدک تا آن مردک که تلفنها ی زندان قصر را در یخچال گذاشت، تا بیهیچ مزاحمتی کار خود را تمام کند، چقدر فاصله است؟ (۵) و مگر کارها ی نخستین آن مردک تفاوت معناداری با این نوشتار شرمآور مزدک دارد؟ (۶) اصلن گیریم کسانی که رای دادهاند، هوادار جمهوری اسلامی اند؛ و با جنبش زن، زندهگی و آزادی هم مخالف، چهگونه کسانی میتوانند بخشی از مردمان ایران را از حق خطا کردن، محروم کنند؛ و کسانی را بیدادرسی، محکوم و مجازات و لینچ (مجازات صحرایی) کنند؟
میگوید: «نمیتوان همه دشنامگویان آدینه گذشته را به یک چوب راند. میتوان انگاشت که برخی از آنان همیشه، حتا در زندگی خصوصی خود نیز آلودهدهان و ناسزاگو باشند، ولی ایبسا برای بخش دیگری از آنان دیدن کسانی که انگشت در خون زدند و به شکنجهگران و تروریستها و آدمکشان مافیای اشغالگر اسلامی رأی دادند، خاطره دلهرههای جنبش مهسا، پیکر جوانان در خون خفته، خبر تجاوزهای بیشمار، جنایتی که بر سر نیکا رفت، چهره مهسا-ژینا، سارینا، آیلار، کیان، مجیدرضا، حمیدرضا و سدها جان پاک را زنده کرد، که به دست پلید نامزدهای سیرک انتخابات بر خاک افتادند. ناسزاگویان و دشنامدهندگان در درون خویش دوباره به آن روزهای سرشار از خون و شکنجه و اعدام و چشمان نابینا شده و روانها مچاله بازگشتند و از همان ابزار دفاعی بهره جُستند.»
یک بسته ی هزارتایی خطا و غلتانداز در این پاره گفت کوتاه هست؛ برای نقد بیبتهگی پاداندیشههایی که در پشت خون شهیدان راه آزادی پنهان شده است تا راه آزادی را در بدپنداریها خود ببند، از کجا باید آغازید؟ چه کسی سند مردم ایران، ایستادهگی در برابر رژیم جمهوری اسلامی و شهیدان جنبش زن، زندهگی، آزادی را به نام او یا همکاران و همراههان او در محلها ی رای گیری زده است؟ چه کسی این نادانیها ی مرکب را مفسر رسمی آن شهیدان و راهشان کرده است؟ چه چیزی این خودملتپنداران را که پیاده اند از خودملتپندار اعظم که هنوز سواره است، جدا میکند؟ این نادانی مکرر از کجا آمده است که از تاریخ نمونه میآورد، اما تاریخ نمیداند؟ این که مردم در برابر معماها ی سیاسی گونهگونه و رنگارنگ باشند؛ چیز عجیبی نیست! این حق مردم است که گوناگون باشند، خطا کنند و برای آینده ی خود که پر از معماها ی حلناشده است، راهحلها ی گوناگون پیشبگذارند؛ و پیگیرند. این بسیار عادی است که در برابر پرسش دشوار همکاری یا ناهمکاری با اصلاحطلبان مردم چندپارچه شوند؛ گروهی رای بدهند و گروهی از رای دادن بگریزند! هنر مدنیت و برازندهگی زندهگی شهری چه میتواند باشد، مگر کنار آمدن با همین گوناگونیها؟ کسانی که در رویا ی بازگشت خاندان پهلوی به قدرت چنین خود را کوتاه و دوتا کردهاند، از آزادی و برابری چه میدانند، که چنین به پستی و پلشتی آلودهاند؟ و به جا ی هشدار به خشونتورزان به اندیشهورزان هشدار میدهند؟ چه گونه کسی میتواند بنویسد: «کنشگر سیاستباز از همان آغاز به دنبال داوری و یارگیری سیاسی است. روشنفکر روشنگر اما میکوشد که پدیدهها را بفهمد، و حتا هنگامی که میپندارد از همه چندوچون یک پدیده سردرآورده است، باز هم از داوری میپرهیزد.» اما کسانی را که او و راه سیاسی او را نمیپسندند، به آسانی نه تنها داوری که مجازات کند! چرا او نمیتواند یا نمیخواهد به چرایی رفتار کسانی که روشها ی سیاسی دیگر را برای ایستادهگی در برابر ستم و استبداد جمهوری اسلامی میپسندند، بیاندیشد؟ آیا او همان سیاستبازی است که از دست آنها ناله میکند؟ کسی که برای مخالفان و منتقدان خود هیچ احترامی ندارد؛ و از ادبیات پهلویطلبان بیدریغ بهره میبرد.
رای ندان (همانند رای دادن) یک حق است؛ نمیتوان به کسانی که معنایی در مشارکت سیاسی نمییابند، خرده گرفت، اما انتخابات را سیرک نامیدن تنها از یک پهلویطلب برمیآید که از دوری از قدرت و ثروت و امتیاز ورمکرده و غمباد گرفته است؛ چهقدر کوچک است کسی که نمیتواند تکاپو ی آزادی و برابری دیگران را دریابد؛ و برای دیگران هم فرصتی برای پیروزی و بهروزی و جستوجو ی خوشبختی فراهم آورد.
مزدک (که از مردک شدن چندان فاصلهای ندارد) فرمودهاند: «دشنام و ناسزا هرچه سختتر باشد، نشان از ژرفای بیشتر ناامیدی، درماندگی و خشم دارد. پادزهر دشنام و ناسزا ولی امید به آینده و حس همدلی و همبستگی ملی است، به جای داوری کردن، امید بیافرینیم!» (۷) حرف درستی که با سرنویسی نادرست؛ به مقصودی پلشت و با برآمدی وحشتناک نگاشته شده است. او میخواهد بگوید: ما را نگاه نکنید!
ما را نقد نکنید!
به هواداران پهلوی خرده نگیرد. همه با ما باشید. امید همان است که به رویاها ی ما میرسد. دیگران که رویایی دیگر دارند؛ راههایی دیگر را میپسندند؛ و دریافتی دیگر از خوشبختی دارند، سزاوار دشنام هستند و نه امید و همدلی!
اکبر کرمی
ــــــــــــــــــــــــ
پانویسها
۱) سر چشمه شاید گرفتن به بیل! در فردای انقلاب ۵۷ مهدوی کنی بساط شلاق در کمیته بهارستان براه انداخت و همگان شاهد چهره در هم شکسته شده و زخمی و شکنجه شده ارتشبد نصیری رئیس ساواک شاه توسط شکنجه گران تازه به قدرت رسیده بودیم. …..با این همه بعنوان شهروندی معمولی نفرت و انزجار خویش را از کسانیکه به بانوان رای دهنده تعرض کرده اند اعلام می دارم. مداح، احمد، رخنامه، دوم جولای ۲۰۲۴
۲) بامدادان، مزدک، مالدیکتولوژی یا رفتارشناسی دشنامدهندهگان، تارنما ی گویانیوز، چهارم جولای ۲۰۲۴
۳) همان
۴) شوربختانه هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب مخالفان را به رفتن از ایران تهدید و تحدید کردهاند؛ انگار حق شهروندی با همرنگی با شیخ و شاه برابر است. در نمونه ی آخرین زینب ابوطالبی در گفتوگو با شبکه ی افق گفته است: هر کسی مثل من فکر نمی کند، جمع کند و از ایران برود !!! ۵) محاکمه و اعدام هویدا به روایت صادق خلخالی: «… پاسداران گفتم: «هرکس که میخواهد از درِ زندان قصر و یا درِ دادگاه به داخل بیاید مانعی ندارد، ولی از بیرون رفتن آنها جلوگیری نمایید.» …«این دستوران از ساعت دو بعدازظهر به مرحله اجرا درآمد. چهار یا پنج دستگاه تلفن وجود داشت که میشد توسط آنها با خارج تماس برقرار کرد؛ اما من همه تلفنها را قطع و گوشیها را در یخچال گذاشته و درِ آن را قفل کردم تا کسی نتواند با خارج تماس بگیرد. به ساعت شروع محاکمه که ساعت ۳ بعدازظهر بود، نزدیک میشدیم. عقربههای ساعت به کندی حرکت و تماشاچیها با بیصبری دقیقهشماری میکردند. سرانجام، موعد مقرر فرا رسید و هویدا را برای محاکمه آماده کردند.»
۶) خلخالی سالها پیش از به قدرت رسیدن کتاب مقدس مسیحیان را کتابی مُهمَل و دروغهای شرمآور خوانده بود و یهودیان را «قومی جنایتکار» خوانده بود. Milani, Abbas. The Persian Sphinx: Amir Abbas Hoveyda and the Riddle of the Iranian. I.B.Tauris، ۲۰۰۰٫p 310 ۷) با این صغراکبرا ی هراسانگیز همه ی نادانها و نادانیها و کسانی همانند لاجوردی، خلخالی و خمینی هم توجیه میشوند؛ هرچه باشد: «بدخیمی و و خشونت هرچه سختتر باشد، نشان از ژرفای بیشتر ناامیدی، درماندگی و خشم دارد. پادزهر بدخیمی و خشونت ولی امید به آینده و حس همدلی و همبستگی ملی است، به جای داوری کردن، امید بیافرینیم!»
من در پارهگفت شرمآور مزدک تنها به جای «ناسزا و دشنام» «خشونت و بدخیمی» گذاشتهام تا از خشونتی که در ذهن و زبان و رویاها ی پهلویپرستان لانه کرده است پرده برگیریم. اگر این خشونت زبانی و نظری را بگذارید کنار رومانتیسمی که در باره ی آن دوران سیاه بافته شده است، جورچین جهنم فردا کامل میشود. جهنمی که لاجوردیها و خلخالیها ی خود را از میان همان دشنامگویان و ژاژخایان یا کسانی که برای آنها انگارهپردازی میکنند، پیدا خواهد کرد.
از: گویا