ایران وایر
۱۰ روز پس از اعدام ۱۰ زن بهایی در میدان «چوگان» شیراز، یک جوان بهایی دیگر به نام «سهیل هوشمند» در همان مکان به دار آویخته شد.
***
اعدام همزمان ۱۰ زن بهایی که از دختری زیر سن قانونی تا مادری ۵۷ ساله بودند، با واکنشهای بینالمللی روبهرو شد. در هیاهوی خبر اعدام زنان، دادستان وقت شیراز که پیشتر اعدام قریبالوقوع ۲۲ بهایی را به خاطر تبری نکردن از بهاییت اعلام کرده بود، حکم اعدام سهیل را اجرا کرد تا عدد ۲۲ را کامل کند.
سهیل نخستین فرد بازداشت شده در بین بهاییان دستگیرشده آبان و آذر ۱۳۶۱ شیراز و آخرینِ تن از میان کسانی بود که پس از ماهها شکنجههای جسمانی و روانی اعدام شد.
سهیل هوشمند که بود؟
سهیل آذر۱۳۳۷ در شهر شیراز به دنیا آمد. پدرش کارگاه نجاری کوچکی داشت و با آن مخارج همسر و ۹ فرزند خود را تامین میکرد. سهیل پدرش را در سن ۱۴ سالگی از دست داد. او پس از گرفتن دیپلم، در یک مغازه لولهکشی شروع به کار کرد و سعی داشت روزی شرکت تاسیساتی خودش را باز کند.
سهیل در منزل یکی از بهاییان در کوچه «شیشهگرها» اتاق کوچکی داشت. او در اتاقش کتابخانهای برای مطالعه بهاییان درست کرده بود و همچنین کلاسهایی برای کودکان بهایی برگزار میکرد. یک بار که در منزلش نبود، پاسداران به آنجا میریزند و وسایلش را میبرند. پس از این واقعه، سهیل کمتر به خانهاش میرفت و سعی میکرد کمتر در انظار دیده شود.
سهیل در ۱۴مهر همان سال با یک دختر بهایی نامزد کرد. مراسم نامزدی آنها بسیار ساده برگزار شد و قرار گذاشتند یک هفته بعد ازدواج کنند.
ماجرای دستگیری سهیل
روز بعد از نامزدی، سهیل با نامزد خود قرار گذاشت تا در محل کارش همدیگر را ملاقات کنند و برای انجام آزمایش و مقدمات عروسی بروند. سهیل صبح زود برای ثبت شرکت به اداره ثبت اسناد رفته بود که در همان محل توسط پاسداران دستگیر شد.
نامزد سهیل تعریف کرده که ساعت ۱۱ صبح ۱۵مهر با سهیل در شرکتش قرار داشته است ولی از سهیل خبری نمیشود. یک ساعت بعد از پنجره دفتر میبیند که چند نفر ماشین سهیل را که آن طرف خیابان پارک بوده است، دارند میبرند. اول فکر میکند دزد هستند اما کمی بعد متوجه میشود که پاسدارند. از بالا به پایین میرود که میبیند پاسداری سهیل را پشت موتور خود نشانده است و دارد میبرد. سهیل و نامزدش لحظهای به یکدیگر خیره میشوند و موتور به حرکت در میآید.
دوران بازجویی و بازداشت سهیل
شش روز بعد سهیل در همان روزی که قرار بود ازدواج کند، نخستین ملاقات خود را با مادر و خواهرش انجام میدهد. حال سهیل خوب بوده و امید داشته است تا به زودی آزاد شود.
اما پس از این دیدار، به مدت ۵۶ روز ممنوع ملاقات میشود و دیگر هیچ خبری از او به خانوادهاش نمیرسد. وقتی پس از این دوره، اعضای خانواده سهیل او را در زندان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملاقات میکنند، سهیل کاملا تغییر کرده بود؛ لاغر و رنجور شده و چهرهاش تغییر و ورم کرده بود.
این که در این ۵۶ روز بر سهیل چه گذشته، بر کسی آشکار نیست ولی آنچه مسلم است، او تحت شکنجه و صدمات زیادی بوده است.
۱۵ روز پس از دستگیری سهیل هوشمند، اولین موج دستگیریهای گسترده بهاییان در شیراز رخ داد. دستکم ۴۰ شهروند بهایی در روز اول آبان ۱۳۶۱ توسط سپاه در شهر شیراز بازداشت شدند.
سهیل در اختیار سپاه پاسداران این شهر بود. آنها با بیخبر گذاشتن خانوادهاش از وضعیت او، سعی کردند اینطور وانمود کنند که سهیل مسلمان شده است و با آنها همکاری میکند.
«حبیبالله حکیمی»، یکی از زندانیان بهایی تعریف کرده است: «سهیل زیر شکنجه مجبور شده بود تا آنچه بازجو میخواهد، تایید کند و به این ترتیب او را سبب نفاق و سوء ظن قرار داده و گفته بودند مسلمان شده است و با ما همکاری میکند. بعضی از بهاییان سادهدل زندانی هم به او مظنون شده بودند تا آن که روزی من و آقای محمودنژاد را به بازجویی بردند و سهیل هوشمند را هم در اتاق مجاور بازجویی میکردند. آقای محمودنژاد صدای سهیل را شناخت که میگفت آنقدر مرا کتک زدید که برای رهایی خودم مجبور شدم هر دروغی را تایید کنم، حالا هم اگر بخواهید مرا بزنید، حاضرم هر چه بخواهید، بگویم؛ حتی اگر بخواهید، میگویم عضو محفل ملی یا عضو بیتالعدل بودم.»
حکیمی میافزاید که با بازگو کردن این جریان برای سایرین، رفع سوء تفاهم شد و و از آن به بعد بهاییان در رفتار خود تجدیدنظر کردند.
یدالله محمودنژاد حدود پنج ماه پس از دستگیری اعدام شد. دختر او، «مونا محمودنژاد» را هم در سن ۱۷ سالگی به همراه ۹ زن بهایی دیگر در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ به دار آویختند.
یکی از دوستان و همبندیهای سهیل در زندان «عادلآباد» تعریف میکند که سهیل و محمودنژاد را با همدیگر به تهران میبرند. ابتدا آن دو گمان میکردند که برای اجرای حکم اعدام آنها را میبرند ولی وقتی به زندان «اوین» میرسند، آن دو را از هم جدا کرده و هر کدام را به سلولی مجزا میفرستند. سهیل در زندان اوین با «نادر گلچین»، خواننده سنتی ایرانی همسلولی بوده است. بازجویان در تهران میگویند آنها را لازم ندارند و هر دو بدون هیچ سوال و جوابی به شیراز بازگردانده میشوند.
نگارنده برای نخستین بار به اطلاعاتی دست یافته است که وضعیت سهیل هوشمند را در انفرادی بازگو میکنند. یک زندانی چپگرا (به درخواست خود این فرد، از ذکر نام او خودداری میشود) میگوید: «در آن سالها چون تعداد زندانیها با تعداد سلولها برابر نبود، در هر سلول انفرادی سه چهار نفر از طیفهای گوناگون عقیدتی و سیاسی نگه میداشتند. یک روز با دو یا سه نفر دیگر در سلول بودیم که جوانی را آوردند که بعدا فهمیدیم نامش سهیل هوشمند است. سهیل را بدجوری کتک زده بودند. او را گوشهای انداختند و رفتند. پس از دو سه روز، دوباره سهیل را بردند و روز بعد او را برگرداندند. این بار به طرز فجیعی او را شلاق زده بودند و شرایط جسمانی خوبی نداشت.»
این فرد در ادامه میگوید سهیل برای آنها تعریف کرده بود که به بازجویانش گفته است: «حاضرم همه چیز را بگویم ولی حاضر نیستم اعتقاداتم را عوض کنم.»
«روحالله رضایی»، پسرعمه سهیل که خود نیز در دهه ۶۰ خورشیدی پنج سال را در زندان گذرانده است، گفته بود: «یکی از شکنجههای فیزیکی متداول در زندان سپاه شیراز، بردن زندانی به زیرزمین بود. البته چون با چشمان بسته از چند پله پایین میرفتیم، به آنجا زیرزمین میگفتیم، شاید هم زیرزمین نبود. زندانی را روی تخت به شکم میخواباندند، دستها و پاهایش را میبستند و شروع به زدن شلاق به پشت او میکردند. بسیاری از اوقات چون پشت زندانی بر اثر ضربات شلاق بیحس شده بود، ضربات تازیانه را با زدن به کف پا ادامه میدادند.»
رضایی در ادامه افزوده بود برای شلاقها، از کابل یا تسمه پروانه استفاده میکردند: «کابلها هم دو نوع بودند؛ یا سیم داشتند یا بدون سیم بودند که هر کدام درد خودش را داشتند.»
صدور حکم اعدام ۲۲ بهایی در شیراز
در ۲۳ بهمن ۱۳۶۱، دادگاه انقلاب شیراز در بیانیهای از صدور حکم اعدام ۲۲ بهایی در شیراز اطلاع داد. یک هفته بعد حجتالاسلام «قضائی»، حاکم شرع و رییس وقت دادگاههای انقلاب شیراز در گفتوگویی که با عنوان خبری «به بهائیان تذکر میدهم به دامن اسلام بیایند» منتشر شد، حکم اعدام را تایید کرد.
قضائی به صراحت دلیل صدور حکم اعدام برای این ۲۲ نفر را اعتقادات دینی آنها عنوان کرد و گفت: «این افراد که محکوم به اعدام شدهاند، از اعضای فعال بهاییت بودند که از شر آنها، افراد سادهلوح امان نداشتند و وابستگیشان به شیاطین داخل و خارج محرز و عنادشان نسبت به اسلام و مسلمین در حد زیادی آشکار بود.»
روز بعد از گفتوگوی حاکم وقت شرع، «میرعمادی» دادستان انقلاب شیراز در آن زمان زندانیان بهایی را در سالنی در زندان عادلآباد جمع و با آنها اتمام حجت کرد که احکام همه اعدام است و هر کس میخواهد جان خود را نجات دهد، فرصت دارد تا از بهاییت تبری کند و مسلمان شود.
اظهارات میرعمادی و قضائی موجب نگرانی شدید خانوادههای زندانیان شده بودند. مشخص نبود منظور دادستان و قاضی، کدامیک از زندانیان بهایی بود. دهها زن و مرد بهایی در زندان عادلآباد شیراز زندانی بودند. برای هیچکدام از بازداشت شدگان دادگاه رسمی برگزار نشده بود و همگی از داشتن حق وکیل محروم بودند.
دادستان وقت شیراز برای اثبات ادعای خود یا شاید هراس انداختن در دل بهاییان، قبل از آغاز سال نو حکم اعدام اولین گروه بهاییان زندانی (دو مرد و یک زن) را اجرا کرد.
جلسه استتابه: اعدام یا اسلام
میرعمادی، دادستان شیراز در اواخر خرداد ۱۳۶۲ دستور داد تا بهاییان را چهار مرتبه به جلسه استتابه ببرند و اگر توبه کردند و مسلمان شدند، آزاد شوند، در غیر این صورت «حکم الهی» در موردشان اجرا شود.
سهیل و شش مرد بهایی دیگر را به جلسه استتابه بردند و به جای چهار جلسه، در یک جلسه چهار مرتبه از آنها پرسیدند: «اسلام یا اعدام؟» هر هفت تن هر بار صریحا به بهایی بودن خود اعتراف کردند.
روز ۲۶ خرداد، هنگامی که شش تن از زندانیان را برای اجرای حکم فرا خواندند و نام سهیل در بین آنها نبود، او بسیار ناراحت شد. ضربه سختی برای سهیل بود و برای نخستین بار زندانیان اشکهایش را دیدند. دو روز بعد ۱۰ زن بهایی هم اعدام شدند. شرایط برای سهیل سختتر شد. در ذهن او این پرسش میچرخید که پس چرا اعدامش نمیکنند؟
سهیل هم مانند ۱۶ زن و مرد بهایی اعدام شده، از اعتقادش برنگشته بود؟ شایعات ماههای اول دستگیری به خاطرش میآمدند که بازجوها میگفتند سهیل مسلمان شده یا اسامی بهاییان را لو داده است و …
روحالله رضاییٰ پسرعمه سهیل گفته بود: «تا آن زمان سهیل را آن طوری ندیده بودم. بعد از اعدام خانمها، آن هفته بدترین روزهای زندگی سهیل بود. یک بار که با هم قدم میزدیم، سهیل گفت چرا بقیه را بردند و من را نبردند؟ وقتی سهیل را بردند، برایش خوشحال شدم، چون او به شدت تحت فشار روانی بود. او میگفت شروع داستان همه این بچهها با من بوده، همه را اعدام کردند ولی من را نبردند؛ من اولین نفر دستگیر شده بودم، پس هر چه پیش بیاید، خواهند گفت از سهیل شروع شد و مقصر همه این اتفاقات سهیل است!»
رضایی اضافه کرده بود: «مطمئنم وقتی سهیل را برای اعدام میبردهاند، او خیلی خوشحال و در کمال آرامش بوده است.»
روز هفتم تیر ۱۳۶۲، در حالی که زندانیان در هواخوری بودند، نام سهیل را از بلندگو میخوانند. در آن زمان سهیل و یکی دیگر از زندانیان بهایی به نام «فرهاد» در اتاق بودند.
بنا به گفته همبندی او، سهیل به قدری خوشحال بوده که سر از پا نمیشناخته است. او فرهاد را بغل گرفته و گفته بود: «فرهاد! دیدی من هم رفتم؟ از بچهها خداحافظی کن! رفتم!» و دوان دوان از بند خارج شده بود.
سهیل هوشمند، جوان ۲۴ ساله بهایی در هفتم تیر۱۳۶۲ به خاطر اعتقادات دینی خود در شهر شیراز به دار آویخته شد. دادگاه انقلاب حکم مصادره اموال او را داد. اموال سهیل شامل یک دستگاه اتومبیل ژیان، یک ضبط صوت و تعدادی کتاب، عکس و وسایل شخصی بود. اما تنها یادگارش از زندان که برای مادرش فرستادند، پیراهنی بود که از شدت ضربات، با گوشت و خونش آمیخته شده بود.
*دو منبع مورد استفاده در ایران گزارش عبارتند از: «طلایی منزل مقصود» اثر یکی از بهاییان شیراز و «جنود ملکوت» اثر یکی از زندانیان شیراز که هر دو این دو کتابها تاکنون اجازه انتشار نداشتهاند.