چرا دیروز آمریکاستیز بودم، اما امروز نیستم؟
جناب آقای رائفیپور در یک مصاحبۀ کوتاه که در فضای مجازی وایرال شده، پرسشی را پیرامون آمریکاستیزی خطاب به بنده مطرح کردند. ایشان خطاب به بنده میفرمایند: «شما در ابتدای انقلاب در سال ۵۸ مقالهای در روزنامۀ کیهان مینویسید تحت عنوان “چرا گفتیم بعد از شاه نوبت آمریکاست؟”»؛ و سپس از بنده میپرسند که «شما آن روز به مبارزه با آمریکا باور داشتید، درحالیکه امروز چنین باوری ندارید». در ادامه میپرسند «با توجه بهاینکه آمریکای امروز، همان آمریکای سال ۵۸ است، چرا آنروز بنده به مبارزه با آن باور داشتم، اما امروز چنین باوری ندارم؟».
نخست بایستی بگویم که اصل پرسش آقای رائفیپور درست است. من در سال ۵۸ به مبارزه با آمریکا باور داشتم، اما امروز، یعنی سال ۱۴۰۳، چنین باوری ندارم. درحالیکه آمریکای امروز، همان آمریکای دیروز است. من دو پاسخ به پرسش جناب رائفیپور دارم. پاسخ نخستم آن است که جناب رائفیپور عزیز، افکار و عقاید بسیاری از انسانها در طول زمان ممکن است تغییر کند. سنگ و چوب و آهن هیچوقت تغییر نمیکنند، اما باور انسانها ممکن است که در طول زمان تغییر کند. عقیدهای که من یا شما حدود نیم قرن پیش داشتهایم، ممکن است امروز بهدلایل مختلف، دیگر به آن باور نداشته باشیم و این طبیعیترین رویداد یا تغییری است که ممکن است برای هر انسانی اتفاق بیفتد. پاسخ دومم پیچیدهتر است و بازمیگردد بهاینکه اساساً چه شده بود، چرا و چگونه من و نسل ۵۰ سال پیش، اعتقاد پیدا کرده بودیم آمریکا مظهر بیعدالتی، ظلم و تجاوز علیه بشریت و علیه کشورهای دیگر، از جمله کشور خودمان ایران میباشد؟ اجازه بفرمایید با اولی شروع کنم.
جناب رائفی پور عزیز، همانطور که عرض کردم، طبیعیترین و منطقیترین تغییری که در طول حیات بسیاری از انسانها اتفاق میافتد، آن است که عقاید و باورهایشان نسبت به موضوعات مختلف تغییر یابد. اگر بنا بر این بود که باورهای انسانها هیچ تغییر و تحولی پیدا نمیکردند، در آن صورت خیلی از انسانها امروزه حسب تعالیم کلیسای قرون وسطی همچنان معتقد میبودند که ماه و خورشید و سایر سیارات بواسطۀ قداست زمین به دور آن میگردند و زمین مرکز کائنات و هستی است. یعنی باوری که کلیسا در طول قرون وسطی آن را ترویج میکرد. قبول دارم که ذات علوم کاربردی با علوم انسانی متفاوت است، اما در هر دو، پیشرفت و ترقی صورت میگیرد. اگر قرار میشد که باور صادق زیباکلام و صادق زیباکلامها در طول زمان ثابت میماندند و هیچ تغییر و تحولی در آنها صورت نمیگرفت، در آن صورت جناب رائفیپور عزیز، این پرسش مطرح میشد که پس علوم انسانی، مطالعه، پژوهش، تحصیل در دانشگاه و آگاهی، چه لزومی پیدا میکردند و چه فایدهای برای بشر میداشتند؟
صادق زیباکلام ۴۶ سال پیش معتقد بود که آمریکا چنین است و چنان، و میبایستی با آن مبارزه کرد. از آن تاریخ ۴۶ سال گذشته.
صادق زیباکلام در طی این ۴۶ سال صدها کتاب، مقاله و رساله خوانده و در معرض یک دوجین نظریه و اندیشه قرار گرفته. اگر بگوییم که آنهمه مطالعه و کنکاش بر روی صادق زیباکلام هیچ تأثیری بر جای نگذارده، در آن صورت این پرسش مطرح میشود که پس فایدۀ درس، پیشرفت دانش و آگاهی، مطالعه، دانشگاه، تدریس، تحقیق و آموزش چه بوده؟ من بههیچروی نمیگویم که در نتیجۀ تحقیق و مطالعه، همۀ افکار و آرای انسان لزوماً میبایستی تغییر یابد.
من ۴۵ سال پیش اعتقاد داشتم که بزرگترین مانع پیشرفت و ترقی ایران، فقدان دموکراسی است و امروز هم جناب رائفیپور همچنان بر این باور پایبندم؛ حتی بیشتر از ۴۵ سال پیش. اما بسیاری از باورهای دیگرم دچار تغییر و تحول شده و به خیلی از آنها دیگر باور ندارم. از جمله به ظالم بودن آمریکا و لزوم مبارزه با آن؛ پلید بودن غرب و منحط بودن نظام فاسد سرمایهداری یا نظام سلطه و بسیاری از باورهای ۴۵ سال پیشم، دیگر باوری ندارم. همۀ حرف من با جناب رائفیپور آن است که میخواهم برسم بهاینجا که «حرف مرد لزوماً یکی نیست»…
از: گویا