۱- یکی از پیچیده ترین و چندلایه ترین واقعیتها یا پدیده های جمعی در دنیای مدرن، تداوم فرهنگی و جمعی حمایت از ذهنیت و کنشهای اقتدارگرایانه است. به دیگر سخن، تداوم انواع صورتهای دفاع از کنشها و رویکدرهای اقتدارگرایانه در جوامع مدرن و دموکراتیک از سوی بخشی از گروههای اجتماعی که خود را در نتایج انتخابات، نزاعها، دوقطبی ها و انواع و اقسام زد و خوردهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در حوزه های مختلف نشان می دهد، پرسش مهمی را برمی انگیزاند ازین قرار که رمز و راز پشتیبانی از رویکردهای اقتدارگرایانه در عرصه سیاست و قدرت توسط اقشاری از جامعه چیست؟ چه عامل یا عواملی درکارند که مردم بعضی از کشورها حتی با وجود مهاجرت از کشور مبدأ، رویکردها و ذهنیتهای اقتدارگرایانه را توجیه و ترویج می کنند؟ نقش ساختارهای معیوب در کشورهای دموکراتیک در دامن زدن به این ذهنیتها چیست؟ و …پرسشهایی ازین دست می تواند نوری بر این معضل بتاباند.
پیش پرداختن به چرایی، دلایل و احیاناً علل گرایش به اقتدارگرایی بد نیست تعریفی پایه ایی از اقتدارگرایی داده شود تا عیان شود چه مرادی ازین واژه و مفهوم درین نوشته مورد نظر بوده است:
اقتدارگرایی عبارت است از نظامی حکومتی یا ایدئولوژی سیاسی که در آن، قدرت در دستان یک رهبر، یا الیتی کوچک و محدود یا یک نهاد حکومتی، متمرکز شده است و این صاحب قدرت کمترین پاسخگویی به عموم مردم ندارد. مخالفان سیاسی سرکوب و آزادیهای مدنی محدود می شوند و شهروندان حق مشارکتی محدود دارند و گاهی هیچ حق مشارکتی در روندهای تصمیم سازی ندارند.
رویکردهای اقتدارگرایانه در ساختارها و کشورهای دموکراتیک اما گاهی پیچیده تر و پنهان تر است. درین جوامع، بعضی احزاب اگرچه منتخب مردمند اما در رویکردهای اقتدارگرایانه خود، دست به کار کمرنگ کردن اصول دموکراتیک می شوند ولو در ظاهر یک نظام دموکراتیک در عرصه حضور دارد. رویکردهایی که منجر به فرسایش آزادی ها، محدودسازی مشارکتهای سیاسی و نهایتاً تمرکز قدرت می شوند.
انواع اقدامات و تحریکاتی که این جریانات در کشورهای دموکراتیک به کار می برند تا اقتدارگرایی را تقویت کنند می توانند ازین جمله اند:
نظارت یا فشار بر رسانه ها یا انحصار رسانه های اصلی؛ انتصابات قضایی با اهداف سیاسی موردنظر؛ تضعیف روندهای کنترل و بازرسی نهادی و اداری؛ نظارت بر رفتار شهروندان به بهانه امنیت؛ تضعیف حق اعتراضات عمومی و مدنی؛ دستکاری در حوزه های انتخاباتی با هدف تأثیرگذاری بر بافت سیاسی آنها به نفع حزب حاکم؛ ترویج گسترده اطلاعات نادرست و ضداطلاعات برای تخریب نظام ذهنی و داوری مردم و افکارعمومی؛ بی اعتبار کردن مخالفان سیاسی؛ استفاده و سواستفاده حداکثری از قدرت اجرایی و تقنینی؛ تلاش برای تضعیف قدرت نهادی مجلس و پارلمان در جهت تقویت قدرت در اختیار حزب حاکم؛ تقویت شعارهای ملی گرایانه با هدف حذف اقلیتها از هر نوعش؛ برساختن گفتمانهای «ما علیه آنها» و اولویت دادن به سیاست «هدف، وسیله را توجیه می کند» در همه ابعاد قدرت ورزی؛ و در یک روند کلی، قطبی سازی های کاذب و واهی برای سوارشدن بر موج هایی که این دوقطبی سازیها ایجاد می کنند.
۲- جوامع در دنیای مدرن به چند دلیل عمده از شکل قبیله ایی، توده ایی، بی شکلی و موجی خارج شده اند و ژرفا و سطح مشکلات و معضلات در جوامع به هیچ وجه با آنچه در گذشته شاهد بودیم قابل فهم و مقایسه نیست. عواملی چون:
رفاه و توسعه،
مهاجرت و مسافرت،
فنآوری و رسانه های جمعی و فراگیر،
زبان آموزی و گسترش تحصیلات عالی،
جهانی شدن و درهمتنیدگی اقتصاد و فرهنگ و …
به مثابه عوامل ایجابی و گ
گسترش فقر در سطح جهانی،
فاصله طبقاتی حیرت آور میان فقیر و غنی در سطح ملی و بین المللی،
ناکارآمدی مزمن و فراگیر نهادها و ساختارهای دموکراتیک و بوروکراتیک در حل و فصل مشکلات جاری مردم،
فشار تغییرات اقلیمی بر اقتصاد و معیشت و مآلاً گسترش مهاجرتهای اجباری، جنگ و اشغال کشورهای همسایه توسط کشورهایی مانند روسیه، اسراییل، چین،
گسترش ارتباطات که منجر به ترویج میلیونی دیدگاههای اقتدارگرایانه، راست افراطی ، توهم توطئه در ابعاد وسیع و جهانی می شود (چنانچه در دوران کرونا علیه واکنس و اصل ویروس شاهد آن بودیم)
به مثابه عوامل سلبی بسترساز ترویج و تقویت رویکردهای اقتدارگرایانه می شوند.
همچنین
ناشکیبایی عمومی در تحمل سیاستهای درست اما زمانبر،
ضعفهای اجرایی، مدیریتی و ساختاری احزاب و جریانهای لیبرال دموکرات
و دست و پاگیر بودن رعایت قوانین و ضوابط که منجر به طولانی شدن فرآیندهای اجرایی و تأثیر منفی آن بر زندگی روزمره مردم
جملگی در خستگی عمومی مردم از ساختارها و رویکردهای دموکراتیک و اقبالشان به گروههای اقتدارگرا تأثیرگذارند. گروههایی که چنان که برشمرده شد، ابایی از تعطیل یا تضعیف قانون و پایبندی به آن ندارند و به اسم اجرای سریع و اثرگذار برنامه ها و نیازها، بر تمام ضوابط موجود چشم می بیندند و عموم مردم نیز این چشم پوشی را نشانه اقتدار اجرایی و کارآمدی می بینند.
در کنار این عوامل جمعی و اجتماعی، نیازها، کمبودها و خواسته های فردی و شخصی نیز در تصمیم گیریهای سیاسی افراد نقش اساسی دارد. ترس، انحصار فکری و ذهنی، شکستهای فردی و مالی، بی اطلاعی از اوضاع واقعی جهان و کشور محل زندگی، تغییر جایگاه علت و معلول، نیازهای فوری و آنی، خستگی از روزمرگی زندگی، عدم پذیرش تنوع که خود را دگرستیزی و مهاجرستیزی و … نشان می دهد و تصور خدایگانی از ابرمرد قدرتمند که هیچ کرنشی در برابر قانون یا قدرت دیگری ندارد…در سطح فردی منجر به گرایش به منجی طلبی می شود و این احزاب و افراد اقتدارگرا و پوپولیست هستند که خود را در نقش منجی جا می زنند و رأی می آورند.
اقتدارگرایی و بن بست سیاست ورزی های محدود به دو حزب:
یکی از ارکان دموکراسی های غربی حضور احزاب برای مبارزه جهت کسب قدرت سیاسی و اجرایی است. در عالم واقع، اما تنها دو حزب بزرگ و سراسری در کشورهای دموکراتیک توان رأی آوری و تشکیل دولت اکثریت دارند و احزاب دیگر در حاشیه و کنار این دو حزب بزرگ نقش آفرینی جزیی و موردی در حد ائتلاف با احزاب برنده برای حضور در قدرت سیاسی دارند.
اما مدل دوحزبی که سالها در کشورهایی مثل آمریکا، انگلیس، آلمان و فرانسه و اقمار دموکراتیکشان در جریان بود و تاحدی کارایی داشت، امروزه بنا به دلایل متعدد از جمله نسل نو بومی این کشورها و مهاجران از اقصا نقاط جهان، با بن بستهایی روبرو شده است. درگیریهای بی پایان و گاهی بی پایه احزاب بر سر موضوعاتی که مشکلات کلان جوامع اند و نیازمند اجماع ملی برای حل آنهاست در کنار پنهان کاری احزاب از پرداختن عمیق و صادقانه با مشکلات و راه حلهای آن به دلیل نیاز به رأی مردم و شکست رقیب، که خود را در بحرانهایی مانند تعطیلی دولت در مدل آمریکا، و سقوط دولتهای ائتلافی مانند هلند و آلمان و فرانسه نشان می دهد، برا مردم خسته ازین تلاطمات سیاسی پیامی از ناکارآمدی ساختاری است و همین ناکارآمدی مزمن منجر به گرایش به منجی می شود و سیاستمدارانی که ساختارهای حزبی را متهم و مسخره می کنند و وعده پایان دادن به این نزاعهای بی پایان و بیهوده را می دهند با اقبال بالای افکار عمومی روبرو می شوند. در واقع تناقض مندرج در سیاست ورزیهای دوحزبی محور درین نهفته است که بخشی از مردم، آمال سیاسی خود را در هیچکدام از دو حزب عمده و کلان پیدا نمی کنند و این بی خانمانی سیاسی، جدا ازینکه بخشی از مردم را از داشتن نمایندگان واقعی در بلوک قدرت محروم و محدود می کند، به وازنش و انفعال سیاسی دامن می زند و بخشی ازین بیرون ماندگان سیاسی به سبد رأی احزاب راست افراطی و اقتدارگرا منتقل می شوند که علناً در ضدیت با سیستم و روندهای جاری مواضع شدید و غلیظ دارند. در حالیکه اگر احزاب دیگر نیز در عرصه باشند و چرخش قدرت منحصر به دو حزب عمده نباشد، احزاب میانه و غیرافراطی شانس بالاتری برای کسب آرای بیشتر خواهند داشت.
مبانی فلسفی اقتدارگرایی
در دوران پسامدرن، تنها فیلسوفی که یک تنه دست به کار نظامندسازی انسان شناسی، فلسفه و اخلاق اقتدارگرایی بود، فدریش نیچه فیلسوف شهیر آلمانی است. او با اعلام مرگ خدا که توسط ادیان ابراهیمی به ویژه کلیسای کاتولیک کشته شده بود، با حذف نام «خدا» تمام صفات الهی خدا را به انسان منتقل کرد و مفهوم «ابرانسان» (Übermensch) را ساخت. ابرانسان در نظرگاه وی مبدأ تمام اخلاق، قدرت و سیاست بود و این ابرانسان است که جایگاهی خدایگانی میآبد.
تأکید بر فردیت، قدرت و آفرینندگی ابرانسان و اساساً انسان در دستگاه فلسفی نیچه امکاناتی را در اختیار قدرت سیاسی و صاحبان آن قرار داد که توجیه گر اقتدار و نظارت است. اگرچه حملات وی به اتوریته و اقتدار کلیسا و خدا در فضای کلان پایان دوران قرون وسطی طنینی ضداتوریته ایی دارد اما در سطحی پایه ایی تر این جنگ وی با هرگونه محدودسازی قدرت و خواست انسان و ابرانسان منجر به انهدام هرگونه حدی برای کنش و امیال بشری شد. اینکه فرد صاحب قدرت هیچ حد اخلاقی و قانونی برای خود قائل نیست و صراحتاً سازوکارهای قانونی و حقوقی را به سخره می گیرد و از تمام عواقب آن به دلیل حفره های قانونی و … برحذر و مبرا می ماند، یکی از نشانه های ابرانسانی است و در ذهن و ضمیر بخشی از رأی دهندگان این ابرانسانی ماهیتی پسندیده و نیکو دارد و شیفته فرد می شوند. به دیگر سخن، اینکه هیچ حدومرز و اجبار بیرونی برای انسان نباید وجود داشته باشد، منجر به این وضعیت می شود که انسان و ابرانسان به هیچ حدومرزی پایبند نیست. این عدم انقیاد در برابر هر محدودیتی، در دید بخشی از مردم نشانه و شناسه خدایگانی بودن آن فرد ابرقدرت است و شیفتگی بدان ازینجا ریشه می گیرد.
ابرانسان نیچه و دیدگاههای زن ستیزانه:
نمی توان تصور و تخیل کرد که نیچه در برساختن مفهوم «ابرانسان» عدالت و برابری جنسیتی را مدنظر داشته است و برای وی فرقی میان زن و مرد در رسیدن به جایگاه ابرانسانی نداشته است. نظرات شخصی وی و جمله معروفش در اثر «چنین گفت زرتشت» که می گوید: «به دیدار زنان می روی؟ شلاقت را فراموش نکن» در برساختن مفهوم ابرانسان ریزش کرده است و این ذهنیت مردسالار و زن ستیزانه، در سیاستهای احزاب و افراد اقتدارگرا نیز به روشنی هرچه تمام تر یافتنی است. حجم عظیم حملات شخصی و جنسیت زده طرفداران احزاب راست افراطی و اقتدارگرا به نامزدهای زن در عرصه انتخابات که در جبهه مقابل و مخالف احزاب راست افراطی و اقتدارگرا حضور دارند در کنار انواع و اقسام حملات افراد شاخص اقتدارگرایی به زنان رقیب نشان می دهد اقتدارگرایی دوران مدرن، به تبعیت از سرشت درونی نظریه «ابرانسان» به شدت مردمحور و مردسالار و زن ستیزانه است و این زن ستیزی به نحو ساختاری در قاعده و رأس این جرایانات در جریان است. ازینرو امر بعید و غریبی نیست که بخش اعظم مردم عادی طرفدار احزاب راست افراطی که در کار بازتولید مناسبات اقتدارگرایی در کشورهای نیمه دموکراتیک مشارکت و مساهمت دارند، در رأی ندادن به نامزدهای زن در انتخابات هیچ تردیدی ندارند.
اقتدارگرایی و نظریه «ابتذال شر»
یکی دیگر از بسترهایی که منجر به تقویت گفتمانی و ترویج عملی اقتدارگرایی می شود، فرآیند و پروسه ابتذال شر است. ابتذال شر یعنی مسیری که در آن، امور شر و شرورانه به مرور تبدیل به اموری پیش پاافتاده و عادی می شوند و افراد و جریاناتی آنها را اموری هنجارمند و در عداد امور دیگر تلقی می کنند. آنچه امروز در دنیا شاهدیم، فراگیر شدن جریان ابتذال شر است و این ابتذال نهایتاً به شرایطی ختم می شود که گرایشات و جریانات اقتدارگرا را در صدر می نشاند. صلاحیتهای اخلاقی اولیه که برای استخدام در یک شرکت خصوصی نیز شرط ضروری است برای ساکن کاخ سفید حتی لحاظ هم نمی شود و وی می تواند با وجود مستندات دادگاهی و حقوقی، منتخب جمعیت کثیری از مردمش باشد. این سقوط و ابتذال، نشانه ابتذال شر است و اقتدارگرایی روی دیگر سکه این ابتذالِ حیرت آور است. از سوی دیگر، اموری که پسندیده و درست هستند، مانند پرداخت مالیات، پاکدستی مالی و اخلاقی، راستگویی و پاسخگویی، در ذهن بخش اعظمی از مردم نشانه های ضعف و ناتوانی دانسته می شود و کسانی که دارای این فضائل اخلاقیند انسانهای ترسو و به درد نخور انگاشته می شوند. این فرآیند سلبی و معکوس ابتذال شر است. در ابتذال شر به نحو ایجابی شرور اموری عادی و هنجارمند محسوب می شوند و به نحو سلبی، اموری که پسندیده و بایسته اند، نشانه ضعف و ناتوانی اخلاقی و اجرایی.
اقتدارگرایی و نوسرمایه داری:
سرمایه در ماهیت و سرشت خود، امری پرخاشگر و همه چیزخواه است. اینکه تصور می شد یا تصور می شود که در سرمایه داری، با تعدد انتخاب و گزینش و رقابت چه در عرصه تولید و چه در دیگر عرصه های اجتماع و فرهنگ روبرو هستیم، نوعی ویترین و ادعاست که در لایه های زیرین و بنیادینش عملاً وجود خارجی ندارد. در جهان سرمایه داری و کاپیتالیسم پرخاشگر همه ی رودها به یک دریا ختم می شوند و این دریا چیزی نیست جز انباشت سرمایه های کلان در دستان عده ایی خاص. همین تبعیض نظامند و ساختاری در کنه نظام سرمایه داری، در عرصه سیاست و انتخابات، به اقتدارگرایی برای حفظ این تبعیض ساختاری لازم دارد. ازینرو شاید نتوان از فضایی خارج از اقتدارگرایی اساساً دم زد مادامی که نظام سرمایه داری عیان و کلان بر مناسبات جهانی سلطنت می کند. ائتلاف و اتحاد خدشه ناپذیر دولت و ابرکمپانی ها (corporate – state alliances) در حفظ و تقویت انحصار و تسلط بر بازار سرمایه، رسانه و تولید از جمله اصلی ترین ویژگیهای نظامهای نوسرمایه داری است که منجر به ایجاد و تداوم اقتدارگرایی چندلایه و هوشمند می شود.
باری؛ آنچه امروز در دنیا شاهدیم بازتولید و تقویت اقتدارگرایی در سه سطح ساختاری، رویکردی، و فرهنگی و جمعی است. در سطح ساختاری، بعضی کشورها و حکومتها با تقویت بنیانهای اقتدارگرایانه خود، تداوم این نوع ساختارها را تضمین می کنند. در سطح رویکردی، احزاب و جریانهای اقتدارگرا در کشورهای با ساختارهای دموکراتیک و نیمه دموکراتیک در تلاشی خستگی ناپذیر، رویکردهای اقتدارگرایانه را بازتولید و احیا می کنند؛ و در سطح عمومی و جمعی، بخشی از مردم و صاحبان حق رأی، بنا به عوامل و دلایلی که شرحشان گذشت، دلداده و شیفته افراد و رویکردهای اقتدارگرایانه می شوند و با فشار افکار عمومی و حق رأی خود این جریان خطرناک را سرپا نگاه می دارند.
از: گویا