اقتصاد فرهنگ از مهمترین مسایلی است که بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر با آن درگیرند، بهویژه مترجمان ادبی، هنری و علوم انسانی. در وضعیتی که ابربحرانهای اقتصادی تمامی کشور را دربرگرفته، مترجم ایرانی چگونه میتواند از راه ترجمه امرارمعاش کند؟ «پژمان طهرانیان»، «محمد همتی»، «سعید کلاتی»، «نادر قبلهای» و «نیلوفر رحمانیان»، پنج مترجم معاصر دهه هشتاد و نود هستند که از وضعیت بحرانی ترجمه و زیست مترجم ایرانی در این روزها میگویند.
***
اقتصاد فرهنگ در گروِ سانسور
زیست مترجم ایرانی در این گذار یکصدساله، پابهپای نویسنده ایرانی بوده است. این همزیستی، بهویژه در طول ۴۶سال حکمرانی جمهوری اسلامی با سانسور و سرکوب، شدیدتر شده و زیست مترجم ایرانی را تحت فشار مضاعف قرار داده است. «پژمان طهرانیان» (۱۳۵۷-) عضو انجمن مترجمان ادبی کانادا و انجمن مترجمان ایالت آلبرتا در کانادا که بیش از چهل کتاب در زمینه ادبیات داستانی و نمایشی و شعر و سینما و علوم انسانی در کارنامه خود دارد از جمله «زندگی و مرگ شهردار کاستربریج» اثر «تامس هاردی»، «جزیره»، اثر «الیستر مکلاود» و کتاب «استبداد» اثر «تیموتی اسنایدر» که به چاپ هفتم رسیده، در این زمینه به «ایرانوایر» میگوید: «بهدلیل گرفتارشدن حدود ده ترجمه چهار، پنج سال اخیر من در سانسور ارشاد اسلامی (که تاکنون از انتشار سه عنوانشان با سانسورهای وارده کاملا صرفنظر کردهام و سرنوشت انتشار برخی دیگرشان هم در هالهای از ابهام است)، در سالهای ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ هیچ کتاب تازهای از من منتشر نشده است.»
طهرانیان با تاکید به اینکه اقتصاد ترجمه در ایران بهگونهای نیست که زندگی معمولی یک مترجم را تامین کند، براساس تجربیات بیستساله خود میگوید: «با دریافتیهای مختصر از تجدید چاپ معدودی از ترجمههایم گذران میکنم و بهعبارتی متوسط درآمد ماهیانه من پایینتر از حداقل حقوق یک کارگر است. اگر اندک پساندازی نداشتم یا مانند بسیاری از همکاران زیر بار قسط و اجارهخانه بودم و یا مسوولیت خانوادهای را برعهده داشتم، مسلما تاکنون شغل شریف کارگری را برگزیده بودم، که البته از سال آینده چنین قصدی هم دارم، چون مصمم هستم، پس از پایاندادن ترجمه آخرین اثر تیموتی اسنایدر تا پایان امسال، از سال آینده و تا پایان دوران ارشادِ جمهوری اسلامی، هیچ کتاب جدیدی ترجمه نکنم یا اگر میکنم به ناشری نسپارم.»
مسالهای که پژمان طهرانیان به آن اذعان میکند، محمد همتی (۱۳۶۲-) نیز بر آن صحه میگذارد. همتی از مترجمان گزیدهکاری است که از دهه هشتاد با ترجمه آثار ادبیات داستانی از زبان آلمانی «آدولف ه؛ دو زندگی» اثر «اریک امانوئل اشمیت» و «همه تنها میمیرند» اثر «هانس فالادا»، توانسته جایگاه خود را در این حوزه تثبیت کند. این مترجم برای رمان «مارش رادتسکی» اثر «یوزف روت»، جایزه بهترین ترجمه سال «ابوالحسن نجفی» را دریافت کرده است. او درباره وضعیت نگرانکننده ترجمه آثار ادبی به ایرانوایر میگوید: «برای مترجمهایی مثل ما که زمان زیادی صرف ترجمه یک اثر ادبی میکنند، ترجمه بهمثابه یک شغل به شمار نمیآید. نه صنفی هست که از شما حمایت کند، نه نهادهای فرهنگی مستقل یا دولتی. تیغ سانسور ارشاد هم هست که عملا کار را برای مترجم سخت میکند و گاهی تلاش یکساله شما را بر باد میدهد. یعنی کتابی که یک سال زحمت کشیدید ترجمه کردید، فقط کافی است وزارت ارشاد به آن مجوز ندهد یا با سانسور چنان قلعوقمعش کند که عطای انتشارش را به لقایش ببخشید. در این وضعیتِ معلق، تنها راه امرارمعاش مترجم، تدریس است یا تجدید چاپ کتابهایش. این هم برمیگردد به ناشر، که در این وضعیت اقتصادی و گرانی کاغذ، چاپ کند یا نه. خبر دارم که کتابهای برخی از مترجمها، دو تا پنج سال دست ناشر مانده و چاپ نشده یا در پروسه مجوز در وزارت ارشاد تکلیفشان نامعلوم است. برای مترجم وضعیت دوگانهای است: از یکسو ناشر و از سوی دیگر وزارت ارشاد. در چنین شرایطی کار برای مترجم، سخت و گاه غیرممکن میشود. اما وقتی دل در گرو کارتان داشته باشید، نمیتوانید کار نکنید، آنهم در این روزهایی که بیشتر از همیشه به آگاهیبخشی و روشنگری نیاز داریم. ترجمه در این راه پرمخاطره، چراغی است که باید روشنش داریم.»
ترجمه نازل برابر ترجمه ادبی
نادر قبلهای (۱۳۵۹) از دیگر مترجمان ادبی گزیدهکاری است که تاکنون بیست کتاب از او منتشر شده، از جمله سهگانه «کودک ۴۴»، «گزارش محرمانه» و «مامور ۶» از «تام راب اسمیت» و رمان «میز گربه» از «مایکل اونداتیه» او معتقد است برعکس جهان غرب که نویسندگان که نامشان روی جلد کتابها اهمیت دارد، در ایران همهچیز برعکس است. مترجمی شغلی شده شبیه بسازبفروشها، که برای بسیاری نان و آب داشته است. ترجمه آثار زرد و سانتیمانتال که بخش بزرگی از بازار نشر ایران را به تسخیر خود درآورده، مثل کتاب «خودت باش دختر» با بیش از ده ترجمه و دویستبار تجدید چاپ، یکی از نمونههای نانوآبداری است که قبلهای به آن اشاره میکند. این مترجم در این زمینه به ایرانوایر میگوید: «ترجمه بازاری، یک بیزینس خیلی عجیبوغریب و مخوف شده که بازار نشر ایران را بلعیده است. وقتی این وضعیت را مقایسه میکنید با دهههای چهل تا شصت یا حتی هفتاد و هشتاد، که چه مترجمهایی عمری در این راه گذاشتند و آثاری درخشان از ادبیات جهان و حوزه علوم انسانی ترجمه کردند، و چه خدمتی به زبان فارسی کردند، آنوقت وضعیت اسفناکِ اینروزهای ترجمه را بهتر میتوان دریافت. من با همین رویکردِ مترجمهای نامآشنایی مثل محمد قاضی، نجف دریابندری، ابوالحسن نجفی، سروش حبیبی، عبدالله کوثری، منوچهر بدیعی و علاقهای که به ادبیات داشتم، واردِ وادی ترجمه شدم. شما اگر مترجم ادبی یا علوم انسانی باشید، با فراغبال فقط روزی بیست تا سی صفحه میتوانید ترجمه کنید، چون مغز که خسته میشود تو به بیراهه میروی. اما چیزی که امروز در بازار ترجمه شاهدش هستیم، مسابقه ترجمه در کارخانه ترجمهسازی است.»
قبلهای با اشاره به اینکه مترجمهایی مثل مهدی غبرایی برای ترجمه «موجها» وولف چند سال زمان صرف کردند، وضعیت کاری را برای نسل جدید مترجمهای ادبی و علوم انسانی، «ترسناک» میبیند و میگوید: «مترجمهایی که کتابهایشان بهواسطه ناشر یا اقبال عمومی، به فروش گاه تا صدهزار نسخه رسیده، در یک پروسه بیزینسی هستند که دغدغه ترجمه یک اثر خوب را ندارند، حتی دغدغه زبان فارسی را هم ندارند. اینها صرفا دنبال درآمد از طریق ترجمه آثار کمارزشاند. اگر زمانی قاضی یا نجفی برند بودند، الان این پرسنالبرندینیگی که برخی مترجمها راه انداختهاند، واقعا عجیب است، وقتی که اصرار دارند اسمشان از خود نویسنده بُلدتر باشد تا پول بیشتری درآورند. مساله من در ترجمه، ترجمه درست و دقیق اثر ادبی است، اقتصاد در وهله بعدی اثر است. اما این پرسنالبرندینگی که ناشران با همدستی مترجمان راه انداختهاند، مسیر خطرناکی برای زبان و ادبیات فارسی است؛ چون بسیاری از اینها دلال ترجمهاند. بله، تو میتوانی از طریق این دلالیِ ترجمه پول درآوری، اما آیا خدمتی به ادبیات، زبان فارسی و جامعه استبدادزده میکنی؟»
قبلهای در کنار ضلع مترجم و ناشر، از ضلع دولت/حکومت نام میبرد که نامش با سانسور گره خورده است. بهزعم این مترجم، علاوه بر سانسور، مهمترین کار برای سروساماندادن به وضعیت بغرنج ترجمه، «کپیرایت» است. او میگوید: «فقط کپیرایت میتواند ما را از این وضعیت اسفناک نجات دهد. عدم قانون کپیرایت و سانسور وحشتناک، مثل اُختاپوس افتاده روی زبان و ادبیات و علوم انسانی و بازار نشر، و همهچیز را دارد نابود میکند.»
حقالترجمه؛ پروسهای دو تا سهساله
سعید کلاتی (۱۳۶۱-) با بیش از چهل کتاب ترجمه که برای کتاب «آواز اجساد بیگور» نوشته «جزمین وارد»، نامزد بهترین ترجمه سال ایران شده، وضعیت اقتصادی «اهل قلم» در ایران را نگرانکننده میخواند و «کار کتاب» را در ایران شغل محسوب نمیکند؛ زیرا بهزعم او اکثر قریب بهاتفاق افرادی که در این حوزه فعالیت میکنند شغل یا ممر درآمد دیگری دارند، وگرنه صرفاً از راه نوشتن و ترجمه نمیتوان در ایران زندگی کرد. او در این زمینه به ایرانوایر میگوید: «مهمترین چیزی که میتواند ترجمه ادبی را در ایران به شغل حرفهای تبدیل کند حمایت آحاد جامعه از مترجمان خود است. در جامعهای که تیراژ کتاب دویست نسخه است، که تازه همان هم فروش نمیرود و سالها در انبار ناشرها خاک میخورد، فکرکردن به مترجمیِ حرفهای به شوخی شبیه است، بهویژه در عصر شبکههای مجازی و هوش مصنوعی، شاید آینده خوشبینانهای نتوان برای ترجمه و نوشتن دید.»
بهگفته این مترجم، هیچ کسبوکاری ناجوانمردانهتر از نوشتن و ترجمه در ایران نیست. از این منظر، او اشتغال در این کار را منطقی نمیداند و میگوید: «فرض کنید شما قرار است یک کتاب سیصدصفحهای را ترجمه کنید. ترجمه این کتاب دستکم سهماه وقت شما را میگیرد، حدود دو تا سه ماه طول میکشد تا مجوز ارشاد بگیرد، اگر شانس بیاورید که قلعوقمع نشود، بین دوتاسه ماه هم وقت صرف ویرایش اثر میشود و بعد از این مرحله تازه میرود در صف چاپ و انتشار که آنهم بین ششماه تا یکسال و گاه بیشتر طول میکشد. تا اینجای کار یعنی از زمان شروع به ترجمه تا زمان انتشار اثر، یک سال تا یک سالونیم (که این ممکن است تا سه سال هم طول بکشد) گذشته است. و تازه در این مرحله طبق قراردادی که با مترجم منعقد میشود زمان پرداخت و تسویه بین ششماه تا یک سال بعد از انتشار قید میشود. یعنی در خوشبینانهترین حالت شما جنسی را امروز تحویل میدهید و دو تا سه سال بعد پولش را میگیرید. به نظر شما کارکردن در این حوزه، آنهم در کشوری مثل ایران که تورم روزانه رو به افزایش است، منطقی است؟»
گرانی و تورم، موجب افزایش قیمت کتاب شده است تاجاییکه آن را به کالایی لوکس برای اقشار کمبرخوردارتر جامعه تبدیل کرده است. کلاتی در اینباره میگوید: «پیش از انقلاب که جمعیت باسواد در ایران کمتر بود، تیراژ کتاب گاه تا دههزار نسخه میرسید. اما الان وضعیت بدتر شده است. اگر از اوایل انقلاب حساب کنیم که تیراژ کتابها۵۰۰۰نسخه یا بیشتر بود جلوتر بیاییم، امروز به دویست، سیصد نسخه رسیدهایم. به نظر من، در میان جمعیت نود میلیونی ایران، شاید کُلا پانصدهزار نفر خواننده جدی کتاب داشته باشیم که این تعداد در دهههای شصت و هفتاد از بینِ مثلا صد ناشر کتاب موردنظر خود را انتخاب میکردند، ولی امروز باید از بین دههزار ناشر کتاب خود را انتخاب کنند و این تعداد بین ناشرهای بیشتر تقسیم میشود. تعداد خوانندگان ثابت مانده، اما تعداد ناشرها چندین برابر شده و علت پایینآمدن تیراژها همین است. البته به همان میزان افزایش ناشر، که به تولید ابتذال هم کشیده میشود، باید مترجم یا نویسنده را هم افزود. همه اینها موجبِ نازلشدن تولیدات میشود و بهدنبالش مخاطب جدی ادبیات هم ریزش میکند.»
در چنین وضعیتی چه باید کرد؟ کلاتی معتقد است تنها راه بهترشدن وضعیت اهل قلم، بهترشدن شرایط جامعه است؛ به گفته او، وقتی جامعهای در شرایط روانی نابهسامانی بهسر میبرد، بالطبع کتاب در صف آخر اولویتهایش قرار میگیرد، چون مهمترین چیز برای کتابخواندن و لذت از مطالعه، داشتن سلامت و بهداشت فکر و روان است، که این نه برای اهالی قلم وجود دارد، نه برای قشر کتابخوان؛ در شرایطی که اهل قلم بهزعم او، جزو محرومترین اقشار جامعه هستند، «هیچیک از امکاناتی که سازمان و ارگانهای دیگر در اختیار کارکنان خود قرار میدهند از قبیل انواع وامها، تسهیلات، مأموریتهای خارج از کشور، اماکن تفریحی و اقامتی در نقاط خوش آبوهوای کشور برای گذراندن تعطیلات، بنهای خرید مناسبتی و هدایای مناسبتی و…» اهل قلم ندارند.
چشمانداز تیره ترجمه ادبی
نیلوفر رحمانیان (۱۳۷۰-) از مترجمهای جوانی است که در مقطع دکترای ادبیات انگلیسی درس خوانده است و ده ترجمه در کارنامه خود دارد، از جمله «تسخیر عمارت هیل» از شرلی جکسن و «گیاهخوار و «کتاب سفید» از هان کانگ نویسنده نوبلیست کرهای. بهزعم این مترجم جوان، مترجم ایرانی نمیتواند از طریق ترجمه ارتزاق کند، مگر مترجماتی که روی ترندی که بازار دارد، سوار شوند، در آن صورت دیگر «کالای فرهنگی» که قرار بوده چیزی به مخاطب فارسی بیافزاید، جایش را به «کالابودگی» میدهد که هدفش سرگرمکردنِ صرف است. او با اشاره به اینکه کار فرهنگی، که پیشترها ارزشمندیِ خاصی داشته، اما الان ندارد، فضا را برای مداخله بیشتر دولت فراهم میکند تا به زعم خودش از مترجم حمایت کند. او میگوید: «در این صورت ارگان دولتی که از منِ مترجم حمایت میکند، قطعا انتظار دارد که در راستای پروپاگاندای خودش اقدام کنم و این استقلال مترجم را از بین میبرد. چون دولت میخواهد که مترجم مستقل کار نکند. از سوی دیگر، سانسور هم در این زمینه تاثیر زیادی گذاشته است. این سانسور در اثری که ترجمه و تولید میشود، در انتظاری که مخاطب از آن دارد اثر میگذارد و وقتی به آن نمیرسد قطعا از ترجمه پس زده میشود. کپیرایت هم موثر است، چون نبودش، موجبِ ترجمههای موازی زیادی شده است که ضرورت ندارد و در این بازار مکاره، هرکسی میخواهد از فلان اثر پرفروش یا جایزهبرده غربی، سودی کسب کند، این کار عملا موجب ابتذال بازار نشر و نازلبودن کیفیت ترجمه میشود، مسالهای که این روزها با آن مواجهیم و چون رسانهای هم نیست که آنها را بررسی کند، تروخشک باهم میسوزد، هم مترجمی که برای ترجمه اثر زحمت کشیده، هم مخاطبی که ترجمه درست را ممکن است نتواند تشخیص دهد، این نومیدی و سرخوردگی مترجم حرفهای را به همراه دارد.»
مترجم برعکس غرب در ایران نسبت به نویسندگی اقبال بیشتری دارد. ترجمه برخی از کتابها گاهی دورقمی میشود و تجدید چاپشان هم گاهی از صدهزار تا پانصدهزار نسخه میرود. اتفاقی که شاید هیچوقت برای نویسنده ایرانی رخ ندهد. اما این وضعیت، برای همه مترجمها یا کتابهای ترجمه اتفاق نمیافتد، علاوه بر آثار کلاسیک جهان که همیشه مخاطب دارند، بخش بزرگی از بازار نشر ایران را آثار روانشناسی زرد یا رمانهایی که تحتعنوان «پرفروشهای نیویورکتایمز» در ایران به مخاطب قالب میشوند. مترجمهایی که آثار جدی ادبیات یا علوم انسانی را ترجمه میکنند، همیشه با این معضلات مواجه هستند. رحمانیان در این زمینه میگوید: «قبلا خود من هم میتوانستم این زندگی محقرانه و آبرومندانه را با ترجمه آثار ادبی داشته باشم، ولی الان چند سال است که دیگر نمیتوانم، مگر با تدریس و کارهای دیگر. وقتی که ذهن مترجم درگیر مسائل اقتصادی که کم هم نیستند، میشود، شما باید شبها اگر حال و حوصلهای مانده باشد ترجمه کنید. اگر بتوانید. در غیر این صورت، اگر بخواهی به کارخانه تولید متن تبدیل شوی که فقط چاپ کنی و بفروشی، دیگر زمان نمیگذاری برای ارتقای متن. وقتی زمان نگذاری، خروجی شما میشود وضعیتی که امروز در بازار ترجمه شاهدش هستیم.»
این مترجم با تاکید بر این نکته که وقتی تورم آنقدر بالا است که گرانی کتاب کاری نمیتواند در وضعیت زیست مترجم بکند، میگوید: «گرانی کتاب موجب لاکچریشدنش میشود و این اولین ضربه به کتاب است که آن را از سبد خانوار ایرانی حذف کند، دولت هم در این زمینه کاری نمیکند، چون نیازی نمیبیند. این آخرین میخ تابوت برای مترجم است، چون گرانی کتاب، فروش و تیراژ کتاب را کم میکند، به دنبالش فروش را کمتر و کمتر… درنهایت آنچه میماند دودش به چشم همهمان میرود. بنابراین هیچ چشماندازی برای ترجمه ادبی در ایران نیست. من نمیبینم. شما میبینید؟»