
رحیم کاظمی سرشت
مقدمه
مفهوم «هژمونی» در اندیشهی سیاسی معاصر، بهویژه در آثار آنتونیو گرامشی، نه به سلطهی صرف از طریق زور، بلکه به فرآیند پیچیدهای از نفوذ فرهنگی، رضایت عمومی و تثبیت عقل سلیم اجتماعی اشاره دارد؛ فرآیندی که در آن یک جریان فکری میکوشد خود را بهعنوان «امر طبیعی»، «نجاتبخش تاریخی» یا «خواست عمومی» جا بزند. در چنین منظری، هژمونی نهتنها محصول اجبار سیاسی نیست، بلکه بر مبنای بازتولید معنا، کنترل روایت، و دستکاری حافظهی جمعی شکل میگیرد.
در شرایط گذار سیاسی، که ساختارهای قدرت سنتی مشروعیت خود را از دست دادهاند، میدان برای رقابتهای هژمونیک گشوده میشود. نیروهای مختلف سیاسی و فکری در تلاشاند گفتمان خود را به گفتمان غالب بدل کنند. در این میان، سلطنتطلبان و جریان پهلویگرا با بهرهگیری از منابع مالی، شبکههای رسانهای گسترده، و ظرفیتهای تکنولوژیک در فضای رسانهای فارسیزبان، در حال پیشبرد پروژهای هستند که میتوان آن را «تلاش برای بازسازی هژمونی سلطنت» نامید.
این پروژه نهتنها در پی بازنویسی تاریخ و تطهیر گذشتهی سلسله پهلوی است، بلکه میکوشد با ساختن چهرهای نوین از رضا پهلوی – بهمثابه «شاهزادهی مردمسالار» – و با حذف یا حاشیهنشین کردن صداهای بدیل، نوعی اجماع کاذب و تکصدایی در میان نیروهای اپوزیسیون خلق کند. باید تأکید کرد که این هژمونی، در معنای گرامشی، هنوز تثبیت نهایی نیافته، اما روند آن آغاز شده و در حال گسترش است. بنابراین، استفاده از واژه «هژمونی» در این مقاله به معنای «فرآیند تلاش برای تسلط گفتمانی» است، نه دستیابی به سلطهی قطعی.
این مقاله در پی تحلیل انتقادی این پروژهی در حال تکوین است: ابتدا به بررسی ابزارها و تکنیکهای گفتمانساز این جریان میپردازد، سپس پیامدهای نظری، سیاسی و فرهنگی آن را آسیبشناسی میکند، و در نهایت، با ارائهی چشماندازهایی برای شکلگیری بدیلی مردممحور، عدالتخواه و دموکراتیک، به این پرسش پاسخ میدهد:
در برابر پروژهی سلطنتطلبانهی مبتنی بر بازتولید هژمونی رسانهای، چگونه میتوان گفتمانی بدیل، مشارکتپذیر و ریشهدار در تجربهی واقعی مردم ایران بنا نهاد؟
پروژهی هژمونی سلطنتطلبان: ابزارها و اهداف
پروژهی بازسازی هژمونی سلطنتپهلوی در فضای سیاسی و فرهنگی معاصر ایران، تلاشی استراتژیک، چندلایه و هدفمند است که از ابتدای تبعید سلطنتطلبان پس از انقلاب ۱۹۷۹ آغاز شده و بهویژه طی یک دههی اخیر شتاب و انسجام بیشتری یافته است. این پروژه، نه صرفاً تلاش برای بازگشت به سلطنت به معنای کلاسیک آن، بلکه نوعی مهندسی حافظهی جمعی، بازآرایی نمادین تاریخ، و ساخت آیندهی مطلوبی بر پایهی تصویرسازی از گذشته است. در این مسیر، سلطنتطلبان با بهرهگیری از ابزارهای رسانهای، حمایتهای مالی و سیاسی خارجی، و تکنیکهای تبلیغات مدرن، سعی در تثبیت یک گفتمان مسلط در افکار عمومی ایرانیان دارند.
در این پروژه، چهار محور اصلی قابل شناسایی است:
۱. بازسازی چهرهی رضا پهلوی: از وارث سلطنت به نماد مردمسالاری
شخص رضا پهلوی، قلب نمادین این پروژه است. او بهگونهای بازطراحی شده که دیگر صرفاً فرزند آخرین شاه ایران نباشد، بلکه به عنوان «نماینده مردم» و «نماد دوران گذار» معرفی شود. تکنیکهایی که برای این بازسازی به کار میرود، شامل پرهیز از اشارهی مستقیم به واژهی “پادشاهی”، تاکید بر مفاهیمی چون دموکراسی و حقوق بشر، و استفاده از ژستهای مردمی در رسانههاست. این فرآیند برندسازی، با تولید محتوای احساسی، ویدیوهای کوتاه، و بهرهگیری از موسیقی و تصاویر اعتراضات مردمی، تلاش دارد چهرهای همدل و آیندهنگر از رضا پهلوی ارائه دهد؛ چهرهای که هم ریشه در سنت دارد و هم ظاهراً با مدرنیته همسو است.
۲. بازنویسی تاریخی و تولید نوستالژی
دومین رکن پروژه، بازنویسی تاریخ و ایجاد یک روایت نوستالژیک از دوران پهلوی است. این بازنویسی، با تاکید بر دستاوردهای ظاهری چون ثبات اقتصادی، آزادیهای اجتماعی، و مدرنیزاسیون، تصویری طلایی و بدون لکه از آن دوران ارائه میدهد. در این میان، جنبههای تاریک آن دوره از جمله سرکوب ساواک، تبعیضهای گسترده، و سرکوب جنبشهای مردمی و اقلیتها یا حذف میشود یا کوچک جلوه داده میشود. این بازآرایی تاریخی، حافظهی جمعی مردم را هدف قرار میدهد تا احساس فقدان، نوستالژی و نیاز به بازگشت را تقویت کند.
۳. تسلط رسانهای و جنگ روایتها
رسانههای پرنفوذی چون ایران اینترنشنال، منوتو، و صدای آمریکا به پایگاههای کلیدی این پروژه بدل شدهاند. این رسانهها، با ترکیبی از برنامههای سرگرمکننده، مستندهای هدفمند، میزگردهای گزینشی، و استفاده گسترده از سلبریتیها و اینفلوئنسرهای فارسیزبان، گفتمان سلطنتطلبانه را در قالبهای گوناگون و برای مخاطبهای متنوع بازتولید میکنند. در این فضا، سلطنتطلبان خود را بهعنوان تنها آلترناتیو جمهوری اسلامی معرفی کرده و میکوشند پیام واحدی را تثبیت کنند: «جمهوری اسلامی فاجعه است؛ رضا پهلوی تنها امید نجات است.»
۴. حذف صداهای بدیل و ساخت دوگانهی کاذب
خطرناکترین بخش این پروژه، تقلیل میدان سیاسی ایران به یک دوگانهی ساختگی است: یا با ما (پهلوی)، یا با جمهوری اسلامی. در این فضا، دیگر صداها – از جمهوریخواهان دموکرات و چپها تا نیروهای ملی و قومیتی و فمینیستها – یا نادیده گرفته میشوند یا با برچسبهایی مانند “تفرقهافکن”، “وابسته”، یا “ضدملی” تخریب میشوند. این استراتژی، هم در رسانههای رسمی بازتاب دارد و هم در شبکههای اجتماعی، کلابهاوس، یوتیوب و اینستاگرام بازتولید میشود؛ با هدف حذف امکان انتخاب واقعی و محدود ساختن افقهای سیاسی مردم.
۳. آسیبشناسی پروژهی هژمونی پهلوی
اگرچه پروژهی بازسازی هژمونی سلطنتطلبان، ظاهراً موفق شده طیفی از ناراضیان را حول خود بسیج کند، اما از دید نظری و تجربی، حامل آسیبها و تناقضهای بنیادینیست که نهتنها مشروعیت آن را زیر سؤال میبرد، بلکه در صورت تثبیت نیز ممکن است به تکرار چرخههای سلطه، سرکوب و انباشت نارضایتی منجر شود. این آسیبها را در پنج محور بررسی میکنیم:
۳.۱ حذف تکثر فکری و سیاسی
یکی از اصلیترین ویژگیهای پروژهی سلطنتطلبانه، تکصدایی کردن اپوزیسیون است. به جای استقبال از گفتوگوی درونی، تلاش میشود تا با برجستهسازی تنها یک صدا (پهلوی)، صدای سایر گرایشها حذف یا بیاعتبار شود.
- حذف تدریجی جمهوریخواهان، چپها، فمینیستها، ملیمذهبیها از رسانههای اصلی
- نادیده گرفتن اقلیتهای اتنیکی و مذهبی در چشمانداز آینده
- استفاده از تکنیک “انگزنی” برای منتقدان: برچسبهایی چون تجزیهطلب، تفرقهانداز، مزدور، مأیوسکننده
نتیجه: سیاست، از میدان چندصدایی به نوعی «تبلیغات انتخاباتی برای پادشاهی» تقلیل مییابد؛ این روند با دموکراسی واقعی بیگانه است.
۳.۲ اجماع کاذب و رضایت سطحی
گرامشی تأکید داشت که هژمونی پایدار، زمانی شکل میگیرد که بر پایهی رضایت آگاهانه و درونی مردم ساخته شود. اما پروژهی پهلویمحور، بیشتر بر اجماع کاذب رسانهایاستوار است:
- نمایش حمایتهای خارجی (دعوت رضا پهلوی به پارلمان اروپا، دیدار با سیاستمداران غربی)
- استفاده از فراخوانهای عمومی و کمپینهای آنلاین بهعنوان نشانهی “مقبولیت ملی”
- اتکا به فضای مجازی و تحلیلهای سطحی برای ارزیابی افکار عمومی
در حالیکه در میدان واقعی (جامعهی ایران)، این اجماع یا شکننده است یا وجود ندارد. سلطنتطلبی هنوز برای بسیاری یادآور استبداد، نابرابری، و بیعدالتیست.
۳.۳ وابستگی به قدرتها و منافع بیرونی
یکی از مسائل آسیبزا در پروژهی سلطنتطلبی، اتکای غیرقابلانکار به بازیگران خارجیست:
- شبکههای مالی مرتبط با کشورهای خلیج، بریتانیا، اسرائیل یا لابیهای خاص در آمریکا
- همراستایی مشکوک برخی رسانهها با اهداف ژئوپلیتیک ضدایرانی
- عدم شفافیت دربارهی منابع مالی و دستورکار واقعی برخی نهادهای حامی رضا پهلوی
این وابستگی، خطر استعمار نرم سیاسی را ایجاد میکند: یعنی الگویی از سیاست که بیش از آنکه بر منافع مردم ایران متکی باشد، بر منافع قدرتهای خارجی سوار شده است.
۳.۴ سطحیسازی سیاست و پوپولیسم رسانهای
پروژهی هژمونی پهلوی، سیاست را به سطحیترین شکل ممکن تقلیل داده:
- کل بحران ایران به دوگانهی “جمهوری اسلامی بد – رضا پهلوی خوب” فروکاسته میشود
- شعارهای کلی و تهی از برنامه جایگزین تحلیل ساختاری را میگیرد
- احساسات جای عقلانیت را میگیرند (ویدیوهای احساسی، کلیپهای حماسی، کمپینهای فوری)
این همان پوپولیسم رسانهایست که در بلندمدت باعث سرخوردگی و بیاعتمادی میشود، چون مردم پس از تجربهی شعارها، به واقعیت سیاستگذاری نیاز دارند.
۳.۵ غفلت از بحرانهای ساختاری جامعه ایران
حتی اگر رضا پهلوی با یک اجماع بزرگ به قدرت برسد، بدون برنامه برای این مسائل، دچار فروپاشی مشروعیت خواهد شد:
- شکافهای عمیق طبقاتی و مرکزـپیرامون
- بحرانهای محیطزیستی، مهاجرت، کمبود منابع
- مسئلهی تنوع زبانی، اتنیکی و مذهبی و بحران اعتماد اجتماعی
- بحران نهادهای دموکراتیک و فروپاشی فرهنگ مشارکت
در این پروژهی هژمونیک، هیچ پاسخ مشخصی برای این بحرانها داده نشده و حتی گفتوگو در مورد آنها حاشیهای یا سانسور شده.
بدیل جمهوریخواهی دموکراتیک: ضرورت، افق و امکان تحقق
در برابر پروژهی هژمونیک سلطنتطلبان که با تکیه بر بازنویسی تاریخ، بهرهگیری از رسانههای پرنفوذ و برندسازی چهرهای کاریزماتیک در تلاش است گفتمان غالب را در میدان سیاست و فرهنگ ایران بازسازی کند، نیاز فوری به شکلگیری یک بدیل قدرتمند، دموکراتیک و ریشهدار احساس میشود. این بدیل نهتنها باید قادر باشد با هژمونی فرهنگی-رسانهای سلطنتطلبی مقابله کند، بلکه باید افقی نو برای آیندهی سیاسی ایران ترسیم کند؛ افقی که بر پایهی عدالت اجتماعی، مشارکت فراگیر، تنوعپذیری سیاسی و احترام به هویتهای گوناگون بنا شده باشد. این همان چیزی است که از آن به عنوان پروژهی جمهوریخواهی دموکراتیک یاد میکنیم.
۱. جمهوریخواهی دموکراتیک؛ بیش از یک نظام سیاسی
جمهوریخواهی دموکراتیک صرفاً به معنای جایگزینی یک شکل از حکومت (پادشاهی) با شکل دیگر (جمهوری) نیست، بلکه پروژهای فرهنگی-اجتماعی است که به دنبال بازتعریف نسبت مردم با قدرت و مشارکت واقعی در امر سیاسیاست. این پروژه بر دو اصل کلیدی بنا میشود:
- مشارکت همگانی: همهی اقشار، فارغ از طبقه، جنسیت، قومیت، مذهب یا گرایش سیاسی، باید امکان مشارکت فعال و برابر در تصمیمگیریهای کلان را داشته باشند. در این معنا، جمهوریت یک تجربهی زیسته است، نه صرفاً ساختار حقوقی قدرت.
- عدالت اجتماعی: برخلاف ساختار سلطنتی که بهطور ذاتی بر سلسلهمراتب و تمایز طبقاتی استوار است، جمهوریخواهی دموکراتیک بر توزیع برابر منابع، فرصتها، و دسترسی به قدرت تأکید دارد؛ هم در عرصهی اقتصاد و هم در ساحت نمادین.
۲. ضرورت اتحاد و سازماندهی نیروهای دموکرات
برای مقابله با جریان سلطنتطلبی و برپایی یک هژمونی بدیل، نخستین گام، همگرایی نیروهای جمهوریخواه و دموکرات است. این اتحاد، به شرطی مؤثر خواهد بود که نه صرفاً در سطح بیانیهها، بلکه در قالب نهادسازی پایدار و دموکراتیک پیش برود. دو سازوکار مشخص در این مسیر قابل طرحاند:
- کنگرهی دموکراتیک ملی: یک ساختار فراگیر که بتواند بهعنوان مرجع مشروع سیاسی و اخلاقی برای نیروهای متنوع جمهوریخواه عمل کند. چنین کنگرهای باید نمایندهی همهی گرایشها، از فمینیستها تا چپگرایان، از کنشگران قومی تا مدافعان محیطزیست باشد.
- کارگروههای منطقهای و تخصصی: برای پرهیز از تمرکزگرایی و تحمیل یک روایت خاص، لازم است کارگروههای کوچکتر شکل بگیرند که در مسائل ویژه (آموزش، حقوق زنان، اقوام، کارگری، رسانه و…) کار تخصصی و میدانی انجام دهند. این نهادها هستههای اولیهی هژمونی بدیل را تشکیل میدهند.
۳. چرا جمهوریخواهی دموکراتیک بدیل مناسبی است؟
برخلاف پروژهی سلطنتطلبی که با نوستالژیسازی و دوگانهسازی افراطی همراه است، جمهوریخواهی دموکراتیک در چند سطح کلیدی توانایی پاسخگویی به نیازهای جامعهی امروز ایران را دارد:
- پذیرش تکثر و دگراندیشی:بهجای طرد نیروهای مستقل و متکثر، این پروژه آنها را به رسمیت میشناسد و در فرآیندهای سیاسی درگیر میکند.
- پاسخ به بحرانهای ساختاری:جمهوریخواهی دموکراتیک، در پی حل بحرانهایی است که رژیم سلطنتی سابق و جمهوری اسلامی فعلی هر دو در مواجهه با آن ناکام بودهاند؛ از جمله بحران مشروعیت، نابرابری اقتصادی، فروپاشی سرمایه اجتماعی، تخریب محیطزیست و تضادهای قومی.
- آزادی واقعی: نهفقط آزادی فردی در حریم خصوصی، بلکه آزادی در بیان، سازمانیابی، اعتراض، و تغییر ساختار قدرت.
۴. امکانپذیری و زمینههای تحقق
پرسش مهم این است که آیا این پروژه، صرفاً آرمانگرایانه است یا در بستر کنونی ایران امکان تحقق دارد؟ دلایل متعددی برای خوشبینی وجود دارد:
- سابقهی تاریخی جمهوریخواهی در ایران: از انقلاب مشروطه تا جنبش ملی شدن نفت، و از شورشهای کارگری تا خیزشهای زن، زندگی، آزادی، همگی حامل رگههایی از جمهوریتطلبی و تلاش برای مشارکت مستقیم مردم در سرنوشت خویش بودهاند.
- نسل جدید و آگاهی سیاسی نوین: نسل تازهی کنشگران سیاسی و مدنی ایران، برخلاف نسلهای پیشین، کمتر تحت تأثیر کاریزماهای فردی یا روایتهای سادهگرایانهاند. این نسل، خواهان نظامی افقی، پاسخگو، و مشارکتی است.
- تجربهی جنبشهای خودجوش: خیزشهای مردمی سالهای اخیر، از اعتراضات معیشتی گرفته تا اعتصابهای صنفی و جنبشهای برابریخواهانه، نشان دادهاند که مردم ایران آمادهاند تا بدون اتکا به چهرههای موروثی یا نجاتبخش، خود سرنوشت خود را رقم بزنند.
جمعبندی
بدیل جمهوریخواهی دموکراتیک، نهتنها واکنشی به پروژهی هژمونیک سلطنتطلبان است، بلکه تلاشی است برای ساختن جامعهای نو، ریشهدار در عدالت، برابری و عقلانیت سیاسی. این پروژه، تنها در صورتی شانس موفقیت دارد که بتواند زبان مشترک میان نیروهای متکثر ایجاد کند، روایت رهاییبخش تازهای ارائه دهد، و از پایین، از دل مشارکت مردم، خود را بازسازی کند. در این معنا، آیندهی ایران نه در بازگشت به گذشته، بلکه در پیشروی به سوی جمهوریتی دموکراتیک رقم خواهد خورد.