ایران امروز – قربان عباسی
سکوت، بهمثابه یک پدیده اجتماعی و روانشناختی، در بستر تاریخ ایران معاصر به یکی از برجستهترین ویژگیهای تعامل مردم با فجایع ناشی از سیاستهای حکومتی بدل شده است. این سکوت نه صرفاً غیاب صدا، بلکه کنشی پیچیده و چندلایه است که در تقاطع ترس، ناامیدی، مقاومت خاموش، و سازگاری اجباری شکل میگیرد.
در این یادداشت کوتاه، با بهرهگیری از رویکرد پدیدارشناختی، به تحلیل این سکوت بهعنوان یک تجربه زیسته و معنادار پرداخته میشود. پرسش اصلی این است: چرا مردم ایران در برابر فجایعی نظیر سرکوبهای سیاسی، بحرانهای اقتصادی، فجایع زیستمحیطی، و نقض گسترده حقوق بشر، اغلب به سکوت متوسل میشوند؟ این سکوت چه معنایی دارد و چگونه میتوان آن را در چارچوب رابطه میان فرد، جامعه، و قدرت فهمید؟
پدیدارشناسی، بهعنوان روشی برای مطالعه تجربههای زیسته، به ما امکان میدهد تا سکوت را نه بهصورت یک رفتار منفرد، بلکه بهعنوان یک پدیده معنادار در زمینه تاریخی و اجتماعی آن بررسی کنیم. در این رویکرد، بهجای قضاوت درباره سکوت بهعنوان “بیعملی” یا “تسلیم”، به تجربه درونی افراد و معنای این سکوت در زیستجهان آنها توجه میشود. دادههای این تحلیل از مشاهدات اجتماعی، روایتهای مردمی، و تحلیل متون تاریخی و ادبی معاصر ایران استخراج شده است.
زمینه تاریخی: ریشههای سکوت
سکوت مردم ایران ریشه در تاریخ طولانی سرکوب و اقتدارگرایی داردتاریخ بلند استبداد و تک صدایی و تداوم دور و دراز آن ، تجربههای مکرر شکست جنبشهای اجتماعی، سرکوب خونین اعتراضات، و حذف سیستماتیک مخالفان، نوعی »یادگیری جمعی« از بیثمری کنش آشکار را در ذهنیت جامعه نهادینه کرده است. این تاریخچه، همراه با تبلیغات حکومتی که هرگونه اعتراض را به “دشمن خارجی” نسبت میدهد، به ایجاد نوعی بیاعتمادی به کنش جمعی منجر شده است.
در کنار این، ساختارهای اجتماعی نظیر خانوادهمحوری و اقتصاد وابسته به دولت، افراد را به حفظ وضع موجود و اجتناب از ریسکهای سیاسی سوق داده است. بهویژه در دهههای اخیر، با گسترش فقر و ناامنی اقتصادی، بسیاری از مردم انرژی خود را صرف بقا کردهاند تا تغییر.
یکی دیگر از عوامل اصلی سکوت مردم ایران، ترس از سرکوب است. حکومت جمهوری اسلامی از ابزارهای گوناگونی برای کنترل و سرکوب مخالفان خود استفاده کرده است. اعدامها، شکنجهها، حبسهای طولانیمدت، تهدیدات و آزارهای روانی تنها بخشی از اقداماتی هستند که حکومت برای حفظ قدرت خود به کار میبرد. این شرایط باعث میشود که مردم از ابراز مخالفت خود بهطور علنی خودداری کنند. ترس از دست دادن امنیت شخصی و اجتماعی، ترس از تهدید خانوادهها و عزیزان، و نگرانی از عواقب سیاسی، موجب میشود که بسیاری از مردم در برابر فجایعی که حکومت به آنها دامن میزند، سکوت اختیار کنند.
دیگر علت یا دلیل سکوت، فرسودگی اجتماعی و ناامیدی است. بسیاری از مردم ایران پس از سالها سرکوب و بیعدالتی، احساس میکنند که تغییر وضعیت غیرممکن است. آنها به مرور زمان از قدرت اعتراض و تغییر فاصله گرفته و به انفعال رسیدهاند. در چنین شرایطی، سکوت بهعنوان یک راهبرد روانشناختی برای محافظت از خود در برابر فشارهای اجتماعی و سیاسی به وجود میآید. این فرسودگی اجتماعی نه تنها در سطح فردی بلکه در سطح جمعی نیز قابل مشاهده است. وقتی که مردم در مقابل مسائل اجتماعی و سیاسی به صورت جمعی سکوت میکنند، این سکوت به یک هنجار اجتماعی تبدیل میشود و به یک پدیده اجتماعی رایج بدل میگردد.
حکومت جمهوری اسلامی ایران کنترل شدیدی بر رسانهها و اطلاعات دارد. این کنترل اطلاعاتی باعث شده است که بسیاری از مردم اطلاعات کمی از واقعیتها و فجایعی که در کشور رخ میدهد، داشته باشند. رسانههای دولتی، از جمله تلویزیون و رادیو، همواره تصاویری مهندسیشده و سانسور شده از وضعیت کشور به نمایش میگذارند و این باعث میشود که مردم در برابر مشکلات و فجایعی که رخ میدهد، از دسترسی به اطلاعات واقعی و درست محروم شوند. این نقص در آگاهی عمومی میتواند به سکوت عمومی منجر شود، زیرا افراد نمیتوانند وضعیت واقعی کشور را درک کنند و بنابراین از اقدام و اعتراض خودداری میکنند.
ابعاد روانشناختی سکوت
از منظر روانشناختی، سکوت میتواند بهعنوان مکانیزمی برای مقابله با اضطراب و ناتوانی در برابر قدرت تفسیر شود. زیگموند فروید در نظریه سرکوب (repression) خود به این اشاره دارد که افراد ممکن است برای حفظ تعادل روانی، احساسات و افکار خطرناک را به ناخودآگاه خود برانند. در ایران، این سرکوب جمعی در قالب سکوت ظاهر میشود، جایی که مردم برای اجتناب از پیامدهای سنگین اعتراض، خشم و نارضایتی خود را درونی میکنند.
از سوی دیگر، نظریه “ناتوانی آموختهشده” (learned helplessness) مارتین سلیگمن نیز به فهم این پدیده کمک میکند. پس از دههها تجربه شکست در برابر سرکوبهای حکومتی، بسیاری از ایرانیان ممکن است به این باور رسیده باشند که هیچ کنشی نمیتواند تغییری ایجاد کند. این باور، سکوت را به یک پاسخ غالب تبدیل کرده است. بااینحال، سکوت همیشه به معنای تسلیم نیست. در برخی موارد، سکوت بهصورت مقاومت خاموش عمل میکند. بهعنوان مثال، امتناع از مشارکت در انتخابات حکومتی یا پرهیز از همکاری با نهادهای سرکوبگر، نوعی اعتراض غیرصوتی است که در عین حفظ ایمنی فرد، پیام نارضایتی را منتقل میکند. این مقاومت خاموش در فرهنگ ایرانی، بهویژه در ادبیات و هنر، بازتاب یافته است. شعرهای احمد شاملو یا فیلمهای اصغر فرهادی نمونههایی از این بیان غیرمستقیم اما قدرتمند هستند.
فجایع حکومتی و واکنشهای خاموش
برای بررسی دقیقتر، چند نمونه از فجایع اخیر که به سکوت عمومی منجر شدهاند، تحلیل میشوند:
خشکسالی، نابودی تالابها، و آلودگی هوا از جمله فجایعی هستند که نتیجه سوءمدیریت حکومتیاند. بااینحال، بهجز اعتراضات محدود در برخی مناطق (مانند خوزستان در ۱۴۰۰)، واکنش عمومی اغلب به شکل سکوت یا مهاجرت بوده است. این سکوت میتواند نتیجه ناامیدی از تغییر سیاستها یا ترس از سرکوب باشد.
اعتراضات سراسری ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ با سرکوب خونین مواجه شد. پس از این رویدادها، موجی از سکوت عمومی جامعه را فراگرفت. این سکوت، که گاهی با مهاجرت گسترده همراه بود، نشاندهنده نوعی عقبنشینی استراتژیک برای حفظ بقا در برابر خشونت دولتی است.
تورم افسارگسیخته و فقر گسترده، زندگی میلیونها ایرانی را مختل کرده است. بااینحال، بهجز اعتراضات پراکنده، واکنش غالب مردم به این بحران، سکوت و تمرکز بر راهحلهای فردی (مانند چندشغلی یا مهاجرت) بوده است. این امر نشاندهنده گسست میان فرد و جامعه در برابر قدرت است.
تحلیل پدیدارشناختی: معنای سکوت
از منظر پدیدارشناختی، سکوت مردم ایران یک تجربه زیسته است که در آن، فرد در مواجهه با قدرت مطلق، به بازتعریف رابطه خود با جهان میپردازد. این سکوت، ترکیبی از ترس، خشم فروخورده، و امید به آیندهای نامعلوم است. برخلاف تصور رایج، این سکوت منفعلانه نیست، بلکه کنشی است که در زمینه محدودیتهای شدید شکل گرفته است.
هوسرل، فیلسوف پدیدارشناس، مفهوم “جهانزیست” (Lebenswelt) را مطرح میکند که به معنای جهانی است که افراد در آن زندگی میکنند و معنا میسازند. در ایران، جهانزیست مردم تحت تأثیر سرکوب و ناامنی دائمی قرار دارد. در این جهان، سکوت بهعنوان راهی برای حفظ خود و دیگران، معنایی عمیقاً انسانی مییابد.
بااینحال، نمیتوان از نقد این سکوت چشمپوشی کرد. سکوت جمعی، هرچند در کوتاهمدت محافظ جانها باشد، در بلندمدت به تداوم وضع موجود کمک میکند. از منظر هانا آرنت، فیلسوف سیاسی، “شر” نهتنها در کنشهای فعال، بلکه در غیاب کنش نیز ریشه میدواند. سکوت مردم ایران، اگرچه قابلفهم است، اما میتواند به بازتولید چرخه سرکوب منجر شود.برای شکستن این سکوت، نیاز به بازسازی اعتماد جمعی و ایجاد فضاهای امن برای گفتوگو و کنش وجود دارد. جنبشهای اجتماعی کوچک، شبکههای زیرزمینی، و استفاده از فضای مجازی میتوانند بهتدریج این سکوت را به صدا تبدیل کنند.
خلاصه کلام
سکوت مردم ایران در برابر فجایع حکومتی، پدیدهای چندوجهی است که نمیتوان آن را صرفاً به ترس یا بیتفاوتی تقلیل داد. این سکوت، ریشه در تاریخ سرکوب، ناتوانی آموختهشده، و تلاش برای بقا دارد، اما در عین حال میتواند بهصورت مقاومت خاموش یا حتی زمینهساز تغییر عمل کند. از منظر پدیدارشناختی، این سکوت یک تجربه زیسته است که در جهانزیست ایرانیان معنا مییابد. بااینحال، برای گذار به سوی عدالت و آزادی، لازم است این سکوت با آگاهی جمعی و کنشهای کوچک اما پایدار شکسته شود. تنها در این صورت است که سکوت، از یک پاسخ اجباری به یک انتخاب آگاهانه برای تغییر بدل خواهد شد.