![]()
روزنامهنگار و تحلیلگر اجتماعی

مهاجرت اقلیمیـاجتماعی، کاهش زیستپذیری و بازآرایی جمعیتی پایتخت چهره تازهای از تهران ترسیم کرده است؛ شهری که تحت فشار بحرانها، جمعیت و الگوهای سکونتیاش در حال تجربه دگرگونیهای ساختاری است.
وقتی مسعود پزشکیان، رییس دولت در جمهوری اسلامی، دو هفته پیش هشدار داد «اگر باران نیاید باید تهران را تخلیه کنیم»، بسیاری این جمله را یک اغراق اقلیمی دانستند. اما آنچه امروز تهران را در معرض «تخلیه» قرار میدهد، تنها خشکسالی نیست؛ بلکه مجموعهای از فشارهای اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی است که به شکلی بیسابقه بر زندگی روزمره مردم سنگینی میکند.
آمار رسمی مرکز آمار ایران که از مهاجرت ۲۷۰ هزار نفر در هشتماهه نخست ۱۴۰۴ خبر میدهد، به معنای آن است که این جمله پزشکیان بیش از آنکه نماد بحران آب باشد، توصیف وضعیت کلی پایتخت است: تهیشدن تدریجی پایتخت از جمعیتی که دیگر زندگی در آن را نه مطلوب میدانند و نه ممکن.
تهران همیشه بهعنوان شهری که فرصت میسازد شناخته میشد؛ شهری که اگرچه خشن، پرجمعیت و پرهزینه است، اما پلهای برای بالا رفتن بود. اما اکنون برای نخستین بار در تاریخ معاصر، این پله شکسته و بسیاری از کسانی که روزی برای ساختن آیندهشان به تهران آمده بودند، به دنبال خروج از آنند.
نکته مهم اینجاست که مهاجرت جدید، مهاجرت ناگهانیِ فقرزدگان نیست؛ بلکه مهاجرت گسترده کسانی است که تهران را روزگاری «خانه» خود میدانستند.
فروپاشی زیستپذیری: تهران دیگر زندگیپذیر نیست
برای درک دستکم بخشی از این موج، باید فهمید که زیستپذیری تهران در ۱۰ سال گذشته زیر فشار تورم، آلودگی، ازدحام، گرانی مسکن، فرسایش خدمات شهری و ناامنی اقتصادی خرد شده است.
تهران همزمان با گسترش خود، توان تامین پایهایترین نیازهای شهری، از آب و هوا تا حملونقل و فضای شهری امن را از دست داده است.
این فروپاشی زیستپذیری تنها در دادهها قابل مشاهده نیست؛ در تجربه روزانه مردم نیز جاری است. زنانی که هر روز دو ساعت در ترافیک میمانند، دانشآموزانی که در کلاسهای ۴۰ نفره درس میخوانند و به خاطر آلودگی اغلب کلاسهایشان آنلاین برگزار میشود، سالمندانی که از پس هزینه درمان برنمیآیند، جوانانی که خانهدارشدن را ناممکن میبینند و خانوادههایی که نمیتوانند معاش ماهانه خود را با ثبات برنامهریزی کنند.
تهران به شهری تبدیل شده که زیستن در آن، انرژیای بسیار فراتر از توان عادی انسان میطلبد.
همین تجربه روزمره است که پایتخت را به نقطه «عدم جذابیت» رسانده است. بحران آب ـ با وجود اهمیتش ـ تنها آخرین حلقه از این زنجیره است؛ حلقهای که نشان میدهد زیرساختهای شهر از فشار بیوقفه سه دهه اخیر در حال ویران شد هستند.

چه کسانی در حال ترک تهران هستند؟
ترکیب مهاجران نشان میدهد که خروج از تهران یک واکنش تکعاملی نیست، بلکه تصمیمی است که از دل مجموعهای از تجربههای زیسته بیرون میآید.
بخش بزرگی از مهاجران، طبقه متوسط شهریاند؛ همان طبقهای که همیشه موتور رشد فرهنگی و اقتصادی تهران بود. خانوادههای دارای فرزند که درگیر هزینههای سرسامآور آموزش و درمانند، زنان شاغلی که میان خانه، کار و ترافیک فرساینده خرد میشوند، زوجهای جوانی که هیچ چشمانداز واقعی برای ثبات مالی نمیبینند و کارمندانی که پس از سالها تلاش هنوز توان اجارهخانه در محلهای متوسط روبهبالا را ندارند. این گروهها با مهاجرت، تنها محل سکونت خود را تغییر نمیدهند؛ «نقشه آرزوهایشان» را بازنویسی میکنند.
در کنار آنها، گروه دوم شامل خانوارهای کمدرآمد و بازنشستگان است. برای این گروه، تهران نه فقط گران، بلکه غیرقابلزیست شده است. درآمدی که در تهران کفاف یک زندگی ساده را نمیدهد، در شهرهای کوچکتر میتواند امکان یک زندگی پایدار ایجاد کند. برای آنان مهاجرت انتخابی از سر اضطرار است، نوعی فرار از فشار.
گروه سوم متخصصان، معلمان با سابقه، کارکنان دستگاههای اداری و تکنوکراتها هستند؛ کسانی که خروجشان ضربه مستقیم به ظرفیت حکمرانی وارد میکند. وقتی یک پایتخت متخصصان خود را از دست بدهد، مهم نیست ساختمانهای اداری سرپا بماند؛ سیستم تصمیمگیری از درون فرومیپاشد.
مقاصد مهاجرت: تهرانِ کوچکشده در دل پیرامون
مهاجرت از تهران مناطق خاصی را دچار تغییر سریع کرده است. استان البرز، شهرکهای پردیس و پرند، هشتگرد و دماوند اکنون عملا «تهرانهای فرعی» شدهاند؛ شهرهایی که از نظر سبک زندگی، جمعیت و فضای فرهنگی امتداد تهرانند اما بدون زیرساختهای متناظر.
آنچه امروز در البرز میبینیم، نمونهای از «پرتاب جمعیت» از پایتخت به پیرامون است؛ پدیدهای که نه از طریق برنامهریزی شهری بلکه از طریق هجوم ناگهانی خانوارها شکل میگیرد و ظرفیتهای شهر مقصد را به سرعت میبلعد.
در شمال ایران، تغییر ماهیت اجتماعی شهرها محسوستر است. مهاجران تهرانی، سبک زندگی جدیدی را به این مناطق بردهاند: خانههای ویلایی، رشد ساختوساز، رستورانها و فضاهای تفریحی جدید.
اما این تغییر با گسستهای اجتماعی نیز همراه بوده است: افزایش قیمت زمین، فرسایش هویت محلی، درگیری منابع، و تنشی فرهنگی میان مهاجران و بومیان. شمال امروز نمونهای کوچک از تاثیر «مهاجرت سبکزندگیمحور» است؛ مهاجرتی که مقصد را نه تقویت، بلکه دگرگون و بعضا نابرابر میکند.
در استانهایی مانند قم، ساوه و سمنان، مهاجران بیشتر به دنبال آرامش و هزینه کمترند، اما ورود پیدرپی خانوادهها فشار تازهای بر شبکه آب، مدارس و خدمات شهری وارد کرده است. گسترش بیضابطه طرحهای مسکونی در این مسیرها، نسخه کوچکشدهای از همان آسیبی است که تهران را فرسوده کرد.

پیامدهای اجتماعی: تهیشدن پایتخت، متورمشدن پیرامون
مهاجرت از تهران پدیدهای صرفا جمعیتی نیست؛ حلقهای در زنجیره دگرگونی اجتماعی است. تهیشدن طبقه متوسط شهری به معنای ضعیفتر شدن شبکههای حمایتی، کاهش کیفیت خدمات محلی، تضعیف مشارکت مدنی و افت سرمایه اجتماعی است.
تهران بدون طبقه متوسط، شبیه شهری میشود که شریانهای حیات اجتماعیاش آرامآرام قطع شدهاند. این شهر همچنان پرجمعیت خواهد بود، اما فقیرتر، خستهتر، و نابرابرتر.
از سوی دیگر، شهرهای مقصد نیز ظرفیت جذب این تعداد مهاجر را ندارند. تنشهای اجتماعی میان مهاجران و بومیان، رقابت بر سر منابع، بالا رفتن قیمت مسکن، و تغییر بافت فرهنگی، همه پیامدهایی هستند که این شهرها هنوز آمادگی مواجهه با آنها را ندارند.
خانوادههایی که تهران را ترک میکنند با مشکلات تازهای روبهرو میشوند: دشواری ساختن شبکههای اجتماعی جدید، وابستگی بیشتر به خودرو، کمبود خدمات آموزشی با کیفیت و انقطاع اجتماعی که فرزندان را دچار شوک فرهنگی و هویتی میکند.
تهران نیز با از دست دادن نیروهای فعال خود، به شهری سنگین و کمتحرک تبدیل میشود؛ شهری با جمعیتی مسنتر، فقیرتر و تنهاتر. این ترکیب، ظرفیت کنش جمعی را از پایتخت میگیرد و آن را از فضای سیاسی، به فضای مصرف منابع تبدیل میکند.
تهران و سیاست: پایان مرکزیت بیرقیب
تهران همیشه مرکزیت سیاسی ایران را تنها از طریق وجود نهادهای حاکمیتی به دست نیاورده؛ این مرکزیت محصول تراکم جمعیت و نیروی انسانی بوده است.
مهاجرت گسترده به معنای بازآرایی وزن سیاسی کشور است. استانهای مهاجرپذیر بهتدریج سهم بیشتری در انتخابات، بودجه و تصمیمگیری ملی مطالبه خواهند کرد. تمرکز قدرت اداری در تهران نیز با خروج نیروی انسانی متخصص دچار اختلال میشود. اداره شهری که بخش مهمی از کارشناسان و مدیرانش مهاجرت کردهاند، حتی با توسعه زیرساختی نیز امکانپذیر نیست.
پایتختی که فقیر میشود، هویت سیاسی خود را از دست میدهد. شهرهای بزرگ دنیا وقتی مرکزیت خود را از دست میدهند که گروههای مولد، فعال و مشارکتجو از آن خارج شوند. خروج این گروهها از تهران، سازوکار بازتولید قدرت در پایتخت را مختل میکند و شکاف تازهای میان دولت مرکزی و واقعیت خیابانی ایجاد میکند.
۱۴۰۵؛ سال ورود تهران به «دوره پساجمعیتی»
اگر روند مهاجرت ادامه یابد و تعداد مهاجران از تهران در سال آینده به یک میلیون نفر برسد، پایتخت وارد «دوره پسا جمعیتی» میشود؛ دورهای که در آن، شهر دیگر با انباشت جمعیت تعریف نمیشود، بلکه با کاستی آن معنا میشود.
در سناریویی بدبینانه، تهران تبدیل به شهری عمیقا نابرابر خواهد شد؛ شهری که بخشهایی از آن بهدلیل ترک زیرساختی و بحران اقتصادی دچار رکود اجتماعی میشود. شهرهای مقصد نیز با فشارهای اجتماعی و اقتصادی جدید روبهرو خواهند بود.
در سناریویی خوشبینانه، اگر دولت واقعیت مهاجرت داخلی را به رسمیت بشناسد و برنامهریزی منطقهای انجام دهد، تهران میتواند به شهری کوچکتر اما زیستپذیرتر تبدیل شود و مهاجرت نیز به فرصتی برای بازتعادلسازی جغرافیای توسعه ایران بدل شود.
تهران امروز در میانه یک بازتعریف اجتماعی قرار دارد. مهاجرت اقلیمی ـ اجتماعی از پایتخت، نه یک تهدید صرف، بلکه علامت پایان یک دوره تاریخی است؛ دورهای که در آن تهران بهعنوان کانون امید، انرژی و فرصت شناخته میشد.
شهری که اکنون در حال خالیشدن است، اگر مدیریت نشود، میتواند ایران را به سمت دورهای از بیثباتی اجتماعی سوق دهد و اگر مدیریت شود، شاید مسیر جدیدی برای بازسازی روابط میان مرکز و پیرامون باز کند؛ مسیری که در آن، زندگی در تهران نه بار سنگین، بلکه انتخابی معنادار باشد.
ایران اینترنشنال