در سه فصل پیش، از پدیده «ازخوبیگانگی ایرانیان» در بستر افسانه گوئی های دینسازان شیعه گفتیم، مذهبی که با جعل و خشونت آغشته است و منابع اعتقادی آن جز فقر فرهنگی و ویرانی خرد چیز دیگری نیست. این مذهب در روان ایرانی به عامل اصلی واکنش رفتاری منفی تبدیل گشت و ارزش ها را وارونه ساخت. در این بخش بحث بر سر اینستکه چرا خشونت دین و پیامبر و امامان، ما را به اعتراض نکشاند، بلکه ما را پریشان فکر نمود و ما ابتذال را پذیرفتیم. در فضای اسلام و مذهب شیعه، بدی هایمان افزونتر شد، ما مسخ گشته و از هستی تاریخی خود دور شدیم.
اسلام، مظهر خشونت
آیا اسلام محمد دارای ریشه آسمانی است؟ آیا محمد دارای نبوت بوده است؟ همه ادیان ابراهیمی برآنند که دارای ریشه آسمانی میباشند و برای هدایت انسانها آمده اند. به بیان دیگر انسان روی زمین گمراه بوده، نیازمند نیروی خدائی است و رسالت پیامبران نجات انسان است. همه مسلمانان و نخبگان روشنفکری و سیاسی شیعه پیوسته بر این نکته پافشاری می کنند که دین اسلام آسمانی است و محمد فرستاده خدا برای دادگستری بر روی زمین است. بر پایه این ادعا، آنچه از جانب پیامبر و امامان صورت گرفته خواست خدائی است و اعمال قهر و خشونت در جامعه جنبه مقدس داشته و اراده خدائی را منعکس می کند. مذهب شیعه که در گرایش های بسیار گوناگون وجود دارد و از جمله در شکل دوازده امامی خود نیز، برآنست که دارای دینی با سرچشمه الهی است و اراده الهی در قرآن و خانواده محمد و تداوم خاندان علی، تجلی می یابد. بر این اساس اراده الهی در کلام و عمل، در فرمانروائی دین و جهاد و شهادت خود را نشان می دهد و انسان باید بنده و سپاسگزار الله و خاک درگاه علی باشد. حال پرسش اینجاست اگر این دین آسمانی است، آیا هدایت بشر خشونت می طلبد؟ چگونه قدرت الهی، توانا برای برقراری جامعه متعادل و آرام نیست؟
علی شریعتی ایدئولوگ شیعه معتقد است شناخت اسلام پنج مفهوم را بازگو می کند که توسط آن می توان اسلام را بهتر شناخت؛ آنها عبارتند از: الله، قرآن، رسول الله، شهر مدینه، شخصیت های برجسته و نمونه مدینه (علی، بلال، ابوذر). شریعتی معتقد است که قرآن «مغز اسلام» است و مهم ترین هدف اسلام «استقرار قسط و عدل» میباشد و نشان از این دارد که دین ملزم به ارائه برنامه همه جانبه در جامعه است و مصداق این تکلیف را می توان در پیامبری دید که در یک دستش«کتاب» و در دست دیگرش «شمشیر» دارد. (رجوع شود به قاسم میرآخوری و حیدر شجاعی، سیر تحول اندیشه دکتر شریعتی، نشر قلم). شریعتی تاکید بر «عدل» می کند ولی ضمانت برای تحقق جامعه اسلامی را شمشیر می داند، شمشیر برای اجرای برنامه محمد پیامبر، اینست شیوه پیشبرد امور برای جوامع بشری.
خشونت در تاریخ چه نقشی داشته است؟ کدام جامعه نیازمند خشونت بوده است؟ در طول تاریخ خشونت به جابجائی های گوناگونی منجر شده و آنجا که بردباری و مدنیت و قانون نیست بیشترین و پررنگترین حوادث را بوجود آورده است. بنابر شواهد اسناد و تجربه تاریخی در الگوی اسلامی خشونت عامل اساسی در شکل گیری و هدایت جامعه است. شمشیر در ذهنیت مسلمان و شیعیان ایرانی دارای قدرت سمبولیک عظیمی است که به نوعی توتالیتاریسم مقدس منجر می گردد. الله دارای چهره عبوس و رفتار خودکامه ای است که نفی آزادی و شخصیت مستقل انسانی و تبعیت مطلقه از الله را شرط اساسی زیست آدمی می داند. از «غزوات مقدس» محمد و گردن زدن کفار و شمشیر ذوالفقار علی و شمشیر حسین در کربلا و ظهور خونین مهدی تا شمشیر اتمی جمهوری اسلامی، جلوه هائی از شمشیر ستائی و خشونت طلبی مقدس اسلامی است. بطور تاریخی کلام قرآنی و کلام شیعه و روضه خوانی و نوحه خوانی و مراسم عاشورا و سمبولیسم زبانی شیعه با شمشیر آمیخته شده است و احساس و اعتقاد و گریه و عشق و نفرت و وفاداری شیعه با این شمشیر به لذتی روانی و همه جانبه تبدیل شده است.
یکی از ریشه های تاریخی خشونت شیعه در قرآن و جنگهای محمد پیامبر است. زندگی محمد و قرآن، الگو برای همه مسلمانان و بنیادگرایان اسلامی جهان و نیز برای شیعیانی است که در راستای انتقام خون علی و حسین و برقراری جامعه الهی در آخر زمان، جدال می کنند. الگوی خشونت، رفتار مسلمانان شیعه را نقش زده و تاثیر روانشناسانه پایداری بر ذهن ها گذاشته است. تمامی جریان های سیاسی شیعه معاصر در ایران مانند فدائیان اسلام، مجاهدین خلق و جمهوری اسلامی، برای پیشبرد اهداف خود از این الگوی نظامی و رقابتی بهره برداری سیاسی و ایدئولوژیک نموده اند. در تحلیل از اسلام باید گفت که این دین، نه برای پروژه انتزاعی صلح میان انسانها، بلکه بازتاب زیاده خواهی و سلطه گری محمد و هواداران او در جامعه ای سخت و سنتی و با خوی وحشیگری بود. سرزمین حجاز چگونه بود؟ پیامبر اسلام شخصیتی مستبد و انحصار طلب بود که در میدان زورآزمائی و کسب و حفظ قدرت و در جامعه قبیله ای در دل جغرافیای خشک و کم آب، غزوات و جنگهای خونین و هجوم های نظامی متعددی برپا ساخت. در شبه جزیره عربستان، ستیزه جوئی و قتل و دزدی و سرقت اموال و کاروانها رایج بود؛ جامعه ای با امکانات و ثروتهای طبیعی محدود و جامعه ای بسیار خشن و بی نظم بود، انسانها دارای روحیه خشن بودند، هرقبیله و هر رئیسی در جهت تحمیل و تسلط خود و نگهداری اقتصاد بدوی و حفظ کاروانها به کشتار رقیبان دست میزد. در این جامعه برده داری و چند همسری و فحشا بسیار رایج بود و مرد سالاری و جدال مردان رئیس پایه قدرت های قبیله ای را تشکیل می داد. در این جامعه درگیری ها و جنگها متناسب با زمان و شرایط، میان قبایل عرب و گاه با ائتلاف یا ضدیت با یهودی ها صورت می گرفت. اقتصاد تولیدی محلی بسیار ضعیف بود ولی داد و ستد تجاری برای مواد خوراکی و خرید و فروش برده میان افراد ثروتمند با یمن و شام بسیار فعال بود. بعنوان نمونه خدیجه از خانواده ثروتمند و سرشناس قریش بود و بعلاوه از ثروت خانوادگی و ارث فراوان برخوردار بود. خدیجه اموالش را به مضاربه به مردان امینی میسپرد تا به سفرهای تجارتی بروند. معامله با تجار شام پیوسته مورد توجه خدیجه بود و برای اولین بار محمد، «با پذیرفتن پیشنهاد خدیجه کاروان را تا شام همراهی کرد و با داد و ستدهای خود، کاروان را از سود سرشاری بهرهمند ساخت. خدیجه نیز آنچه را که وعده کرده بود، به آن حضرت پرداخت.»(ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج ۸، ص۱۳).
بدین ترتیب خدیجه ۴۰ ساله و ثروتمند بعد از دو ازدواج، محمد ۲۵ ساله را بعنوان سومین همسر انتخاب میکند تا از دارائی هایش محافظت کند و محمد که فاقد شرایط خوب اقتصادی بود و به ثروت خدیجه چشم داشت و از تحریم های اقتصادی بنی هاشم توسط مشرکان ناراحت بود، از ازدواج استقبال می کند. پس از هجرت، اولین جنگهای محمد به فرماندهی حمزه و عبیدبن حارث برای راهزنی و تصرف کاروانهای اهل مکه و سوریه و حفظ کاروان خود است و برخی آیات قرآنی جهت کشتار و اسیر کردن رقبا در رابطه با همین غارتها می باشد. بر اساس تاریخ طبری و آثار ابن هشام در «زندگی نامه پیامبر» و ابن اسحاق در «السیره النبویه» غزوات و «سریه» ها خصلت قبیله ای و نظامی داشته اند. در واقع جنگهای محمد یا برای امنیت تجاری و چپاول بوده، یا جنبه سیاسی نظامی علیه قبایل و فرقه های دیگر و مخالفان داشته، یا مانند جنگ خندق علیه قریشی ها و یهودی ها بوده است.
در اصطلاح تاریخدانان مسلمان به هر جنگی که پیامبر اسلام در آن بطور مستقیم شرکت می کرده است، «غزوه» می گویند. علاوه بر جنگهای غزوه، جنگ یا جهاد «سریه»، جنگی است که مسلمانان بدستور پیامبر و بدون حضور او انجام می دادند. ابن اسحاق تعداد غزوه را به ۲۷ می رساند، درباره تعداد جنگهای سرایه اختلاف نظر وجود دارد و تعداد از ۳۶ تا ۸۲ جنگ یاد شده است. برای نام و ترتیب تاریخی غزوات یا جهاد و هجوم های مستقیم محمد پیامبر اسلام به این گزاره توجه کنید:
غزوه ابواء – نام دیگر این غزوه ودان است – ماه صفر سال دوم هجری
غزوه بواط – در محلی به نام رضوی – ماه ربیع الاول سال دوم هجری
غزوه عشیره – جمادی الاولی سال دوم هجری
غزوه بدر اولی – نام دیگر این غزوه سفوان است – در ربیع الاول سال دوم هجری
غزوه بدر کبری – نام دیگرش بدر القتال است – ۱۷ رمضان سال دوم هجری
غزوه بنی سلیم – نام دیگرش کدر – شوال سال دوم هجری
غزوه بنی قینقاع – شوال سال دوم هجری
غزوه سویق – ذی حجه سال دوم هجری
غزوه غطفان در نجد – محرم سال سوم هجری
غزوه بحران – که معدنی در حجاز است – ربیع الاخر سال سوم هجری
غزوه احد – شوال سال سوم هجری
غزوه حمراء الاسد – شوال سال سوم هجری
غزوه بنی نضیر – ربیع الاول سال چهارم هجری
غزوه ذات الرقاع – در سرزمین نخل – جمادی الاولی سال چهارم هجری
غزوه بدرالاخره – شعبان سال چهارم هجری
غزوه دوقه الجندل – ربیع الاول سال پنجم هجری
غزوه خندق ( احزاب ) – شوال سال پنجم هجری.
غزوه بنی قریظه – ذی قعده و ذی حجه سال پنجم هجری
غزوه بنی لحیان – جمادی الاولی سال ششم هجری
غزوه ذی قرد – جمادی الاولی سال ششم هجری
غزوه بنی المصطلق – شعبان سال ششم هجری
غزوه حدیبیه – ذی قعده سال ششم هجری
غزوه خیبر – محرم سال هفتم هجری
غزوه فتح مکه – رمضان سال هشتم هجری
غزوه حنین – نام دیگر آن هوازن است – شوال سال هشتم هجری
غزوه طائف – شوال سال هشتم هجری
غزوه تبوک – رجب سال نهم هجری.
ویژگی این جنگها کدامند؟
یکم- بخش مهمی از این جنگها با انگیزه اقتصادی و راهزنی و تصرف کاروانها و یا جنبه دفاعی در مقابل حملات مهاجمان و راهزنان مخالف داشته اند. دوم- بخش دیگری از این جنگها با قصد تصرف املاک و سرزمین های گروه ها و قبایل دیگر انجام یافته است. سوم- برخی از این جنگها بطور مستقیم علیه یهود و نصارا (مسیحی) و جنبه قومی و فرقه ای داشته اند و گاه سلب مالکیت آنها را دنبال می کرده اند. چهارم- بخشی از این جنگها علیه مخالفان سیاسی دینی محمد مانند مشرکان و کفار و منافقین بوده است. پنجم- این جنگها فاقد ویژگی معنوی و الهی بوده و انگیزه های اقتصادی و بازرگانی و نظامی و سیاسی و گسترش قلمرو، حاکم بر آنها بوده است.
بنابراین جنگهای محمد نه جنبه آسمانی و الهی بلکه در پیوند با انگیزه های اجتماعی و مادی در زندگی شبه جزیره عربستان بوده است. جنگهای پیامبر اسلام بدون درک منافع فرقه ای و قبیله ای و شخصی غیر قابل فهم است. جنگ های محمد جنگ الله نیست، بلکه جنگ یک نیروی اجتماعی در یک مرحله تاریخی و درآمیخته با حرص و خشونت و جاه طلبی او می باشد. پیامبر اسلام، پیامبر قوم عرب و رسالت او دفاع از بنی هاشم و سروری این خانواده است. برخلاف درک اسطوره ای از جنگهای محمد که از جانب شیعیان و دیگر مسلمانان عرضه میشود، این جنگها دارای معنای تاریخی مشخصی می باشند، همچنانکه هر دینی به شرایط خاصی پیوند می خورد. جنگها با نام دین آغاز میشوند و بظاهر جنبه آسمانی دارند حال آنکه دین ساخته انسانهاست و بنابراین حافظ منافع و امتیازات گروه خاصی است. جنگهای پیامبر اسلام زمینی بوده و پیوند مستقیم با تجارت و قدرت قبیله و احوال شخص محمد دارد. حال چگونه شد که جنگ عرب شبه جزیره عربستان جنگ ما شد، مقدس شد، و ما را مسخ نمود؟
جنگ ایدئولوژیکی اسلام
از نگاه کارل کلوویتس، شخصیت نظامی پروسی، جنگ یک عمل خشن است تا حریف و رقیب اراده ما را به اجرا درآورد.(در باره جنگ – ۱۸۸۶). او می افزاید:« جنگ ادامه راه سیاست با شیوه های دیگر می باشد.». به بیان دیگر جنگ را خدا نمی آفریند، بلکه انسانها و نیروهای اجتماعی بوجود می آورند و این امر در راستای منافع ایدئولوژیک و مذهبی و اقتصادی و سیاسی آنها قرار می گیرد. از نظر تاریخی و جامعه شناختی می توان عمل خشونتبار جنگ را بر اساس تئوری های مختلف در انواع زیر تقسیم نمود:
یکم، جنگ و خشونت از طبیعت انسان و بیولوژی انسانی مایه می گیرد
دوم، جنگ و خشونت ساخته محیط اجتماعی و اقتصادی و تناقضان موجود در آن است
سوم، جنگ و خشونت ناشی از ناتوانی و ضعف تمدنها می باشد
چهارم، جنگ و خشونت زمانی پیدا می شود که در جامعه ارزش ها فروریزد
پنجم، جنگ و خشونت زمانی پیدا میشود که جامعه با عمل تجاوز به قلمرو و منافع مردم مواجه است
ششم، جنگ و خشونت زمانی اتفاق می افتد که انگیزه های دینی و ایدئولوژیکی تحریک نمایند.
در دوران هجرت تا سال ۶۳۲ یعنی سال درگذشت پیامبر، هر سال چندین حمله نظامی و جنگ در دستور کار محمد بوده است و پیامبر اسلام بین ۶۰ تا ۱۰۹ جنگ و جهاد در دستور کار خود قرار داده است. باید توجه داشت که آیات قرآن سرشار از خشم و نفرت است زیرا بازتاب محیط جنگ و منافع اقتصادی و قدرت طلبی افراد و قبایل است. قرآن با برداشتی هرمنوتیکی و تاریخی، چکیده ای از گره ها و معضلات و احوال قبایل و فرقه ها در مناسبات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی دوران خود است. فشار و جنگ طلبی محمد در دوران پس از هجرت و تلاش او برای درهم کوبیدن مخالفان نشاندهنده اراده یک گروه اجتماعی برای صعود و موضع مسلط در تجارت و تصرف قدرت و اعمال اقتدار استبدادی و خونین علیه دیگران است. اسلام محمدی که بطور وسیع متاثر از آموزه ها و قواعد دین یهود است، بروشنی فضای اجتماعی و نظامی عربستان را نشان می دهد، محیطی فاقد امنیت و آرامش، محیطی که «تعادل» آن از راه اعمال خشونت بدست می آید. در واقع تعادل جز تسلط و برتری یک گروه جدید معنای دیگری ندارد. جنگ و خشونت در برخی جوامع ابتدائی، راه حل مشکلات و اختلافات بوده و تنها گزینه برای تغییر در مناسبات قدرت است. کلود لوی استروس (۲۰۰۹-۱۹۰۸) بنیاد گذار ساختارگرائی در تحقیقات خود در جوامع ابتدائی می گوید جنگ نتیجه عدم سازش در زمینه معامله تجاری است و اغلب موارد تجارت و جنگ با هم پیوند نزدیکی دارند. محیط پیدایش و رشد اسلام فاقد قدرت مرکزی و نهاد رسمی و مناسبات سامانیافته است و با جوامع پیشرفته دوران خود مانند یونان و ایران و روم فاصله عمیق دارد، به همین لحاظ الگوی بیابانگردی و چپاول و راهزنی و جدال تجاری و قبیله ای در آن برجسته است. فضای قرآن بازتاب همین واقعیت مادی و طبیعی و جدال انگیز است با این تفاوت که حکایت قرآن متناسب احوال و قدرت گیری یک گروه اجتماعی و تمایل شدید به قدرت سیاسی جدید و منعکس کننده وضع جامعه شناختی همین جغرافیا است. مضمون قرآن آسمانی نیست، قرآن بزبان عربی و برای قوم عرب و تنظیم کننده قواعد مطابق بینش محمد و گروه حاکم است. جهاد و جنگ در قرآن نتیجه طبیعی این موقعیت تاریخی و شبه جزیره عربستان است. نوع جنگ در دوره محمد نه در الگوی قبیله ابتدائی بشری قرار می گیرد و نه از نوع لشگرکشی امپراتوری می باشد. انسانشناس فرانسوی «ماریلن پاتوماتیس» برآنست که: «با توجه به اهداف و اهمیت گروه اجتماعی که جنگ را بپا کرده می توان سه نوع جنگ تشخیص داد: جدال و اختلاف بین دو فرد که در درون یک جماعت یا گروه انسانی برای حل اختلاف روی می دهد. جنگی که برای بزیر یوغ درآوردن روسا و سردسته های مخالف است تا گروه اجتماعی و مردم خاصی را زیر انقیاد بکشد. سوم جنگ استیلاگرانه که برای تصرف سرزمین های جدید علیه یک دولت انجام می گیرد.». (پیش تاریخ خشونت و جنگ، پاریس ۲۰۱۳). جنگهای محمد بیشتر به نوع دوم نزدیک است، ولی با این تفاوت اساسی که دارای آئین و روش ناشی از موقعیت حجاز است. البته پس از مرگ محمد و در دوران چهار خلیفه ما شاهد جنبه سوم یعنی استیلاگرانه نیز هستیم. جنگهای محمد دارای ماهیتی ایدئولوژیک داشته و محمد به این جنگ ها جلوه خدائی داده تا با صلابت بیشتری باشد، در واقع برای او جنگ هایش برای اینکه مشروعیت پیدا کنند باید جنبه مقدس و الهی داشته باشند. زمانی که جنگ ها فاقد جنبه الهی و یا تهی و خالی از جنبه «عادلانه» اند، مورد حمایت در جامعه قرار نمی گیرند. محمد به جنگ قدرت و تجارت خود جنبه الهی می دهد تا دشمنان خود را منفرد ساخته و گروه های بیشتری را دور خود گرد آورد. علاوه بر این شگرد ایدئولوژیک، او از دو طریق ایجاد ترس و دلهره می کند: از یکسو خشونت شدید و شمشیر کشیدن و سربریدن در میدان جنگ و از سوی دیگر وانمود ساختن جنگ به «جهاد» مقدس و تهدید به خشم الله و عذاب الهی و جهنم. یاران و قوای نظامی محمد با انگیزه بسیار قوی وارد میدان جنگ و خونریزی میشوند: کشتن کفار و مخالفان وظیفه الهی است و انجام این وظیفه درهای بهشت را برای آنها باز می کند.
هنگامیکه محمد از جهاد و جنگ در راه خدا سخن می گوید این امر بیان پوشش سیاست و دیپلماسی جنگی زمینی و شگردی برای بسیج اطرافیان و سپاه خود است. این سیاست اگر بیانگر اعتقاد اسطوره ای پیامبر اسلام نباشد، بازتابی از منافع گروه های اجتماعی خاص و اوج گیری قدرت سیاسی خانواده و فرقه محمد است. شاید پیامبر اسلام بیش از هر رهبر مذهبی دیگر شیفته قدرت سیاسی و نظامی و اعمال اتوریتاریسم فردی است. پیامبر در قرآن می گوید:« قاتِلُوا اّلَذینَ لایُؤمنُونَ بِاللهِ وَ لا بِاُلَیْومِ اْلاخَر»، (بکشید کسانی را که به خدا و روز بازپسین ایمان نمیآورند)؛ «یا اَیّهُاَ اّلَذیَنَ آمنُوا قاتلُوا اّلذَینَ یَلُونَکُمْ مِنَ اْلکُفّارِ وَ لْیَجِدُواَ فیکُمْ غِلْظَهً»، (ای گروه مؤمنان بکشید کافران را یکی پس از دیگری (هر که نزدیکتر و بیشتر در دسترس است) آنان باید سختگیری و عدم گذشت و ملایمت را در شما احساس کنند).
سپس مطرح می کند: « فَاذِالَقیتُمُ اّلَذینَ کَفَرُو و افَضَرْبَ الرَّقابِ حَتّی اِذا اَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدّوُا اْلوَثاقَ»، (کفار را هر کجا یافتید گردن بزنید تا زمین از خونشان رنگین شود. اسیران را محکم ببندید که قادر به فرار نباشند.) و بالاخره با قدرت اعلام می کند: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاسلامِ دیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْه»، (جز اسلام دینی پذیرفته نیست).
تردیدی بر قدرت محمد نباید داشت و کسانی که این اتوریتاریسم و توتالیتاریسم را نپسندند گرفتار کشتار خواهند شد. چگونه شد که ایرانیان ذهنیت خود را در خدمت این اتوریتاریسم مرگبار قرار دادند؟ دین خوئی پیشین ایرانیان کافی بود تا این طاعون اعتقادی را بپذیرند؟ در تاریخ گذشته هیچ فرد سیاسی باندازه محمد به جنگ افروزی نپرداخت، هیچ دینی تا این میزان شیفته جنگ و خشونت نبوده است. حال چگونه مردمی عاشق جنگ میشوند و روحیه آرامش طلبی را از یاد می برند؟ چرا الگوی ایرانیان دین عربستان می گردد و یک رئیس نظامی قوم بنی هاشم، پیامبر ایرانیان می شود؟ میترائیسم به امپراتوری روم انتقال می یابد، آئین زرتشت از زادگاهش رانده می شود و دین عرب در اذهان می نشیند. درک رویدادهای بزرگ ساده نیست. ولی اسلام زدگی ما و روان پریشی ما، پیوند مستقیم با تهاجم و نفوذ اسلام و تبلیغات مخرب مذهب شیعه و مبلغان رنگارنگ آخوند و نواندیش از یکسو و از سوی دیگر از خود باختگی ما و سستی روانی و فکری ما داشته است. نخبگان ما شجاع نبودند و دانش لازم را نداشتند و آسیب شناسی نکردند تا پاتولوژی اسلامی بازشناسی شود. ما باندازه کافی مجهز به ارزشهای مثبت خود و ارزشهای بزرگ جهانی نبودیم تا با فرهنگ سازی و روحیه نقد در برابر ویرانگری اسلامی بیایستیم.
دروغ شیعه در باره خشونت
در طول تاریخ، مفسران شیعی که برای ما تاریخ نوشتند و قرآن تفسیر کردند، همیشه به رویدادهای اسلام محمدی رنگ دیگری بخشیدند. آنها اسلام را آخرین دین الهی تبلیغ کرده و نبوت محمد را تجلی اراده الهی قلمداد نمودند. این افسانه سازی در جامعه ما بی تاثیر نبود. این تبلیغات هزار ساله با کمک دینسازان و مبلغان در قدرت، اذهان را جهت داد و دین زمینی و آئین یک سرزمین عقب مانده را امر قدسی قلمداد نمود و روان ایرانی را وابسته بدان نمودند. البته لازم به یادآوری که مفسران و ایدئولوگهای شیعه و همراهان غیرمذهبی چپی و جمهوری خواه و ملی گرا و روشنفکردمدمی مزاج و کوته بین آنها استبداد و تروریسم فکری را در همه جا گستردند تا به دین «اهانت» نشود و در واقع گندابها پنهان باقی بمانند. البته در طول تاریخ تمامی منقدان دین همیشه مورد سرزنش و سرکوب مفسران شیعه قرار گرفتند و منقدان دین را «فاقد شایستگی» در نقد و بررسی قرآن، قلمداد نمودند. روشن است که این شگرد برای خاموش کردن منقدان دین بوده است و خوشبختانه شخصیت هائی مانند رازی ها و آخوندزاده ها و هدایت ها و آرامش ها بودند که در زیر فشار نهراسیدند.
با توجه به آنچه در بالا گفته شد روشن است که جنبه الهی و پیامبرانه و مقدس غزوات محمد جز افسانه و جعل چیز دیگری نبود و نیست. از نظر جامعه شناسی هیچ جنگی در تاریخ «مقدس» نیست؛ جنگ ها مذهبی، نژادی، طبقاتی، سیاسی، اقتصادی بوده و با زمین و آدمیان و اعتقادات آنها ارتباط پیدا می کنند. اسلام در پیدایش خود بیانگر یک احساس و اعتقاد و بینش افراد زمینی است، با هدف برتری طلبی و تسلط بر دیگران بوده و در تمام دوران هجرت محمد، تحکیم قدرت و چپاولگری و خشونتگری پایه وجودی جنگ قرار گرفت. اسلام قرآنی، روح جامعه جنگ زده و پاره پاره است که برای گروه جدیدی جا باز می کند. اسلام برخلاف ادعای مبلغان مسلمان نمی توانست دارای جنبه قدسی و مداراگرائی باشد. نخبگان دینی شیعه و سنی می گویند یکی از شاخص های اسلام جنبه نبوی آنست. این گفته بسیار نابجا و غیرواقعی است؛ یکم آنکه برپایه بسیاری از تئوری های فیزیک و زیست شناسی، جهان ما نه خدائی دارد و نه نیاز به راننده دارد و پیامبران فقط پیام آور خود و اجتماع خود و منافع خود و عقده ها و نگرانی های خود هستند. دوم آنکه آن خدائی که از همان ابتدای کار در حال حیله گری و ایجاد جنگ و چپاول کالاهای کاروانها و تصرف باغ و ملک دیگری است، دشمن بشریت و صلح و آرامش است. اسلام عبوس و خشمگین است، اسلام انتقام جو است. پیامبر اسلام فردی جنگ طلب و خشونتگرا می باشد و حرفه اش ایجاد جدال قومی و مذهبی و تصرف اموال است و بنابراین زمین ما بهیچوجه به پیامبری که صلح را دوست ندارد و زیست را به فساد و گسیختگی می کشاند، احتیاج ندارد و برعکس با آن باید پیکار کند. در میان تمام ادیان که در کتاب خود ادعای یکتائی دارند، تنها قرآن است که در ستایش خشونت و کینه جوئی کار را باوج می کشاند. دین های آسیائی مانند هندوئیسم و بودیسم و کنفوسیانیسم دور از خشونتگرائی اسلام هستند. از سه هزار سال پیش هندوئیسم نه بر پایه یک اقتدارجزمگرا بلکه بیشتر بر کردار انسان تاکید دارد، عقیده گرا نیست و زیربنای اخلاقی آن چندگانگی نامحدود دارد. آیین بودا که بر پایه آموزه های دینی و فلسفی «سیدارتا گوتاما» است، بیشتر بر کردار نیک، پرهیز از کردار بد و ورزیدگی ذهنی تاکید دارد و اخلاقیات بوداگرایانه بر بن پایههای بیگزندی و رواداری و کنترل گرایشهای نفسانی برپا شدهاست. آئین کنفوسیانیسم ترکیبی از اصول اخلاقی، سیاست اجتماعی، بخشی مسائل دینی و رابطه شهریار با رعایا قرار دارد. آئین زرتشت که بیش از سه هزاره قدمت دارد، بر یکتاپرستی استوار است و اصول مزدیسنا که در سراسر گاتها تکرار شده پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک می باشد. این دین در پرستیدن قوای طبیعت پافشاری نموده و بر آنست که کشور جاودانی (بهشت) از آن کسی است که در زندگانی خویش با دروغ پیکار کند و آن را در بند نموده، به دست راستی بسپرد.
در تاریخ ادیان جنگ و جنایت فراوان بوده و طرفداران موسی و مسیح به جنگ دست زده اند. ولی در میان کتابهای دینی، اگر چه خشونت گرائی در تورات موجود است، فقط قرآن است که بیرحمی و شقاوت و آزادی کشی و تقسیم غنائم یا چپاول را در تارک خود قرار داده است. قرآن ستایشگر خشونت است زیرا آنرا مقدس می داند. قرآن راه حل جامعه را در عبودیت و اطاعت می بیند در غیر اینصورت جنگ و جهاد تنها راه حل ممکن بشمار می آید. آیا این دترمینیسم خشونتی اتفاقی است؟ بهیچوجه، زیرا مناسبات اجتماعی موجود در شبه جزیره عربستان و جدالهای اقوام سامی، تولید کننده این الگو در هدایت جامعه است. خدای قرآن عبوس و خشن است و تجلی مردی است که همه چیز را زیر فرمان خود می خواهد و پیامبر قرآن در زندگی سیاسی، جنگ طلب و بیرحم است. آیت الله خمینی در یک سخنرانی برای تائید کشتار زندانیان سیاسی در ایران، بیرحمی محمد را در باره بنی قریظه امتیاز و برتری او قلمداد نمود.
کشتار تمام مردان قوم یهودی بنی قریظه یکی از دردناکترین و غمانگیزترین حوادث تاریخی است. محمد به بهانهای واهی حمایت سران این قوم از «مشرکان» مکه، آنها را در حدود یک ماه محاصره نمود. قرآن آنان را به خیانت متهم میکند، بظاهر منظور این است که آنان در جنگ خندق جانب محمد را نگرفتند: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (انفال ۵۷). پس اگر در جنگ بر آنان دستیافتی آنگونه تارومارشان کن، تا اندرزی برای آیندگانشان شود، شاید که پند گیرند.
پیامبر اسلام پس از اینکه یهودیان تسلیم شدند، در هماهنگی با متحد خود “سعد ابن معاذ” که رئیس قبیلهی «اوس» بود، با این ادعا که الله حکم داده است گفت باید تمام مردان این قوم گردن زده شوند و زنان و دختران و پسران نابالغشان به کنیزی و بردگی رفته شوند. او همه را در بازار مدینه جمعآوری نمود و در حضور و با مشارکت خودش گردن زد و سپس کشته شدگان در گورهای دستهجمعی دفن شدند. گزارش این کشتار به نقل از تاریخ طبری صفحه ۱۰۸۲ یا در متن عربی همین کتاب در جلد ۲ صفحه ۲۵۲، چنین آمده است:
«پیغمبر گفت: حکم تو دربارهی یهودیان همان است که الله از بالای هفت آسمان حکم میکند. آنگاه یهودیان را از قلعهها بیرون آوردند و پیغمبر آنها را در خانهی بنت حارث یکی از زنان بنینجار محبوس کرد، پس از آن به بازار مدینه که هماکنون به جاست رفت و دستور داد تا چند گودال بکندند و یهودیان را بیاوردند و در آن گودالها گردنشان را بزدند. شمار (مردان) یهودیان ششصد تا هفتصد بود و آنکه بیشتر گوید هشتصد تا نهصد باشد. هنگامیکه بزرگان یهود پیش پیغمبر میآوردند بدو گفتند: پنداری با ما چه میکنند؟ پیغمبر گفت: در هیچ جا فهم نداری! مگر نمیبینی که هر که را میبرند، بر نمیگردد؟ هنگامیکه حی بن اخطب(بزرگ قوم) را بیاوردند، حلهای فاخر در تن داشت که همه جای آنرا دریده بود تا از تن وی بر نگیرند و دستانش را به طناب به گردنش بسته بودند و چون پیغمبر را دید گفت: به خدا از دشمنی تو پشیمان نیستم… آنگاه بنشست، گردنش را زدند……و همچنان گردن یهودیان را زدند تا کارشان پایان گرفت.»
این کشتار نمونه روشنی از بیرحمی قرآن و پیامبر است. البته ما قصد نداریم قرآن را با معیارهای خارج از زمان خود بسنجیم، بلکه در مقایسه با دین های پیش و پس از پیدایش، باید گفت اسلام به شمشیر کشیدن و قتل عام کردن عادت دارد و آنرا فضلیت خود می داند. این کشتار تاریخی و بیان لذت انگیز آن توسط رهبران شیعه دیروز و امروز نشانه آنست که این دین هیچگونه خویشاوندی با مداراگرائی و بردباری و عقل پراتیک جمعی در اجتماع ندارد. فیلسوفان یونان، زرتشت، مسیح، بودا و دیگران برای آرامش انسان و در مخالفت با تخریب انسان نوشتند، ولی قرآن نه در میدان زندگی، بلکه در اردوگاه مرگ ایستاد. و ما ایرانیان به درون این اردوگاه رفتیم.
ادامه خشونت خاندان علی
پس از قتل عثمان، انتخاب علی به عنوان خلیفه چهارم، در جوی انجام گرفت که پر از التهاب و ترس و وحشت و بد گمانی بود. این خلافت بدون موافقت قبلی صحابیون نامدار محمد، صورت گرفت. هنگامی که علی به خلافت رسید، مرزهای خلافت اسلامی از غرب تا مصر و از شرق تا ارتفاعات شرقی ایران بود، ولی در آخر خلافت علی، فقط کوفه برای او مانده بود. این وضع نتیجه جنگهای میان خانواده ها و فرقه ها و به گفته مخالفان او، عدم صلاحیت علی بود. پس از رسیدن به خلافت، بسیاری از قبیله قریش از علی روی گرداندند، چون او از حقوق خاص عشیره بنی هاشم که عشیره پیامبر بود دفاع مینمود. همچنین از جانب مخالفان خود به این متهم شد که از مجازات قاتلان عثمان خودداری و سمتهای اداری را از طرفداران عثمان پاکسازی کردهاست. علی بعنوان یک تاکتیک جنگی بخشی از غنائم را میان طرفداران و جنگجویان خود بخش می کرد تا افراد را دور خود نگهدارد. علی از توانگران ثروتمند بزرگ بحساب می آمد و در شهر «ینبع» زمین و املاک و نخلستان بیشمار داشت و طبق برخی از اسناد نخلستان او سالانه چهل هزار دینار درآمد داشت. (هندشاه نخجوانی، تجارب السلف به کوشش عباس اقبال انتشارات طهوری ۱۳۴۴) به گفته برخی دیگر خانواده علی و دخترش فاطمه و حسن و حسین از اموال غارت شده مداین سهم بزرگی از آن خود کردند.(خواند میر «تاریخ حبیب السیر» جلد اول، «تشیع و سیاست در ایران»، چوبینه جلد دوم).
یکی از مهمترین مخالفان علی معاویه بود. معاویه فرماندار شام و از خویشان عثمان بود که بدین سبب خونخواهی قاتلان عثمان را حق خود میدانست. معاویه بن ابوسفیان حاکم شام، برآن بود که علی در کشتن عثمان خلیفه سوم دست داشت و به این خاطر بر ضد او برخاست و جنگ قدرت بالا گرفت. خوارج نیز که ابتدا در این مقابله جوئی، از علی در برابر معاویه پشتیبانی می کردند، بر ضد علی شورش کردند و علی در ۹ صفر سال ۳۹ قمری در دشت نهروان علیه آنها وارد جنگ شد و هشتهزار از آنان را کشت(ادوارد براون، تاریخ ادبی ایران). بالاخره خوارج که هم مخالف معاویه بودند و هم به علی اعتراض داشتند و این دو نفر را باعث اختلاف و جنگ در میان مسلمانان و «مفسد فی الارض» میدانستند، تصمیم گرفتند که معاویه و علی را در یک شب از پای درآورند. یکی از خوارج در سال ۴۰ هجری قمری به معاویه حمله برد، ولی معاویه زخمی شده و گریخت و عبدالرحمان بن ملجم مرادی، علی را در مسجد کوفه کشت.
بنابراین در چنین دوره ای، انبوهی از تضاد منافع و رقابت جوئی ها و کینه جوئی ها، فضای سیاسی را پرکرده بود و جنگهای ناشی از منافع فرقه ها و قتلهای سیاسی و قبیله ای خلافت خاندان علی را به خطر انداخت. جنگ جمل علیه عایشه و طلحه و زبیر، جنگ صفین میان علی و معاویه، پیدایش گروه خوارج و نبرد نهروان، افزایش قدرت معاویه و سلطه او بر مصر و بالاخره افزایش شورشهای ضد عرب در سرزمین ایران و اقدام علی برای سرکوب ایرانیان، علی را به انزوا کشاند. در دوران خلافت علی بارها فرماندهان او بدستور علی در شورش «استخر» و «نیشابور» و «ری» و «فارس» و «کرمان»، ایرانیان را سرکوب کردند و به خون کشیدند. (رجوع شود به “فارسنامه” از ابن بلخی، “تاریخ بزرگ اسلام و ایرانیان” از عزالدین ابن اثیر، “فتوح البلدان” از بلاذری، “مروج الذهب” از مسعودی).
حکومت علی مظهری پاشیدگی و تشنج و سرکوب ایرانیان و پیروزی معاویه و قتل های سیاسی و جنگهای خانواده ها و فرقه ها بود. پس از مرگ علی، عربهای طرفدار علی در کوفه و نجف فرقه جدیدی تشکیل داده و مذهب شیعه گری را برپا ساختند. بنابراین بخشی از عربها حامیان اولیه شیعه بودند، ولی بعدها پس از یک دوره در زمان امویان و ظلم آنان، بخشی از ایرانیان نیز به شیعه تمایل پیدا کرد. روند فراموشی جنایت علی نسبت به ایرانیان آغاز می شود.
پس از مرگ معاویه پسرش یزید بقدرت میرسد و حسین از بیعت با یزید خودداری نمود و به مکه رفت. حسین که مردی جاه طلب بود پس از مدتی بسوی کوفه روان شد. حسین فکر می کرد که مردم کوفه موافق او هستند و او می تواند با حمایت اهالی کوفه قدرت را بگیرد؛ ولی این انتظار نادرست بود. طرفداران معاویه از او که از خانواده بنی هاشم بود می خواهند تا با یزید از خانواده بنی امیه بیعت کند. در این جدال خانوادگی و انتقام جوئی و قدرت طلبی و شخصی و عشقی، حسین نمی خواست کوتاه بیاید و تلاش فراوان کرد تا از کوفه بیرون رود و امنیت خود را حفظ نماید؛ ولی بالاخره در دهم محرم سال ۶۰ هجری قمری در صحرای کربلا بدست شمر به قتل می رسد. بدین ترتیب یک عرب توسط عرب دیگر در کربلا کشته می شود. پنجسال پس از قتل حسین برخی از عربهای کوفه نشین به بهانه انتقام خون حسین به اعتراض و مخالفت دست زدند.
در باره عاشورا منابع معتبر وجود ندارد، طبری گزارش محدودی از واقعه کربلا میدهد، ولی از جانب روایتگران شیعه، افسانه سازیها و قصه گوئی ها به اوج میرسد. منابع شیعه در این باره می نویسند: «از جهت تاریخی نیز عوامل بسیاری در صیانت از تاریخ عاشورا سهیم بوده اند، مهم ترین این عوامل نخست اخبار غیبی است که از پیامبر اکرم(ص) و امیرمؤمنان(ع) در باره ماجرای عاشورا به مردم رسیده است و پس از آنها روایاتی است که معصومین(ع) در این باره یادآور شده اند….این روایات به همت دو تن از شاگردان برجسته امام صادق(ع) به نامهای «لوط بن یحیی » معروف به «ابن مخنف » و «هشام بن محمد» مشهور به «کلبی » بطور جداگانه گردآوری شد»( پایگاه خبر رسانی حوزه). می بینید که طبق افسانه گویان قبل از وقوع حادثه عاشورا، داستان خیالی آن توسط محمد و علی نوشته شده و سپس نسلهای بعدی از خانواده بنی هاشم با جعل و داستانسرائی بر آن افزوده اند. آنچه برای شیعیان در این ماجرا برجسته است، این مطلب است که امام حسین به همراه ۷۲ تن از یارانش قهرمانی خلق کرد، عمربن سعد سر یاران حسین را با شمشیر از بدن جدا ساخت و این خون ریزی برای حرکتها بعدی، در طول تاریخ «الگوی حماسی» شد. این روایت حماسه ساز مورد تائید هیچ منبع جدی نیست. پدیده کشتار در تاریخ جغرافیای حجاز امر تازه ای نیست و مناسبات خصومت آمیز قبایل بر اساس قتل و تخریب دور می زند، همانگونه که پیامبر اسلام یهودیان بنی قریظه را گردن زد و علی هشتهزار از خوارج را کشت. بعلاوه حسین برای جنگ و کسب قدرت آمد، ولی جنگ را باخت. این ماجرا یک پدیده سیاسی و رقابتی بشمار آمده و بهیچوجه جنبه حماسی نداشته و بیشتر بیانگر جاه طلبی حسین و عطش او برای قدرت است. علیرغم این واقعیت، حسین نقطه اوج وابستگی روحی ایرانیان شیعه شد و ایرانیان یک شخصیت موهوم را به مشخصه هستی شناسانه خود تبدیل نمودند. ذهنیت ایرانی تسلیم شد و عقل عملی از کار افتاد و داستان افسانه ای یک عرب دشمن، ساختار روانی ایرانی را مقهور خود ساخت.
در دستگاه دینسازان شیعه و متخصصان جادوگر ذهن و نواندیشان دینی و روضه خوانان و مداحان و آیت الله ها، این جدال پیش پا افتاده سیاسی عرب، به یک افسانه اسطوره ای تراژیک تبدیل می گردد. سرهم بندی حوادث و افسانه سرائی و گزافه گوئی و گنده گوئی پررنگ، جای اطلاعات و داده های تاریخی را گرفت و یک کارخانه جعل و داستان ساختگی بپا شد. با شمشیر و خون حسین، تراژدی ازخودبیگانگی ایرانیان نیز تحکیم شد. دینی که برای تجاوز آمد دین صلح معرفی شد، پیامبری که خوی خشونت و جنگ طلبی اش نشان بارز او بود، برای ایرانیان پیام آور نبوت الهی معرفی شد؛ علی که تنگ نظر و بیرحم بود و از سرکوب ایرانیان دریغ ننمود، برای ایرانیان مولای شیعیان لقب گرفت و بالاخره حسینی که برای قدرت بنی هاشم بود و جاه طلب و فاقد ارزش بود، شاه شهیدان و سرور ایرانیان گردید. کتاب «تاریخ ایران» از نویسندگان روس می نویسد:«از عمر پرسیدند با ایرانی های اسیر چه خواهی کرد و او پاسخ میدهد: مسلمانان آنها را تا زنده هستند می خورند، زمانی که ما و آنها مردیم، کودکان ما کودکان آنها را تا زنده اند، خواهند خورد.»(ترجمه ترجمه کشاورز برگ ۱۵۹). مذهب شیعه گری، ریشه از خودبیگانگی ایرانیان شد و این آسیب هویتی، سقوطی بزرگ و هولناک در تاریخ ما گردید. کافکا رمان «مسخ» را اینچنین آغاز می کند: «یک روز صبح، همینکه «گره گوار سامسا» از خواب آشفته ای پرید، در رختخواب خود به حشره تمام عیار عجیبی مبدل شده بود.». داستان سامسا برای ایرانیان نیز روی داد.
پایان بخش چهارم – ادامه دارد
جلال ایجادی
استاد جامعه شناسی – پاریس
idjadi@free.fr
از: گویا