فریبا مرزبان: دهه شصت، دهه تو”آره”، تو” نه” یی ها دهه قهرمانی ها!

جمعه, 30ام مرداد, 1394
اندازه قلم متن

faribamarzbanنوشته حاضر پیش کش می شود به آنان که با یکی از “آره” و “نه” گفتن های زندان بان ها دیگر در میان ما نیستد.

تو”آره”، تو” نه” روایتی ست متفاوت با آن چه تا امروز از آره و نه گفتن در زندان های جمهوری اسلامی منتشر و نقل شده ست.

راویان حکایت می کنند از مقاومت عده ای از زندانیان که مرگ با افتخار را ترجیح دادند به ماندن. مرگ بر چوبه دار را پذیرفتند و نپذیرفتند به تماشای اعدام دیگر زندانیان در زندان بایستند.

روایت حاضر تصویری از موقعیت هایی ست که در زندان هیچ حق و مدافع حقوقی نیست تا زندانی بتواند گزینه های موجود را بررسی و سپس گزینه مورد نظر خویش را انتخاب کند. مسئولان زندان ها تصمیم گیرنده هستند؛ اجرا کننده هستند و تو”آره”، تو” نه” را در مورد متهمان بکار می برند.

زندان اوین تو”آره”، تو” نه”
از اوین آغازیدن گرفته بود و در اوین پایان یافت. از سال شصت” آره” و” نه” گفتن متداول بود همه چیز از همان جا بود؛ و برای هر متهم تازه دستگیر شده و یا قدیمی ترها ممکن بود پیش بیاید؛ پس از گذر از در دو لنگه دادسرا و وارد شدن به کریدور دلدستانی.
در ابتدای ورود با لمس کردن لحظه ها و دیدن برخی حوادث به نظر همه چیز کمدی می آمد. رفتارها مضحک و خنده دار بودند؛ و بکار گیری واژه ها وترکیب هر جمله، فرهنگ خاصی را نشان می داد و تبلیغ می کرد” لمپنیسم”. شنیدن صدای سراندن دمپایی های پای شان بر کف راهروها، شلخته بودن و تفاوت های بیشتری را برای ما عریان می کرد؛ به جز ” اختلاف اندیشه”، “ فقر فرهنگی” نیز دیده می شد.

عده ای برای فرار از اضطراب های بوجود آمده پس از ورود به زندان و فرار ازبازجویی و نشنیدن نعره ها و فریادهای ممتد که از اتاق های مجاور بازپرسی به گوش می رسید؛ با سرعت آماده رفتن به سوی بندها می شدند. و عده ای از بازداشت شدگان از جمله خودم بی تابانه می خواستیم که جای جای زندان را ببینم؛ و بدون هراس و بدون وحشت از روبرو شدن با حوادث و دیدارهای دردسر ساز که با گذشت روزها به موقعیتی اجتناب ناپذیر و ناگریز تبدیل می شدند؛ حرکت می کردیم.
در یکی از روزها وقتی در راهرو انتظار چمباتمه زده با فاصله از یکدیگر نشسته بودیم؛ از شنیدن صدای سراندن دمپایی هایی برکف زمین متوجه حضور جوانکی فعال شده بودم که در آنجا در رفت و آمد بود او فقط دمپایی هایش را بر زمین نمی کشید؛ با دست بر کله زندانیان می کوبید.

پاسدار جوان که جولانگاهی یافته بود؛ یکی در میان بر کله های مان می کوبید و می گفت: تو”آره”، تو” نه” . تو”آره”، تو” نه” و ردیفی از تو” نه” تشکیل شده بود و تو” آره” ای ها نشسته بودند. می شنیدم با کف دست چند ضربه اضافه بر کله ها ی بعضی از زندانیان می زد و با تاکید می گفت: به تو گفتم” آره”. به تو گفتم: نه! تو بشین، تو پاشو.

زندانیانی که نمی دانستند منظور از تو”آره” و تو” نه” چیست؟ توسری محکم تری می خوردند و چنانچه حرکتی می کردند که او نخواسته بود، چندضربه مشت می خوردند یا چپ و راست بر صورتشان سیلی می زد.

تو”آره”، تو” نه”. آنهایی که “ نه” بودند به بند منتقل می شدند. و آنها که” آره” بودند در آنجا می مانند و شب هنگام حکم اعدام در باره شان اجرا می شد.

شقاوت و بی رحمی در زندان ها آن اندازه بود که با بودن و نبودن ما شوخی می کردند. ما برای دستیابی به آزادی سیاسی انقلاب کرده بودیم. و هرگز تصور نمی کردیم که حوادث تلخ رادر غالبی این گونه تجربه کنیم: تو”آره”، تو” نه”.

زندان قزل حصار، تو”آره” و تو” نه”
بند۸، واحد ۳، زندان قزلحصار. بند تنبیهی زنان یا بند ۸ مشهور شده بود به بند سر موضعی ها. ما را که حدود ۳۵۰ زندانی بودیم از دیگر بندها به آنجا انتقال داده بودند. زندانیان بند برترین، برترین ها بودند؛ مقاوم ترین ها بودند که از خط توبه تاکتیکی مجاهدین عبور کرده و الگویی از مقاومت، پایداری و اتحاد برای سایر زندانیان در دیگر بندها شده بودند(۱).

اواخر آبان ۱۳۶۱ بود دادستان زندان ها، دژخیم« اسدالله لاجوردی» به اتفاق گروهی از پاسداران و گروه ضربت زندان اوین به بند ما آمدند و روز پر از اضطراب و وحشت را برای ما ایجاد کردند. (۲) توپ، تشر و تهدیدی نبود که نکردند؛ و ما از خودمان دفاع می کردیم. سرانجام« لاجوردی» خطاب به رئیس زندان قزل حصار حاج«داوود رحمانی» گفت: چند تا را نام ببر تا ببریم و خدمت شان برسی؛کدام شان هستن. و رو به ما کرد و گفت: اشگ تک تکتان را در می آورم پشت سر تواب ها هو می کشید.

لحظه انتقام فرا رسیده بود؛ داوود رحمانی که مدت ها بود مغلوب بند شده بود و نمی دانست با ما چه بکند؟ با دراز کردن دست و انگشت اشاره، به سمت زندانیان آغاز به انتخاب کرد: تو”آره”، تو” نه”. تو”آره”، تو” نه” و در همان حالت می گفت: آره،

پدرسوخته ها، می برم بدبختتان کنم. جایی که می روید چیزی لازم ندارین که همراه خودتان بردارید. تو”آره”، تو” نه” و بدین گونه عده ای را جدا کردند و چند زندانی دیگر را که دم دستشان بود به آنها افزودند و با خود بردند. آنها ۷۰ زندانی بودند؛ به جایی رفتند که ما هنوز نمی دانستیم آنجا کجاست! پس از انتقال آنها، فقط گمانه زنی می کردیم.(۳)

از میانشان عده ای که وابسته به سازمان های چریک های فدایی خلق ـ اقلیت، پیکار، سهند، رزمندگان، اتحادیه، وحدت کمونیستی و هواداران چریک ها و راه کارگر بودند زنده ماندند؛ و تلفات جانی نداشتند؛ و بخشی از هواداران مجاهدین که در بند تنبیهی بودند در قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین ۶۷ جان خود را از دست دادند؛ یادشان را گرامی می داریم، فهیمه جامع کلخوران، اشرف فدایی، فروزان عبدی، مهندس، سندباد، قدسی، صنوبر و …

زندان گوهردشت تو”آره”، تو” نه”
سلول انفرادی، زندان گوهردشت. تو”آره”، تو” نه” را در همه جا تجربه می کردم و در هیچ کجا بوی خوشی نداشت. در زندان گوهردشت به دفعات شنیده بودم و معنای آن را درک می کردم. با تو”آره”، تو” نه”، از قزل حصار به آنجا منتقل شده بودم. حدود ۴۰ ماه در گوهردشت بودم که دو سال و هفت ماه از این مدت را در تاریک خانه و سلول انفرادی در بدترین و با سخت ترین شرایط تحمیلی گذراندم. در سرما، در گرما، روزهایی کشنده و طاقت فرسا. زندانبان ها وقتی مرا مخاطب قرار می دادند؛ می گفتند: تو”آره” و چون هم سلولی نداشتم به کسی نمی گفتند: تو” نه”.

گذشت روزها در اوضاع وخیم و خطرناک زندان تغییری بوجود نمی آورد و از فشار شکنجه کاسته نمی شد. در بعضی از روزها نگهبان ها پنجره نصب شده بر در ورودی سلول های دو نفره را می گشودند با نگاهی به درون سلول به یکی از آنها می گفتند: تو”آره”، تو” نه”. چشم بند بزن و با همه وسایل آماده شو، بیا بیرون. به کجا؟ نامعلوم.

از خود می پرسیدم: آیا جایی بدتر از این جا هم هست که زندانیان را به آنجا منتقل کنند؟ در تلاش برای حفظ خود در آن محیط مرگبار توان، گمانه زنی خود را از دست داده بودم و حدس نمی زدم که این همه اعدام و شکنجه مقدمه ای بوده ست بر جنایتی بزرگ تر که در شرف وقوع بود.

زندان اوین تو”آره”، تو” نه”
تو”آره”، تو” نه” دوباره آغاز شد با پرسش های همیشگی از زندانیان امتحان ایدئولوژی گرفتند. این بار توسط واحد پی گیری. امتحانی بود کتبی .تو”آره” ، تو” نه” از همان جا که آغاز شده بود در همان جا نیز به پایان رسید؛ در زندان اوین.
آیت الله خمینی رهبر جمهوری اسلامی فرمان قتل عام زندانیان سیاسی را صادر کرده بود. قتل عام همان ها که در سال ۱۳۵۷ از وی پشتیبانی کردند تا شرایطی فراهم شد و به کشور بازگشت. در میان اعدام شدگان که خمینی جنایت کار فرمان داده بود؛

کسانی بودند که محکومیت شان پایان یافته بود و باید آزاد می شدند. بودند کسانی که واپسین روزهای محکومیت خود را می گذراندند (۴)

آخرین مرحله از قتل عام زندانیان سیاسی در شهریور ماه خونین ۱۳۶۷ در زندان اوین صورت گرفته ست. متهمان در دادگاه تنفتیش عقاید قرار گرفتند و با حرکت دست و اشاره انگشت ماموران وزارت اطلاعات و دادیارهای زندان با تو”آره”، تو” نه” سر به دار شدند و در مکان هایی نامعلوم دفن گردیدند.

دهه شصت، دهه تو”آره”، تو” نه” یی ها دهه قهرمانی ها!
در این دهه جان بسیاری از بهترین ها گرفته شد و قوه قضاییه و دادستانی جمهوری اسلامی تا امروز از پذیرش جنایت های بی مانند انجام شده توسط قضات، ماموران اطلاعات، دادیارها و روسای زندان های کشور سر باز زده اند و خود را مسئول و پاسخ گو به بازماندگان محترم و مراکز حقوق بشری نمی دانند.

آگوست ۲۰۱۵

لندن
پی نویس:
۱- توبه تاکتیکی حرکتی بود که توسط زندانیان مجاهد پیش گرفته شده بود و با اعتقاد به این حرکت در امور زندان فعال بودند و در کارهای زندان مشارکتمی کردند. مسئول اداره تعدادی از بندها بودند؛ در روزهایی که ملاقات داشتیم؛ خانوادهای مان را بازرسی بدنی می کردند و در تقسیم بندی زندانیان در بندها و سلول های مختلف تعیین تکلیف کرده و توابین را در سلول های زندانیان چپ پخش می کردند و … زمان حساس بود با لو رفتن تشکیلات مجاهدین در زندان توسط بریده های این سازمان و تشکیل شدن بند “۸ “ توبه تاکتیکی در بند زنان در قزلحصار تداوم نیافت. و در عوض خط مقاومت رواج یافت. پرداختن به توبه تاکتیکی هواداران و اعضای سازمان مجاهدین بحث مطلب حاضر نیست؛ گفتنی اما بسیار ست. گرامی می دارم زحمات آن ها را که برای یک پارچه نگاه داشتن بند ۸ کوشیدند. بند ۸ فقط یک ساختمان نبود؛ صحبت از چگونگی گذران روزها و شب هایی ست که ۳۵۰ زندانی با نگرش های مختلف سیاسی پشت سر گذاشتند.

۲- گروه ضربت به نیروهایی گفته می شد که به اتفاق دادستان و مسئولان بندها به درون بندها می آمدند تا در میان زندانیان ایجاد رعب و وحشت کنند. که غالبن دستبند قپانی و زنجیر در دست داشتند. ظاهرشان کمی مرتب تر از فالانژهای کمیته ها بودند که در خیابان ها مردم را مورد حمله ضرب و شتم قرار می دادند.

۳- در میان ۷۰ نفر که منتقل شدند تعدادی دانش آموز در رده سنی ۱۶-۱۷ ساله دیده می شد و به ظن مسئولان زندان این داختران دانش آموز رهبران سیاسی سازمان های مخالف نظام اسلامی بودند.

۴- طی فتوای معروف خمینی در سال ۶۷ و صدور حکم به حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، و مصطفی پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات کمیسیون مرگ تشکیل شد و زندانیان بی گناه در مواجهه با کمیسیون مرگ مورد دو پرسش قرار گرفتند؛ حلق آویز شدند. ابعاد این جنایت هنوز روشن نیست و بر اساس روایت های موجود زندان این جنایت بی مانند خوانده می شود.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.