بهاییان در ایران را میتوان از به حاشیه رانده شده ترین افراد دانست. آنها نه تنها از حق تحصیل در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و یا حق استخدام در ادارات دولتی محروم هستند، و با انواع توهینها و تحقیرها زندگیشان به سر میشود که حتی بعضاً پس از فوت نیز از گزند تبعیضهای سیستماتیک در امان نمیمانند؛ سنگ قبر مردگانشان شکسته و قبرستانهایشان تخریب میشود. علاوه بر این موارد، محروم کردن بهاییان از حقوق اقتصادی و ضبط اموال ایشان در ایران نیز امری مسبوق به سابقه است. تنها در خردادماه سال جاری گزارش شده است که ۲۵ واحد صنفی متعلق به بهاییان در شهر ارومیه، بدون هیچ توضیحی پلمپ شدند.
به تازگی “احمد شهید” گزارشگر ویژهی سازمان ملل در امور حقوق بشر ایران و “هاینر بییلفلد” گزارشگر ویژهی سازمان ملل در مورد آزادی مذهب و عقیده، اعلام کردند موج جدید تحریک و نفرت پراکنی علیه جامعهی بهایی در سخنان مقامات مذهبی، قضایی و سیاسی در جمهوری اسلامی ایران بیان کنندهی عدم تحمل اقلیتهای مذهبی توسط مقامات ایران است.
در این شماره از ماهنامهی خط صلح و با توجه به موضوع پروندهی ویژهمان، به سراغ دکتر فرهاد ثابتان، سخنگوی جامعهی بین المللی بهاییان در ایالات متحده، رفتهایم. در این گفتگو از آقای ثابتان، که یکی از اعضای برد مشاوران مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران نیز هستند، در رابطه با اشکال مختلف نقض کرامت و منزلت انسانی بهاییان در ایران و دلایل آن پرسیدهایم.
جناب ثابتان، به عنوان اولین سوال، خواستم بپرسم که اگر بتوان نسبتی بین کرامت یا منزلت انسانی و حقوق بشر در نظر گرفت، تعریف شما از آن چه خواهد بود؟
من معتقد هستم که اساساً حقوق انسان بدون در نظر گرفتن کرامت انسان، شاید معنی خودش را از دست بدهد. علت هم این است که وقتی ما از مسئلهی حقوق بشر حرف میزنیم، در حقیقت از آنچه که یک نفر دیگری (یک گروه-فرد مسئول یا جامعه) میتواند بر آن انسان وارد بیاورد، حرف میزنیم و قصد داریم که از آن جلوگیری کنیم. یعنی وقتی میگوییم انسان حق زندگی کردن دارد، به این معنی ست که کسی نمیتواند این حق را از آن فرد بگیرد و کسی نمیتواند او را بکشد و یا آزار بدهد. با این وصف، سوال اینجاست که مبنای این عدم آزار یا اینکه آن فرد مستحق زندگی کردن است، چیست؟ پاسخ چنین سوالی، چیزی به جز کرامت انسانی نمیتواند باشد. یعنی انسان در اصل و اصالت خودش شرافتمند است. انسان فینفسه موجودی والاست، و از این رو در وجود خودش بی نقص، لایق، شایسته و در خور است که با آن به نحوی رفتار شود که بتواند در جامعه باقی بماند، ارتباط برقرار کرده و زندگی کند.
به همین سبب، این دو مسئله را از هم جدا نمیبینم و معتقد هستم که با هم قرابت بسیار نزدیکی دارند. اما متاسفانه در جوامعی که حقوق انسان زیر پا گذاشته میشود، در واقع توامان معنای انسانیت هم زیر پا گذاشته میشود. خودِ انسان کلمهای است که از اُنس میآید و به معنای کسی است که میشود با او موانست نمود و باید با او با محبت رفتار کرد. در جاهایی که حقوق بشر نادیده گرفته میشود، به جای انس و موانست، با تنفر و تکدر با انسان رفتار میشود.
شما با در نظر گرفتن چنین نسبتی، معتقد هستید که بیشتر چه گروههایی در ایران کرامت انسانیشان نقض میشود؟
به نظر میرسد در ایران کسانی که کرامت انسانیشان نقض میشود، افرادی هستند که به طور کلی باورشان با نحوهی تفکر و معیار نظام جمهوری اسلامی متفاوت است. یعنی هر کسی که به نحوی دیگر بیندیشد، انگیزهی دیگری داشته باشد و یا طور دیگری فعالیت کند که با آن الگوی جمهوری اسلامی -که به هر حال مسئولین امور، آن را به عنوان اصول شیعهی اثنیعشری و معتقد به ولایت فقیه میدانند-، مغایرت داشته باشد، مورد نقض حقوق بشر قرار میگیرد. این افراد میتوانند اقلیتهای دینی باشند یا روزنامهنگاران، وکلا و حتی از لحاظ جنسیتی، زنانی که به نحو دیگری میاندیشند و رفتار میکنند و مثلاً اعتقادی به این ندارند که زن باید خودش را با حجاب بپوشاند.
وقتی به صورت اعم به مسئله نگاه میکنیم، میبینیم که نقض کرامت انسانی، طیف وسیعی از اقشار در ایران را که نوع رفتار و اندیشهشان متفاوت است، در بر میگیرد و این مسئله فقط هم شامل اقلیتهای دینی نمیشود.
با شما موافق هستم اما به طور خاص باید در نظر گرفت که برخی گروهها یا جمعیتها در ایران شرایط سختتر و پیچیدهتری دارند. در این خصوص شاید بتوان به بهاییان اشاره کرد؛ کما اینکه اخیراً شاهد بودیم وقتی خانم فریبا کمالآبادی به مرخصی آمده بود، دیدار خانم فائژه هاشمی با ایشان، چه واکنشها و جنجالهایی را در پی داشت؛ در حالیکه دیدار با سایر اقلیتها و طیفهای مختلف فعالین سیاسی و مدنی، در دوران مرخصی و یا پس از آزادی از زندان، در حال حاضر امری جنجال برانگیز نمینماید.
حرف شما صحیح است. در این خصوص باید نکتهای را به مواردی که گفتم اضافه کنم. وضعیت اقلیت بهاییان در ایران، مضاف بر آنچه که گفته شد (مضاف بر تفاوت باور بهاییان با باورهای شیعه)، متاسفانه شامل یک لایهی دیگری هم که روی آن قرار میگیرد، میشود و آن هم در حقیقت نوعی تنفر از این جامعهی بهخصوص است. این تنفر، ناشی از باوری دینی است؛ به این معنا که جمهوری اسلامی نسبت به مسائل مذهبی حساسیت زیادی دارد و جمعاً به جای اینکه یک حکومت سکولار و فراگیر باشد، حکومتی دینی است. در نتیجه وقتی یک جامعهی دینی دیگری را در مقابل خودش میبیند، آن وقت مسئله از تفاوتهای باور فراتر میرود و میبینیم که یکپارچه تمام این جامعه را نجس میدانند و همهی جامعه را جاسوس و بیگانه و دشمن میخوانند. البته جمهوری اسلامی، آنها را در مقابل خود میداند و نه جامعهی بهایی؛ چرا که جامعهی بهایی با هیچ کسی نمیخواهد مقابله کند و فقط میخواهد در یک جامعه زندگی کند. در نتیجه متاسفانه رویکرد جمهوری اسلامی به جامعهی بهایی فراتر از نقض حقوق بشر میرود و یک ایجاد نفرت دینی هم با آن همراه است.
ما شاهد این مسئله در اشکال مختلف هستیم، که به نظر میرسد پیشپا افتادهترین آن، همین آخرین موردی بود که اتفاق افتاد و شما هم به آن اشاره کردید. خانم هاشمی به رسم مهماننوازی یا مهمانداری ایرانی، برای دیداری مختصر به منزل دوست خودشان رفتند. اما همین دیدار باعث شد که ایشان تکفیر بشوند؛ که شما با یک فرد نجس در حال نشست و برخواست هستید. گویا یک هالهای از تابو، دور یک بهایی تنیده شده است و اصلاً چنین افرادی مستحق حتی یک دیدار انسان دوستانه هم نیستند. این مسئله دقیقاً از آنجا بر میخیزد که یک تنفر خاص نسبت به یک گروه مذهبی وجود دارد که نسبت به هیچ یک از ادیان دیگر در داخل هم وجود ندارد.
این تنفر که با زیرپاگذاشتن حقوق شهروندی و کرامت انسانی همراه میشود، مشخصاً چه منفعتی برای اعمال کنندگان آن میتواند داشته باشد؟
منفعت آن را میتوان به عنوان یک نیروی بازدارنده تعریف کرد. به عبارت دیگر، من تصور میکنم که دولت در این آیین خطر بسیار بزرگی را احساس میکند و برای اینکه دیگران را از آن بر حذر دارد، به ترفندهایی مثل نجاست، جاسوسی، بیگانگی و این قبیل موارد متکی میشود. اما شاید سوالی مبنی بر این مطرح شود که ریشهی این خطر کجا است؟ ریشهی این خطر این است که جمهوری اسلامی میخواهد که جامعهی ایران بسته باشد و از خودش فکر نداشته باشد و مردم به تقلید و پیروی خودشان از یک گروه خاص ادامه دهند و تفکر نکنند و نیندیشند و زیاد فکر پویا نداشته باشند. در حالی که وقتی به جامعهی بهایی نگاه میکنیم اولین اصلی که بهاییان به آن اعتقاد دارند و به دوستان خودشان هم میگویند این است که انسان باید برای خودش جستجو کند و با فکر مستقل خودش، باوری را بپذیرد؛ بدون اینکه از خانواده و یا جامعهاش تاثیر بپذیرد. یعنی حق انتخاب باور، بدون اینکه از جایی تاثیر پذیر باشد، حق اولیهی یک انسان خواهد بود. شما تصور بفرمایید که تمام مردم ایران بخواهند بروند و اینگونه باورهای مستقل خودشان را بیابند، همین امر دقیقاً با چیزی که جمهوری اسلامی میخواهد کاملاً در تضاد خواهد بود. اگر ادامه دهیم، پس از اصل اول، اصل دوم را داریم که مربوط به ترک تعصبات و تقالید است و به برابری تمام انسانها فارق از نژاد و رنگ پوستشان مربوط است. خوب متاسفانه جمهوری اسلامی اساساً بر مبنای تعصب پی ریزی شده؛ یعنی نه تنها زن و مرد با هم برابر نیستند، بلکه در این سیستم انسانها با هم برابر شناخته نمیشوند. بعد میرسیم به اصل تساوی حقوق زن و مرد در آیین بهایی میرسیم، جایی که بر هماهنگی علم و دین با همدیگر تاکید شده است. در مقابل جمهوری اسلامی میآید تمام درسهای علوم انسانی را تعطیل میکند و میگوید که این درسها فایدهای ندارند.
در واقع حکومت وقتی با ایدههای مدرنی مواجه میشود که با ریشههایش در تضاد است، مشخص است که آن را به عنوان یک خطر در مقابل خودش میبینید و برای اینکه مردم را با این خطر مواجه نکند، به رفتار و اعمال بازدارنده متوسل میشود. بر همین اساس، بحث نجس دانستن، تفکر ضاله داشتن و یا سیاسی و جاسوس بودن در رابطه با بهاییان مطرح میشود. همهی اینها برای این است که مبادا صحبت کوچکی بین یک بهایی و یک شهروند ایرانی دیگر صورت بگیرد و تحت تاثیر این صحبت، به یکباره جمع زیادی از ایرانیان بهایی شوند! در حالیکه مگر یک جوان ایرانی، خود قادر به درست فکر کردن و تصمیم گرفتن در رابطه با باوری که میخواهد داشته باشد، نیست که برایش نقش قیم را ایفا میکنند؟ شاید اصلاً یک فرد ایرانی بخواهد تفکری مبنی بر خداناباوری را بپذیرد؛ اشکال آن چیست؟
اشکال عینی نقض کرامت بهاییان در ایران از نظر شما چیست؟
اگر بخواهم از شدیدترین برخوردها شروع کنم، همان طور که میدانید در اوایل انقلاب بیش از ۲۰۰ نفر از رهبران و شهروندان بهایی دستگیر و اعدام شدند. بعد از آن شاهد زندانی شدن بهاییان زیادی در طی این سالها -که شاید تعدادشان به هزاران هم برسد-، بودیم. به علاوه صدها هزار نفر از جامعهی بهایی اموالشان را از دست دادند و اجازهی راه پیدا کردن به دانشگاه را نداشتند. همهی اینها نمونههای بارز از بین برندهی کرامت انسانیست که در آغاز صحبتهایمان مطرح کردم. کسی را که حق تحصیل نداشته باشد و در واقع حق یادگیری از او سلب شود، در نظر بگیرید؛ در اینجا باید کرامت انسانی را مثل یک هستهای در نظر گرفت که در حال جوانه زدن و رشد کردن است و رشد کرامت انسانی اتفاقاً با حقیقت شکوفا میشود. سیستمی که مانع تحصیل و یادگیری بشود، در حقیقت جلوی شکوفایی کرامت انسانی را گرفته است. یا اگر فردی را از حقوق اقتصادی محروم کنید، دیگر آن فرد اصلاً موقعیت این را ندارد که کرامتش را شکوفا کند.
این موارد، از نواقض واضح کرامت انسانی است ولی آنچه که شاید کمتر مطرح و به آن توجه میشود، کمپین وسیع و فراگیر نفرت فراکنی بر علیه بهاییان در ایران است. ما مثلاً در ۳ یا ۴ سال گذشته بیش از هفت هزار نمونه از نفرت فراکنی در وبسایتها، رادیو و تلوزیون و روزنامههای جمهوری اسلامی بر ضد شهروندان بهایی و جامعهی بهایی مشاهده کردیم، و به هیچ وجه هم اجازه نمیدهند که بهاییان در مقابل این موارد از خودشان دفاع کنند. اساساً هر زمان که میخواهند اسم بهاییان را بیاورند، اصطلاح فرقهی ضاله را به کار میبرند و هر وقت که میخواهند از یک بهایی نام ببرند، آن را نجس، جاسوس و بیگانه خطاب میکنند. در منابر، میگویند از بهاییان پرهیز کنید و خانههایشان را بسوزانید. اینهایی که عرض میکنم، تماماً با استناد به اسنادی است که جامعهی بهایی جمعآوری کرده و در وبسایت جامعهی جهانی بهایی هم در دسترس است. در نظر بگیرید که یک روز یک روحانی بالای منبر میرود و مردم را به سوزاندن خانهها و اموال بهاییان تشویق میکند، روز بعد میبینیم که در اطراف کرمان میروند و باغ یک بهایی را میسوزانند. یعنی وقتی که شما در جامعه نفرت فراکنی میکنید و نفرت را ترویج میکنید، این اتفاقاً یکی از مهمترین آسیبهایی است که به کرامت انسانی زده میشود. به جای اینکه بافت جامعه را به یکدیگر پیوند بدهند، متاسفانه این بافت را پاره میکنند و آن انسجامی که قرار است در افراد متنوع جامعه وجود داشته باشد، از بین میبرند.
این نفرت پراکنی که به آن اشاره میکنید، تا چه حد بر شهروندان عادی تاثیر میگذارد؟
ای کاش میشد مطالعهی جامعه شناختی در مورد این مسئله کرد. بدون شک اکثر شهروندان ایران، خوشبختانه آنچنان آگاه هستند که اجازه نمیدهند این نوع نفرت پراکنیها در وجودشان رسوخ کند. اما متاسفانه نمیتوانیم بگوییم که کاملاً هم بیتاثیر است. شاید بتوان گفت که حدود ۵ تا ۱۰ درصد از افراد جامعه هستند که متاسفانه بدون اینکه خودشان بیندیشند و تفکر مستقل داشته باشند، تحت تاثیر چنین نفرت پراکنیهایی قرار میگیرند.
به شخصه تجربهی دریافت ایمیلهای پر نفرت از ایران را دارم. این ایمیلها به هر حال از سمت افراد عادی فرستاده میشود که تحت تاثیر فرد یا گروهی هستند. یا اینکه مثلاً دیده شده بعد از اینکه در یک منبری در مورد بهاییان وعظ شده ، روز بعدش خشونتهایی شکل گرفته است. این موارد نشان میدهد که درصدی از جامعه متاسفانه آسیب پذیر است و از آن درصد هم اکثراً جوانانی هستند که اجازهی تفکر مستقل نداشتند و به همین علت به راحتی تحت تاثیر چنین صحبتهایی قرار میگیرند؛ چنانچه این مسئله در همه جای دنیا هم وجود دارد و بسیاری در سراسر جهان ممکن است تحت تاثیر تبلیغات تروریستها قرار بگیرند و فاجعههای عظیمی به بار میآورند. ولی همان طور که اشاره کردم، اکثراً چنین نیستند و چه بسا دفاعهایی که شهروندان عادی از جامعهی بهایی و هموطنان بهایی خودشان داشتهاند که در تاریخ بیسابقه است. در واقع آنها با اینکه میدانند ممکن است چه عواقبی شامل حالشان شود اما اتفاقاً مثل خانم فائزه هاشمی، این شجاعت را دارند که با همسایهی بهایی خودشان رفت و آمد و صحبت کنند؛ چرا که نمیخواهند این عُلقه انسانی و ایرانی را از دست بدهند. در نتیجه یک ایرانی متعارف، صد در صد زیر بار چنین تنفری نخواهد رفت.
در طی حدود چهار دهه حیات جمهوری اسلامی، آیا هیچ گاه موردی که دستکم نشان از سعی در بهبود وضعیت حقوق شهروندی بهاییان داشته، مشاهده شده است؟
قضاوت در مورد این مسئله بسیار دشوار است. چرا که به طور کلی روند رابطه و رفتار با جامعهی بهایی، روندی منفی است که بد و بدتر میشود. ولی اگر بخواهیم نگاهی گذرا به دورههای مختلف داشته باشیم، شاید بتوان گفت در بعضی از سالهای دولت آقای خاتمی، اندک نشانههایی از سعی در بهبود اوضاع(نه اینکه بهبود پیدا کرده بود) دیده میشد. این مسئله نظر به نظارت بر برخی اصول قانون اساسی در ایران توسط آقای حسین مهرپور، رئیس هیات نظارت بر اجرای قانون اساسی در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، بود. در این رابطه آقای مهرپور به طور مبسوط زحمت کشیدند و باعث شدند که مسئلهی نقض حقوق بهاییان در ایران در درون نظام جمهوری اسلامی به نظارت مقامات برسد. با این حال علیرغم تمام کوششی که ایشان داشتند، هرگز مسائلی اعم از احیای حق تحصیل دانشجویان بهایی، مصادره نشدن اموال شهروندان و یا جلوگیری از بازداشتهای خودسرانه و بازجوییها و اتهامات بیاساس، به جایی نرسید. این مسائل تنها روزنهی امیدی بود که در یک مقطع زمانی کوتاه، یک نفر یا یک عضو دولت میخواست که این کار انجام شود ولی به علت اینکه در خود سیستم، تنفر علیه بهاییان نهادینه شده، توفیقی حاصل نشد. بعد از آن نیز متاسفانه اوضاع بد و بدتر شد. در حال حاضر و در دوران آقای روحانی هم شاهد بدتر شدن وضعیت حقوق بشر در ایران به طور کلی و نقض حقوق بهاییان به طور خاص هستیم.
در این رابطه چه چشماندازی را متصور هستید؟ آیا فکر میکنید که در آینده شاهد بهبود وضعیت بهاییان در ایران خواهیم بود؟
شخصاً آدم امیدواری هستم و این امید من، به انسان و انسان بودن است؛ با این حال واقع بینی هم لازم هست. من با شدت تنفری که مشاهده میکنم، به اینکه در کوتاه مدت وضعیت بهتر شود، چندان خوشبین نیستم. چرا که شرط لازم برای رعایت حقوق بشر در حقیقت شناخت یک انسان به عنوان انسان است. به این معنا که یک فرد مستحق این است که با او به درستی رفتار شود و کرامت انسانیاش زیر پا گذاشته نشود. در شرایطی که جمهوری اسلامی اساساً یک شهروند بهایی را به عنوان یک انسان نمیپذیرد و او را نجس میداند و میگوید بر اساس تفکری که این فرد دارد و یا روحی که در درونش است، نباید به او دست زد و نزدیکش شد، چندان امیدی به آینده نیست. وقتی چنین برداشتی از یک انسان میشود، نمیتوان امید داشت که به چنین انسانی حق زندگی، تحصیل، مالکیت و یا حق بیان بدهند.
معتقد هستم که آن ریشهی اصلی بایستی بازیابی و بازنگری شود و مسئولین محترم جمهوری اسلامی بپذیرند که یک بهایی هم، یک انسان است. بپذیرند که انسان جدا از اینکه چه باور و عقیدهای دارد، در درجهی اول یک انسان است، کرامت دارد و شایستهی این است که با او به عنوان یک انسان شرافتمند رفتار شود. اگر این مسئله بتواند مورد پذیرش مسئولین امور جمهوری قرار بگیرد، بعد از آن میتوانیم بگوییم که زمینههای احیای حقوق بهاییان فراهم شده است. البته من این را میتوانم به تمام گروههای دیگر هموطنان ما که آنها هم مورد نقض حقوق بشر قرار میگیرند، تعمیم دهم.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ماهنامهی خط صلح قرار دادید.
از: ماهنامه صلح