عصر روز ۲۸ مرداد، دار و ندار پدر را در خانه ۱۰۹ کاخ (فلسطین فعلی) غارت کردند، حتی کاشی های ساختمان و سیم های برق را کندند و بردند. خانه برادرم احمد و نیز خانه من که مجاور خانه پدرمان بود، تاراج شده بود و آنچه برای من باقی مانده بود، یکدست لباس تنم، باضافه کلید همان خانه غارت شده بود. مادرم را با سه چهار دختربچه یتیم، که از احمد آباد آورده بود و از آنها نگاهداری می کرد، مقارن ظهر روز ۲۸ مرداد، با اصرار از خانه اش به خانه خواهرم منصوره برده بودند. چند روز بعد، با فراهم آوردن اثاث مختصری، به خانه کوچکی که در خیابان حشمت الدوله داشت نقل مکان کرد.
از بعد از ظهر آن روز، تا عصر روز بعد (۲۹ مرداد) که شنیدم پدرم به خانه دکتر معظمی رفته و از آنجا او و دکتر غلامحسین صدیقی و شایگان و معظمی را به شهربانی برده اند، دردناک ترین دقایق زندگی ام بود. از آن تاریخ تا چند روز بعد ، که مادرم و خواهرم در زندان سلطنت آباد به ملاقاتش رفتند، از او خبری نداشتم. من و احمد مخفی بودیم. ترتیب آن ملاقات را هم مادرمان داده بود. او به سرهنگ اسکندر آزموده، برادر سرتیپ آزموده که مسئولیت مراقبت از پدر را در زندان سلطنت آباد، به عهده داشت تلفن کرده بود و درخواست ملاقات پدر را نموده بود. سرهنگ اسکندر آزموده، فرمانده هنگ پهلوی بود و در شب ۲۸ مرداد با کودتاچیان همکاری کرد و مأموریت قطع ارتباطات تلفن های تهران را به عهده داشت. ولی پس از شکست کودتای اول ، دستگیر شد و متعاقب کودتای ۲۸ مرداد به درجه سرهنگی و آجودان مخصوص محمدرضا شاه نائل گردید. بعدها نیز کارش بالا گرفت، سپهبد شد. سپس مدیر کل گمرکات و استاندار آذربایجان گردید. پدر از دیدار همسر و دخترش در زندان سخت ناراحت می شود و به گریه می افتد و توصیه میکند که او، و دیگر اعضای خانواده، مشکلات را با بردباری تحمل کنند.
در کنار پدرم مصدق نوشته دکتر غلامحسین مصدق
از: فیس بوک پیام ایرانی