ترور و جنگ؛ همزادان نفرت و نابودی

چهارشنبه, 22ام شهریور, 1391
اندازه قلم متن

بحران‌های عمیق در جهان برای تبدیل شدن به جنگ بهانه می‌جویند. کم نبودند و کم نیستند حاکمان و سیاست‌مدارانی، در این‌جا و آن‌جا، که ناتوان از حل مسایل بحران‌زا، راهکارهای سیاسی و سیاست گفت‌وگو و تکیه بر عقل عملی را رها می‌کنند و جنگ را وسیله‌ای مناسب برای عبور از بحران‌ها می‌پندارند. این قاعده‌ی کلی را ناگزیر باید پذیرفت که بحران‌ها هرگاه شدت می‌گیرند و عمیق‌تر می‌شوند، بوی مشمئز‌کننده‌ی جنگ به مشام می‌رسد.

توضیح: این یادداشت را روزنامه اعتماد با سانسور بخش هایی مهم از آن در ۲۱ شهریور ۱۳۹۱ (۱۱ سپتامبر) منتشر کرد. متن کامل آن را در اینجا می خوانید.

***

آلبرت آینشتین در گفت و گویی که در ۲۶ اکتبر سال ۱۹۲۹ میلادی در نیویورک انجام داد، با اشاره به ویرانی های ناشی از جنگ جهانی اول، نگرانی خود را از خطر وقوع جنگ جهانی جدیدی پنهان نکرد و با تأکید بر آمادگی برای مبارزه در راه صلح، گفت: “هر آنچه انجام می دهم، قادر به تغییر ساخت جهان نیست. اما شاید ندای صلح طلبی من بتواند در خدمت امری بزرگ قرار گیرد؛ ندایی که اتحاد انسان ها و صلح در جهان را فریاد می زند”. آینشتین هر جنگ را حلقه ای می نامید که به زنجیر بدبختی آدمیان افزوده می شود و مانع رشد جوامع بشری می گردد. بی‌تردید، این پیش‌آگاهی او و تلاشش برای پیشگیری از بروز جنگی جدید، بر بنیاد تجربه شخصی و شرایط بحرانی آن سال ها استوار بود.

در آن دوران، هنوز یک دهه بیش‌تر از پایان جنگ جهانی اول نگذشته بود و ویرانی ها و فقر و بیکاری ناشی از این جنگ هنوز به وضوح دیده می شد. اوضاع اقتصادی جهان در آن سال ها بسیار بحرانی و وضعیت اجتماعی وخیم و خطرناک بود. آمریکای شمالی و بخش بزرگی از اروپا را بحران اجتماعی گسترده و رکود اقتصادی همه جانبه ای دربرگرفته بود و میلیون ها انسانِ بیکار در وضعیتی اسفبار روزگار می گذراندند. ژاپن سرزمین منچوری را در شمال شرقی چین اشغال کرده و دیرزمانی بود که موسولینی، دیکتاتور ایتالیا، چشم طمع به حبشه و لیبی و شمال آفریقا و آلبانی و منطقه بالکان دوخته بود و در شرق اروپا نظام کمونیستی و در رأس آن استالین پایه های حکومت خود را با «پاکسازی» معترضان و منتقدان و تبعید و قتل مخالفان استحکام بخشیده بود و در آلمان نیز حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان به رهبری آدولف هیتلر با بحران آفرینی و ترور مخالفان و ارعاب و ضرب و شتم دگراندیشان، زمینه استقرار نظام تمامیت‌خواه نازیسم را فراهم می آورد. نظام های تمامیت‌خواه در گوشه و کنار جهان پا می گرفتند و شبح شوم جنگ در راه بود.

یک دهه پس از انتشار گفتار آینشتین، مطلق گرایی و خشونت و تروریسم سرانجام جنگ آفرید و فاجعه جنگ جهانی دوم در اول سپتامبر سال ۱۹۳۹ میلادی با حمله آلمان هیتلری به لهستان که با چراغ سبز استالین همراه بود، آغاز شد. حدود دو سال پیش از این رویداد نیز، در هفتم ژوئیه ۱۹۳۷ میلادی، در شرق آسیا جنگی منطقه ای میان ژاپن و چین آغاز شده بود که با پیوستن ژاپن به متحدان آلمان هیتلری، شعله های جنگ گسترده‌تر شد.

در واقع بحران های عمیق در جهان برای تبدیل شدن به جنگ بهانه می جویند. کم نبودند و کم نیستند حاکمان و سیاستمدارانی، در اینجا و آنجا، که ناتوان از حل مسایل بحران‌زا، راهکارهای سیاسی و سیاست گفت و گو و تکیه بر عقل عملی را رها می کنند و جنگ را وسیله ای مناسب برای عبور از بحران ها می پندارند. این قاعده کلی را ناگزیر باید پذیرفت که بحران ها هرگاه شدت می گیرند و عمیق تر می شوند، بوی مشمئز‌کننده جنگ به مشام می رسد و خطر بروز فاجعه ای جدید جدی تر می شود. نه جنگ هشت ساله ایران و عراق و نه جنگ اول و دوم خلیج فارس را از این قاعده نمی توان مستثنی کرد؛ وقوع جنگ جهانی اول و دوم که جای خود دارد. آنچه نیز در سه دهه گذشته و تا به امروز در افغانستان شاهد آنیم، از این قاعده کلی بیرون نیست. فاجعه تروریستی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی بحرانی عمیق در آمریکا پدید آورد و به حمله نظامی به افغانستان و گسترش جنگ داخلی در این کشور منجر شد و با جنگ خانمان برانداز عراق به اوج خود رسید. ابعاد دهشتناک آنچه در افغانستان و عراق بوقوع پیوسته است و هنوز نیز ادامه دارد، تاکنون به تمامی آشکار نشده است.

غده سرطانی تروریسم که در سه دهه پایانی سده بیستم میلادی مجال رشد و گسترش یافته بود، در آستانه هزاره سوم میلادی سر بازکرد و فاجعه یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی را پدید آورد و بهانه ای به دست کسانی داد که در کمین نشسته و آماده بودند تا پروژه های از پیش طراحی شده خود را در منطقه حساس خاورمیانه عملیاتی کنند. اما در این میان عیان شده است که مبارزه با تروریسم که اکنون ابعادی جهانی‌ یافته است، با لشکر‌کشی و جنگ و کشتار، راه به جایی نمی برد و تنها دور باطل ترور، جنگ، ترور را تداوم می بخشد. مبارزه با تروریسم، این پدیده پلید و پلشت و پست‌فطرتِ عصر ما، با ریشه یابی علل پیدایش و گسترش آن آغاز می شود.

خشونت گرایی و تروریسم، با هر نام و به هر نشان، محکوم به شکست و شرمساری است؛ چه نوع افسارگسیخته اش و چه نوع دولتی اش؛ چه آن گونه اش که به بهانه «گسترش دمکراسی» به خشونت متوسل می شود و یا به نام خدا و دین، دست به جنایت و کشتار می زند و چون طالبان و القاعده و همانند اینها، نام پاک آئین های الهی را به ناپاکی می آلاید‌؛ و چه آن قِسم که خود را ناجی بشریت و برپاکننده بهشت بر روی زمین می انگارد، ولی به شَر و شور جهان می افزاید و به شوربختی بیش تر انسان ها می انجامد. اما راه مقابله با ترور و خشونت، نه مقابله به مثل است و نه برپایی جنگ و گسترش خشونت. برای خشکاند ریشه های زهرآگین تروریسم باید به زمینه های پیدایش و گسترش آن نقب زد.

اینک در سالگرد یازده سپتامبر و در این روزها که در گوشه و کنار جهان، جنگ های منطقه ای و درگیری های خونبار شدت گرفته و امید به پایان خشونت و قطع کشتارها و ترورها کمرنگ تر شده و خطر گسترش تروریسم و جنگ افزایش یافته است، به «ندای صلح طلبی» آلبرت آینشتین گوش بسپاریم و لحظه ای درنگ کنیم تا شاید در آن نکته ای بیابیم که ما را در خشکاندن ریشه های خشونت و ترور و جنگ به کار آید.

ندای صلح طلبی آلبرت آینشتین

اگر منابع و ذخایر جهان به درستی تقسیم می شدند و ما نیز چون بردگان، اسیرِ دستِ نظریه ها و سنت های سرسخت اقتصادی نمی بودیم، بی‌گُمان هم پول و کار و هم مواد غذایی به اندازه کافی برای همه وجود می داشت. پیش از هر چیز اما، نباید اجازه دهیم که از اندیشه ها و تلاش های سازنده ما جلوگیری به عمل آید و با سوءاستفاده از فعالیت های ما، جنگی جدید تدارک دیده شود. من نیز همانند متفکر بزرگ آمریکایی، بنجامین فرانکلین، بر این باورم که “هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود نداشته است”.

من نه تنها صلح طلبم، بلکه صلح طلبی مبارزه‌جویم که با تمام وجود برای برقراری صلح مبارزه می کنم. هیچ چیز قادر به از میان برداشتن جنگ نیست، مگر آنکه انسان ها خود از رفتن به جبهه سر باز زنند. پیداست که به منظور تحقق آرمان های بزرگ، نخست اقلیتیِ مبارز، تلاش و کوشش می کند. آیا بهتر نیست در راه صلح که به آن ایمان داریم تلاش کنیم تا در جنگ که به آن باوری نداریم، نابود شویم؟

هر جنگ حلقه ای است که به زنجیر بدبختی بشر افزوده می شود و مانع رشد انسان می گردد. از این رو، سرپیچی عده ای هر چند اندک از شرکت در جنگ، می تواند نمایشگر اعتراض عمومی علیه آن باشد. توده های مردم، اگر در معرض تبلیغات مسموم قرار نگیرند، هرگز هوای جنگ در سر ندارند. باید به آنها در مقابل این تبلیغات مصونیت داد. باید فرزندان خود را در مقابل نظامیگری “واکسینه” کنیم؛ و این کار زمانی ممکن می گردد که آنان را با روح صلح طلبی تربیت کنیم. بدبختانه ملت ها با هدف های نادرست تربیت شده اند. در کتاب های درسی به جنگ ارج می نهند و وحشت و خرابی های آنرا نادیده می گیرند و از این طریق کینه توزی را به کودکان تلقین می کنند. من اما می خواهم آشتی بیاموزم نه نفرت، عشق بیاموزم نه جنگ.

کتاب های درسی از نو باید نوشته شوند تا بتوانند به جای دامن زدن به اختلاف ها و پیشداوری های قدیمی و تداوم آنها، روح تازه ای در نظام آموزشی ما بدمند. تربیت از گهواره آغاز می شود و بر عهده مادران سراسر جهان است که کودکان خود را صلح خواه و صلح دوست تربیت کنند. البته غرایز جنگ طلبانه را نمی توان در محدوده یک نسل از میان برداشت؛ این کار اگر هم شدنی می بود، مطلوب نمی بود که این غریزه ها را به کل ریشه کن کرد. انسان ها باید همواره مبارزه کنند، اما مبارزه در راهی که ارزش آن را داشته باشد و نه مبارزه به خاطر مرزهای موهوم، تعصبات و پیشداوری های نژادی و انگیزه های سودجویانه که بیش تر تحت لوای میهن دوستی صورت می گیرد. سلاح ما خِرد ماست، نه توپ و تانک.

چه جهان زیبایی می توانستیم بسازیم، اگر تمام نیرویی که در یک جنگ به هدر می رود در خدمت سازندگی به کار می گرفتیم. یک دهم از نیروی تلف شده در جنگ جهانی اول و بخش کوچکی از ثروتی که برای تولید تسلیحات و گازهای سمی از میان رفت، کافی بود تا زندگی بایسته ای برای انسان های کشورهای درگیر جنگ فراهم آورد و از فاجعه گرسنگی و بیکاری جلوگیری کند.

ما امروز به همان اندازه که برای جنگ ایثار و ازخودگذشتگی نشان دادیم، باید در راه صلح نیز آماده فداکاری باشیم. هیچ چیز برای من مهم‌تر از مسئله صلح نیست. جز این، هر آنچه می گویم و هر آنچه انجام می دهم، قادر به تغییر ساخت جهان نیست. اما شاید ندای من بتواند در خدمت امری بزرگ قرار گیرد؛ ندایی که اتحاد انسان ها و صلح در جهان را فریاد می زند.
از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.