تخریب حظیره القدس توسط باتمانقلیچ
مینا یزدانی، مدرس تاریخ در دانشگاه کنتاکی شرقی
پیامد کودتای ۱۳۳۲ برای بهائیان ایران، بهائی آزاری های سال ۱۳۳۴ بود. پیش از کودتا، به خصوص در سراسر دهۀ ۱۳۲۰، آزار بهائیان با نفوذ و اعمال فشار روحانیون و مسلمانان تندرو، و “رفتار سراسر مجامله و تعلل و قصور دولت با آن” صورت می گرفت. (پاکدامن ۸)
پس از کودتا، در رویدادهای سال ۱۳۳۴، بهائی آزاری با “ادای دین” شاه یا “پاداش” او به روحانیونی که در کودتا و بازگرداندن او به تخت یاری رسانده بودند، با همکاری بین نیروهای حکومتی و مذهبی انجام شد.
درک علل آنچه در کمتر از دو سال پس از کودتا، به عنوان پاداشی برای دست اندرکاران و پشتیبانان آن کودتا، بر سر بهائیان ایران رفت، مستلزم نگاهی به وضعیت ایشان در دهۀ بیست و سالهای اولیه دهۀ سی شمسی است.
اوضاع این دوران مصداق سخن روی متحده استاد دانشگاه هاروارد است که می گوید در سراسر تاریخ جامعه بهایی ایران، هرگاه حکومت دچار مشکل بود یا به علما احتیاج داشت، اجازۀ آزار بهائیان را می داد. (متحده ۲۳۹)
پس از شهریور ۱۳۲۰، با کناره گیری رضا شاه، علمای شیعه تجدید قوا کردند و سازمان های اسلامی و هیئت های مذهبی فراوانی برای مبارزه با بهائیان، طرفداران کسروی و مادیگرایان تشکیل شد. (توکلی ۹۰-۱۰۴؛ جعفریان ۱۲-۳۰)
شاه جوان و بی تجربه بود و دولت ها بی ثبات و ناپایدار. با قدرت گرفتن علما که همواره بهائیان را دشمن خود می شمردند، بهائی آزاری در سراسر ایران گسترش یافت. دولت در مقابله با این امر تعلل می کرد، و درعمل عاملان آزار و حتی قتل بهائیان را مجازات نمی کرد.
از مجلس هم صدای اعتراضی برنمی خاست. نامه ای که محمد پروین گنابادی (در گذشتۀ ۱۳۵۷)، ادیب، محقق و مترجم و نمایندۀ مجلس چهاردهم در شهریور ۱۳۲۳، به نخست وزیروقت، محمد ساعد، نوشت، تنها مورد یا یکی از معدود موارد اعتراض نمایندگان به بهائی آزاری بود.
در این نامه گنابادی بدون ذکر نام بهائیان به حوادثی که در “اصفهان، سمنان، شاهرود، دامغان و غیره” رخ داده بود، اشاره کرد و گفت همه چیز ناشی از “یک طرح” و نقشه بوده است.”
او در ادامه، نگرانی خود را از امکان وقوع حوادث مشابه در خراسان “که منجر به خون ریزی های بی حساب خواهد شد” بیان کرد و نوشت: “از خراسان اطلاعات دقیقی به این جانب رسیده، عناصر مغرض زمینۀ بلوای بزرگی را فراهم می سازند،” و افزود که در شهر مشهد ۵۰۰ هیأت دینی با اسامی ائمه یا نام هایی چون “مسلم بن عقیل” تشکیل شده که دارای تشکیلات منظم هستند” و”اخیراً اوراقی در میان اهالی منتشر می کنند و مردم را به ابراز نفرت از دشمنان دین تحریک می کنند.”
وی نامه خود را چنین به پایان برد: “این جانب از لحاظ وظیفۀ ملی، حقایق را به دولت تذکر دادم و منتظرم به نام حیثیت ایران و میهن عزیز در انظار دیگران هرچه زودتر اقدامات بشود.”(امینی ۵۶۲-۵۶۳)
با گستردگی دامنۀ تعریف “دشمنان دین،” و عضویت پروین گنابادی در حزب توده، می توان گفت وی، به احتمالی، طرفداران حزب توده را نیز در خطر می دیده و در فکر حفظ امنیت آنها بوده است.
اما چون بلواهای مورد اشارۀ او به طور خاص علیه بهائیان برپا شده بود ، می توان نامه او را تلاشی برای حفاظت از بهائیان نیز دانست. از این نظر، این نامه احتمالاً تنها سند برجای مانده از آن دوران است که از تلاش یک نمایندۀ مجلس برای تأمین امنیت بهائیان حکایت می کند.
عضویت پروین گنابادی در حزب توده، نکتۀ دیگری را به خاطر متبادر می سازد. هرچند روحانیون شیعه حزب توده و بهائیان را دشمن اصلی خود می دانستند اما این دو گروه باورها، رفتارها و روش های کاملا متفاوتی داشتند.
بنابراین، عجیب نیست که غیر از این نامه، که آن را هم گنابادی به عنوان نماینده مجلس و نه عضو حزب توده نوشته، هیچ سندی مبنی بر ارتباط دو گروه در دست نیست. با وجود این، روحانیون گاهی برای تسهیل سرکوب، این دو گروه را یک کاسه می کردند. چنان که خواهیم گفت، پس از کودتا نیز چنین کردند.
باری، پاسخ ساعد به گنابادی این بود که “به وزارت کشوردستور داده شد… از هرگونه پیش آمدی که مخل نظم عمومی باشد، جداً جلوگیری نمایند.” (امینی ۵۶۷)
اما در عمل، حداقل تا آنجا که به جامعه بهائی مربوط می شد، ناامنی و خشونت افزایش یافت. پس از استقرار آیت الله بروجردی در قم در آذر ماه سال ۱۳۲۳، به گفتۀ یکی از شاگردان او به نام احمدعلی احمدی شاهرودی، وی “برای از بین بردن” بهائی ها تلاش می کرد، و شاگردانش را به شهرهای مختلف می فرستاد “تا علیه بهاییت تبلیغ” کنند.
چون احمدی و چند نفر دیگر از آنها به محضر آیت الله بروجردی رفتند تا “از دستورات ایشان مطلع شوند،” آیت الله به آنها گفت: “بروید و اینها (بهاییها) را بکشید! اگر توانستید بکشید! بکشید و اطمینان داشته باشید!” (کرباسچی ۱۶۱-۱۶۲).
در پی این دستور، یا شاید بی ارتباط با آن ، در گوشه و کنار ایران چند بهائی کشته شدند، و قاتلین که اغلب به صورت گروهی عمل می کردند، اگر هم دستگیر می شدند، با حمایت و نفوذ علما از مجازات مصون می ماندند.
برای مثال می توان به قتل حبیب الله هوشمند و نوزاد شیرخوارش در سروستان و مهندس جوانی به نام عباس شهیدزاده در شاهی، هر سه فقره در سال ۱۳۲۶، و قتل دکتر سلیمان برجیس در سال ۱۳۲۸ در کاشان اشاره کرد. (نیکوصفت ۳۹۱-۳۹۴؛ امینی ۷۸۴-۷۸۹؛ مهاجر۱۰-۲۴)
بعضی دیگر روحانیون نامدار آن دوره نیز به شدت بهایی ستیز بودند. آیت الله کاشانی سابقۀ مخالفت طولانی و شدید با بهائیان داشت. وی در سال ۱۳۲۷ با انتشار اعلامیه ای تهدید کرد که اگر حظیره القدس (ساختمان مرکز اداری بهائیان در تهران) را به مسلمانان واگذار نکنند مردم آن را ویران خواهند کرد.(امینی ۱۰۶۰)
در همان سال، در مصاحبه ای که با عنوان “در محضر آیت الله کاشانی” در شمارۀ ۲۸۰ مجلۀ ترقی فرهنگی منتشر شد، در ضمن سخنان گوناگون در مخالفت با بهائیان، به این نکته نیز اشاره کرد که “آقای سپهبد احمدی وزیر کشور و آقای سرلشکر ضرابی که هر دو مسلمان متدین هستند،” به ایشان وعده داده اند که حظیرهالقدس را از بهائیان گرفته و به مسلمانان خواهند داد. (امینی ۱۰۶۲)
پس از دستگیری هشت نفر از قاتلین دکتر سلیمان برجیس که خود به شهربانی رفته و به این کار اقرار کرده بودند ، اقدامات آیت الله بروجردی، آیت الله سید محمد بهبهانی و آیت الله کاشانی سبب آزادی آنها شد. (شهسواری ۸۳، ۸۹)
در روز ۲۱ شهریور سال ۱۳۲۹ دادگاه این هشت نفر را تبرئه کرد. تعداد فراوانی ازمردم و روحانیون، از جمله حجت الاسلام فلسفی، به همراه هشت قاتل آزادشده، “به طرف منزل آیت الله بهبهانی رهسپار شدند و در تمام طول راه تظاهرات و اظهارات مسرت و شادمانی با قربانی های متعدد تا منزل حضرت آیت الله ادامه داشت.”
در اوج این شادمانی دسته جمعی، از خانۀ آیت الله بهبهانی، به نخست وزیر(رزم آرا) تلفن زده و از او خواستند برای شنیدن درخواست هایشان به آنجا برود.
نخست وزیر نماینده خود را فرستاد و در حضور او، آیت الله بهبهانی “از طرف تمام روحانیون و تمام اهالی ایران از اعلیحضرت همایونی و هیأت دولت” تقاضاهایی درباره “این دسته” که وی “شرم” می کرد “نام آنها” را ببرد، بیان کرد.
وی با ذکر اینکه “نمی توان اظهار عقاید این فرقه را جز سیاست چیزی دیگر دانست،” منظور خود را چنین روشن ساخت: “چشم طمع به مقام سلطنت و تصدی امور مملکتی دارند.”
آنگاه به شرح خواسته ها پرداخت که از میان آنها می توان به بستن حظیره القدس، “جلوگیری از کلیۀ محافل متعلق به بهائیان مرکز و شهرستانها” و “اخراج کلیه افراد وابسته به این فرقۀ ضالۀ مضله از ادارات دولتی” اشاره کرد.
آیت الله در پایان به شیوۀ آشنای نیروهای مذهبی آن روزگار تهدید کرد که اگر”دولت اقدام سریع نکند، مسلمانان به وظیفه خود عمل نمایند.” (شهسواری ۱۹۲-۱۹۵)
در آذر سال ۱۳۲۹، آیت الله کاشانی طبق گزارش مأمور ویژه آگاهی، “به علما و روحانیون مقیم کاشان” دستور داد “علیه بهائی های محل، مخالفت شدید نموده و برای برکناری آنها از ادارات و اخراج آنها از کاشان، اقدام جدی به عمل آورند.” وی تأکید کرد، “به آنها اطمینان بدهند که از طرف روحانیون مرکز نیز از آنها پشتیبانی خواهد شد.” (شهسواری ۱۹۸)
آیت الله کاشانی، که مدتی با دکتر مصدق همراهی می کرد، دیدگاهی منفی به بهائیان داشت و آنان را بخشی از ملت ایران نمی دانست. از این نظر ، او با دکتر مصدق در تضاد بود. خاطره ای از دکترمصدق این تضاد را آشکار می کند.
شمول گرایی دکتر مصدق و “حیرت” علما
حجت الاسلام فلسفی در خاطرات خود به رفتاری از دکتر مصدق اشاره می کند که آن را “عجیب” یافته بود. زمانی وی “به امر حضرت آیت الله العظمی بروجردی” به دیدار دکتر مصدق رفت و پیام آیت الله را به وی رساند که چون بهائیان در شهرستانها فعال هستند،”ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمائید.”
دکتر مصدق در پاسخ “قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت آقای فلسفی از نظر من، مسلمان و بهائی فرق ندارند، همه از یک ملت وایرانی هستند.” این پاسخ برای فلسفی “بسیار شگفت آوربود،” و چون پاسخ را برای آیت الله نقل نمود، ایشان نیز دچار”بهت و حیرت” شد. (فلسفی ۱۳۸-۱۳۹)
نخست وزیر مسلمان و ملی گرای ایران در سفر خود به آمریکا در مهرماه سال ۱۳۳۰ برای دفاع از حقوق ملت ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد، درخواست نمایندگان محفل ملی بهائیان آمریکا برای دیدار با او را پذیرفت.
در این دیدارکه در فضایی دوستانه انجام شد، نمایندگان بهائیان آمریکایی از نخست وزیر ایران خواستند رسیدگی قانونی به ستم هایی که به ویژه از پس از شهریور سال ۱۳۲۰ بر همدینان آنها در ایران رفته بود، رسیدگی کند.
دکتر مصدق گفت برای این که بتواند به طور قانونی به این درخواست رسیدگی کند، باید در نامه ای رسمی خطاب به وی شرحی از آن آزارها بنویسند. این نامه نوشته شد و چند روز بعد از طریق سفارت ایران برای نخست وزیر فرستاده شد. (چوبینه ۲۱-۳۱)
مدتی بعد، در ماه های پس از واقعۀ ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که آیت الله کاشانی “بر این باور بود که او دکتر مصدق را به قدرت بازگردانیده،” از او خواست سیاست هایی همچون اجباری کردن حجاب برای زنان هنگام ورود به ادارات دولتی، و افزایش فشار بر بهائیان را اجرا کند. اما دکتر مصدق نپذیرفت. (میلانی ۱۲۰)
با این همه، دیدگاه فراگیر ملی، درستکاری شخصی و مقاومت دکترمصدق در برابر خواستۀ آیت الله مبنی بر “قانونی” کردن افزایش فشار بر بهائیان، هیچ یک مانع ازآن نشد که با اِعمال نفوذ نیروهای مذهبی، تعدادی از بهائیان به قتل نرسند و قاتلین آنها بدون مجازات آزاد نشوند.
گروهی در تاریکی شب، بهایی سرشناسی به نام نورالدین فتح اعظم را در روستای رامجین (نزدیک قزوین) کشتند. به گواهی اسناد،
فدائیان اسلام، به سرکردگی سید عبدالحسین واحدی، ” به عنوان استخلاصِ هفده نفر رعایا به نام این که یک نفربهائی را کشته اند” مبلغ چهارصد هزار ریال از بازاریان جمع و شصت هزار ریال از آن را برای دفاع از قاتلین به وکیل زبر دستی پرداخت کردند.
در روزهای محاکمه (۲۶ و۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۲، تنها چند ماه پیش از کودتا)، بیست نفر از فدائیان اسلام بیرون دادگاه خانوادۀ مقتول را تهدید کردند و دسته جمعی در دادگاه حاضر شدند. هر هفده قاتل تبرئه و بلافاصله آزاد شدند. شب بعد فدائیان اسلام در جلسه ای با حضور نواب صفوی این پیروزی را جشن گرفتند. (گل محمدی ۲:۴۶۷، سند شماره ۲۵۳)
کودتا
پشتیبانی فعال آیت الله بهبهانی و آیت الله کاشانی از کودتای ۲۸ مرداد واقعیتی آشکار است. آیت الله کاشانی و آیت الله محمد بهبهانی که به گفتۀ مورخ معاصر، فخرالدین عظیمی،”هم با سلطنت طلبان و هم با انگلوفیل ها پیوند داشت” هر دو نقش مهمی در موفقیت کودتای مرداد ۱۳۳۲ داشتند.
سرانجام آیت الله بروجردی که رابطه خوبی با مصدق داشت نیز در عمل از شاه حمایت کرد. (عظیمی ۱۴۳-۱۴۴) فدائیان اسلام هم ازکودتا حمایت کردند. (کاتوزیان ۲۵۱).
در هفتۀ کودتا، سازمان سیا آن قدر از طریق روحانیون پول پخش کرد که اصطلاح “دلارهای بهبهانی” رایج شد. (آبراهامیان ۲۰۲) همکاری آیت الله کاشانی با کودتاگران چنان چشمگیر بود که به گزارش یک دیپلمات عراقی، شاه یک روز بعد از بازگشت پیروزمندانه اش به ایران، در اقدامی بی سابقه برای دیدار با آیت الله کاشانی به خانۀ او رفت و از وی به خاطر همکاری دربازگشت نظام پادشاهی سپاسگزاری کرد.
(آبراهامیان ۲۰۹)
قدردانی شاه از کاشانی، بهبهانی و دیگر علما شکل دیگری نیز پیدا کرد: بازگذاشتن دست آنها برای سرکوب هر چه بیشتر بهائیان.
پاداش حمایت از کودتا
چنانکه در خاطرات مصور رحمانی از نظامیان آن روزگار آمده، پس از کودتا، شاه “میل داشت به نحوی از آیت الله دلجویی کند. علیهذا به سرلشگر باتمانقلیچ دستور داد به ملاقات آیت الله برود و اگر تقاضائی در محور نظرات دولت داشت به انجام برساند تا موجبات رضایت خاطر او فراهم شود.”
در جلسۀ ملاقات که رحمانی شرح آن را از زبان “سرتیپ خلبان مصطفوی که خویشِ آیت الله بود و در آنجا حضور داشت” شنیده است، آیت الله کاشانی ابتدا “با طبیعی ترین لحن” گفت: “بیت المقدس را برای مسلمین دنیا خلاص کنید.” چون سکوت حیرت آمیز باتمانقلیچ را دید،
“تخفیف داد” و گفت: “یا بروید عتبات عالیات را برای شیعیان آزاد کنید.” بعد “آیت الله تبسم مرموزی کرد و گفت چطور است بروید و به دست خودتان محل تجمع فرقه ضاله بهائی در تهران را منهدم کنید؟” (رحمانی ۳۶۳-۳۶۴)
زمینه تأمین رضایت خاطر آیت الله با اجازۀ شاه به حجت الاسلام فلسفی برای ایراد سخنرانی های بهائی ستیزانه در ماه رمضان مطابق با اردیبهشت سال ۱۳۳۴ شمسی فراهم شد.
شرح تقاضای حجت الاسلام فلسفی از شاه که به اشغال حظیره القدس تهران، تخریب گنبد آن و آزار بهائیان درنقاط مختلف ایران درسال ۱۳۳۴ منجر شد، داستان آشنایی است که بارها نقل شده است.
فلسفی “وظیفه مذهبی” خود را این می دانست که در “منابر خود” علیه بهائیان “مبارزۀ تبلیغی” کند. او پس از کودتا و عزل دکتر مصدق که “اصولاً بهائیت را خطر نمی دانست و بهائیان را جزء ملت ایران و صاحب حق برابر با مسلمانها می شمرد،” فرصت را غنیمت شمرد و با اشاره و راهنمائی آیت الله بروجردی از شاه اجازه گرفت تا در سخنرانی هایش درماه رمضان (اردیبهشت ۱۳۳۴) که از رادیو پخش می شد به بهائیان بپردازد.
سخنرانی های بهائی ستیزانه فلسفی به گفتۀ خود او “موج عجیبی در مملکت ایجاد” کرد (فلسفی ۱۹۰-۱۹۱)، و “خورده خورده گزارش های مأمورین انتظامی از تمام کشور به دولت رسید،” و “با پیام های روحانیون و مرجع تقلید اعلیحضرت همایونی هم دستوراتی دادند؛ و اول کاری که شد دستور اشغال حظیره القدس صادر گردید.” (نقل در توکلی ۱۰۸)
در همین زمان حجت الاسلام فلسفی به گفته خود، “به آمریکایی ها پیغام” داد که “مسلمان با توده ای ها مبارزه کرده اند و حالا توده ای ها وارد بهائیان شده اند و شما اگر بخواهید از بهائیان حمایت نمائید مثل این است که توده ای ها را که دشمن امریکا هستند، تقویت کرده اید.” (نقل در توکلی ۱۰۹).
به این ترتیب، مبارزه با بهائیان را “جزئی از مبارزه علیه کمونیزم جهانی برنمود” (توکلی ۱۰۹) و در “صحبت از روابط توده ای ها با فرقه بهائی” چنین تفسیری به دست داد: “توده ای ها تصور می کردند فرقه بهائی برای آنها به منزله کرنسکی (دومین نخست وزیر دولت موقت روسیه که توسط بلشویک های تحت امر لنین سرنگون شد) است که راه را برای قیام مسلحانه کمونیستها باز خواهد کرد.” (اطلاعات هفتگی ۲۹ اریبهشت ۱۳۳۴)
این مقاله جای آن نیست که به شرح “موج عجیب” آن سال بپردازیم . همین قدرمی گوییم که کم و بیش همزمان با تخریب گنبد حظیره القدس توسط بلندپایگان ارتش و فلسفی، بهائیان در بعضی از نقاط ایران مورد هجوم، قتل و غارت قرار گرفتند، با زور و تهدید مجبور به اعلام برائت از عقیدۀ خود شدند، و از کار اخراج شدند. (نیکوصفت ۴۴۴-۴۷۲)
خواسته های آیت الله ها برای سرکوب بهائیان فزونی یافت و به حدی رسید که دولت، با توجه به انعکاس جهانی این رویدادها و شکایت محافل بین المللی بهائی به شاه، دیگر قادر به ادامۀ پذیرش آنها نبود و در نتیجه روحانیون ناراضی شدند.
چنان که محمد توکلی طرقی مورخ معاصرمی گوید، وقایع سال ۱۳۳۴ “هم اوج وهم آغازۀ گسست همکاری های دربار و روحانیت” بود که در ادامۀ خود، جنبش بهائی ستیزی را به بخش جدایی ناپذیر نهضت اسلامگرایی تبدیل کرد.
پس، “در ‘جنبش آزادی خواهانه مردم ایران’ آزادی مدنی بهائیان اسارت ‘ملت مسلمان’ پنداشته شد و در نتیجه جامعۀ مدنی ایران در نیمۀ دوم قرن بیستم دچار تناقضی شد که همچنان ادامه دارد.” (توکلی ۱۱۰و ۱۱۲و۱۱۴ )
منابع:
ناصر پاکدامن، قتل کسروی،چاپ دوم (سوئد: انتشارات افسانه، ۱۳۷۷/۱۹۹۸).
محمد توکلی طرقی، “بهائی ستیزی و اسلام گرائی”، ایران نامه، سال نوزدهم، شماره ۱-۲ (زمستان ۱۳۷۹، بهار ۱۳۸۰): ۹۰-۱۰۴.
رسول جعفریان، جریان ها و سازمان های مذهبی-سیاسی ایران (از روی کار آمدن محمد رضاشاه تا پیروزی انقلاب اسلامی)، سالهای ۱۳۲۰-۱۳۵۷، چاپ ششم (قم: ناشرمؤلّف، ۱۳۸۵).
تورج امینی، اسنادی از بهائیان ایران، از سال ۱۳۲۰ تا پایان سال۱۳۳۱ (سوئد: نشر باران،۱۳۹۱ ).
غلامرضا کرباسچی، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی (تاریخ حوزه علمیۀ قم) (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰).
ناصر مهاجر، “کارد آجین کردن دکتر برجیس”، باران، شماره ۱۹ و ۲۰ (بهار و تابستان ۱۳۷۸): ۱۰-۲۴.
سهراب نیکو صفت، سرکوب و کشتار دگراندیشان مذهبی در ایران، جلد نخست: ازصفویه تا انقلاب اسلامی (لوگزامبورگ: انتشارات پیام، ۱۳۸۸).
ثریا شهسواری، اسناد فعالیّت بهائیان در دورۀ محمد رضا شاه (تهران: انتشارات مرکز انقلاب اسلامی،۱۳۸۷).
خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی، چاپ چهارم (تهران: انتشارات مرکز انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲).
بهرام چوبینه، دکتر محمّد مصدق و بهائیان (لس آنجلس: شرکت کتاب، ۲۰۰۹).
احمد گل محمّدی، جمعیّت فدائیان اسلام به روایت اسناد (تهران: انتشارات انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲).
غلامرضا مصور رحمانی، کهنه سرباز، خاطرات سیاسی و نظامی سرهنگ ستاد غلامرضا مصور رحمانی (تهران: مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا،۱۳۶۶ ، چاپ چهارم۱۳۷۴).
اطلاعات هفتگی، شماره ۷۱۵، سال ۱۵(۲۹ اردیبهشت ۱۳۳۴).
Roy Mottahedeh, The Mantle of the Prophet: Religion and Politics in Iran, revised edition (Oxford: Oneworld, ۲۰۱۲).
Abbas Milani, The Shah (New York: Palgrave and Macmillan, ۲۰۱۱).
Fakhreddin Azimi, The Quest for Democracy in Iran: A Century of Struggle against Authoritarian Rule (Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press, ۲۰۰۸).
Homa Katouzian, The Persians: Ancient, Medieval and Modern Iran (New Haven: Yale University Press, ۲۰۰۹).
Ervand Abrahamian, “The ۱۹۵۳ Coup in Iran,” Science & Society, vol. ۶۵, no. ۲ (Summer ۲۰۰۱).
Shahrough Akhavi, Religion and Politics in Contemporary Iran: Clergy-State Relations in the Pahlavi Period (Albany, NY: State University of New York, ۱۹۸۰).