بیایید با تمام این گذشته نقدی که جامعه ایران شده، کم یا زیاد ببینیم در روز و شب حادثه دردناک پلاسکو کارنامه مردم ما چه بود؟ با فیلم و عکس و سلفی کار امدادگران را چگونه مختل کردیم؟ چگونه به علت عدم آموزش و عدم علاقه مان به آموزش، با مسئولیت ناپذیری و خودمحوری، با خودخواهی و بر مبنای حاکمیت دیکتاتور درونمان هرآنچه خواستیم کردیم و بعد شد نتیجه اش آنچه نباید.
اینکه مسئول چه نهادی است البته که مهم است. باید گریبان نهاد یا نهادها، فرد یا افراد مسئول گرفته شود و داد درد و رنج و خون و آتش فاجعه پلاسکو از ایشان ستانده شود. اینکه شهرداری تهران، شورای شهر، دولت و وزارت خانه های تابعه مسئول اند شکی نیست. در اینکه همه از اصلاحطلب تا محافظهکار، از چپ چپ تا راست راست، از بالا تا پائین نظام در این فاجعه مقصرند تردیدی نیست. در اینکه سردار دکتر خلبان شهردار و شورای شهری های بیکفایت همه با مداحی شخص اول نظام در حاکمیت مداح سالار (مداح نه لزوما مداح مراسم مذهبی که مداح شخص اول و ساختار نظام و بلهقربانگو و سر کجکن برابر تمامیت ساخت قدرت) به جایگاه می رسند و بعد آوار بیکفایتیشان به مانند آوار پلاسکو بر سر مردم بیگناه و نیروهای مردمی نهادهای خدماتی چون آتش نشانی آوار میشود که شکی نیست. هیچکس نه نافی این حقایق مسلم است و نه می گوید این حقیقت ها نیست. ولی انصافا یک سوال! پس ما چی؟! مای مردم، مای محکومین، مای بدنه جامعه، پس ما چی؟ ما کلا بیگناهیم؟ کاسب ساکن پلاسکو هیچ گناهی ندارد؟ مایی که خیابان را سد میکنیم، با فاجعه سلفی میاندازیم و راه راننده آمبولانس را سد میکنیم، ما چی؟ ما بی گناهیم؟! بی تقصیر؟! فقط آن بالا، آن حاکمان پست و بد، آنها مقصرند؟!
داستان همان سوزن به خود است و جوالدوز به دیگران. قبول. باید جوالدوز سر تیز و برنده را برداشت و به جان صاحبان قدرت افتاد و حق و درد و رنج آسیب دیدگان پلاسکو و پلاسکو ها را در پیش چشمانشان گذاشت و از ایشان حق را مطالبه کرد. اما پس تکلیف سوزن چه می شود؟!
ابتدا بگذارید بپرسیم چرا آن همه جمعیت در آنجا جمع شده بود؟ چرا این همه شهروند موبایل به دست در حال مخابره تصویری از محل بودند؟ چرا بعد از فاجعه ویدئو هایی دیده شده که روایتگر آخرین لحظات پیش از ریزش است؟ مگر از همان ابتدای آتش سوزی آتش نشانان از مردم، ساکنان و مغازه داران خواهش نکردند که محل را ترک کنند؟ پس چرا این همه ویدئو از دقیقه های نود پیش از ریزش موجود است؟
یک پاسخ که قدری هم منطقی به نظر می رسد عدم اعتماد بدنه جامعه به رسانه های رسمی دیداری و شنیداری است. مردم به این رسانه ها، به طور مشخص رادیو و تلویزیون رسمی اطمینان ندارند. پیش فرض این است که اینها یا دروغ می گویند و یا حقیقت را حداقل نمی گویند. پس این وسط بازار موبایل ها و فیلم ها و شهروند خبرنگارانِ در لحظه آموزش ندیده داغ می شود.
مردم پیشتر دروغ و ناراستی صدا و سیما را بارها دیده اند. همین اواخر وقتی شعارهای روز تشییع هاشمی رفسنجانی سانسور شد. وقتی سخنرانی رئیس جمهور مملکت در میانه قطع شد. وقتی هزار و یک فیلم دروغ درباره این و آن از صداوسیما ساخته شد و منتشر شد . وقتی صدای رئیس جمهور قانونی مملکت را هم در آورد و وقتی هاشمی رفسنجانی ای که سالها در صداوسیما جا نداشت، یک شبه و پس از مرگش به سلبریتی مورد مدح ۵ شبکه هم زمان تبدیل شد که صدای ناطق نوری را هم در آورد. مردم به این رسانه بی اعتماد اند. روزنامه ها هم فردا صبحش منتشر می شود. سایتهای خبری داخلی قدری مستقل یا متعلق به جناح دیگر هم اینترنتی اند و پخش آن لاین تصویری و صوتی ندارند. پس دست ها به جیب می رود و موبایل ها رسانه می شود. اما هدف ضبط تصویر و صدا وسیله را، هر اقدامی را، از سد کردن راه آمبولانس ها تا سد کردن راه آتش نشانی و ازدحام در محل و اخلال در کار نیروهای امدادی را نتیجه می شود و می شود فاجعه ای که رخ داد. اما این “شهروند-خبرنگار” ی (اگر بتوان اسمش را این گذاشت) کاملا “خودمدارانه” است. موبایل به دستانی که عموما خود را محور و مرکز و کانون هستی می دانند. کارشان انجام شود، لایکشان را بگیرند، خرشان از پل بگذرد و بعد. دیگر در این میانه چیزی برایشان مسئله نیست. انسانهایی اتمیزه و من، فرد محور. نسخه ای برابر اصل دیکتاتورها و پادشاهانی که سالها بر این ملک فرمان رانده اند. فرهنگی که دیکتاتورهای کوچکی در جامعه ساخته، خود مرکز عالم بین که آنچه خود درست و صلاح می دانند مسئله اصلی است. خود می دانند و الباقی جماعتی نادانند که باید به ایشان اقتدا کنند. یک جمله گریز: همین خود محور بینی آیا دلیل عدم موفقیت کارهای گروهی ما، با هم و در کنار هم نیست؟ پایان گریز. باید در این باب مفصلا در بابی دیگر سخن کرد.
نیاز به رسانه مستقلی که هیچ نهاد دولتی یا امنیتی نتواند راهش را برای حضور در محل «خبر» ببندد، نیازی است که روز افزون حس می شود. وقتی در شب دوم اجازه حضور خبرنگاران غیر نورچشمی داده نمی شود. وقتی در شب دوم در ارتباط با خبر ۴ پیکر آتش نشان جان باخته خبرهای عجیب و غریب مخابره می شود. شبکه خبر زیرنویس میکند و بعد خود همان شبکه آن را تکذیب میکند و رسما افکار عمومی معلق نگاه داشته می شود.
اما چونان که گفته شد، این توجیه شاید، تاکید میکنم شاید برای فهم بخشی، تاکید میکنم بخشی از حاضران در صحنه مفید باشد. که آنهم با سوال های بسیاری دست به گریبان است. اما الباقی چه؟ سلفی گیرندگان با فاجعه چه؟ کسانی که تا آخر شب آن دور و بر پرسه می زدند چه؟ کسانی که مخل کار نیروهای امدادی با همان امکانات اولیه و ابتداییشان شده بودند چه؟!
سالهای اخیر را ببینیم. از محمدعلی جمالزاده و «خلقیات ایرانیان»اش تا مهندس بازرگان و «سازگاری ایرانی» اش و جامعهشناسی های خودمانی و نخبه کشی و امثالهم، اهل قلم و اندیشه و شناخت و تحلیل و تغییر جامعه ایرانی تلاش کرده اند تا با نوشتن و گفتن، فریاد برآوردن بر سر جامعه و نهیب زدن در آن تغییراتی به وجود بیاورند. روشنفکرانی که تلاششان در راستای بهبود وضعیت جامعه بود. روشنفکرانی که «پیامبران» جامعه خویشتن بودند. تلاششان این بود که از وضع موجود به سمت وضعی بهتر حرکت کنند. پیامبرانه آستین بالا می زدند و جامعه را به جلو می کشیدند. اما انگار نسل آنها هم پس از انقلاب بهمن ۵۷ گام به گام رو به سوی انقراض نهاده است. روشنفکران ما به متکلمان، فقیهان و فیلسوفان جدید تبدیل شده اند که کمتر کار روشنفکری، از جنس کار و هدف قرار دادن جامعه و تغییر اجتماعی را مد نظر دارند. بیشتر کانونشان یا بحث های پرمغز خودشان است و یا نقد و یا تلاش برای تغییر یا همراهی با قدرت. خود یا قدرت بدل به کانون اکثریتشان شده است و این وسط اصل قصه، جامعه تنها مانده است. نمونه اش هم بحث های اخیر روشنفکری در پرگار بی بی سی و زنهارهای برخی روشنفکرانی که آنجا مسئولانه از اصل قصه سخن می گویند.
بیایید با تمام این گذشته نقدی که جامعه ایران شده، کم یا زیاد ببینیم در روز و شب حادثه دردناک پلاسکو کارنامه مردم ما چه بود؟ با فیلم و عکس و سلفی کار امدادگران را چگونه مختل کردیم؟ چگونه به علت عدم آموزش و عدم علاقه مان به آموزش، با مسئولیت ناپذیری و خودمحوری، با خودخواهی و بر مبنای حاکمیت دیکتاتور درونمان هرآنچه خواستیم کردیم و بعد شد نتیجه اش آنچه نباید.
راستی در این فاجعه چقدر در امتحان اخلاقیای که داشتیم قبول شدیم؟ چقدر رد شدیم؟ در یک «بحران فوری» به تعبیر پارسونزی آن. اگر فرضا بتوانیم آن را «بدون علامت هشدار دهنده قبلی» بدانیم. و یا اگر آن را در سیری تدریجی بدانیم در یک «بحران تدریجی». چقدر در پسا بحران به مسئولیت اجتماعی خود عمل کردیم؟ چقدر شاهد فروریختن اخلاق اجتماعی و مردود شدن جمعی در یک آزمون اخلاقی و رد شدن در یک تست دسته جمعی مسئولیت اجتماعی بودیم؟! آیا این سوالات را از خود میپرسیم؟!
علی فیروزآبادی، روانپزشک و روان شناس در یادداشتی در کانال تلگرامی «جامعه شناسی» و در ارتباط با این فاجعه این حضور را تعبیر به مرگ دوستی می کند (که قابل تعمیم به ماجرای حضور مردم در مراسم های اعدامها در ملاعام هم هست) و به درستی از «حس نابودی خود و دیگری» سخن می گوید. او می گوید: «اریک فروم پیش از این به ما یاداور شد که انسان آن هنگام که نتوانست از قابلیتهای درون خود برای شکوفا کردن شخصیتش و زایندگی خلاق استفاده کند به سوی نابود کردن خود و دیگری سوق مییابد. انسان تخریبگر از احساس ناتوانی خود در برابر دنیا از طریق نابود کردن آن میگریزد. نابودی دیگری به او احساس امنیت میدهد. وقتی دنیا نابود شد چه کسی میتواند به من صدمه بزند؟». در تخریب دیگری حس حقارت برخاسته از ناتوانی ما است که مفری برای ارضا و راهی برای احساس قدرت و امنیت مییابد. انسان ناتوان و درمانده، همدلیاش هم سطحی و باسمهای میشود. در یک واکنش سازی نمایشی گاه به آن سو میرود و تئاتری از دل سوزی و اشک و آه ایجاد میکند که چون کفی بر سطح رودخانهای به عمق یک وجب تنها جوش و خروش دارد و به همان سرعتی که بر آب پدیدار میشود محو میگردد.»
وی در ادامه این نوع واکنش را باز قربانی شرایط می داند (که همه ما، در بخشی عمده برساخت شرایط، تربیت و سیری که طی کرده ایم هستیم) و می گوید: « این جا است که در مثلث قربانی- مرتکب- ناجی جای ما به شکل مداوم در این بازی زندگی جابجا میشود. آنانکه به تماشا آمدند و ازدحامشان بدل به عاملی برای قربانی شدن بیشتر همنوعان و هموطنان ما شد مرتکبینیاند که خود قربانی شرایطی هستند که از آنها انسانهایی ناتوان، درمانده و ناامن ساخته که چون فرصت زایندگی نیافتهاند به تخریب و مرگ دوستی روی آوردهاند.»
در طول حدود ۴ دهه پس از انقلاب بهمن ۵۷ باید گفت که معجونی شده ایم همانند مسئولینمان. الناس علی دین ملوکهم. دیکتاتورهای خودمحور کوچکی که نه مسئولیت اجتماعی، نه اخلاق فردی و نه جمع پذیری سرمان می شود. با علیل شدن در برابر سیل شرایطی که خود و حکومت نابکار بر مای جامعه تحمیل کرده، نه به ضد آن، که برساختی شبیه همان تبدیل شده ایم. و حال میان آن نظام نابکار ومردمانی با همان منش و خلقیات و رفتار انگار یک رابطه دوسویه برقرار شده است. رابطه ای تا قعر قهقهرای فروپاشی اجتماعی. فروپاشیای که خیلی هم دیر نیست. حتی شاید برای درمانش دیر باشد. طلیعه هایش آمدهاند. از خونبازی دخترکان دبیرستانی تا مردود شدنمان در پلاسکو و پلاسکوها.
یک سوال! رئیس کمیته ایمنی شورای شهر تهران گفته است که ۳۰۰۰ ساختمان دیگر به مانند پلاسکو با وضعیت مشابه در تهران وجود دارد. چقدر به دنبال ترمیم و بازسازی هستیم؟ چقدر حتی به دنبال این هستیم که یک کپسول آتش نشانی درست و درمان و سالم یا وسائل اطفای حریق در محل کارمان داشته باشیم؟ چقدر به فکر بیمه کردن کار و زندگیمان هستیم؟ چقدر باز فراموش میکنیم تا پلاسکویی دیگر؟!
پس از طرح نقدهای اجتماعی اینچنین، تندتر و کندتر صدای برخی از فعالان شبکه های اجتماعی در آمد و فریاد برآوردند که چرا نقد مردم میکنید و چرا نقد حاکمان را فراموش کرده اید و قس علیهذا. نکته اینجاست که اگر قرار است با دولت سازش نکنیم، به تعبیر درست دکتر نیکفر در یادداشت «دولت ضعیف، ملت قوی – نمونه پلاسکو» که در رادیو زمانه منتشر شد با ملت نیز نباید سازش بکنیم. مردم همیشه خوب تعریفی سیاستمدارانه از مردم است. سیاستمداری که چون رای مردم را میخواهد از ایشان تمجید میکند. از رای مردم بگذریم و مجدانه به نقد ایشان بنشینیم. اگر نقد جامعه خودمان، که نقد خودمان است نکنیم روزی با ضرورت این مسئله روبرو خواهیم شد که شاید دیگر دیر شده باشد. شاید همین حالا هم دیر شده. خانه مان آتش گرفته است آتشی جانسوز …
از: زیتون