مطلب از این قرار است که هم حکومت ایران و هم متأسفانه اغلب مردم ایران که هنوز با جامعه مدنی و حقوق مساوی افراد بیگانهاند، در این نوع مسائل همدست و متفق هم میشوند. این اتحاد و اتفاق دولت و ملت گاه به روشنفکران و فرهیختگان جامعه هم سرایت میکند. چرا که روشنفکران ایران اغلب این مسائل را نمیبینند یا نمیخواهند ببیند یا دستکم اعتراض کنند
رنج جانکاه افغانها در ایران و نگاهی به خویش از نگاهی دیگر
… و یک کمی هم فرهادی و کوروش!
دهها دختر نه ده ساله را از راه مدرسه بازداشت کردند روانه اردوگاه سفید سنگ کردند. دختر دانشگاهی را که از دانشگاه در راه بازگشت به خانهاش بود، بازداشتش کردند. پسربچههای زیر ۱۲ سال را از کوچه و راه مدرسه شان بازداشت کردند. پدری را در راه بازگشت به خانهاش بازداشت کردند. دخترهای جوان را از مرکز شهر بازداشت کردند و از مرز خارج کردند به جرم افغان بودنشان و به جرم نداشتن مدرک اقامتی. عکس و خبرهای پخش شد که سربازان ایرانی در حالی لت و کوب زنان آوارهء افغان بودند.
(به نقل از یک سایت افغانی)
این چند کلمه حکایت از رنجی دارد که افغانیهای مهاجر در ایران اسلامی مرتب با آن درگیرند. مشتی است نمونه خروار.
در سیزده بهدر امسال شهرداری اصفهان رسما اعلام کرد که ورود “افاغنه” به پارک کوهستانی صفه ممنوع است و عملا نیروهای انتظامی افغانهائی که میخواستند همپای دیگر مردم سیزدهشان را بهدر کنند از ورود آنان جلوگیری میکردند و گویا گاه کار به لت و پار کردن این مهاجران هم میرسید.
مطلب از این قرار است که هم حکومت ایران و هم متاسفانه اغلب مردم ایران که هنوز با جامعه مدنی و حقوق مساوی افراد بیگانه اند، در این نوع مسائل همدست و متفق هم میشوند. این اتحاد و اتفاق دولت و ملت (شیعه البته) گاه به روشنفکران و فرهیختگان جامعه هم سرایت میکند. چرا که روشنفکران ایران اغلب این مسائل را نمیبینند یا نمیخواهند ببیند یا دست کم اعتراض کنند. در این میان رسانههای ایران هم خلافها و جرمهای افغانیها را بزرگنمائی میکنند و هر خلاف و جرمی را از حالت فردی در آورده و عمومیشان نشان میدهند. بنابراین اگر یک افغانی مرتکب جرمی میشود به حساب تمام افغانیها نوشته میشود. مطبوعات و مقامات دولتی افغانیها را با لفظ توهین آمیز و تحقیرآمیز “افاغنه” نام میبرند. مردم و صاحبکارها، که از نیروی بسیار ارزان افغانیها سوء استفاده میکنند معمولا شهروندان افغانی را به نام یا نام خانوادگی نمیخوانند بلکه آنان را “افغانی” صداشان میکنند. به نظر مقامات و مردم، افغانیها هویت فردی ندارد بلکه همواره “افغانی”هستند. (رمانی در این باب به قلم عارف فرمان توسط نشر انتشاران ارزان، سوئد منتشر شده که خیلی خوب به این موضوع پرداخته. یکی داستانی است پر آب چشم.)
مرد ایرانی میتواند زن افغانی را به همسری اختیار کند ولی مرد افغانی اگر همسری ایرانی بگیرد این ازدواج هرگز به رسمیت شناخته نمیشود و فرزندان چنین زوجی از هیچ حقوقی برخوردار نمیشوند. در صورتی که اگر شوهر اروپائی، آمریکائی یا از کشورهای به اصطلاح پیشرفته باشد، حق شوهری به رسمیت شناخته میشودم گیرم که شوهران باید در ظاهر هم که شده به دین اسلام بگرود!
این موضوع حتی در میان ایرانیان خارج از کشور نیز که خود مهاجرند، گاه رخ مینماید. بارها متوجه شدهام که ایرانیان نمیخواهند از طرف اروپائیها و آمریکائیها به اشتباه هم که شده “افغانی” نامیده شوند. به نظرشان افغانی بودن نوعی ننگ است. اما همینها اغلب با عوض کردن نام و رنگ کردن مو خیلی راحت خود را اروپائی یا آمریکائی جا میزنند.
من شخصا عکس مستراحهای عمومیی را گوشه و کنار ایران دیدم که برخی مخصوص خواهران و برخی مخصوص برادران و بعضی نیز ویژه افغانیها بود! مانند دوران تبعیض نژادی در آمریکا.
مهاجرین افغان در ایران روزی را به نام “پنجشنبه سیاه” نامگذاری کردهاند. در آن روز شوم و سیاه ائمه جماعت و نیروهای دولتی به مردم گفته بودند که خون افغانیها حلال است و تجاوز جنسی به افغانیها مجاز. گویا صدها نفر مهاجر افغان در آن روز شوم مورد تجاوز قرار گرفتند. شاید چند نفری هم کشته شدند یا از شرم خودکشی کردند. دلیلش گویا تجاوزی بود که توسط یک افغانی انجام گرفته بود. البته حکومتی با مردم خود در کهریزک چنین کند با دیگران نیز چنان تواند کرد! اگر شرح پریشانی این انسانها نوشته شود مثنوی هفتاد منی میشود که در این وجیزه نمیگنجد.
اصغر فرهادی فیلمساز پرآوازه ایرانی که جایزه اسکارش را تبریک و تهنیت گفتیم و غرور ما را به عنوان یک ایرانی بالا برد و الحق، فیلمش هم بسیار خوب بود، به هنگام گرفتن جایزه چنین سخنانی ایراد کرد:… من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم میکنم. مردمی که به همهی فرهنگها و تمدنها احترام میگذارند و از دشمنی کردن و کینه ورزیدن بیزارند.
این ملت نه تنها به همهی فرهنگها و تمدن دیگران خیلی احترام نمیگذارد بلکه به رشتیها و ترکها و لرهای خود نیز مرتب مضمون کوک میکند و به آنان بیاحترامی میکند. حالا عربها جای خود دارند! بزرگترین نویسندگان معاصر ما از جمله صادق هدایت و صادق چوبک نوشتههاشان سرشار از این عرب ستیزی و یهودی ستیزی است.
چند سال پیش در فرانسه در ایستگاه متروئی کیف خانمی قاپیده شد. آن خانم و اغلب مسافران موجود در ایستگاه اولین کاری که کردند یک جوان سیاهپوست را نشانه گرفتند. نام آن مرد “هارلم” بود و در فرانسه نهضتی به وجود آمد ضد نژادگرائی و خارجی ستیزی. چنین کنند ملتهای بزرگ!
ما ایرانیان که از استوانه کوروش چماقی ساختهایم برای فرود آوردن به سر هرکسی که اندکی حقوق بشر را محترم نمیشمارد و از شاه و شیخ و احمدی نژاد گرفته تا تمام آحاد ملت برای کوروش بزرگداشت میگیریم، هرگز به خودمان زحمت نمیدهیم که ببینیم نوشته روی آن استوانه چیست و چگونه ترجمه شده و اصلا راجع به چیست. حتی اگر ترجمه تحریف شدهاش را مد نظر قرار بدهیم تازه به این نکته میرسیم که آن حکمران کبیر چه اندازه از حکمرانان امروزیمان پیشرفته بود که برای اقوام دیگر و تحت سلطه حق تعیین سرنوشت و حق پناهدگی قائل بود و دین و آئین آنان را محترم میشود و حتی در برخی از “ترجمه”ها از الغای برده داری و غیره هم سخن رفته است!
محمد قائد مطلبی نغزی دارد پیرامون این استوانه: http://www.mghaed.com/safar/safar25.htm
پی نوشت:
مهاجرت گروهی افغانها به ایران و پاکستان به زمان کودتای کمونیستی نورمحمد تره کی بر میگردد که در سال ۱۹۷۸ با یاری شوروی حکومت جمهوری داود خان را برانداخت. نظام پادشاهی ایران نمیتوانست بیخ گوش خود یک نظام کمونیستی را تحمل کند بنابراین به انواع گوناگون به مخالفان نظام کمونیستی افغانستان یاری میرسانید. افغانهای مهاجر در زمان شاه گروهی از درس خواندگان و نخبگان و نجبا و طبقه متوسطی بودند که نظام کمونیستی را تاب نمیآوردند یا نظام کمونیستی آنان را تاب نمیآورد. در میان آنان خیل دانشجویان افغانی مقیم ایران هم بودند که در دانشگاههای ایران به درس و مشق مشغول بودند. این گروه اغلب بازماندهگان دوران ده ساله دموکراسی محمدظاهر شاه بودند و چیزی از همتاهای ایرانی خود کم نداشتند. اما حکومت ترهکی دولت مستعجل بود و در روز ۱۶ سپتامبر سال ۱۹۷۹ میلادی ، حفیظ الله امین ، نخست وزیر تره کی که از نفوذ بی اندازه شوروی بیمناک شده بود ، تره کی را خفه کرد و خود قدرت را به دست گرفت. ابرقدرت شوروی این عمل را تاب نیاورد با کودتای دیگری در روز ۲۴ دسامبر سال ۱۹۷۹ میلادی (کریسمس) از این موقعیت که غربی ها مشغول تدارک جشن کریسمس بودند، استفاده کرده و هواپیماهای شوروی هزاران سرباز را در فرودگاه کابل پیاده کردند و از زمین نیز هزاران سرباز دیگر شوروی وارد خاک افغانستان شدند. حفیظ الله امین کشته شد و ببرک کارمل ، یک کمونیست مطیع و دستآموز شوروی جانشین او شد. چنان شد که دور جنگ و خشونت در افغانستان آغاز شد و تا به امروز هم ادامه دارد.
در هر حادثه و تحولی که در افغانستان انجام میگرفت شمار بیشتری از مردم افغانستان خان و مان و زادبوم خود را ترک میکردند و به به کشورهای همسایه یعنی پاکستان و ایران و گاه به اروپا و آمریکا پناه میبردند. گفته میشود که در این گیر و دارها حدود یک سوم یا بیشتر مردم افغانستان زادگاهشان را ترک کردند. پشتونهای سنی مذهب به پاکستان میرفتند و دریها و تاجیکها و نیز هزارهها که مذهب شیعه داشتند به ایران میرفتند. هزارهها هرچند شیعه مذهب هستند ولی نژادشان و فرم چهرهشان بیشتر مغولی است و همینها چون به راحتی قابل شناسائی اند، بیشترین زجر را از سوی همکیشان ایرانی خود متحمل میشوند.
سانفرانسیسکو
از: گویا