کاش هر گندمنمای جو فروش از هر کنار
در میان شهر کوران، گرم بازاری نداشت
الفت اصفهانی
یادواره این نوشته سه یادآوری است که یادآور می شود:
نخست: زنده یاد دکتر آریان پور میگفت: ما نمیتوانیم تیری را به دیوار بکوبیم و دور آن دایرهای بکشیم و بگوییم تیر را به هدف زدهایم اما در واقع خود را گول زدهایم
به یاد داشته باشیم کسی که تنها به داوری میرود خود را میفریبد و بیگمان خودفریبی آسان است اما مردمفریبی دشوار.
دو دیگر آنکه ویکتور هوگو سخن دلنشینی دارد بدین گونه :
انسان میتواند از تهاجم نفوذ سپاهیان جلوگیری کند ولی از نفوذ اندیشهها جلوگیری نمیتواند
سه دیگر آنکه در ادبیات سیاسی باختر(:غرب) فرنام زیبایی است که میگوید a man with out lanis is no body از یاد نخواهید برد که سرزمین تنها به آب و خاک و کوه و جنگل نیست ، فرهنگ، تاریخ استوره و افسانه ستونهای هویت، چیستی و کیستی ما را میافرازند.
در این آمد و شد بر مدیران شهری است که از نمادها، نمودها و آنچه ایرانی را باورمند و برجسته میسازد پاسداری کنیم.
ایران سرزمین فرازها و فرودهاست. تندی و کندی در پذیرفتن و نپذیرفتنها بسیار برجسته است. این پستی و بلندی در جغرافیای ما نیز به چشم میخورد به گونهای که اگر به نقشه کشور نگاه کنیم میبینیم رخدادهای گذشته و گزارشهای دیرینه این بالا و پایینی برآمدگیها و فرورفتگیهای خاک تا خورشید این کشور را بازگو میکند. در پایتخت، چکاد البرز قد برافراشته و بلندای آن بر آسمان سر میساید. هیچ تازش و شورشی در درازنای تاریخ نتوانسته است تنپوش سپید و پاک او را از تنش بیرون آورد.
در دروازهی هزارهی سوم میلادی که فرآیند جهانی شدن، بسیاری از ملتها و فرهنگها را میروبد و هر ملتی در پی آن است که با فرازهایی فراگیر و فرهمند سربلندی خود را در برابر چشم جهانیان استوار سازد، چنین برخوردهایی پذیرفتنی نیست. بیگمان دلسوزان این آب و خاک اهورایی چنین برخوردی را بر نمیتابند.
اندیشهورزان بخرد چنین یورش خردسوزی را در چرخشگاه روزگار پر تنش ما نخواهند پذیرفت؛ شیوهای که مدیریت شهری اصفهان برگزیده و شورای شهر بر آن لب فرو بسته: برداشتن تندیس کاوه آهنگر از میدان آزادی.
برای آنکه خوانندگان زیرک به روشنی دریابند کاوه چه جایگاهی در تاریخ استوره اصفهان دارد برگی از جلد ۳۸ لغتنامه دهخدا را باز مینگارم «کاوه نام مردی است در شهر سپاهان – که لشکر ایران در آن جمع و از آنجا به هر جا مامور شدند و ریاست صنعت اسلحهی رزم داشته و جبهخانه (جباخانه)، که زره و مِغفَر و آلات جنگ میساخته، در دست او بوده و به سلسله پیشدادیان ارادت و اعتقاد صادقانه داشته…»
تندیس کاوه آهنگر یکچند در میدان آزادی بر فراز بود تا رهگذران از آن درس زندگی، کرامت، بزرگی و پایداری بیاموزند؛ تا آن که شهرداری به بهانه قطار شهری آن را برداشت. اکنون آن نیاز برطرف شده اما تندیس بر جای خود ننشسته است. در این آمدوشد:
نخست یادآور شوم گزارشگران فرهنگ و پیشینهی این آب و خاک کاوه را اصفهانیزادهای دلیر و پرتوان دانستهاند که از این شهر به پا خاست و از دشت هامون به سوی ضحاک تازی یورش برد که داستان آن را حکیم توس بازگفته است. به هر سو کاوه پرآوازهترین انسان آزادیخواه این آب و خاک است. نویسندگان زندگی کاوه و سرگذشت اصفهان هر دو بر این رخدادها قلم گشودهاند.
دو دیگر آنکه کاوه و اصفهان سرزمین کاوی به گونهای بیانگر اصفهانی آهنگر است و این همبستگی و دلبستگی میتواند بازتابی ژرف در چشم و دل مردم داشته باشد تا آنان را نیکنگر و روشنگر سازد. خودداری مدیریت شهری از برپای ساختن دوبارهی آن به دور از پاسداری کیان، هویت و فرهنگ این سرزمین است. اگر نگاهی فراگیر و فرهنگی را ابزار جستوجو قرار دهیم فرجام چنین کاری ناخوشایند است که مدیریت یک شهر از نماد روحبخش یک پیکره، تن زند که وجود آن میتواند مهر، دادگری، پیوند و همبستگی را در میان مردمان بر پا دارد.
یک سخن شنیدنی پرآوازه است که اگر توان ساختن و افراختن راه نو و گام نو را ندارید، دستکم از پاسداشت و نگهداری دستاوردهای پیشین کوتاهی نکنید.
رفتار شهرداری اصفهان داستان پندآموز حاتم طایی و برادرش را به یاد میآورد که مادرشان به برادر حاتم گفت تو نمیتوانی همانند حاتم به دهش و بخشش بپردازی و او بر چاه زمزم شد و کاری ناروا کرد تا نامش بماند و در برابر پرخاش مردم گفت بدنامی بهتر از گمنامی است.
جای آن است که مدیریت نصف جهان کلاه خود را قاضی کند و به گفته حکیم طوس دل را ترازو گرداند و در برابر یک کنش سودمند ـ که فرهنگ و هنر و تاریخ و هستی یک ملت را باز میگوید ـ ایستادگی نکند.
سخنم ناگفته و پیامم ناشنیده باشد. هیچ یک از کسانی که با برپایی دوباره تندیس همسویی ندارند دلبستگان ضحاک تازی نیستند و چشم به دیو سفید ندوختند و با روش و منش کاوه اصفهانی که در گوشهای از دل همه مردمان جای گرفته خشم و رشکی ندارند و پایداری و پایمردی او را نادیده نمیگیرند؛ پس چرا این گره میافکنند و به گشایشی ساده و آسان دل مردم به دست نمیآورند؟
به راستی نمیدانم در شناسنامه چند نفر از فرزندان ایرانزمین نام خالد استانبولی نوشته شده که فرنام خیابانی در پایتخت ایران است! اما به روشنی میدانم نام هزاران نفر از فرزندان این سرزمین کاوه است که سرچشمهی همه این نامها از کاوه دادخواه است که خردنامهی فردوسی چندوچون آن را بازگو کرده است. بیاییم برای چشمروشنی جوانان، روشنبخشی دل برنادلان، پاسداری از آنچه نیکی، آزادی و شادی است در زمانهای که یورش فرهنگی و بارش بیامان ویرانگری هویت فضای مجازی را پر کرده و از این رهگذر پیشینه و دستاوردهای ما را مورد آماج قرار داده است، با یک گام فرهنگی و نمادی از نمود سرمایه کرامت و آزادی و حیثیت پاسداری کنیم و با برپاساختن تندیس کاوه در شهری که در آن زاده شده است دین خود را ادا کنیم تا در گذر تاریخ در فراز و فرودها ناممان فرو نیفتد و در شمار کسانی که با اندیشه و باور کاوه ناهمسو بودند همنشین نشویم.
فرجام سخنم که پیشکشی ارزشمند برای مدیران امروز است که این هنگام فرخنده را از دست ندهند و با برپایی دوبارهی تندیس کاوه بر جایگاه آن نامی نیک از خود به یادگار بگذارند.
دمی با نیکخواهان متفق باش
غنیمت دان امور اتفاقی
*دکتر محمد علی دادخواه، حقوقدان و کنشگر فرهنگی
از: سایت امرداد