مرگ آقای دکترابراهیم یزدی اسباب نگارش مرثیه های فراوانی شده که محورشان بزرگداشت نقش مهم او در برپایی جمهوری اسلامی است که خود او نیز بارها بر آن تأکید و بدان افتخار کرده است.
من یزدی را تصادفاً در سفری که چند سال پیش به استکهلم داشت ملاقات کردم. نمایشی از خانم نیلوفر بیضایی روی صحنه می آمد و او هم به تماشا آمده بود. به او گفتم آقای یزدی در مورد شما خیلی حرف و حدیث هست. درپاسخ گفت بیشترش از مقوله ی جعلیات است؛ از جمله اینکه شایع کرده اند من زن انگلیسی دارم درحالی که همانطور که می بینید خانم من ایرانی است (و اشاره کرد به خانم محجبه ای که با مانتو و روسری در نزدیکی ما نشسته بود و گرچه سخنان ما را می شنید، ولی جوری رفتار میکرد که گویی ما در باره ی شخص دیگری حرف می زنیم و هیچ واکنشی نشان نمی داد).
یزدی شایعات رایج در مورد خودش را شنیده بود. بدیهی است شایعه راست و دروغ را در بر دارد و متأسفانه این جعلیات مانع از حقیقت یابی نقش شخصیتی می شود که در بزنگاه انقلاب و پس از آن نقش بسیارمهمی در تاریخ ما بازی کرده است. به او گفتم من انتقاداتی به نهضت آزادی و ایشان داشته ام که در جراید خارج کشور هم چاپ شده و امیدوارم بتوانم فردا این نوشته ها را به شما بدهم. فردا به همین قصد رهسپار محل سخنرانی شدم. سخنرانی ابراهیم یزدی در سالن ABF مرکزی در استکهلم عمدتاً با هیاهوی حزب کمونیست کارگری و فحاشی آنها بهم خورد و سعی و کوشش حاضران و از جمله بوتاس استاد زبان فارسی دانشگاه های سوئد که مدعوین را به آرامش دعوت کرد به جایی نرسید و هنگامی که می خواستم گاهنامه پیام ایران را که حاوی مقاله ی «نهضت آزادی چهل سال خدمت به ارتجاع» را به او بدهم، به تصور آن که می خواهم گل به او بدهم چند ناسزا نیز نصیب من شد، در صورتی که کتاب هیچ شباهتی به دسته گل نداشت. با این جنجال تنها فرصتی که
آن زمان برای پرسش و پاسخ خارج از ایران و در محیطی آزاد داشتیم از دست رفت.
من همان زمان در یک میزگرد رادیویی از حزب کمونیست کارگری و دیگر فعالان دعوت کردم که پشت میکروفون به این پرسش پاسخ بدهند که به آزادی بیان باور دارند یا خیر. نماینده ی حزب کمونیست کارگری به برنامه آمد ولی فقط برای اینکه بگوید این اشخاص جنایتکارند و نباید به اینها تریبون داد و بعد هم بلند شد و رفت.
اما یزدی که بود؟
چرا از بین سه یار خمینی در خارج کشور، بنی صدر، قطب زاده و یزدی، این آخری بیش از همه در مظان اتهام و ایراد است؟ شک نیست هرسه ی این آقایان در راهنمایی خمینی به عرضه ی سخنان فریبنده و قرار دادن او در مقام رهبر انقلاب نقش داشته اند؛ آنها می خواستند از یک مرجع مرتجع تندروی شیعه، یک رهبر انقلابی امروزی ولی دموکراتیک بسازند و به خورد ملت ایران و جهان بدهند که متأسفانه در این مورد موفق بودند. این کار را کردند، ملت ایران را قربانی کردند و بعد هر سه نفر نیز قربانی و مغضوب همین رهبری شدند. ولی در این میان نقش یزدی پرماجراتر و پررنگ تر است.
او در نامه ای به احمد خمینی در اهمیت نقش خود می نویسد: « اگر کسی نداند، شما خوب میدانید که «برنامه سیاسی و اجرایی» آقای خمینی را من تنظیم کرده و ایشان تصحیح و تنقیح نمودند که بعدها بر طبق آن شورای انقلاب و دولت موقت… تأسیس گردید. شما به کسی این اتهامات پوچ و بیاساس را زدهاید که طراح و مؤسس سپاه پاسداران بوده است، طراح و مبتکر «روز قدس» بوده است، طراح اصلی و اولیه برخی دیگر از نهادهای انقلاب بوده است.»(۱)
یعنی این یزدی است که به اعتراف خودش، پیشنهاد تاسیس جمهوری اسلامی را به خمینی داده. بی دلیل نیست اگر عده ای می گویند که مسئولیت یزدی و نهضت آزادی به عنوان محلل نظام سلطنتی مشروطه به یک حکومت دینی بنام جمهوری اسلامی سنگین است. یعنی حتا اگر خمینی و ملاها هم به فکر حکومت کردن نبوده اند این یزدی بوده است که گفته آقا میدان خالی است، چرا معطلید؟ این گوی و این میدان.
یزدی به این نقشی که او و همفکرانش در انقلاب بازی کردند افتخار می کند و به آن تحت عنوان «همکاری دو جریان اسلامی سنت گرایان با روشنفکران دینی» اشاره کرده، ولی هرگز از این که این همکاری چه بلایی بر سر مردم ایران آورده است دم نزده. همین همکاری دو جریان ارتجاعی سنتی و نو بود که ایران را به پرتگاه سقوط کشاند. هم او بود که خط اصلاح طلبی در داخل جمهوری اسلامی را با گنجاندن کلمه «التزام» به قانون اساسی جمهوری اسلامی به جای «اعتقاد» به آن را ساماندهی کرد. او که در آمریکا تحصیلات عالیه کرده بود هیچ چیزی از تجدد و مدرنیته همراه نداشت. در مقاله ای از جبهه ملی گله کرده بود که سران جبهه ملی بایستی به پیروی از اکثریت مردم به دستههای عزاداری عاشورا و تاسوعا میپیوستند چرا که ۹۷٪ مسلمان هستند و من در پاسخ نوشتم در این صورت نهضت آزادی به اشتباه این نام را برای خود انتخاب کرده است و بایستی نهضت عاشورا و یا نهضت حسینی را انتخاب می کرد.(۲)
ابراهیم یزدی فعالیت سیاسی خود را با عضویت در «نهضت خداپرستان سوسیالیست» شروع کرد و پس از کودتای ۲۸ مرداد در نهضت مقاومت نیز عضویت داشت و سپس برای تحصیل به آمریکا رفت و در شهر هوستون ایالت تگزاس مقیم شد و نخستین مسجد «جامعه ی مسلمانان هوستون» را تأسیس کرد و خود ریاست آن را برعهده گرفت. همچنین در تأسیس «انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا» با مصطفا چمران همکاری کرد. در تشکلی که چمران بنا نهاده بود، غیر از ابراهیم یزدی و محمد هاشمی، «رجب طیب اردوغان» نخست وزیر ترکیه، «ماهاتیر محمد» نخست وزیر سابق مالزی، «انور ابراهیم» معاون وی، «حسن الترابی» رئیس سابق مجلس مراکش و… نیز عضویت داشتند.
با تاسیس نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۰ یزدی همراه با چمران، علی شریعتی و صادق قطبزاده، شاخهی اروپا و آمریکای این تشکل را تأسیس کرد و نشریه «پیام مجاهد» ارگان نهضت آزادی را منتشر کرد که اختصاص به انتشار اخبار سازمان مجاهدین خلق داشت. در تیرماه ۱۳۴۳ برای برگزاری دورههای چریکی و سازماندهی مخفی همراه با چمران و مهندس محمد توسلی، مهندس ابوالفضل بازرگان، رضا رئیس طوسی، علی نصر، مهندس حسین حریری و… به مصر رفت و سازمان مخصوص اتحاد و عمل (سماع) را تشکیل داد. اما از این چریک بازی چیزی به دست نیامد و فقط چمران سازمان امل را ساخت که ربطی به ایران نداشت و می خواست حلال مشکلات لبنان باشد.
این کارها هیچ ارتباطی نه با نهضت ملی داشت و نه با آرمان هایش. همان موقع این آقایان باید از خودفریبی دست برمی داشتند و برای دیگران نیز توهم نمی آفریدند و از کلمه ملی دوری می جستند. مذهب ذاتاً جهان وطن است و ملی مذهبی با مصدقی بودن نمی خواند؛ این را نهضت آزادی که خواهان حکومتی با ایدئولوژی و مرام اسلامی بود با انقلاب ۵۷ ثابت کرد.
پس از این همه سابقه در همکاری با مجاهدین و ساختن سازمان چریکی سماع در شگفتم که برخی در توصیف او می گویند:« مبارزه وی علنی بود، قانونی بود، مسالمتآمیز بود، اصلاحطلبانه بود. در آیین مصدق و یارانش افراط و تفریط جایی نداشت.» (۳) نهضت آزادی مادر سازمان مجاهدین بود و برخی از اعضای نهضت آزادی به مجاهدین پیوستند، یزدی از خمینی مواجب می گرفت و نشریه ی پیام مجاهد منتشر می کرد. این کارها کجایش قانونی بود، کجایش مسالمت آمیز بود و اصولا کجایش در راستای اصلاح بود؟ تمام این سالها از اسم مصدق سؤ استفاده کردید، بس نیست که ما را تا اینجا آوردید؟ دیگر دست بردارید و به همان امامتان قناعت کنید.
یزدی رابطه ی سازمان یافته ای با خمینی داشت و ازسال ۵۰ – ۵۱ طبق نامه ای که خمینی برای او فرستاد از وجوهات سهم امام برخوردار بود که امتیازی استثنایی برای یک غیر معمم بود. به همین سبب در موقعیت دشوار اخراج خمینی از عراق از آمریکا به یاری او شتافت و او را به پاریس رهنمون شد. هنوز جزئیات و چگونگی ارتباط بین سازمان یزدی و خمینی را نمی دانیم ولی چنین استنباط می شود که این سازمان از همان سال ها از نظر مالی وابسته به خمینی بوده است. در اوایل سال ۵۷ ناگهان بازرگان طی مصاحبه ای صریحاً گفت که با بودن شاه هرگز وجود و پیروزی دموکراسی و آزادی در ایران امکان ندارد. بنابراین باید یکی از این دو بماند یا بایستی آزادی های مردمی تامین بشود و شاه برود یا شاه بماند و دوباره استبداد باشد. در همان زمان خمینی هم مخالفت خود را با این طرح که هم آزادی های مردمی تأمین بشود و هم شاه بماند، ابراز کرد و این هشدار خمینی به ملیون بود که شاه بی شاه و نقطه عطفی محسوب می شود که همه به آن توجه نکرده اند.
به یاد بیاوریم که تا آن زمان سران جبهه ملی و امضاء کنندگان اعلامیه سه نفره (که گفته می شود متن آن را بازرگان نوشته بود!؟) بر اجرای قانون اساسی و این که شاه سلطنت کند نه حکومت تاکید داشتند و بدین ترتیب با این اظهار نظر خمینی و بازرگان، بختیار که خواهان اجرای قانون اساسی بود تنها میماند که ماند.
موضع یزدی در طی انقلاب مسبوق به سابقه است، ولی اگر به گذشته برگردیم می بینیم موضع بازرگان تا ۵۷ آنقدرها مشخص نیست. بازرگان پس از کودتای ۲۸ براین باور بود که شعار جبهه ملی که اجرای قانون اساسی بود بی فایده است، چرا که شاه با کودتا سرکار آمده است. با شورش ۱۵ خرداد، دسته ی بازرگان و بخش مذهبی آن در خارج کشور، یزدی و بنی صدر به جبهه ملی فشار آوردند که مردم در خیابان ها حضور پیدا کرده اند باید آنها را تأیید کنید. آن موقع سران جبهه ملی در زندان بودند و دربار صنعتی زاده را برای مذاکره پیش آنان فرستاده بود و خارج کشور فشار می آورد که اگر مذاکرات را قبول کنید ما بیرون می رویم. جبهه ملی با ایستادگی دکتر صدیقی و دکتربختیار از تأیید ۱۵ خرداد خودداری کرد. اللهیار صالح تا آن زمان برحاکمیت قانون پافشاری می کرد ولی پس از اصلاحات ارضی، وی گفت شاه با انقلاب سفید به عنوان رهبر انقلاب عرض اندام کرد و دیگر نمی توان به او گفت در کارها دخالت مکن و به ناچار کناره گیری کرد. این مطلب گزک به دست نهضت آزادی و بازرگان داد که اللهیار صالح را هوادار شاه معرفی کنند و این جمله را بارها بازرگان و ملی مذهبی ها تکرار کردند. پس می بینیم در نهضت آزادی دورویی وجود داشت که از یک طرف با ملیونی مانند بختیار و سنجابی و فروهر برای برقراری حکومت قانونی همراهی می کرد، درحالیکه بدان اعتقاد نداشت و در بزنگاه انقلاب ۵۷ ناگهان جانب ملایان را گرفت درحالی که شاه پذیرفته بود که طبق قانون اساسی رفتار کند و حکومت ملی دکتر بختیار بر سر کار آمده بود.
نزدیکی یزدی و نهضت آزادی و سازمان مجاهدین پس از انقلاب ادامه داشت و سازمان مجاهدین توانست به بسیاری از ارگان های دولتی دست یابد و اعضای آن حتا در زندان به بازجویی اشتغال داشتند. پس از حمله چریک های فدایی به سفارت آمریکا و اشغال آن، یزدی در وضعیت دشوار آن روز مسئولیت امنیت سفارت را به عهده گرفت؛ همان زمان فداییان با دو گروه مواجه بودند: گروه حزب الله به سرکردگی ماشاءالله قصاب که بعداً آنجا کمیته تشکیل داد از یک طرف و مجاهدین که قادر به تحمل رقیب خود فداییان نبودند، از طرف دیگر.
خود یزدی در دستگیری و اعدام عوامل رژیم گذشته نقش فعال داشت و در نقش قاضی و دادرس نیز ظاهر شد و دستکم یک فیلم از محاکمه ی نصیری در دست است. آنچه مسلم است، او برخلاف بازرگان، موافق اعدام ها بود و مصاحبه او با بی بی سی (به زبان انگلیسی ) مؤید این سخن است. او برخلاف بازرگان اسلام را مقدم بر ایرانیت می دانست.(۴) بدین ترتیب باید گفت یزدی روزبه روز نهضت آزادی را بیشتر به سوی اسلام ارتجاعی سوق داد. آیا این افتخار است؟ آیا نشانه ی مصدقی بودن است؟ آیا نشانه ی میانه روی است؟
در آن هنگام نظام اسلامی سازمان یافته نبود و تظاهرات ۲۰۰۰۰۰نفره ی زن های متجدد ایرانی علیه فرمان
خمینی در مورد حجاب، برای اولین و آخرین بار خمینی را به عقب نشینی واداشت و مجبور به پس گرفتن سخنش کرد. آن زمان فرصت خوبی برای ایستادگی در برابر تندروی خمینی بود ولی طالقانی باوجود شهرت خوبی که داشت به نحوی به نفع خمینی کار را رفع و رجوع کرد و از نهضت آزادی و دیگر مدعیان ملی مذهبی و روشنفکر مذهبی نیز حرکتی دیده نشد و حتا گروه های چپ هم که آن زمان مسئله شان آزادی های فردی نبود و توجهی نکردند؛ دشمن عمده آن زمان امپریالیسم امریکا بود و آزادی محلی از اعراب نداشت.
بنا به ضرب المثل مهمان از مهمان خوشش نمی آید صاحبخانه از هیچکدام، ورود یزدی و امیرانتظام به جمع نهضت آزادی با خوش آمد گویی همراه نبود؛ عزت الله سحابی دل خوشی از تازه واردان نداشت و صباغیان حتا جلسه سازمانی را با ورود امیر انتظام را ترک کرد و در را به شدت بهم زد. از همه بدتر یزدی روی دیدن امیر انتظام را نداشت. امیر انتظام در خاطرات خودش می نویسد: « نکته ی دیگر اینکه در طول پنج ماهی که در تهران در سمت معاونت نخست وزیر مشغول خدمت بودم، بارها دکتر ابراهیم یزدی به من گفت که اگر او نخست وزیر بود، هر گز مرا برای همکاری در هیئت دولت موقت دعوت به کار نمی کرد. تنها دلیلی که من از حرف های او درک کردم این بود که من در نظر او مسلمان غیر مذهبی بودم و شباهتی با اکثریت اعضای مذهبی هیئت دولت نداشتم.»(۵)
طرح انحلال مجلس خبرگان را امیر انتظام تهیه کرده بود و بابت آن مجازات و زندانی شد. در مقابل ابراهیم یزدی به اتفاق هاشم صباغیان، علی اکبر معین فر، ناصر میناچی با این طرح مخالفت کرد. وقتی مسئله ی طرح مخالفت با مجلس خبرگان به اطلاع خمینی رسید، دستور محاکمه ی امیر انتظام را داد.
امیر انتظامی که همواره با با مانع تراشی های گوناگون روبرو بود، برآنست که «.. مشکلاتی را که برای من به وجود می آوردند با مشکلات آقای ابراهیم یزدی و هاشم صباغیان فرق داشت چون آنها وابسته به جناح روحانیون بودند در حالی که من از دیدگاه آنان غیر متشرع قلمداد می شدم.» ( همانجا رویه ۳۸)
چنین بود رفتاریزدی با همکاران و هموطنانش. مردی که در آمریکا تحصیل کرده بود و ا زحقوق دموکراتیک در آن جامعه ی سکولار برخوردار بود، هیچ چیز از آن جامعه نیاموخته بود. آیا مردم انقلاب کردند که گرفتار ملایان مرتجعی شوند که اصلاحگرانش امثال یزدی باشند و کشور را به چنین ویرانه ای تبدیل کنند؟
از پیوند روشنفکر دینی با ملایان چه چیزی عاید ملت شد؟ جز نابرابری در همه عرصه های زندگی جز ستم بیشتر برمردم، جز ستم بر زنان، جز فقر و بدبختی و نکبت و..
کاش عبرتی در کار بود یا لااقل حیایی برای اینکه به بهانه ی مرگ یزدی این همه فضایل ناموجود به او نسبت داده نمی شد.
از: ایران لیبرال