من در اینجا چند جمله از قول یک نفر مى نویسم. ببینید قضاوت تان در باره ى او چگونه خواهد بود و بر او چه نامى خواهید نهاد:
ما سال ۱۳۵۶ که گروه فلق را تشکیل دادیم انقلابى بودیم و به امام گرایش داشتیم. راه هاى محافظه کارانه و سازشکارانه را رد مى کردیم…
از این جهت با دکتر یزدى کمتر و با مهندس بازرگان بیشتر مشکل داشتیم… یزدى مى دانست و قبول داشت که امام رهبر انقلاب است،… حال آن که بازرگان خود را سیاسى تر و چیز فهم تر مى دانست…
این روحیه خیلى سریع در ما رشد کرد که چرا خودمان کشور را اداره نکنیم… اما مهندس بازرگان هم چنان موضع گرفته بود که به نظر مى رسید جز با کنار زدن او نمى توان انقلاب را اداره کرد…
معیار ما شریعتى بود…
مجاهدین خلق، چریک هاى فدایى و حزب توده فعال بودند؛ ما هم باید در مقابل آن ها کار حزبى و تشکیلاتى مى کردیم…
ما براى شهادت وارد کار سیاسى شده بودیم…
آن زمان اگر وارد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى مى شدیم انگار وارد خانه مى شدیم. لباس راحتى مى پوشیدیم؛ مثل یک خانه ى تیمى…
ما تا سال ۱۳۶۰ شیوه هاى تنبیهى را در سازمان خود داشتیم. مثلا اگر کار خلافى کرده بودیم، شلاق مى خوردیم…
حداکثر پنج یا ده ضربه شلاق مى خوردیم…
فرض کنید من کار اشتباهى کرده بودم، در شوراى سیاسى چند ضربه شلاق روى دستم مى زدند…
اصلا کلمه ى پیشرفت در ادبیات امام نبود…
نقطه ى عزیمت ما حقوق بشر نبود…
معتقد بودیم که برخورد فیزیکى با مجاهدین خلق غلط و به نفع آن هاست و باعث مى شود آن ها مظلوم نمایى کنند…
یک دفعه مطبوعات و کتاب ها و چاپخانه هاى کل کشور را به من [که ۲۵ ساله بودم] سپرده بودند. منى که تفاوت پاراف و امضا را نمى دانستم…
ما کارهاى خوب زیادى کردیم، اما یکى از کارهاى غیر قانونى که کردم این بود که سریع رفتم زیر دو خم حزب توده را گرفتم. کارى با قانون نداشتم. من مدیر توانایى بودم و مدیران چاپخانه ها از من مى ترسیدند. اتوریته ى خوبى روى آن ها داشتم. وقتى سر کار آمدم همه ى آن ها را به تالار وحدت دعوت کردم و آنجا به آن ها اولتیماتوم دادم. از آن طرف هم چاپخانه هاى توده اى ها را شناسایى کردم و تصمیم گرفتم این چاپخانه ها را از چنگ آن ها در آوریم. طرفدار دستگیرى نبودم اما مى خواستم امکانات آن ها را بگیرم.
چاپخانه هاى تهرانِ حزب توده را من بستم. تقریبا به شکل غیر قانونى…
یک کار دیگر هم که کردم این بود که جلوى اسامى خارجى را براى کالاهاى ایرانى گرفتم…
مقرر کردیم که برخى کتاب ها در صورتى مجوز مى گیرند که مقدمه اى ابتداى آن ها نوشته شود. مثلا کتاب شوهر آهو خانم که مجوز مى گرفت به این شرط که مقدمه اى ابتداى آن گذاشته شود و توضیحى داده شود تا خداى نکرده جامعه منحرف نشود…
هیاتى براى بررسى کتاب تشکیل دادیم. اقدام خوبى بود. در این هیات تیپ هاى مختلفى بودند، از دکتر سروش تا حداد عادل…
زمینه نظارت بر انتشار کتاب از زمان من آغاز شد…
ما دنبال محدود کردن جریان هاى ضد انقلابى و ضد اسلامى بودیم. مجاهدین خلق و سلطنت طلب و توده اى…
یک بار از طرف امام حساسیت نشان داده شد و آن در باره ى کتاب هاى على دشتى بود. به نظرم امام از کتاب ۲۳ سال دشتى رنجیده خاطر بودند و به ما گفتند هیچ کتابى از این فرد منتشر نشود.
بدون کنکور وارد دانشگاه تهران شدم…
*************
این ها قسمت هایى بود از مصاحبه ى شماره ى اخیر مجله ى «اندیشه پویا» با مصطفى تاج زاده. اگر چه تاج زاده با گفتن این سخنان مى خواهد عذر تقصیر بخواهد و بگوید که در اوایل استقرار نظام جمهورى اسلامى تندروى هایى کرده است اما پایه هاى جمهورى اسلامى امروز را آقاى تاج زاده و یاران اش با همین کارها گذاشته که نتیجه اش شده است دوران فاجعه انگیزى که به خود تاج زاده و تاج زاده ها نیز آسیب زده و آن ها را از گردونه ى حکومت به بیرون پرتاب کرده است.
گفتار تاج زاده با لبخند و بذله گویى همراه است تو گویى اتفاق خاصى نیفتاده و خوب و بد موضوع نه یک کشور و ملت را بلکه چند مجاهد خلق و توده اى بى اهمیت را تحت الشعاع خود قرار داده است.
نه آقاى تاج زاده! سابقه ى شما و یاران تان خراب تر از آن است که با لبخند و بذله گویى بتوانید از کنار جرائم خانمان برانداز تان بگذرید. هر کدام از جملات بالا که بیان فرموده اید، تیشه اى بوده که به ریشه ى این مملکت و فرهنگ آن زده اید. تنها با بر چیدن بساطى که شما چیده اید مى توان تاوان جرائم تان را داد. امیدوارم زنده باشید و زنده باشیم و آن روز را ببینیم.
از: گویا