فرشته ناصحی
ساعت حوالی نه صبح و درست در مرکز بلوار قدس اهواز یا همان لشکر سابق بود، حوالی پادگان لشکر نود و دو زرهی. «امیرحسین» سرباز وظیفه است و هفت ماه به پایان خدمتش مانده. او دیروز به مراسم رژه اهواز رفته بود. مراسمی که با حمله تروریستی، ناتمام ماند و یادگارش شد بهت و اندوه.
امیرحسین هم مثل خیلیها عزادار شده، عزادار یکی از دوستانش: « نوزده روز به پایان خدمت خلیل هاشمی فر از اهالی روستای تنگ تکاب بهبهان باقی مانده بود. فکر می کنم گلوله به پشت سرش خورد، البته مطمئن نیستم. او چند ردیف جلوتر از من روی زمین افتاد. اولش تصور کردم، او هم مثل من با شنیدن صدای تیراندازی خودش را برای محافظت روی زمین انداخته، اما رد خون را روی گردنش دیدم. نیم خیز شدم که به طرفش بدوم که فریاد تحکم آمیز یک نفر را شنیدم که داد می زد بخواب سرباز، بلند نشو. فریادش چنان تحکمی داشت که میخکوبم کرد. حالا نمی توانم باور کنم در طول همین چند دقیقه خلیل رفته باشد. او نه این وری بود، نه آن وری. یک سرباز ساده بود. خندههای پیوسته و مدامش در یادم مانده، وقتی شروع می کرد به خندیدن دیگر تمام شدنی نبود. »
خلیل هاشمیفر، تنها سرباز کشتهشده حادثه دیروز نبود. از ۲۹نفری که دیروز در این حمله کشتهشدهاند، حداقل ۱۱نفرشان سرباز بودند. معلوم نیست از ۵۷نفری که زخمی شدند، چند نفرشان سرباز بودهاند.
امیرحسین میگوید اولش با اینکه صدای تیراندازی میآمده اما چنان شوکه بودهاند که تا چند لحظه هیچ واکنشی نشان ندادهاند، اما وقتی چند نفر به زمین میافتند، همه متوجه میشوند چه شده است: «چون مراسم جنگ و یک رژه نظامی بود، اولین چیزی که به ناخودآگاه ذهنم رسید این بود که این سر و صدا بخشی از جریان رژه است. یک لحظه یک نفر که در جهت مخالف ما ایستاده بود و دوربین به دست داشت فریاد زد «بخوابید، یا خدا، بخوابید» و صف منظم ما بهم ریخت. هر کداممان به یک طرف فرار کردیم و خودمان را روی زمین انداختیم تا از گلوله ها نجات پیدا کنیم.»
سربازها یا کف زمین ولو شدند یا توی جوبهای دو طرف خیابان موضع گرفتند. مردم عادی هم که دو طرف خیابان ایستاده بودند توی همان جوها یا پشت دیوارها پناه گرفته بودند: «یکی از بچههای گروه موزیک را دیدم که سازش افتاده بود و بازویش تیر خورده بود. بالا را که نگاه کردم روبرویم یک عالمه ساز دیدم که دور و بر جوی آب پخش و پلا شده بود.»
تصاویر منتشر شده نشان می دهند که سربازان حاضر در محل به مردم عادی برای پناه گرفتن کمک میکنند. بر اساس گزارشهای رسمی، مهاجمین با لباس مبدل با پوشش مردمی شلیک کرده اند. «غلامرضا شریعتی»، استاندار خوزستان به ایرنا گفته آنها با لباس مبدل و با پوشش سپاه و بسیج و از پشت جایگاه به مردم حمله کردند.
امیرحسین می گوید از دو ماه قبل برای مراسم رژه امروز تمرین میکردند: «ما که بچههای نسل جنگ نیستیم. سربازها تمام تلاششان را میکنند تا دوره سربازی را از جهنم به یک وضع قابل تحمل تبدیل کنند و شرکت در این مراسم شاید منجر به گرفتن چند روزی مرخصی استحقاقی باشد.»
امیرحسین یک لحظه خیال کرده قیامت است: « زنی داشت جیغ می کشید. نمیدانم بچهاش چه شده بود. همین اندازه می دانم که سرم را به آرامی بالا آوردم و هنوز هم نمیدانستم جان به در برده ام. یک عده زیادی از نیروهای امنیتی دور و بر جایگاه تجمع کرده بودند که مبادا افراد حاضر در آنجا آسیب بینند. سربازها هم داشتند برای دور کردن مردم تلاش می کردند.»
گلوله ها از فاصله دور اما بی انقطاع میآمد. صدای شلیک یک لحظه هم متوقف نمیشد. یک جانباز را هم که روی ویلچر بود، زده بودند. «حسین منجزی» که از جنگ ایران و عراق جان به در برده و سالها به ویلچرش خو کرده بود تا در اولین روز بزرگداشت همان جنگ بعد از این همه سال، روی همان ویلچر گلوله بخورد و کشته شود.
تفنگ امیرحسین و بقیه دوستانش خالی از گلوله بوده. او میگوید با اینکه همه گیج بودند اما روحیه فداکاری را در حد اعلای کلمه در آن لحظات دشوار دیده و هر کسی به فکر کمک به زنها و افراد تماشاچی بوده. اینکه چطور مردم وحشتزده را دور کنند. جایی ببرند که موضع بگیرند و در امان باشند. با اینکه خودشان در تیررس گلوله بودند. شلیک ها که ادامه پیدا می کند و چند ثانیه از ماجرا می گذرد، سربازها و مردم آن حوالی از گیجی خارج می شوند و هر کسی به یک سمتی می دود: «خوابیدیم روی زمین و وقتی بلند شدیم یک عده از دوستانمان بلند نمیشدند. زمین را خون گرفته بود. آنها که مرده بودند، سربازها بودند.»
از: ایران وایر