تهران، ۷ شهریور ماه ۱۳۹۷ خورشیدی
به نام خداوند جان آفرین “پناه جهان پشت ایران زمین“
با درود به سروران و باشندگان گرامی!
درنگی کوتاه در آیین بزرگداشت زنده نام فرزین مخبر این انسان خود ساخته از تبار میهن پرستان نهضت ملی که ترکمان کرد و رفت را زیر عنوان “فردا، نخستین روز مابقی عمر ماست” پیشکش باشندگان ارجمند می کنم.
زنده نام فرزین مخبر در همان روزهای آغازین نوجوانی که هنوز آثار اشغال بیگانه در رفتار حاکمان در میهن را حس می کرد و شرنگ تلخ استبداد وابسته را می چشید، با اندیشه پیشگامان نهضت ملی و ملت گرایی ایرانی آشنا و با پیروی از آموزه های اسطوره های ایستادگی و استواری، همچون زنده یادان پروانه و داریوش فروهر که باور راستین به دکتر محمد مصدق، آزادی و ناباوستگی ایران زمین داشتند، سرسپرد و در شناخت تاریخ و فرهنگ پر بار ایران تلاش کرد و در تشویق جامعه به نگاهبانی از یکپارچگی، استقلال و آزادی میهن در بزنگاهها ایستادگی کرد و سختیهای فراوان به جان خرید که به آن از سوی سروران اشاره شده است و از تکرار آنها پرهیز می کنم.
اما براستی زنده نام فرزین مخبر کی بود؟ در جایی خوانده بودم: “انسانها دوبار میمیرند یکبار آنگاه که باورهایشان میمیرد و با دیگر آنگاه که از دنیا می روند.”
زنده نام فرزین، ترک مان کرد و رفت ولی باورهای او زنده خواهند ماند. ازاین رو او را زنده نام می خوانم. او انسانی چند ساعتی، پرشور، نماد پایداری و سرزندگی، پرمهر و آزاد اندیشی بهنگام، چه وفادارانه از عهده آزمون های تاریخی سربلند برآمد و به پیمانی که در نوجوانی در آیین هموند شدن در حزب ملت ایران در راه میهن و ملت گرایی ایرانی سر سپرد. (برای آگاهی از باورهای این هموندان به فرازهایی از آن پیمان که پیمان میهن پرستان ایرانی بهنگام اشغال میهن بود) اشاره می کنم:
“سوگند به تو خدای بزرگ ایران، تا خون در بدن دارم، تاقلب در سینه می تپد برای پایداری و سرافرازی مرز و بوم تو و پیروزی راه راست می کوشم، خداوندا (ایران) میهن پر افتخار من، گهواره فرهنگ ابدی توست، برای بزرگی و استواری این سرزمین خواهم کوشید، تا جهان تیره و تار نگردد،
ایران سرافراز در جهان جهان به ایران سرافراز……………..”
از این رو نام او، راه او، باور های او، یاد او و وفای به پیمان او همواره زنده است.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
و فرزین ها هرگز نخواهند مرد.
خواستم خشت ز خم گیرم و می از لب جام چرخ دوری زد و خشت لب ایوانم کرد
عزیزان هربار در برگزاری آیین های درگذشت، دوستان قدیم و یاران ندیم که همگی دل در گرو میهن عزیزمان دارند و وجه اشتراک همگی مان با وجود گونه گونی سلیقه ها، ایران است که گرد هم می آییم. از این رو مدت هاست طرح موضوعی اندیشه مرا به خود مشغول کرده است و آن اینکه: “از پگاه دل انگیز روز فقدان بهرام نمازی و فرزین مخبرتا غروب غم انگیز همان روز فاصله ایست به وسعت بودن تا نبودن.” ما چه درسی از آن فاصله ها بر گرفتیم؟ تا از تنگنای منیت ها به در شویم و دست در دست هم بدور از هرگونه تبعیض، خودخواهی و خشونت ایران را دریابیم و مخالف را دشمن نپنداریم و تحمل کنیم تا با وجود تفاوتها یگانه شویم.
عزیزان “ناگهان چه زود دیر می شود.“ بهرام نمازی و فرزین مخبر و دیگر دوستان و یارانی از کاروان نهضت ملی رفتند و ما مانده ایم و شگفتا طبق معمول یاران موافق و دوستان مخالف که در حیات از هم دورند، در آیین های خاکسپاری چه با شکوه حماسه حضور آفریدند.
سروران! اندیشه ای که دلی را نرباید و عقلی را مجذوب نکند به چه ارزد؟. این زخمها، این دوری ها، باید چیزی به ما بیاموزد که ما در کجای مختصات مسوولیت ایرانی بودنمان ایستاده ایم؟. این دوگانگی ها، این تضادها، این متهم کردن های بی پایه تا چه وقت ادامه باید داشته باشد که یگانگی هایمان را سست و بیگانگان آزمند و متجاوز به حقوق ملت را گستاخ و تهییج به تجاوز می کند. نمی دانم در فرهنگی که روزگاری سرشار از راستی و درستی بوده است، در فرهنگی که ادب مرد به ز دولت اوست، چگونه دورویی، دروغ و بد اخلاقی در آن رسوخ کرده است؟! باید به خود آییم چشم بر هم زنیم دودمانمان، آب و خاکمان بر باد است. اگر گذشته نه چندان دور خود را وا کاوی کنیم در می یابیم که بن بست کنونی جهان در خاور میانه هم معلول سرنگون کردن دکتر مصدق بود. که آن هم، گذشته از کودتای خائنانه آمریکا-انگلیس و سکوت اتحاد جماهیر شوروی که نقش اساسی داشتند، دو دستگی ها و تضادهای داخلی و با دریغ نقش نیروهای وابسته به بیگانگان که مستقیم و غیر مستقیم در خدمت کودتا قرار داشتند تعیین کننده بود.
چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم، نیک اختری را
چه زیبا بود در آیین خاکسپاری، پیروان و نمایندگان اندیشه های گوناگون از تمامی گروههای اجتماعی، از آذری، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، شیرازی، خراسانی، اصفهانی، مازنی و… در یک جمله، نمونه ای از ملت با همه زیبایی های گونه گونی اندیشه ای که فصل مشترکشان، ایران بود در یک جا در کمال نظم گرد آمده بودن تا بزرگ بداریم یارانمان را. در حال تشییع پیکر فرزین، این هموند درستکار دبیرخانه، این هموند پایور شورای مرکزی و هیات اجرایی حزب ملت ایران، این یار و عاشق فروهر ها، چه چشم های گریانی که در حسرت یگانگی ملی، سرود ای ایران سر می دادند که حماسه ای از روح بلند ایرانیت ، اسلامیت و همبستگی ملی را به نمایش گذاردند.
حکیم سخن عالیجناب فردوسی می فرماید:
نه بینی که چون با هم آیند مور ز شیران جنگی برآرند شور
پروردگارا! “مبادا در سرزمین ما پیوند دوستی گناه بزرگی شود و دروغ و تهمت در آن رخنه کند.” در همین سالهای اخیر نه چندان دور بزرگانی از نهضت ملی همچون زنده یادان داریوش و پروانه فروهر، دکتر یدالله سحابی، مهندس عزت الله سحابی، دکتر احمد صدر حاج سید جوادی، علی اردلان، مهندس عباس امیر انتظام، بسته نگار، بهرام نمازی و هفت روز پیش عزیز دیگرمان فرزین مخبر را هم به خاک سپردیم؛ فردا را چه خواهیم کرد؟ آیا تا درگذشت یاری دیگر، همچنان به خود مشغول شویم به اتهام زدن ها و عیبجویی هایمان ادامه دهیم؟ در این صورت چون برف در آفتاب تموز ذوب می شویم.
سروران ارجمند! در وضع امروز جهان و منطقه ملت و میهن ما روزگار سخت و خطرناکی را سپری می کنند، تنها یک راه پیش روی ماست در سایه خرد جمعی یگانه شویم باید عزیزان “همراه شد کین درد مشترک، هرگز جدا جدا در مان نمی شود.”
از زبان به خون خفته، پروانه جنبش دانشجویی همان پروانه فروهر، همان گرد آفرید زمان بشنویم که گفت:
“بیایید تا دیر نشده همه گلایه هایمان از یکدیگر را برای زمانی دیگر بگذاریم که میهنمان، هویتمان، نیا آب و خاک ورجاوندمان، گهواره و گورمان در وضع خطرناکی بسر می برد”.
“ترسم دمی سراغ من آیی که اهل درد آگاهی دهند که در خانه کس نماند“
در پایان بر خود لازم می دانم مراتب سپاس خود را از بانوی بزرگوار، بدری سعیدی که مصداق جمله زیبا در زندگی مشترکشان با فرزین مخبر بود آنرا پیشکشتان کنم، که ” مرد افتخار و شهرت می خرد اما زن بهایش را می پردازد”. همچنین از پرورش و آموزش دختران ارجمندشان، ایران خانم که به راستی برازنده نامش است و آذر خانم یاد کنم و قدردانشان هستم که از فرزین در نهایت صمیمیت، مهربانی و فداکاری در طول زندگی به ویژه در دوره بیماری، پرستاری و نگاهداری کردند.
سخنانم را با جمله ای که پدرم در وصیتش برایم نوشته بود و آن جمله ایست در دیوار آرامگاه ژان ژاک روسو که از سوی ایرانی خوش ذوق، به فارسی و نظم درآورده شده است پیشکش تان کنم.
“بودم آنگاه که نو باوه و خرد
پدرم تنگ در آغوش فشرد
یادم آید به رخم بوسه زنان
گرم و لرزنده ز فرط هیجان
گفت ای نوگل شاداب بهار
وطنت را پسرم دوست بدار“
با سپاس از حوصله سروران
پاینده ایران
تهران، ۷ شهریور ۱۳۹۷ خورشیدی