حمله به سوسیال دموکراسی از چپ و راست، پدیده تازهای نیست. بر راست جهانی حرجی نیست. آنها از چپ سنتی و انواع چپهای رادیکال هراس چندانی ندارند. کسی از دشمنانی که اسیر رویا و خیالبافی باشند، نمیترسد. اما راست نمیتواند از رشد سوسیال دموکراسی در هیچ کجای جهان، نگران نباشد و هر جا که فرصتی دست بدهد، از همه ابزارها، از ترور امثال اولاف پالمه تا کودتا علیه آلنده و مصدق و تا ترور شخصیت، در بوق کردن ناکامیها و اعلام هزار باره پایان سوسیال دموکراسی، برای تضعیف حریف قدر و تاریخی خود بهره میجوید. جریانات راست افراطی، به مثابه دشمنان آزادی، برابری و حق تعیین سرنوشت، هرگز دست از دشمنی با سوسیال دموکراسی بر نمیدارند و راست میانه هم، سوسیال دموکراسی را رقیبی سخت جان و کارآزموده میداند و در مقابله با آن یک لحظه هم غفلت نمیکند. اینها همه اموری طبیعی و منطقی هستند. آنچه شگفتیآفرین است اما، برخورد خصمانه چپ مدعی رادیکالیسم ایرانی با سوسیال دموکراسی و سرهمبندی ردیهها در مقابله با آن است.
مدعیان چپ، بارها خبر پایان دولت رفاه، تبدیلشدن دموکراسی به اسم رمز سرمایهداری، پایان افسانه امکان اسقرار دموکراسی و تامین اجتماعی، پایان سوسیال دموکراسی در اروپا، بیآیندگی سوسیال دموکراسی و سخنان دیگری از این دست را با ساز و سرنا اعلام نمودند و هر بار که پتک واقعیت بر سرشان فرود آمد، به جای اندیسشیدن، نغمه ناساز تازهای کوک کردند. در حالی که مشغول برگزاری جشن پایان سوسیال دموکراسی بودند، با پیروزیهای درخشان برنی سندرز، سوسیال دموکرات بلند آوازه آمریکایی و سر برآوردن جنبش بزرگ مردم آمریکا به رهبری او مواجه شدند. اما به جای درس گرفتن، به خشونت کلامی بیشتر روی آوردند.
چپ ارتدکس و سنتی، بعد از سقوط شوروی، هیچ حرفی برای زدن نداشته و ندارد. دلیل این امر هم روشن است. جهان، با ما و نسل ما متولد نشده است. پیش از ما، بسیارانی بودند و مبارزات بس بزرگی در تمامی حوزههای دانش و زندگی وقوع یافته است. شکست چپ پیرو لنین و مائو، فقط پیروزی راست جهانی نبود. پیروز بزرگ این میدان، سوسیال دموکراسی بود که در مقابل انحرافات خشن و بدویسازیهای امثال لنین و مائو و نیز کمبودهای اندیشه مارکس ایستاد. بهروز ماند و بهروز شد و اجازه نداد که دیکتاتورها، خیالبافان و پوپولیستها، آبروی چپ را همراه خودشان نابود کنند.
«نوکری سرمایه» اتهام سخیفی است که بیشتر از همه، لنین آن را متوجه سوسیال دموکراسی کرد و امروز زندگی با دست ردی که بر میراث لنین میزند، بهترین پاسخ را به اینگونه برخوردهای بدوی و کینتوزانه میدهد.
سخن سوسیال دموکراسی روشن است: تاریخ هیچ حرف نهایی ندارد. بنا به حکمت قدیمی و بزرگمهری ما ایرانیان، «همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادند» و به تعبیر رسای ادوارد برن اشتاین، هدف نهایی اهمیتی ندارد، این جنبش برای آزادی، برابری و همبستگی است که اهمیت دارد. هیچ وضعیتی «مطلوب» نیست و هیچ «وضعیت مطلوب» قابل تعریف نیست. رفرم همیشه لازم است و هر هدفی بعد از حصول، وسیلهایست برای دستیابی به اهداف بلندتر.
بشر امروز که با انقلاب فرانسه به روی جهان نوین چشم گشود، میتواند بر پایه اصول آزادی، برابری، همبستگی، صلح و پاسداری از محیط زیست و با تاکید بر درهمتنیدگی ارگانیک این عناصر، به حرص و آز ذاتی نوع خود لگام بزند و حداکثر عدالت ممکن را - که با رویاها فاصله بسیار دارد – تامین کند.
سوسیال دموکراسی امروز در فکر نابود کردن اقتصاد بازاربنیاد نیست. چون این کار را یاوهای بیش نمیداند که در مختصات فعلی جهان، معنی دیگری جز نابودی تمدن ندارد. فردا چه خواهد شد؟ بخشی از پاسخ را مردمان فردا خواهند یافت و باقی را هم برای مردمان پس فردا به ارث خواهند گذاشت. اما تمام تلاش سوسیال دموکراسی امروز – با سه خط تاکید زیر کلمه امروز – متوجه تحمیل همبستگی به سرمایه، مهار سودجویی سیستم و بستن دست انسانهایی است که از برتریهای طبیعی و غیر طبیعی خود برای اجحاف به دیگران بهره میبرند. کاری که در تاسیس دولتهای رفاه با موفقیت انجام شد و با ارایه نمونههای درخشانی از زندگی انسانی در بحش اعظم اروپا، انسان را متقاعد کرد که ساختن جهانی مرفهتر، بهتر، عادلانهتر و عاری از جنگ و ستیز ممکن است. کدام دستآوردی در تاریخ چندین هزار ساله بشر با این دستآورد سوسیال دموکراسی اروپا قابل قیاس است؟ شوروی استالین و یلتسین، چین مائو، کوبای کاسترو، آلمان هیتلری یا آمریکای مک کارتی؟
شاه بیت حرف چپ سوسیال دموکرات ستیز ایرانی، ظاهرا این است که سرمایه داری سخن آخر تاریخ نیست. و پاسخ ساده و عوام فهم به این سخن این است : باشد یا نباشد، به من و شما چه ارتباطی دارد؟ در جهانی که در آن انباشت علم سرعتی سرسامآور و نجومی گرفته، آیا من و شما باید به خودمان تا این حد جرعت بدهیم و در مورد سر نوشت نسل آینده و نسلهای آینده تصمیم بگیریم؟ در ثانی، گیریم که سرمایهداری سخن آخر تاریخ نباشد، چه نتیجهای میخواهید از این حکم بگیرید؟ میخواهید در ایران امروز که ۸۰ در صد اقتصادش دست دولت، سپاه و بیت است، چه خاکی بر سر اقتصاد بریزید؟ اگر پیوستن به بازار جهانی «نئولیبرالیسم» و فحش ناموسی است و اگر گذر به یک اقتصاد آزاد متکی بر احترام به مالکیت خصوصی و مهار سود جوییهای غیر متعارف از طریق تحکیم آزادی و تامین حقوق تشکلهای مدنی و سندیکایی هم، سوسیال دموکراسی و نوکری سرمایه است، پس بیایید یک بار هم شده روشن و شفاف به مردم بگویید که دنبال چه نوع اقتصادی هستید و فرق اقتصاد مورد نظرتان با اقتصاد مقاومتی خامنهای چیست! آیا باید این سخن برخی از شما دوستان را که ضروری است به تاسی از کارگران هفت تپه، خواستار دولتی کردن و یا مدیریت شورایی واحدهای اقتصادی شد، جدی تلقی کنیم؟ یعنی مردم ما نباید از سقوط شوروی هیچ درسی بگیرند؟ یعنی ما باید تقسیم فقر را به توسعه همراه با نابرابری ترجیح بدهیم؟
دوستان ما وقتی در ارتباط با برنامه توسعه پایدار در ایران کم میآورند، به سراغ جهان میروند و اغلب، آلمان و عملکرد سوسیال دموکراسی در این کشور را به عنوان هدفی سهلالوصول بر میگزینند. به کاهش آرای حزب سوسیال دموکرات آلمان اشاره میکنند و به رفرمهائی که در زمان ریاست شرودر انجام شد و در نهایت، با جمعبندی آنچه که شکست و ناکامی پنداشتهاند، سنگی بر گور سوسیال دموکراسی در آلمان میگذارند.
دوستان در گزینش آلمان به مثابه موطن اصلی سوسیال دموکراسی، کاملا محق هستند. اما بر خلاف تصور آنها، آلمان اصلا هدف آسانی نیست. نخستین ادعای دوستان، پشت کردن مردم آلمان به سوسیال دموکراسی است. این ادعا مبتنی بر واقعیت نیست. حزب چپ به رغم اختلافاتی که با حزب سوسیال دموکرات دارد، حزبی در طیف گسترده سوسیال دموکراسی است. سرشناسترین رهبران و پایهگزاران این حزب یعنی اسکار لافونتن ( دبیر اول سابق حزب سوسیال دموکرات آلمان) و گریگور گیزی، بارها بر سوسیال دموکرات بودن خود تاکید کردهاند. حزب سبز هم که متحد پایدار حزب سوسیال دموکرات بوده وهست، به لحاظ برنامه و عملکرد، حزبی سوسیال دموکرات است که شاید نسبت به حزب مادر، تاکید بیشتری برامر محیط زیست و جایگاه نهادهای مدنی داشته باشد. اگر آرای این سه جریان را به یکدیگر بیافزاییم، خواهیم دید که کماکان حدود ۵۰ در صد رای دهندگان این کشور، به چپ سوسیال دموکرات تمایل دارند و در این نسبت، در مقایسه با دهههای گذشته، هیچ تغییر محسوسی بوجود نیامده است. پایه چپ آلمان نه راست شده، نه به رادیکالها روی آورده و نه آب شده است.
نکته دیگری که به مثابه نشانه پایان سوسیال دموکراسی آلمان از آن یاد میشود، به اصلاحات دوران صدر اعظمی شرودر باز میگردد. در ارزیابی از نقش و اهمیت این اصلاحات نه در آن زمان و نه امروز، سوسیال دموکراتهای آلمانی نظر واحدی نداشته و ندارند. ایرانیان مقیم آلمان هم به همین گونه، نظرات متفاوتی دارند. اگر چه امروز که حزب در حال فاصلهگیری با طرحهای آن زمان است، بسیاری ترجیح میدهند که سرشان را بدزدند و با منتقدین همراه شوند، اما باور من هم در آن زمان این بود و هم امروز این است که آنچه بوسیله ائتلاف حکومتی احزاب سوسیال دموکرات و سبز، به رهبری گرهارد شرور انجام یافت و به «آگندا ۲۰۱۰» معروف است، در کنار ایستادگی تاریخی در مقابل جنگطلبی جرج بوش پسر، از افتخارات سوسیال دموکراسی آلمان است. در جریان این اصلاحات که بسیاری از خدمات اجتماعی تصحیح و محدود شدند، حزب برای انجام تعهدی که نسبت به کشور و آینده آن احساس میکرد، عملا در مقابل بخش بزرگی از پایگاه اجتکاعی سنتی خود و طبقه کارگر آلمان قرار گرفت. حد بسیار بالائی از احساس مسولیت و شجاعت مدنی میبایست گردهم بیایند تا حزبی با سابقه و بزرگی حزب سوسیال دموکرات آلمان به اتخاذ چنین تصمیماتی متقاعد شود.
امروز که آلمان از اقتصادی بسیار شکوفا برخوردار است، نرخ بیکاری از هر زمانی کمتر است و کشور توانسته با کمترین تنش، بحرانی به بزرگی بحران ۲۰۰۸ را پشت سر بگذارد، در نگاهی منصفانه – و نه ایدیولوژیک و آلوده به کینه – میتوان در مورد اهمیت رفرمهائی که به سفت کردن کمربندها منجر شد، قضاوت کرد. امروز که آلمان بزرگترین مازاد را در تراز بازرگانی خارجی خود دارد، مردم میتوانند از نتایج زحمات خود بهره بیشتری ببرند و حزب سوسیال دموکرات نخستین گامها را برای گسترش و تقویت سیستم تامین اجتماعی برداشته است. بخش بزرگی از منتقدین، حتی آنهایی که به رهبری لافونتن صفوف حزب را ترک کردند، از منظری «سوسیال دموکراتیک» به صحنه نگاه میکردند و براین باور بودند که این رفرمها «سوسیال دموکراتیک» نیستند.
چپ سنتی و رادیکال ایرانی، با به فراموشی سپردن این نکته مهم و نا دیده گرفتن پویایی سوسیال دموکراسی آلمان، آن را نشانه حقانیت انتقادات غیر سوسیال دموکراتیک خود ارزیابی میکند، چون به تقدیم دسته گل به خود عادت دارد. برخی از دوستان چپرو، گاه پا را از این هم فراتر نهاده، به گونهای سخن میگویند که گویا ساختار دولت رفاه و «اقتصاد اجتماعی بازار بنیاد» در آلمان ویران شده است! اگر کسی در آلمان زندگی کند و با ساختار اقتصاد آن اندک تماسی داشته باشد، به خوبی خواهد دید که به همت سوسیال دموکراتهای این کشور، بنیادهای نیرومند و مستحکمی ایجاد شده است که نه سرمایه و نه فاشیسم راست و افراطی نمیتوانند آنها را ویران کنند. امروز آموزش در تمام سطوح تا پایان دانشگاه رایگان، یا تقریبا رایگان است، خدمات بهداشتی در عالیترین سطوح قرار دارد و درمان در بخش بسیار بزرگش رایگان است. همه مردم، بلا ستثنا، از حق داشتن سرپناه، لباس، غذا، آموزش و درمان برخوردارند. در تمام واحدهای بزرگ اقتصادی، از زیمنس تا ب.ام.و و فولکس واگن، شورای کارکنان، یک پای ثابت قدرت و تصمیمگیری است و هر نوع تغییری در شرایط محیط کار، اخراج، بازخرید و مسایل دیگر نظیر آن، بدون نظر مثبت شورا نا ممکن است.
روشن است وقتی در زمین «همبستگی» بازی میکنیم، لیوان زندگی ما، حتما یک نیمه خالی هم خواهد داشت و همواره میتوان خرده گرفت که چرا تعداد مهد کودکها کافی نیست، چرا حقوق بازنشستگی کم است، چرا برای تحصیل در دانشگاه باید مختصر شهریهای هم پرداخت کرد، چرا پول برای عینک و دندان، چرا پرداخت اندکی از حق ویزیت به پزشک، چرا صدور اسلحه و چرا….. اما، جان کلام این است که به همت سوسیال دموکراتها، بنیادهای بسیار نیرومندی مرکب از رسانههای آزاد، نهادهای مدنی، احزاب تودهای و ساختار دموکرایتک قدرت ساخته شدهاند. برای هر مساله کم و بیش مهم مبتلابه مردم، صدها و هراران ساعت در رسانهها گفتگو میشود و مردم در روز رایگیری رضایت یا عدم رضایت خود را به نمایش گذاشته، تغییرات لارم را پدید میآورند. علاوه بر اینها، قانون راه مراجعه مستقیم به مردم و حرکت مستقل شهروندان را باز گذاشته است. مردم بایرن با رایگیری مستقیم از برگزاری المپیک زمستانی در این ایالت جلوگیری کردند و درهفتههای اخیر، جنبش «زنبورها را نجات دهیم!» با جمع آوری امضا، اتحادیه دهقانان و دولت ملی را وادار به عقبنشینی و تغییر قوانین به سود حفظ محیط زیست کرد.
دفاع از موجودیت، حقانیت و پویایی سوسیال دموکراسی، نمیتواند و نباید به نادیده گرفتن اشتباهات و ندانمکاریهای این یا آن حزب منجر بشود. سوسیال دموکراسی اروپا نه تنها در دیدن روندهای جهانی و دیجیتال شدن، تاخیر جدی داشته است، بلکه نگاه جهانی آن هم بسیار محدود و بوروکراتیک بوده است. آنها بعد از ویلی برانت، اهمیت درخوری به مناسبات با سوسیال دموکراتهای کشورهای دیگر و کمک به احزاب و جنبشهای سوسیال دموکراتیک در سایر نقاط جهان ندادند و بخشی از مسولیت روی آوردن مردم به احزاب و جریانهای راست افراطی به همین بیتوجهیها و به فراموشی سپردن عملی ضرورت همبستگی بینالمللی مربوط میشود. در حوزه داخلی هم احزاب سوسیال دموکرات به خطر بوروکراتیزه شدن و آلودگی به فرصتطلبیها، شاید بهای لازم را نداده باشند.
بدون تردید تغییرات عظیم و سرسامآوری که جهان ما دستخوش آن است، نیازمند نوآوری و بازسازی مداوم باورها و تحلیلهاست. این نیاز با انکار تجربه و دستآوردای سترگ سوسیال دموکراسی بر آورده نمیشود و مستعدترین جریانی که میتواند بستر ساز این مهم باشد، کماکان سوسیال دموکراسی جهانی است. چپ سنتی و رادیکال ایران، با سوسیالدموکرات ستیزی و وعده سراب «راه سوم»، به مردم آدرس درستی نمیدهد. در سرابستان کسی جواب سلام ما را نخواهد داد!
از: ایران امروز