بچه که بودیم، به لطفِ فضای چپ زده و مستضعف پسندِ دوران پس از انقلاب ۵۷، خیلی به گوشمان از دو قشر بالایی ها و پایینی ها می خواندند و پی در پی، بالانشین ها را می کوبیدند و به صورتی ظاهری از قشر فرودست جامعه حمایت می کردند.
خُب، با توجه به آن فضا و کنترل کامل سیستم آموزشی کشور توسط آموزش و پرورش جمهوری اسلامی، طبقۀ مرفّه در نظر ما به غولِ بی شاخ و دُمی شبیه شده بود که بی وقفه در حالِ مکیدن شیرۀ جانِ دیگر هم میهنان است. (البته به دید نگارنده، این یکی از ترفندهای رژیم برای تفرقه افکنی مابین مردم بود!)
از این مساله که بگذریم، رژیم با زیرکی هر چه تمامتر، یک اختلاف دیگر هم مابین ایرانیان انداخت: درونی ها و بیرونی ها.
درونی و بیرونی ها کیستند؟
ایرانیانی که داخل مرزهای جغرافیایی ایران مانده و به سپری کردن روزگار مشغول هستند، درونی ها نامیده می شوند. آنان، روش زندگی، کار، به دست آوردن پول و چگونگی همزیستی با جمهوری اسلامی را پیدا کرده و این موضوع برای هر فردی متفاوت است.
بیرونی ها هم افرادی هستند که به هر دلیل (عضویت در گروههایی که به زعم رژیم جمهوری اسلامی، مخالف و معاند هستند؛ مساله داشتن با رژیم جمهوری اسلامی از دیدگاه ایدئولوژی، مذهب و…؛ مهاجرت به کشورهای خارجی برای دستیابی به زندگی بهتر؛ گرفتن پذیرش دانشجویی در دیگر کشورها برای ادامۀ تحصیل و…) جلای میهن کرده و برخی از آنها به اندازۀ عمر رژیم جمهوری اسلامی و حتّا شاید بیشتر (به دلیل مخالفت ورزیدن با سیاستهای رژیم پهلوی) از ایران دور بوده و هستند.
وجه اشتراک چیست؟
با توجه به عشق و علاقۀ هر فرد به زادگاه مادری، آنها (برونی ها و درونی ها) نگرانِ سرنوشتِ خود، خانواده، شهر و میهن هستند. بیشینۀ آنها -به دید خود- دوستدارِ یک زندگیِ بهترِ فردی و اجتماعی برای آینده هستند و چه بسا برخی از آنها در این راه فداکاریهایی هم انجام دهند. البته پر واضح است که گاهی این علاقه به ساختنِ جامعۀ بهتر، به مسیر خطا رفته که زیانهایی به مراتب بیشتر از بی عملی در پیِ خود داشته اند که انگیزۀ این نوشتار، پرداختن به آنها نیست.
وجه تمایز چیست؟
با توجه به دستگاه سانسور و سرکوبی که در ایران (از کوچکترین مسایل زندگی فردی تا روابط اجتماعی) وجود داشته و بسیاری از ایرانیان، دیدِ درست و مناسب از زندگی در خارج ندارند، بیرونی ها همیشه در مظانِ این اتّهام قرار دارند که شبانه روز در حال خوشگذرانی و عیّاشی می باشند؛ در زیرِ یک دست، دخترانِ زیبارویِ فرنگی و در دستی دیگر، مشروبات الکلی دارند و به عبارتی دیگر، اگر حرفی از سرزمین مادری می زنند، از سرِ شکم سیری است!
این اختلاف در همین جا پایان نمی یابد و ایرانیان خارج از میهن (جمعیت آنها مابین ۶ تا ۱۰ میلیون تخمین زده می شود.) نیز، هم میهنان درونی را افرادی منفعل و بی عمل می دانند که سر در برابرِ هر ظلم و ستمی خم کرده، به دستورات رژیم گردن می نهند و خم به ابرو نمی آورند! البته گاهی پا را فراتر از این می نهند و آنان را عامل رژیم می دانند!
داستان این اختلاف (که باز هم به دیدِ نویسنده، حکومت ساخته است) سرِ درازی دارد و رژیم به خوبی از این مورد بهره برده و هر گاه که گامی در راستایِ اتحاد و یا نزدیکیِ این دو گروه برداشته می شود، پس از مدتِ کوتاهی، اختلافها رو می شوند و ماجرا در پایان بی نتیجه می ماند!
تازه ترین اختلاف درونی ها و بیرونی ها
پس از اعلانِ کاندیداتوری اکبر هاشمی رفسنجانی برای ریاست جمهوری در روزِ پایانیِ ثبت نامِ کاندیداها، به همراهِ حضورِ همزمانِ اسفندیارِ رحیم مشایی برای ثبت نام که احمدی نژاد هم برای حمایتِ همه جانبه از مشایی به وزارت کشور رفته بود، موجِ حمایت از رفسنجانی از جانبِ بسیاری از نیروهای موسوم به اصلاح طلب، سراسر ایران را فرا گرفت که به خارج از کشور هم رسید. حتّی در این میان، افرادی که در انتخابات مجلس ششم (بهمن ۱۳۷۸ خورشیدی) با حضورِ رفسنجانی به شدّت مخالفت کرده و موجبِ رای پایینِ او شده، در انتخاباتِ ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ (دورِ نخستِ انتخابِ احمدی نژاد) مخالف او بوده و اینکه بسیاری از مسایل پس از انقلاب ۵۷ را به او نسبت می دادند نیز به میدان آمده و شاهد گرم شدن تنور انتخابات و حمایتها از رفسنجانی بودیم.
در این میان باز هم بازار اختلافها بر سر تحریم و یا شرکت در این دورۀ ریاست جمهوری گرم شده و هر دسته، دلایل ویژۀ خودش را داشت. اینگونه که برمی آمد، بیشتر ایرانیان برونمرز علاقه ای به حضور مردم در انتخابات را نداشته و اینگونه فکر می کردند که اگر حضورِ مردم در این انتخابات کمرنگ باشد، پیامی روشن به جامعۀ جهانی خواهد بود و شاید با ناامیدیِ کشورهایِ خارجی از حلّ مسالۀ “نقض گستردۀ حقوق بشر در ایران” و همچنین “غنی سازی اورانیوم” (که به اعتقاد کشورهای غربی، بسیار نزدیک به ساخت بمب اتم است)، سرانجامی به جز تغییر رژیم در انتظار نخواهد بود.
البته در این میان دیدگاههایِ مخالفِ رای دادن نیز بسیار گوناگون بوده که می توان به موافقانِ حملۀ نظامی به ایران، موافقان تحریم اقتصادی، مخالفانِ حملۀ نظامی، مخالفانِ تحریم اقتصادی، حامیانِ جنبشهایِ درونی ایران و…اشاره کرد.
ایرانیانی هم که همداستان با رای دادن بودند، بر این عقیده استوار بوده که با آمدن رفسنجانی، مسالۀ هسته ای رو به حل شدن می رود، تحریم ها و خطر جنگ از سر ایران برداشته و در پایان، امید به زندگی در میانِ مردم ایران بیشتر شده و سپس می توان به جامعه ای بهتر، همراه با پیشرفت در آزادیهای فردی و اجتماعی و رعایت حقوق بشر امیدوار بود.
البته با ردّ صلاحیتِ هاشمی رفسنجانی (که دور از انتظار هم نبود)، هنوز نیروهایِ سیاسیِ معتقد به رای دادن، به اجماعی نرسیده و بیشتر چشم به راهِ نظرسنجیها هستند تا ببینند اقبالِ عمومی به کدام کاندیدا (عارف، روحانی و یا غرضی) بیشتر است و آنها نیز به پشتیبانی از آن کاندیدا بپردازند!
مسئولیت اجتماعی ما کجاست؟
اکنون با توجه به موارد یادآوری شده در بالا، باید از نیروهایی که معقول تر هستند، پرخاشگری نمی کنند و اتهام نمی زنند، درخواست کرد که خویشتنداری به خرج دهند و تا پایانِ این انتخابات (که نمونۀ آن را پس از انقلاب اسلامی ۵۷ زیاد دیده ایم) به عقاید و اندیشه های یکدیگر احترام بگذارند که باز هم در فردایِ روزگار بتوانند امیدِ یاری از طرف مقابل داشته باشند.
باید این نکته را به خاطر سپرد که ماجراهای پس از انتخاباتِ ریاست جمهوری ۸۸، اولین و آخرین نبوده و در صورت بروز رخدادیِ مشابه، به نیرویِ هر دو طرف نیاز است و یادمان باشد که
وطن یعنی سرودِ مهربانی
وطن یعنی شکوهِ همزبانی