یک طناب دار وُ یک چهار پایه. آفتابی که از سر برکشید نِ خود شرم می کند. سپس صدای خُرخُرِ خفته وُ رقص ِ سیاهِ پاهایی که در هوا تکان می خورند و کمتر از چند ثانیه، بی حرکت و سرد می شوند. شوربختانه، تماشاچیان هم گویا نمی خواهند این ثانیه های سیاه را از دست بدهند. اما دردا دقایقی چند، شناسنامه ی انسانی به آسانی ، باطل می شود.
این تصویر تلخ ِ بسیار تکراری ِ زیستن، در جمهوری اسلامی ایران است.
که پنجشنبه ی آینده می خواهد حکم اعدام یک نو جوانِ دیگر را به اجرا درآورَد. نوجوانی که قربانی ِ فقروُ بی اخلاقی ِ حاکم بر جامعه است
صابر شربتی در سا ل ۱۳۶۹ به دنیا می آید تا شاهد بی رحمی، توحش وُ فقر وُ نابرابری باشد. خانواده ی مقتول برای گذشتن از خون فرزند خود پانصد میلیون تومان طلب کرده اند. واگراین مقدار تامین نشود صابر بر بالای دار خواهد رفت
صابر شربتی ،محکوم به اعدام است. او در پانزده سالگی، تصادفا مرتکب قتل راننده ای می شود. در شانزده سالگی از کانون اصلاح وُ تربیت به زندان رجایی شهر کرج فرستاده می شود تا به سن قانونیِ مُردن برسد.
می گوید:” به معجزه، اعتقاد دارم اما کابوس دار را می بینم. کابوس دار را. ای کاش معجزه ای رخ دهد. ای کاش”
این بار اولی نیست که کودکی بالای دار می رود و بار آخر هم نخواهد بود.
در نظامی که مرتضوی –این قاتل ِکهریزک- دویست هزار تومان جریمه می شود و فقیری، دستش را از بی نوایی، تنها برای دزدیدن ِ گرده ای نان از دست می دهد چه باید کرد؟نظامی که با خون وُاعدام وُ دروغ وُ غارتِ ثروت مردم، تیشه به ریشه ی بیش از هفتاد میلیون مردم زده وچرخه ی خون آلود ش هیچگاه از چرخیدن، باز نایستاده است به راستی چه باید کرد؟
باری، تنها یک هفته وقت داریم تا فریاد بزنیم.نه برای صابر، بلکه برای صابر ها .نه تنها علیه ی مرگ. بلکه برای زیستن.
خانواده ی صابرو صابرها نگاهِ درد آلود وُنگرانشان به من وُ توست.
پاسخ به چنین نگاه هایی هیچ گاه دیر نیست.و گرنه، زندگی، ما را نخواهد بخشید.
سوسن شهبازی